علیرضا قاسمیان خمسه
۳۰ ساله، متولد تهران، ساکن کرج، فوقلیسانس روانشناسی گرایش شخصیت
نامزد و برگزیدهی جشنوارههای شعر مختلف از جمله : جشنوارههای دانشجویی پستو و شریف (۲ دوره)، جشنواره سراسری مهر، جایزه سراسری شعر بهاران و جایزه شعر بنیاد ژاله اصفهانی
نامزد جایزه کتاب سال به خاطر مجموعه شعر “روان بر ویرانه” – ۱۳۹۹
برگزارکنندهی ۲۹ دوره کارگاه مجازی (۳ دوره حضوری) شعر آزاد
کتابهایی که از او منتشر شده:
نثرِ خیس – ۱۳۹۴
اتوبان – ۱۳۹۵
روان بر ویرانه (و گزیدهی اشعار پیشین) – ۱۳۹۸ (چاپ دوم : ۱۴۰۱)
نیمرخ برف – ۱۴۰۲
علیرضا قاسمیان خمسه در «نیمرخ برف» با تصویرهایی که گاه آشنا و گاه غریب به نظر میرسند، چونان مبارزی بر سنگفرش خونین خیابان گام میگذارد و پابهپای معترضان مسیر طولانی رسیدن به آزادی را میپیماید.
به باور او شاعر امروز به واسطهی رسانه از گوشه و کنار این دهکدهی جهانی باخبر است. از شکستها و پیروزیهای ملل دیگر آگاه است. شعر اعتراضی او در این روزگار، گاه فراتر از مرزهای سرزمینش، توصیفیست در واقع از سرخوردگیهای انسانِ امروز. او ممکن است از ایران شروع کند اما به خاورمیانه برسد و در نهایت توصیفگرِ جهانی باشد که هنوز انسانهای بسیاری در آن از حداقلهای زندگی محروماند. با او به گفتوگو نشستهایم.
اگرچه فضای شعر آزاد در سالهای اخیر کمی به سمت آزادی گرایش یافته و از تصاویری جسورانه برخوردار است، با اینهمه نوعی خودسانسوری ذاتی در آثار شاعران دیده میشود که ظاهراً گریزناپذیر است. منظورم خودسانسوریِ برآمده از ترس عقوبت نیست، آن خودسانسوری را مد نظر دارم که ناخودآگاه اتفاق میافتد. آیا با این گزاره موافقاید و خودتان را چهقدر از آن دور میبینید؟
بله تا حدود زیادی با این گزاره موافقام. بحث را هم صرفا محدود به شعر آزاد نمیدانم بلکه در کلیت شعر فارسی (حتی شعر امروز) بسیاری اوقات با این پدیده مواجه هستیم که شاعر به جای ایجاد پل و راه دادن خواننده به جهان ذهنیاش (که از کارکردهای اصلی هنر است)، با توسل به تعابیری کلیشهای که آنها را به “پیشساختهها” تشبیه میکنم، اتفاقاً دیواری بین خودش و خواننده میگذارد و پشت این دیوار به نوعی احساس امنیت دست پیدا میکند.
در کارگاههای شعرم با مثال زدن از سیر تحولی اشعار فروغ فرخزاد همواره دوستان را به گریختن از رکود، شجاعت و کنار گذاشتنِ ترسی که از قضاوت شدن دارند، دعوت میکنم (البته به سبک زندگی آن شاعر هم مربوط هست که این خود بحث مفصلیست.)
به هرحال اگر بخواهم متمرکزتر به سوالتان پاسخ دهم باید بگویم بر سطح همان ناخودآگاهی که از آن صحبت به میان آوردید، در شاعری متعلق به این جغرافیا، رسوبی نشسته است که آمیزهایست در واقع از سنت و مذهب. فرهنگِ حجب و حیا، فرهنگِ پنهانکاری؛ که آنها را لطمهزننده میدانم. من از ابتدای نوشتنم، رعایت این اصل را ضروری میدانستم: در هر جایی دروغ میگویی، بگو، در شعرت اما خودت باش!
میتوانم تمامقد از آثارم از این حیث دفاع کنم و بگویم شعرِ من، خودِ خودِ من است.
به نظر میآید در برخی فرازهای کتاب «نیمرخ برف» ردی از ناامیدی وجود دارد و به یک معنا شاعر آیندهیی را برای قیام مردم ایران متصور نیست. این ناامیدی از کجا آب میخورد؟
در فرازهایی از آن هم البته نوعی امید برای تحولی بنیادین به چشم میخورد. به نظرم طبیعیست؛ زیرا من این ارزشها را که بخشی از مردمم برایشان جنگیدهاند، دوست دارم اما “حقیقت” را بیشتر از آن دوست دارم. نمیتوانم نگاهی واقعبینانه به این حرکت و جوانب مختلف آن نداشته باشم. اگر در خیابانهای ایران قدم بزنید، مدام درونتان همچون آونگی، بین امید و ناامیدی در نوسان خواهد بود. من این نوسان را زندگی کردهام و طبیعیست که در شعرم هم هویدا شود. “همواره امیدبخش بودن” را به هیچوجه رسالتی برای شعر نمیدانم.
به قدم زدن در خیابانها اشاره کردید، جلوههای مبارزهیی که بیشتر از سوی جوانان و نوجوانان در خیابان جریان است، چه قدر قابلیت حضور در شعر را دارند؟
بارها به هنگام به اشتراک گذاشتن شعری در صفحه اینستاگرامم با نوعی حسرت و گلایه از بیرمقیِ کلمات، این نکته را ذکر کردهام که در مورد این برههی تاریخی، شعر انگار از واقعیتها شکست میخورد. هر هنری انگار در برابر عظمت این آدمها بیخاصیت جلوه میکند. روایتِ صرفا مستنداتِ مربوط به کشتهشدگان حتی، ویرانکننده است. سطری دارم در یکی از اشعار کتاب : میخواستم مثل تو شعر باشم / اما تنها شاعر بودم.
این سطر به نوعی بیانگر استیصال من است در برابر تمام این رشادتها. قطعا جلوههایی از این حماسه تا سالها و شاید همیشه در شعر شاعران مستقل (نه آنها که نفعشان در سکوت است) دیده خواهد شد. کتاب بعدی من با عنوان “بلوار و من” که تا سال آینده منتشر خواهد شد، شامل دو دفتر است؛ در دفتر “بلوار” اشعاری حضور دارد که باز ادای دینی هستند به تمام آنها که قابهایی معنادار را به چشمانمان هدیه کردند.
آیا در یک سال گذشته که رد خون در خیابانها تصویرهایی حماسی برجای گذاشته یا به قول شما قابهایی معنادار به چشمانمان هدیه کردهاند، شعری خواندهاید که به تمامی ویژگی شعر انقلابی را داشته و در عین حال در میان تودهی مردم برانگیزاننده باشد؟
نسبت به برچسب “شعر انقلابی” و ویژگیهایی که احتمالا برای آن برمیشمارید مرددم و ترجیح میدهم به گونهای دیگر این سوال را مطرح کنم و به آن پاسخ دهم: آیا با اشعاری مواجه شدهام که روح زمانهای که در آن زیست میکنیم در آنها متجلی باشد؟ بله. چند شعر در خاطرم هست که نه تحمیلی و صرفاً حاصل همراه شدن با موج، بلکه از نگاهی عمیق نشأت گرفتهاند؛ نگاهی که نمیتواند به آنچه در خیابانها میگذرد بیتفاوت باشد. اما بخش دیگر سوال شما، پاسخی بسیار مفصلتر دارد که در این مجال نمیگنجد. مختصرا عرض میکنم که به گمانم در جهان امروز شعر کارکرد گذشته را ندارد. این به معنای مرگ شعر نیست. صرفاً در جهان رسانه، شعر دیگر رسانه نیست و نمیتوانیم انتظار داشته باشیم همچون مدیا به تودهی مردم نفوذ کند. ریتم زندگی امروز هم متفاوت است و تأمل روی شعر از حوصله تودهی مردم خارج. مواجههی امروزی آدمها با هر متنی و نه تنها شعر، بیشتر در قالب “کپشن”ها اتفاق میافتد که آن را هم رابطهی اصیل و عمیقی نمیدانم و به نوعی در آن با کالایی شدنِ متن طرفایم. به نظرم شعر حالا بیشتر از زمانی، در تعداد مخاطب محدود است اما نمیتوانم این را هم منکر شوم که این کمیتِ محدود، کیفیتی قابل توجه دارد.
ظاهراً کمیت موسیقی بیشتر بوده. پیوند موسیقی با هنر شعر پیوندی عمیق و تأثیرگذار بهویژه در بزنگاههای مهم سیاسی بوده. در یک سال گذشته هم این اتفاق افتاده اما آهنگهایی که سرزبانها افتاده با شعرهایی قوی و محکم همراه نبوده. این ضعف از کجا نشأت میگیرد؟
البته یکی دو استثناء هم وجود دارد اما با کلیت حرف شما موافقام. به طور کل دو علت عمده به ذهنم خطور میکند: نخست مسألهای تاریخیست و آنهم اینکه بخش قابل توجهی از هنر و ادبیاتِ دورانهای ملتهب سیاسی در اقصی نقاط دنیا، تاریخمصرفدار است. وقتی آثارِ آن دوره از فعالیت هنرمند/نویسنده/شاعر را نسبت به سایر کارنامهاش میسنجیم، معمولاً با آثار ضعیفتری طرف هستیم. مثلا در مورد ایران، میتوان شعرِ دوران مشروطه را مثال زد. تجربه به من نشان داده که ایدهها باید در ذهن تهنشین شوند، باید با آنها زندگی کرد تا در نهایت منجر به خلق اثری بادوام شوند. اینگونه اشعار که از آنها صحبت کردید، عموماً یا محصول موجسواریاند یا محصول واکنشی آنی نسبت به اتفاقاتِ روز. به همین دلیل دچار شعارزدگی هستند و عمر چندانی ندارند.
علت دوم را اما در بازار موسیقی جستوجو میکنم. منهای موسیقی آلترناتیو و مستقل که به هرحال مخاطب محدودتری دارد و دیده شدن در آن به سختی اتفاق میافتد، حلقههای آهنگساز-ترانهسرا در موسیقی جریاناصلی، رغبت را در آنها که نمیخواهند در این بازی ایفای نقش کنند، میکُشد. معمولاً در مارکت موسیقی، افراد مشخص و محدودی دیده و ترویج میشوند و در تولید متن ترانهها نقش دارند.
افرادی که لزوماً بهترینها نیستند و تعداد کارهای قابل دفاع آنها بسیار کم است. حتی با وجود فضای مجازی هم باز ترانهسراها در رساندن آثار خودشان به دست آهنگسازها توفیق چندانی ندارند. در نتیجه ممکن است اشعار با کیفیتی هم وجود داشته باشند که هیچگاه فرصت همراه شدن با یک ملودی را پیدا نمیکنند.
شعار مترقی و پیشروی زن،زندگی،آزادی چهقدر برای پدیدآوردن شعر در شاعران معاصر انگیزهآفرین و الهامبخش است؟
این سه کلمه، عصارهی راستین خواستههای یک جامعهی مدرن است و شعر مگر از چه چیز نشات میگیرد؟ از تجربههای زیستی. شعر فریادِ آنچیزیست که با زندگی پیوند دارد. همسوییِ عمیقِ میان این شعار و آنچه خواست درونیِ ماست، قطعاً میتواند جرقهی نوشتنهای بسیار باشد.
در محافل شعری، انجمنها، گروههای ادبی آیا زبان شاعران به اعتراض گشوده میشود؟
فرد مناسبی برای پاسخگویی به این سؤال شما نیستم چون در انتخابی آگاهانه، دور بودهام از تمام محافل و انجمنها و گروهها. دلیلِ این زیستِ جزیرهوار را در فرصتهای مختلف توضیح دادهام و خارج از موضوع بحث امروز ماست.
به عنوان یک شاعر این برهه از تاریخ را چهقدر آبستن شکلگیری مانیفستهای ادبی- حماسی- انقلابی میبینید؟
این امکان همیشه میتواند وجود داشته باشد. علاقهی شدیدی در شاعران ما وجود دارد برای “پدر”ِ یک جریان شدن. اما کاش اتفاق نیفتد. من حداقل خاطرهی خوبی از مانیفستها ندارم. شعر شاعران یک جریان، میتواند قابل تأمل باشد اما متن مانیفستهاشان، ترجمهای دمدستی از مفاهیمی غربیست که درونی نشدهاند و پیروان هم به جای خلق اثر به صورت ارگانیک، در جریانی معکوس، از روی این مانیفستها شعر مینویسند. چرخهای معیوب شکل میگیرد حول مانیفستها. به گمانم بهتر است در فرآیندی طبیعی شاهد خلق آثار باشیم و جریان نقد هم که متأسفانه امروز نحیفتر از هر موقعیست، به سراغ این آثار برود. قطعاً اشعار این دوران، اِلِمانهای مشترکی دارند که مشخص کردنشان، راه را برای جریانشناسی شعر اعتراضی در ایران هموار میکند. شناخت تفاوتهای شعر اعتراضی امروز با گذشته هم ضروریست. مثلا به یک مورد اگر بخواهم به اختصار اشاره کنم، موضوع جهانی شدن است. شاعر امروز به واسطه رسانه از گوشه و کنار این دهکدهی جهانی باخبر است. از شکستها و پیروزیهای ملل دیگر آگاه است. شعر اعتراضی او در این روزگار، گاه فراتر از مرزهای سرزمینش، توصیفیست در واقع از سرخوردگیهای انسانِ امروز. او ممکن است از ایران شروع کند اما به خاورمیانه برسد و در نهایت توصیفگرِ جهانی باشد که هنوز انسانهای بسیاری در آن از حداقلهای زندگی محروماند.
اتفاقا بریدن زبانت به دست خودت “خودسانسوری”خیلی سختتر از بریدن زبان به دست دیگران” سانسور “میباشد این موضوع از نظر فیزیکی هم صادق است!
alefmimmim / 03 September 2023