امین قضایی − در بخش‌های پیشین عناصر اساسی روشنگری را در سه حیطه علم، اخلاق و فرهنگ بررسی کردیم.

 نخستین گام روشنگری در حیطه علم یافتن روش علمی و دقیق برای شناخت است که جهت نیل به این مقصود، دکارت روش تجزیه و تحلیل و فرانسین بیکن روش استقرای حذفی را پیشنهاد کرد (موضوع بخش اول).

همزمان با جستار در روش شناخت، موضوع شناخت از شناخت خدا و موضوعات مذهبی به سوی طبیعت و ذهن تغییر جهت داد (موضوع بخش دوم).

مطابق فلسفه ارسطو، شناخت متافیزیکی می‌تواند به شناخت نفس و طبیعت نیز یاری رساند. ارسطو بر این عقیده بود که می توان از گزاره های متافیزیکی برای شناخت نفس و عناصر طبیعت بهره برد. فلسفه روشنگری مدرن این باور را به کنار نهاد و بدین ترتیب راه علوم طبیعی و روان شناسی ذهن (یا فلسفه ذهن) از متافیزیک جدا شد.

در حیطه اخلاق نیز روشنگری قادر گشت تا به مفهوم جهانشمولی از حق انسان دست یابد و آن را با اخلاق فردی یا مذهبی و قوانین دولتها متمایز سازد.  سیستم قضایی مدرن بر پایه همین عقیده شکل گرفت.

اگرچه نظام های قضایی مدرن با تجلی کامل حقوق جهانشمول بشر فاصله بسیار دارند- برای مثال استثمار را قانونی می دانند (نقد مارکسیستی)، ملی هستند و نه بین المللی، با تفاوت‌گذاری خانواده از جامعه مدنی، استثمار کار خانگی و ظلم جنسیتی در خانواده را تثبیت کرده‌اند (نقد فمینیستی) – اما دست‌کم این ایده روشنگری را پیش می برند که هدف جامعه چیزی ورای منافع اعضای آن نیست (موضوع بخش سوم).

سپس زیبایی شناسی روشنگری آلمانی را بررسی کردیم و نشان دادیم که پروژه زیبایی شناسی را −  که در جستجوی وحدت و هارمونی جزء با کل است − می توان به عنوان یک هدف برای پیشبرد فرهنگ و هنر برگزید. هدف این پروژه آن است که  جامعه به گونه ای سامان یابد که افراد بتوانند کیفیات و ویژگی‌های فردی خود را در جامعه بروز دهند (موضوع بخش چهارم).

روشنگری در حیطه چهارم یعنی حیطه اقتصاد دو گام بزرگ را برداشت:

۱. ایده پیشرفت، و

۲. توسعه علم اقتصاد سیاسی.

ما در این مقاله ایده پیشرفت را بررسی می‌کنیم.

 خوش بینی و بدبینی نسبت به پیشرفت  

بزرگترین چالش نظری متفکرین غربی از زمان روشنگری تاکنون مسئله پیشرفت بوده است. این مسئله را ژان ژاک روسو چنین مطرح می‌کند: چگونه است که تمدن برای سعادت انسان توسعه یافته به زنجیری برپای او بدل گشته است؟

این سؤال ایده پیشرفت را به چالش می کشاند. براساس این ایده، هرچه انسان عقلانی‌تر زندگی کند، زندگی بهتری نیز خواهد داشت.پیشرفت تمدن لاجرم زندگی بهتری را برای بشریت به ارمغان خواهد آورد.

در اینجا دو موضع اصلی جلب توجه می‌کنند:

۱. بسیاری از فیلسوفان روشنگری و به خصوص مکتب فایده‌باوری، بر این اعتقاد بودند که هرچه شناخت بیشتری از طبیعت داشته باشیم، هرچه بتوانیم به کمک علم، نادانسته‌ها و کیفیات گنگ و مبهم را به عدد و کمیت در آورده و محاسبه پذیر سازیم، توانایی تولید و تکنولوژی بیشتر و بهتری خواهیم داشت و در نتیجه این به نفع تمام انسانها خواهد بود چرا که از این طریق ثروت جامعه افزایش خواهد یافت. فایده‌باوران حتی معتقدند بودند که نه تنها در حیطه علم طبیعی، بلکه در حیطه اجتماعی نیز باید مسائل را کمی  و محاسبه‌پذیر سازیم به طوری که تصمیمات ما در مسایل اجتماعی باید مطابق اصل فایده یعنی حداکثر شادی برای بیشترین افراد اتخاذ شود.

۲. دومین موضع ، نسبت به پیشرفت و مدرنیته کاملا بدبین است. بسیاری ریشه این بدبینی را در نتایج نامطلوب انقلاب فرانسه مانند عصر ترور  یا جنگ های ناسیونالیستی و امپریالیستی در قرون نوزدهم و بیستم می دانند.

اما این موضع بدبینانه که به تدریج شیوع یافت، دلیل اقتصادی عمیقتری دارد. پس از بین رفتن امتیاز اشراف بر زمین‌، نه طبقه دهقان بلکه بورژوازی نوظهور بود که این زمین ها را خرید و با بهای بیشتری حتی از بهره مالکانه اشراف به دهقانان اجاره داد.

فقر پرولتاریا در شهرهای صنعتی و عواقب اجتماعی آن ( گسترش جرم، کلاه برداری، خودکشی و ناهنجاری) بسیار مصیبت‌بارتر از محرومیت زندگی دهقانی به نظر می رسید. همچنین کارکنان مانوفاکتورها، پیشه‌وران و صنعتگران کوچک، حرفه خود را در مقابل صنعت بزرگ از دست رفته می دیدند.

این نتایج دردناک پیشرفت صنعتی و تولیدی، در دو جریان فکری خود را منعکس کرد:

۱‌.۲– سوسیالیسم تخیلی‌: سوسیالیسم تخیلی خود را وارث ایده‌آل‌های از دست رفته روشنگری یعنی برابری و برادری و آزادی می‌دید. منافع خرده بورژوازی و دهقانی دوران گذشته به وضوح خود را در ایده‌های سوسیالیست های تخیلی نشان می دهد. سوسیالیسم تعاونی پرودون اصولا چیزی جز دفاع از مانوفاکتورها نیست. هدف اصلی آن این است که کارگران به وضعیت خرده بورژوازی ارتقا یافته و مالک کار خود شوند. پرودون این را بدون تغییر ریشه‌ای در روابط تولید و فقط با کار تعاونی طلب می‌کرد. آنارشیسم ضد دولت‌گرایی گادوین و آنارشیسم دهقانی کروپوتکین نیز هر دو به نوعی بازگشت مساوات‌طلبانه به دوره گذشته را خواستار بودند. آنارشیسم بر این فرض استوار شد که تقسیم کار اشتراکی ساده دهقانی حتی با وجود ساده زیستی و محرومیت های احتمالی از  تقسیم کار پیچیده صنعتی بهتر است.

۲‌.۲– رومانتیسیسم و اگزیستانسیالیسم: فقط پرولتاریا، دهقان‌ها یا خرده بورژوازی نبود که به سرمایه‌داری و ایدئولوژي حامی آن یعنی روشنگری به دیده نقد و بدبینی می نگریستند. اشراف سابق و حتی خود بورژوازی نیز متفکرینی پروراند که ایده پیشرفت را رد می‌کردند. دیدگاه نوستالوژیک اشراف به دوران خوش گذشته کاملا قابل درک است. ولی نقد بورژوازی کاملا فرهنگی بود. متفکرین بورژوا شاهد بودند که طبقه آنان برخلاف سیادت سیاسی و اقتصادی نتوانسته است، فرهنگی مختص خود بوجود آورد و به جای آن حسابگری و طمع، شخصیت طبقاتی اش را خدشه دار کرده است.  برخلاف سوسیالیست‌های تخیلی که منافع اقتصادی و طبقاتی‌شان به وضوح در ایده هایشان آشکار است، اشراف و بورژوازی منتقد روشنگری و پیشرفت، نقدی کاملا سوبژکتیویستی و انتزاعی از ایده پیشرفت داشت.

بورژوازی زندگی پر از فراغت و فارغ از دغدغه‌های اقتصادی اشراف را نداشت و به همین دلیل، قادر نبود یک فرهنگ مستقل طبقاتی ایجاد کند. از همین رو متفکرین منتقد، به طور کلی ایده پیشرفت و مدرنیته را رد کردند بدون اینکه آلترناتیو سیاسی و اجتماعی مشخصی پیش رو گذارند. شوپنهاور جهان اجتماعی را مانند طبیعت عرصه جنگ و تنازع برای بقا می‌دید و فکر می‌کرد بنابراین فرد باید از شر آن گریخته و در حیطه تفکر انتزاعی فلسفی، ایده آل‌های اخلاقیات و کار هنری کنج عزلت گزیند.

رومانتیسیسم و بعدها آنچه را که اگزیستانسیالیسم نامیده شد، می توان جریان غالب فکری‌ای دانست که بدبینی نسبت به ایده پیشرفت را نمایندگی می‌کند. کیرکه‌گارد عرصه ایمان مسیحی را عرصه ناعقلانیت می‌بیند. انسانی که به سوی مرگ گام برمی دارد (بیماری به سوی مرگ) یا انسانی که در مقابل تضاد میان اصول عقلانی اخلاق و احساس ایمان خود قرار دارد(ترس و لرز) به عنصری از امر محال، تضاد و ناعقلانیت نیازمند است. پس زندگی که تنها با عقلانیت محض پیش میرود،یعنی ایده پیشرفت رد می شود. نیچه نیز به کل ایده خیر همگانی را رد می‌کند و ریشه آنرا در ارزش‌های مسیحی می‌یابد.

در جستجوی راه حل :

 همچنان که بدبینی طبقات مختلف (خرده بورژوازی و دهاقین در مقابل اشراف و بورژوازی) آنان را به ایده های مختلفی علیه ایده پیشرفت کشاند، راه حل آنها نیز در حیطه جامعه شناسی کاملا متفاوت بود:

۱. وبر و عقلانیت ابزاری : راه حل وبر این است که برای درک خوبی یا بدی پیشرفت باید بین دو نوع متفاوت از عقلانیت تمیز گذارد. آنچه در مدرنیته پیشرفت کرده است عقلانیت ابزاری است، اما عقلانیت ارزش مدار چندان پیشرفتی نکرده است. ما در اینکه چگونه از طبیعت بهره برداری کرده و  ابزارهای مفید  بسازیم (فن آوری) تا به اهداف خود برسیم، پیشرفت‌های بسیاری کرده‌ایم و این خود نکته مثبتی است. اما در اینکه چه کارهایی را باید انجام بدهیم و چه کارهایی را خیر، چه چیزی خوب یا بد است به توافقی نرسیده ایم.

به زعم هابرماس، که اکنون همین راه حل بورژوایی را برای پاسخ به مسئله پیشرفت نمایندگی می‌کند، ناخشنودی تمدن و پیشرفت در تهاجم عقلانیت ابزاری به تمامی، عرصه هایی است که عقلانیت ارزشمدار و توافق عمومی بایست در آن حاکم باشد و نه عقلانیت ابزاری سیستم ها.  

۲. مارکسیسم و نفی ارزش‌مصرف : مارکسیسم تصریح می‌کند که دوگانگی در پیشرفت ( بدین معنا که هم به نفع بشر است و هم به ضرر آن) نه ناشی از عدم تناسب در پیشرفت دو نوع مختلف عقلانیت، بلکه در منافع متضاد طبقات نهفته است.

اگر عقل ابزاری برخلاف عقل ارزشمدار یا ارتباطی پیشرفت کرده است، دلیل آن است که شیوه تولید موجود براساس سود سرمایه داران استوار است و نه برآورده شدن نیازهای مردم. نیازها، خواسته‌ها، آرزوها و دیگر ویژگیهای کیفی که انسانها در پی آن هستند و وبر آنرا عقلانیت ارزش مدار می بیند، در واقع در حیطه اقتصاد در مفهوم ارزش مصرف تجلی می یابد.

مشکل اصلی اینجاست که ارزش مصرف، هدف مبادلات و تولید نیست بلکه تولید ارزش افزوده است که چرخه تولید را به گردش در می آورد.

با وجود پاسخ های به ترتیب سوبژکتیویستی و ابژکتیویستی متفاوت نزد وبری‌ها و مارکسیست‌ها، هر دو در این نکته وجه اشتراک دارند که پاسخ ما به پیشرفت باید مثبت باشد.

اما نکته اینجاست که این پیشرفت یک‌سویه بوده یا در خدمت اقلیت سرمایه دار به کار رفته است.

طرفداران وبر این مسئله را کاملا انتزاعی و ذهنی توضیح داده درحالی که مارکسیسم دلیل را با رجوع به شرایط اقتصادی شرح می‌دهد.

دومین تفاوت در اینجاست که مارکسیسم برخلاف پیروان وبر و به خصوص هابرماس، آلترناتیو اقتصادی و سیاسی مشخصی برای بهبود و ادامه پیشرفت دارد

سومین تفاوت در اراده‌باوری ساده انگار هابرماس است که جبریت اقتصادی را نادیده می‌گیرد. مراد در اینجا این است که مارکسیسم تا حدی ایجاد تغییرات را ملزم به پیشرفت در شیوه تولید و شرایط عینی می بیند(تکامل دیالکتیکی عین و ذهن) اما حوزه عمومی هابرماس با خوش بینی تمام قصد دارد که دامنه دخالت و تهاجم سیستم ها را پس براند و اجبار اقتصادی پشت آنرا نادیده می گیرد.   

بخش‌های پیشین:

عناصر اصلی روشنگری (۱): روشنگری: گفتار در روش

عناصر اصلی روشنگری (۲): رهایی از الهیات

عناصر اصلی روشنگری (۳): توسعه مفهوم حق

عناصر اصلی روشنگری (۴): ناتمامی پروژه زیبایی شناسی