از اوایل سالهای دهه ۱۹۶۰ تا اواسط دهه ۱۹۸۰ میلادی بحثی بین منتقدان سینما درگرفته بود. در یک طرف این بحث اندرو ساریس و طرفدارانش قرار داشتند و در طرف دیگر پالین کیل و طرفدارانش.
در این بحث هیچ راهی برای بیطرفی باقی نمانده بود. یا میبایست از نظریههای ساریس دفاع میکردی یا از نظریات کیل. هر دو نظریهپرداز و منتقد سینمایی در نیویورک زندگی میکردند. یکی برای «ویلژ وویس» قلم میزد، دیگری برای «نیویورکر». فاصله بین نظریههای آنها هم طبعاً بسیار زیاد بود.
پالین کیل از فرهنگ پاپ و از ذهنیگرایی دفاع میکرد و اگر زنده بود، ممکن بود بهعنوان یک وبلاگنویس موفق نامش سر زبانها بیفتد. ساریس اما از مفهوم «سینمای مؤلف» که پیشینهاش به سینمای فرانسه در سالهای دهه ۱۹۵۰ میرسید دفاع میکرد.
دعوای نظری بین ساریس و کیل در سال ۱۹۶۲ ریشه دارد. در آن سال ساریس «یادداشتهایی پیرامون سینمای مؤلف» اش را انتشار داده بود. کیل در نقدی که بر این کتاب نوشت، آن را یکسر به سطل زباله انداخت. پیامد انتشار آن کتاب و آن نقد ویرانگر بحثی بود سازنده که در عرصه سینما درگرفت و بیش از دو دهه هم پایید.
سینمای آمریکا، نوشته اندرو ساریس
در این جدال نظری دو طرف بحث بیرحمانه اما با رعایت ادب و احترام نظرات یکدیگر را نفی میکردند. وقتی ساریس میخواست با مولی هسکل، نظریهپرداز و منتقد فمینیست ازدواج کند، کیل را به جشن عروسیاش دعوت کرد. اما کیل پاسخ داد: متشکرم. صبر میکنم تا مولی طلاق بگیرد، بعد به عروسی بعدی او میروم.
پس از یک دهه اما ساریس از این جدال قلمی سربلند بیرون آمد. نظریات او اکنون قبول عام یافته بود و شیوهای که استودیوهای فیلمبرداری هالیوود برای فیلمسازی پیشنهاد میدادند، شکست خورده بود و دیگر کمتر کسی خطر میکرد و روی پروژههای عظیم سرمایهگذاری میکرد. به جای استودیو، اکنون کارگردان و فردیت و نگاه ویژه او اهمیت پیدا کرده بود. عصر تروفو، گدار و فلینی آغاز شده بود و امضای کارگردان پای فیلمش موفقیت فیلم را تضمین میکرد. در سینمای آمریکا اما «مؤلف» هنوز یک مفهوم تازه بهشمار میآمد. در آن میان ساریس به کارگردانان آمریکایی تشخص و فردیت و نگاهشان را بازگرداند.
در سال ۱۹۶۸ او در کتابی با عنوان «سینمای آمریکا» به ۱۴ کارگردان برجسته سینما پرداخت: شش کارگردان آمریکایی که عبارت بودند از فلاهرتی (پدر سینمای مستند)، فورد، گریفیث، هاوکس، کیتون و ولس، پنج کارگردان آلمانی به نامهای لانگ، لوبیتش، مورناو، اوفولس و اشترنبرگ و همچنین چاپلین، هیچکاک و رنوار. نام این ۱۴ کارگردان به بحثهای بیپایانی انجامید. محور این بحث کارگردانانی بودند که ساریس در این فهرست از آنها نام نبرده بود؛ کارگردانانی مثل کوبریک و وایلدر. ۳۰ سال پس از انتشار این کتاب ساریس از وایلدر پوزش خواست و نام او را همراه با نام کارگردانانی مانند آلتمن، کوپولا و اسکورسیسی در کتابش آورد.
ساریس تا پایان زندگی همچنان مینوشت، اما در این مدت ستاره منتقدان فیلم هم کمی غروب کرده بود. اکنون دیگر کارگردانانی مانند اسپیلبرگ و لوکاس قدرت شگفتانگیزی به دست آورده بودند و در نقش تولیدکنندگان و سرمایهگذاران پروژههای بزرگ به میدان آمده بودند. اکنون دوران ساریس سپری شده و دوره فیلمهای عامپسند با بودجههای سنگین و به شکل دنبالهدار فرارسیده است. هر موقع هم که از جذابیت این فیلمها کاسته شود، سراغ یک سینماگر مؤلف میروند و کسی را در حد کریستوفر نولان به کار میگیرند و فیلمی را از کار درمیآورند در حد بتمن. اندرو ساریس که چهارشنبه، ۲۰ ژوئیه در سن هشتاد سالگی درگذشت، احتمالاً از این تحولات خشنود بود. حالا دیگر حق با هیچکس نبود و در همان حال، هم او حق داشت و هم رقیبش پالین کیل.