پانتهآبهرامی ـ گزینش و تربیت نخبگان در همه کشورهای دنیا دغدغه دولتها برای اداره کشور است. گفتمان مقابل نخبهگرایی، عدالت است. بحث بر سر تقسیم منابع است که آیا افراد “باهوش” جامعه باید منابع بهتری را در اختیار بگیرند یا این منابع باید بهگونهای تقسیم شود که همه اعضای جامعه از آن برخوردار شوند؟
این که تا چه حد مکانیسمها و شیوههای انتخاب و تربیت نخبگان با عدالت آموزشی و پرورشی جامعه میتواند همسو یا غیر همسو باشد، نکتهای است که همواره در تاریخ آموزش در ایران بحثبرانگیز بوده است.
تاریخچه مدارس نخبه در ایران به قبل از انقلاب ۵۷ بازمیگردد. دبیرستان “هشدار”، اولین مؤسسه تیزهوشان تهران بود که در سال تحصیلی ۴۸ـ ۴۷ شکل گرفت. در سال تحصیلی ۵۸ـ ۵۷ با توجه به آماری که از دانشآموزان مرکز کودکان تیزهوش در دست است، یکباره مقطع ابتدایی حذف و صرف مقطع راهنمایی تحصیلی در این مدرسه دایر ماند. کلاسها نیز حدوداً ۲۰ نفره و مختلط بودند.
این سازمان زیر نظر هیئت امنایی تشکیل شده بود که مستقل از آموزش و پرورش عمل میکرد و اهداف خاصی داشت. همزمان از سال ۱۳۵۵ در شهر کرمان و در سال ۱۳۵۷ در شهر مشهد گزینش دانشآموز برای این مدارس شکل گرفت. بدینترتیب دانشآموزانی که در آستانه انقلاب ۵۷ بر اساس اهداف تعیین شده در سه پایه تحصیلی اول تا سوم راهنمایی مشغول تحصیل بودند، شامل ۹۳۸ دانشآموز دختر و پسر در پنج مدرسه مختلف در تهران، کرمان و مشهد میشدند.
سرنوشتتربیت نخبگان پس از انقلاب و تولد سمپاد
پس از انقلاب، ابقاء یا انحلال این سازمان در نهادهای حاکم مورد بحث بود. زیرا وجود این سازمان به نوعی تبعیض و مخالف عدالت اجتماعی و موجب فرار مغزها تلقی میشد. در سال ۵۸ “سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان” موسوم به “سمپاد” در وزارت آموزش و پرورش ادغام و در سال ۶۱ هیئت وزیران این حکم را لغو و در سال ۶۶ نسبت به احیای سازمان در شهرستانها اقدام شد.
خردادماه سال ۶۶ مسئله ایجاد سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان در جلسه شورای عالی فرهنگی مطرح شد و در همان سال سمپاد زیر نظر آموزش و پرورش ابقاء شد. قبل از تشکیل این سازمان در سال ۶۶ فقط دو مرکز آموزشی تیزهوشان به نام “فرزانگان” برای دختران و “علامه حلی” برای پسران وجود داشت.
در سال ۶۸ سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان یا همان سمپاد با نزدیک به پنجهزار دانشآموز در شهرهایی چون قم، رشت، کرمانشاه، شیراز، اهواز و ارومیه افتتاح شد. یک دهه پس از آن یعنی در سال ۱۳۷۸ تعداد دانشآموزان سمپاد به بیش از ۳۵ هزار نفر افزایش یافت.
به گفته دکتر محمدعلی غفاری، رئیس جدید سمپاد در سال تحصیلی ۸۸-۸۹ در ۸۴ شهر کشور سه مدرسه ابتدایی، ۷۷ مدرسه راهنمایی تحصیلی و ۱۱۲ دبیرستان و پیشدانشگاهی سمپاد وجود دارد. در همین سال ۱۹۹ دانشآموز در دوره ابتدایی، ۲۳ هزار و ۲۱۴ نفر در دوره راهنمایی تحصیلی، ۳۶ هزار و ۸۲۴ نفر در دوره متوسطه و پیش دانشگاهی در مراکز سمپاد مشغول تحصیل هستند. در اسفندماه ۱۳۷۹ اداره مراکز خارج از تهران سمپاد به آموزش و پرورش هر استان واگذار شد.
زیرنظر آموزش و پرورش اما مستقل
“نینا” یکی از دانشآموختگان “فرزانگان” است که در سال ۱۳۷۸ فارغالتحصیل شده و معتقد است که قوانین آموزش و پرورش در مدارس سمپاد اعمال نمیشد و ادامه میدهد: “سمپاد زیر نظر آقای دکتر جواد اژهای که از طرف رئيسجمهور انتخاب شده بود، اداره میشد و وابسته به آموزش و پرورش نبود و قوانینی هم که در آموزش و پرورش برای مدارس تصویب میشد، شامل حال مدارس سمپاد نمیشد. مثلاً معلمانی که در آموزش و پرورش درس میدادند، بعد از مدتی رسمی میشدند و حقوق و مزایایی داشتند، اما معلمهایی که در مدارس سمپاد تدریس میکردند، چنین حقوق و مزایایی نداشتند. یا مثلاً زمانی که سیستم مدارس ثلثی بود، یعنی سه ثلث میشد، سیستم مدارس سمپاد ترمی بود. یا مثلاً ما پنجشنبهها تعطیل بودیم و اصلاً چنین چیزی در هیچ مدرسه مملکت وجود نداشت. خلاصه استقلال بیش از حدی این مدارس داشتند.
“بامداد”، یکی دیگر از دانشآموختگان دهه ۷۰ مدرسه سمپاد در یکی از شهرهای استان مازندران است. وی میگوید: “دانشآموزان با دادن امتحانات ریاضی، علوم و هوش در ابتدای دوره راهنمایی وارد این مدرسه میشدند. در هر کلاس حدود ۲۴ نفر شرکت داشتند. دانشآموزان سمپاد، درسهای مدارس معمولی را داشتند، اما علاوه بر آن چهار جزوه تکمیلی در ریاضی، فیزیک، شیمی و زیستشناسی نیز مواد درسی آنان را در برمیگرفت.”
وی ادامه میدهد” “کسی به خاطر نداشتن شهریه از رفتن به این مدارس حذف نمیشد. شهریه بر اساس درآمد خانوادهها گرفته میشد.”
نینا نیز ادامه میدهد: “شهریه مدارس کاملاً بر اساس همت عالی بود. یعنی بچههایی بودند که حتی به آنها پول داده میشد، بچههایی بودند که با توجه به کار پدر و مادر به آنها پیشنهاد میشد که مقدار معینی شهریه بدهند. کاملاً بر اساس درآمد پدر و مادر بود، ولی اگر کسی میگفت من ندارم و نمیتوانم شهریه بدهم برای تحصیل به او کمک میشد.”
روند گزینش شروع تبعیض
روند ورود به مدارس سمپاد اینگونه بود: یک امتحان سراسری در یک روز واحد از دانشآموزان گرفته میشد. در هر شهری با توجه به نمراتی که افراد میآوردند، مثلاً در تهران صد نفر انتخاب میشدند. مرحله بعدی مصاحبه بود. این مصاحبه به منظور جدا کردن اقلیتهای مذهبی بود. مثلاً من دوستی داشتم که کلیمی بود و در مصاحبه رد شد. صرفاً به خاطر این که پدر و مادرش کلیمی بودند یا مثلاً بهاییها را راه نمیدادند و در همان مصاحبه آنها را رد میکردند. چون همانجا در مصاحبه معلوم میشد که پدر و مادر افراد چه دین و مذهبی دارند. مصاحبه صرفاً همین هدف را داشت که بدانند افراد از چه پیشینه فکری و مذهبی میآیند.
مدارس سمپاد به گزینش نخبگان دست میزند و این گزینش برای دانشآموزان هم بار مثبت و هم بار منفی به همراه دارد. بامداد میگوید: “من کلاً آدمی منزوی بودم. مدرسه هم خارج از شهر بود و ما با سرویس به مدرسه میرفتیم و این خارج از شهر بودن به منزوی بودن من که آن را دوست داشتم کمک میکرد.”
او نکته مثبت را در کارگاههایی میبیند که در آموزشگاهها برگزار میشد و دانشآموزان میتوانستند پس از مدرسه یعنی پس از ساعت دو و روزهای پنجشنبه که مدارس تعطیل بود، به انجام پروژههای آموزشی بپردازند. وی ادامه میدهد: “میتوانستم وقتم را به صورت مفید استفاده کنم”، اما نینا گفتمان تبعیض و ناعدالتی را در مورد سمپاد اینگونه تشریح میکند: “هدف نخبهگرایی بود. یعنی به یکسری افراد با منابعی که دارند، منابعی کاملاً تصادفی که میزان هوش باشد، مرکزی دادند و استدلال این بود که شما آدمهای خاصی هستید و باید جامعه را تغییر دهید و منابع آموزشی زیادی هم در اختیارتان قرار میگیرد. هدف نخبهگرایی است و آدمهایی که در آن مدارس درس میدادند خیلی خوب کار کردند. من خودم تجربه بسیار خوبی داشتم و با هرکدام از بچهها هم که صحبت کردم، اکثراً دوره راهنمایی و دبیرستان را بهترین دوران زندگیشان میدانند.
به نظر من اما این فرایند عادلانهای نیست. تئوریای هست که ترجمه شده پیشگویی کامبخش یا در حقیقت پیشگوییای که به خودی خود باعث موفقیت میشود. پژوهشی بود که یکسری از بچههای کلاسی را به صورت کاملاً اتفاقی به دو قسمت تقسیم کردند. به یک قسمت گفتند شما استثنایی هستید و به قسمت دیگر گفتند شما عادی هستید، اما در طول زمان عملکرد آن آدمهایی که کاملاً به صورت اتفاقی به آنها گفته بودند استثنایی هستید، بسیار بالاتر از آدمهای عادی بود و شور و نشاطی که بین این آدمها وجود داشت بیشتر بود.
این تئوریای بود که من میخواستم راجع به آن صحبت کنم و بگویم این کاری که با این بچهها انجام میشود، درست نیست. ممکن است سطح هوشی آنها بالا باشد و در آن امتحان نمره بالایی را کسب کرده باشند، ولی این جداسازی به دلیل این که به آنها در سنین پایین برچسب خاصی زده میشود غلط است. اولاً به این آدمها ظلم میشود، به خاطر این که عقده خودبزرگبینی به شدت در این آدمها دیده میشود و بر این باورند که با دیگران فرق میکنند.
یکی از دانشآموختگان سمپاد میگفت یکی از معلمها به دانشآموزان میگفته شما مثل دانههای گندمی هستید که همه خار و خاشاکش جدا شده است. ما شما را دستچین کردیم و گذاشتیم کنار و شما باید جامعه را نجات دهید. یعنی بار عظیمی روی این آدمها گذاشته میشد که شما خاص هستید و باید جامعه را نجات دهید و کارهای خاص انجام دهید. این حرفها در خود این آدمها مشکلاتی را ایجاد میکرد. مثلاً در طول زمان به موفقیتهای عجیب و غریب دست پیدا نمیکنند و بسیار دچار افسردگی میشوند یا مشکلات دیگر. یا این که احساس میکنند تنها راه مقابله با مشکلات زندگیشان ضریب هوشی است. آدمهایی که در آن مدرسه هستند، مثلاً یک آدمی که ضریب هوشیاش صدوبیست است، احساس میکند آدم خنگی است، با این که آدم باهوشی محسوب میشود. ولی در کنار آدمهایی که ضریب هوشیشان صد و هفتاد یا صد و هشتاد است، احساس میکند که مشکل دارد و دچار مشکل میشود.
این ظلمی است که به بچههای سمپاد میشود و شما فکرش را بکنید که در حق بقیه بچهها چقدر ظلم میشود. مثلاً در شهر تهران یک میلیون نفر در این امتحان شرکت میکردند، اما صد نفر را میگرفتند. درواقع به این صد نفر برچسب زده میشد که آدمهای خاصی هستند و بقیه افراد آدمهایی عادی هستند. شما مثلاً تصور کنید تأثیری را که روی دیگر افراد خانواده میگذارد. مثلاً از یک خانواده یکی از فرزندان قبول میشود، اما خواهر و برادرش قبول نمیشوند. همیشه این تصور در خواهر و برادر باقی میماند که آدمهای عقبماندهای هستند. من در خیلی از افراد دیدم که اصلاً به همین دلیل، به خاطر این که در این امتحان قبول نمیشدند، زندگیشان دگرگون میشد. یا در فامیل افراد با آن آدمی که قبول شده است بد میشدند.
به دلایل بالا معتقدم این نظام نخبهگرایانه نظام عادلانهای نیست. چه یکسری منابع را بر اساس متغیری تصادفی به اسم میزان هوش به یکسری افراد تخصیص میدهند و همین نوعی نخبهگرایی در جامعه ایجاد میکند که در نهایت همان حرفی زده میشود که درباره ولایت فقیه میزنند. این که ولی فقیه چون شعورش بیشتر است، قیمومیت ملت را به عهده دارد.
من شخصاً دوران خیلی خوبی در این مدارس داشتم. چون در جامعهای که به شدت به ویژه در ارتباط با دخترها سرکوبگر بود، مدرسه ما مدرسه بستهای نبود و به نسبت آزاد بود و من خیلی از آن دوران لذت بردم. ولی الان که برمیگردم و به گذشته نگاه میکنم، احساس میکنم این در حق آدمهای آن جامعه عدالت نبود و عادلانه نیست و این روش به نظر من باید اصلاح شود.”
رقابتهای بینالمللی
مدارس ایران را میتوان به چهار نوع تقسیم کرد: مدارس دولتی، مدارس نمونه که آنها نیز دولتی محسوب میشوند ولی کیفیت بهتری دارند، مدارس غیرانتفاعی که در کل خصوصی هستند و مدارس سمپاد. یکی از اهداف سمپاد، تمرکز برای شرکت در المپیادهای جهانی برای ربودن مدال است. المپیاد در این کشور تنها در هفت رشته ریاضی، کامپیوتر، فیزیک، شیمی، زیستشناسی، ادبی و نجوم برگزار میشود.
سمپاد، تمرکز خود را روی کامپیوتر، ریاضی، فیزیک و شیمی گذاشته است و در المپیاد کشوری در رشته ادبی بیشتر از مدارس غیر سمپاد شرکت میکردند. همه دانش آموزان کشور میتوانستند و میتوانند در رقابتهای المپیاد شرکت کنند، اما به طبع شانس آنهایی که در مدارسی مثل سمپاد یا غیر انتفاعی بودهاند، بیشتر است. در هر المپیاد در هر رشته حدود ۲۰ هزار نفر شرکت میکردند که در دو مرحله انتخابات یک تیم ۴۰ نفره در بهمنماه هرسال انتخاب میشد که در اردوهای تابستانی پنج روز در هفته کلاس داشتند. چند نفر از میان این ۴۰ نفر پس از اردو و دادن امتحانات انتخاب میشدند و مدالهای برنز، نقره و طلا را دریافت میکردند. برندگان طلا، تیم ملی کشور را در هر رشته تشکیل میدادند. این کلاسها مختلط بودند.
معافیت کنکور برای برندگانطلا
بامداد از دانشآموزان سابق سمپاد میگوید: “اکثر بچههای دوره المپیاد را که من در آن شرکت کردم، دانشآموزان سمپاد تشکیل میدادند. پس از دادن امتحانات در دو مرحله، یک هفته بعد همه دانشآموزان قبول شده هم از تهران و هم از شهرستانها وارد دوره تابستانی در تهران میشدند. باشگاه دانشپژوهان خوابگاههایی را برای این اردوها تدارک میدید. استادان این دوره را استادان دانشگاه به ویژه دانشگاه شریف یا محققهایی در مراکز تحقیقاتی مثل “مرکز فیزیک نظری” تشکیل میدادند. همچنین دانشآموزانی که قبلاً در این اردوها بودند و طلا گرفته بودند نیز به آموزش دانشآموزان میپرداختند.”
بامداد ادامه میدهد: “برای هر رشته و مثلاً برای رشته کامپیوتر چهارنفر به عنوان تیم ملی به المپیاد بینالمللی اعزام شدند. دارندگان طلا از دادن کنکور معاف بودند و میتوانستند در رشته خودشان یا شبیه به آن قبول شوند که عمدتاً به دانشگاه شریف یا به دانشگاه تهران میرفتند.”
نینا در مورد معافیت برندگان طلا از امتحان کنکور میافزاید: “کسانی که در این مدارس بودند، باید در کنکور شرکت میکردند. تنها کسانی که مدال طلا میگرفتند، از کنکور معاف بودند. در المپیاد کشوری که هربار شش نفر انتخاب میشدند، آنها میتوانستند مستقیم وارد دانشگاه شوند و در هر رشتهای که میخواهند ثبت نام کنند. یعنی حتی اگر در رشته فیزیک طلا گرفته بودند، میتوانستند پزشکی بخوانند.”
به گفته دکتر غفاری، رئیس نوین سمپاد در مسابقات بینالمللی و جهانی تا پایان سال ۸۸ حدود ۱۰۶ مدال طلای المپیادهای جهانی دریافت شد که ۸۶ مدال توسط دانشآموزان مراکز سمپاد و ۲۰ مدال را مدارس دولتی و خصوصی ربودند.
در فهرست المپیاد، ریاضی ایران در سال ۱۹۹۸ که این المپیاد در چین برگزار شد، به مقام اول دست یافت. همچنین در سال ۱۹۹۵ در المپیاد شیمی در چین و سال ۱۹۹۶ در روسیه، تیم ایران به مقام اول دست یافت. افزون بر آن ایران در المپیاد جهانی نجوم در سال ۲۰۰۷ نیز موفق به ربودن مقام اول جهان شد. دو دختر و شش پسر، تیم ایران را در آن دوره تشکیل میدادند. تمامی دارندگان مدال از مزایای بنیاد نخبگان بهره میبرند.
نینا توضیح میدهد: “به دانشآموزان سمپاد دارنده مدال طلا پول میدادند و در طول زمان بیشتر هم میشد. یعنی زمان ما کمتر بود، ولی بعدها بنیادی به وجود آمد به اسم بنیاد نخبگان که به صورت سیستماتیک این کار را میکرد. دارندگان طلا اگر میخواستند به سمینار یا کنفرانس بروند، بنیاد نخبگان هزینههای آن را تأمین میکرد. من خودم خانوادهای را میشناسم که دوتا از پسرهایشان طلا گرفتند و کل خانواده روی درآمد این فرزندان میگشت که بنیاد نخبگان میداد. ماهانه سیصدهزار تومان میدادند. آن سالی که گفتم چهارسال پیش بود، این دو بچه روی هم ششصد هزار تومان میگرفتند و خب بچههایی که المپیادی بودند، مثلاً همین دانشآموزی که مثالش را زدم، میرفت به بچههای پایینتر هم درس میداد و کلی از این راه هم پول درمیآورد و خود سازمان هم این آدم را چون مدال آورده برود، تحت پوشش قرار میداد که برود برای مثلاً مدرسه علامه حلی کرمان یا علامه حلی مشهد درس بدهد. از این طریق هم پول درمیآورد. یعنی یک بچه ۱۷ـ ۱۶ ساله یک خانواده را از نظر مالی میچرخاند.”
شیب خروج از کشور المپیادیها
دکتر سلطانخواه، معاون علمی و فناوری رئیسجمهوری و رئیس بنیاد ملی نخبگان میگوید: “بررسی آماری بنیاد ملی نخبگان از میان جامعه آماری چهارهزار و صد و بیست نفری المپیاد کشور نشان میدهد شیب خروج از کشور این افراد در یک دوره زمانی از سال ۱۳۶۱ تا ۸۱ حدود ۴۰درصد بوده که در حال حاضر به ۱۷درصد کاهش یافته است.”
نینا در این زمینه میگوید: “من فکر میکنم الان بالای ۹۰ درصد از این دانشآموزان در خارج از کشور هستند. شخصاً با عبارت فرار مغزها مشکل دارم، چون معتقدم چیزی به اسم مغز وجود ندارد. هر آدمی که از مملکت خارج میشود یک مغز بالقوه است و میتواند به مملکت کمک کند. وقتی از دانشآموزانی که به سمپادهای شهرستانها میرفتند، میپرسیدم بهترین چیزی که از آن مدرسه یادتان هست چیست؟ میگفتند که ما با بچهها راحت هستیم. یعنی داستان این بود که ما با بچهها احساس راحتی میکردیم. این یکی از چیزهایی است که بچهها مطرح میکنند.”
تخصیص ناعادلانه منابع
به گفته نینا، “اداره مدارس سمپاد نیز به گونهای دیگر بود”. او توضیح میدهد: “در مورد شخص خود من زمانی که در دوره مدرسه راهنمایی و دبیرستان بودم، در مدارس دخترانه تعالیم مذهبی را به شدت ترویج میکردند. نه این که مدرسه ما مذهبی نبود. نه! رئیس ما بسیار آدم مذهبیای بود ولی برای من به عنوان آدمی که مذهبی نبودم، این امکان وجود داشت که در مراسم مذهبی شرکت نکنم. یا مثلاً ما در آن مدرسه میتوانستیم راجع به خیلی چیزها آزادانه صحبت کنیم. چون در آن مدرسه به آدم یاد میدادند که تو آدم خاصی هستی و خلاقیت مهم است و باید همه چیز را زیر سئوال بیاوری. چه مفهوم خدا باشد، چه مفهوم علم باشد و غیره.
این فرصتی بود که در مدارس دیگر وجود نداشت. برای همین برای من خیلی تجربه لذتبخشی بود. همینطور آزادیهای بیش از حدی به ما داده میشد. مثلاً شخص خودم حق داشتم در دبیرستان سر هیچ کلاسی نروم و فقط بنشینم توی کتابخانه و کتاب بخوانم و ریاضی بخوانم، چون دوست دارم. در هیچ مدرسه دیگری چنین آزادیای را به یک نوجوان ۱۴ ساله نمیدادند. من این آزادی را داشتم. یا مثلاً سر کلاس ورزش به معلم ورزشمان میگفتم من بسکتبال و والیبال دوست ندارم و میخواهم شنا کنم. آن موقع اصلاً چنین توجیهی در مدارس دیگر وجود نداشت، ولی مثلاً معلم ورزش ما رفت و برای من اجازه گرفت که در آن ساعتها شنا کنم.
این آزادیهایی که به آدم میدادند. خیلی لذتبخش بود و در خیلی جاها هم باعث میشد که بسیاری از آنان خود را استثنایی ارزیابی کنند. به خاطر این که به آنها آزادی داده میشد، اجازه بروز خلاقیت داده میشد و خلاصه منابع داده میشد. با هرکدام از این بچهها که صحبت کنید، میگویند بهترین دوران زندگیشان همان دوران راهنمایی و دبیرستانی بود که در این مدارس درس خواندهاند. به خاطر این که هم برچسبی بر پیشانی داشتند که آدمهای خاصی هستند و هم این که امکانات بسیار زیادی بهشان اختصاص داده میشد. ولی تناقض از آنجا آغاز میشد که شما از این مدارس بیرون میآیید و با واقعیت جامعه آشنا میشوید و مجبورید با آدمها تعامل داشته باشید. آن وقت است که میبینید هم آدمهای بیرون شما را خیلی دوست ندارند، چون برچسب خاصی به شما زده شده است، هم این که شما نمیتوانید با آنها آن لذتی را که با هم دورهایهای خودتان داشتید تجربه کنید. احساس میکنم این حرفی است که زده نشده. چون در طول زمان دانشآموزان سمپاد گفتند که نه خیلی خوب بوده. چون ما همهمان روزهای خوبی در آن دوران داشتیم و بهترین سالهای عمرمان بود. ولی فکر میکنم کسی که در همان مدارس درس خوانده، باید یک روز بیاید و بگوید که این کاری غیر عادلانه بود.
اگر دانشآموزان غیر از سمپاد بگویند این کار عمل عادلانهای نیست، متهم میشوند به بخل، حسد و موارد مشابه. ولی ما خودمان، یعنی حداقل من این دغدغه شخصی را دارم که این حرف را بزنم: این نظام آموزشی نظام عادلانهای نیست. این منابع باید در اختیار همه دانشآموزان قرار گیرد و نظام برچسب زدن و دستچین کردن نظام درستی نیست. به خاطر این که هم سمپادیها را دچار مشکل میکند (چون بهشان برچسب ویژهای، مثلاً ضریب هوشی بالا زده میشود)، و هم افرادی که به اصطلاح عادی تلقی میشوند را از بسیاری امکانات محروم میکند.”
کسانی که برای کسب دانش تلاش می کنند، مسلما با کسانی که تلاش نمی کنند برابر نیستند و این باید مورد توجه حکومت و سیستم آموزشی و شاید رسانه و خیلی سازمان های دیگر قرار بگیرد. ولی هر کس و نه فقط نخبه ها، اگر چنین تلاشی بکنند، به موفقیت هایی دست می یابند. البته که زمینه کسب دانش می تواند و باید متنوع باشد تا جامعه به صورت یکپارچه رشد کند. مثلا ما به دانش و تجربه دست اول از کار توسعه روستایی به همان اندازه احتیاج داریم که به کشف نقاط ضعف نظریه نسبیت اینشتین . و این تازه کار برقراری برابری و رفع تبعیض را سخت تر هم می کند و نشان می دهد چه تلاش مضاعفی برای رشد یکپارچه و پایدار یک جامعه سالم از سوی حکومت لازم است. توجه به تنوع استعدادها و استفاده از آنها، هر قدر دشوار باشد، ولی هم به رفع تبعیض کمک می کند و هم به رشد کشور.
امّا شاید مهم تر از اینها این نکته باشد که القای نگرشی تبعیض آمیز در نخبگان نه تنها از آنها “ناجیانی” برای این کشور نمی سازد، بلکه با القای اخلاق نادرست به آنها، اصلاً به گونه ای زمینه را فراهم می کند تا از هوش و استعداد این نخبگان در مسیر زوال جامعه استفاده شود. مثلا نخبگانی را در نظر بگیرید که فکر خود را به دیکتاتورها می فروشند یا استعدادی را که می تواند زندگی های زیادی را دگرگون کند، فقط صرف اهداف کوته نظرانه و منفعت فردی و نیز لذت گرایی می کنند.
نوا / 23 January 2012
اگر دیدگاه مطرح شده در این مقاله در مورد ناعادلانه بودن سمپاد درست باشد، به همان دلیل کنکور ورودی دانشگاههای ایران هم ناعادلانه است چون ، مشابه با امتحان ورودی سمپاد، افراد خاصی در کنکور انتخاب میشوند که به دانشگاههایی بروند که امکانات خاص و همکلاسیهای مشابه و استادان مجرب و زبده دارند.
کاربر مهمان / 12 January 2012
جناب امیر دقیقا همین جمله شما نشان دهنده تاثیر روانی این مدارس است:
به نظر من، جمع کردن مدارس سمپاد مثل کور کردن چشم چند نفری هست که تو شهر کور ها میتونند ببینند….
ایجاد یک نگاه خود شیفته و ریز دیدن دیگران.
رهام / 13 January 2012
من درست به خاطر دارم که 17 سال پیش وقتی در آزمون مرحله دوم ورودی سمپاد در تهران پذیرفته نشدم دچار چه سرخوردگی و افت تحصیلی شدیدی شدم. بعد از دو سه سال که به وضعیت اول برگشتم وقت زیادی را برای پیدا کردن شخصی که مرا مشاوره تحصیلی بدهد که بتوانم موضوعاتی بیشتر از سطح آموزشی معمول باشد یاد بگیرم گذاشتم و هیچ نتیجه ای نگرفتم. فقط به صورت جسته و گریخته خودم منابعی پیدا می کردم و مطالعه می کردم. چقدر در آن زمان یک راهنمائی درست می توانست مرا از آشفتگی ذهنی رها کند. آیا بهتر نبود بجای صرف هزینه برای چنین سیستم بسته و محدودی آن را بین تمام دانش آموزان علاقه مند به صورت بسته های آموزشی تقسیم می کردند. این سیستم مسلما بیش از آنکه سودبخش باشد مضر و ناعادلانه است.
کاربر مهمان / 11 January 2012
من هم در مدارس سمپاد بودم. نمیخواهم ما خیلی خاص بودیم و غیره ولی من به این شرایط و جو واقعاً نیاز داشتم در شرایط مدارس عادی واقعاً ارتباط با سایرین سخت بود. نوع برخورد های درست مسئولین و معلمین اونجا تأثیر خیلی خوبی روی من گذاشت.
من تو اورمیه که بودم شاید اینقدر امکانات یا آزادی که اینا میاشاره میکنند نداشتیم ولی همینقدرش هم خیلی خوب بود. این امکانات اضافی شاید حداقل امکاناتی است که هر بچه ایرانی می بایستی داشته باشد. ولی مزیت مدارس سمپاد به این امکانات نبود به آن معلمی بود که به عشق تدریس صبح ۱ ساعت زودتر سر کلاس میآمد سر مدرسه دیگهای اینکار شدنی نبود خوب!
من چند نفر از دوستانم رو میشنناختم که توان رفتن به کلاس خصوصی و اینا رو نداشتند اگر مدارس عادی درس میخوندند به هیچجا نمیرسیدند همه مدارس معلمها سر کلاس اصلاً درس نمیدهند نه لزوماً به خاطر کمکاری معلم بیشتر به خاطر بچهها.
به نظر من، جمع کردن مدارس سمپاد مثل کور کردن چشم چند نفری هست که تو شهر کور ها میتونند ببینند.
امیر / 12 January 2012
درست همين فلسفه ى نخبه گرا كه در جامعه در نهادى به نام “سمپاد” متبلور شده است در تك تك مدارس و نهادهاى آموزشى ايران وجود دارد. از دوران دبستان يك عده “تنبل كلاس” محسوب ميشوند و معلم ها به جاى توجه بيشتر به آنها، آنها را مشمول بى توجهى قرار ميدهند و يك عده هم “باهوش” و “زرنگ” هستند كه هر دو دسته مشمول همان فرايند “پيشگويى كامبخش” قرار ميگيرند. اين فلسفه ى مخرب آموزشى ريشه در فرهنگ و ادبيات ايران دارد و مثلا” شيخ اجل سعدى در اين زمينه سخنسرايى ها كرده است:
زمين شوره حاصل برنيارد
در او تخم عمل ضايع مگردان
و از اين قبيل فراوان.
عكس اين فلسفه در آمريكا اعمال مى شود. طبق اسطوره اى كه فلسفه ى آموزشى آمريكايى بر آن استوار است، هر كس كه امكانات براى او فراهم است، به شرط آنكه كوشش كافى به خرج دهد ميتواند به هر درجه ى علمى و آموزشى كه آرزو دارد برسد. نتايج مثبت چنين تفكرى در جامعه ى امريكا به وضوح ديده ميشود.
کاربر مهمان / 11 January 2012
خانمی که در مقاله نظر داده ***** از سویی از سمپاد تعریف میکنند و از سوی دیگر وجود آن را مایه بیعدالتی میدانند. متاسفانه افرادی مانند ایشان مفهوم عدالت را مساوی برابری میدانند که با این تعریف خداوند ناعادلترین است چون موجودات و انسانها را برابر نیافریده است. مفهوم عدالت بر خلاف نظر عوام و نیناخانم در تناسب است، یعنی هر فرد متناسب با قابلیتهایش از حقوقی برخوردار باشد و به همان اندازه مسوول. مقاله به جای تحلیل یا روشنگری مقداری درددلهای بعدچای بعدظهر بود و عمقی نداشت. به قول معروف جامعه جهان سومی، رسانه جهان سومی و مقاله و تحلیلهای جهان سومی میطلبد…
دانشجو / 12 January 2012