محمود خوشنام – در جریان سفر به شهر گوتنبرگ در سوئد، برای شرکت در جشنواره سینمای در تبعید، فرصتی دست داد تا از خانه هنر و ادبیات ایران نیز دیدن کنیم. اینکه میگوئیم “خانه” فکر نکنید که فضای بزرگی است که همه دستاوردهای هنری و فرهنگی ایران را به نمایش میگذارد، نه، این عنوان کتابفروشی کوچک ولی پر و پیمانی است در خیابان “پلانتاک” شماره ۱۳، که بیش از هر چیز نقش “پاتوق” ایرانیان اهل فرهنگ را ایفا میکند.
همه آنها که اهل کتاب و شعر و قصه و موسیقی هستند، اگر نه هر روز، هفتهای دو سه روز سری در آن میکشند و به بحث و جدلهای فرهنگی و سیاسی ادامه میدهند. بحث و جدلهائی که تمامی ندارد و به برکت حضور نامیمون واپسگرایان در ایران، و در همه عرصههای سیاسی و فرهنگی، روز به روز داغتر هم میشود.
خانه هنر و ادبیات ایران را ناصر زراعتی، نویسنده و منتقد قدیمی شعر و قصه و سینما به راه انداخته و از بام تا شام وقت خود را صرف پذیرائی از اعضای دائمی پاتوق میکند! خبرهای تازه را به گوش آنها میرساند، برای رفع مشکلات روزمره آنها، راه چارهای میاندیشد و هر از گاهی اگر خدا بخواهد، یکی دو کتابی به آنها میفروشد، گاه حتی با تخفیف قیمت بالا.
زراعتی مثل گذشته مهربان و رفیقدوست است. با همه به مهر و احترام رفتار میکند. ما را که میبیند، گل از گلش میشکفد. نمیداند که ما مدتهاست که شوق دیدارش را داشتهایم. “ماهنامه رودکی” که در سال ۱۳۵۰ به راه افتاد، خیلی زود جوانان اهل قلم را به سوی خود جلب کرد. به سال دوم نرسیده بودیم که در همه بخشهای فرهنگی ماهنامه نامهای معتبر به چشم میخورد. جوانهای روشنفکری که موفقیت شتابنده رودکی مدیون دانش و بینش آنها بود. ناصر زراعتی یکی از این جوانان بود که با قصهها و نقدهای سینمائی خود در رودکی گل کرد.
انقلاب اسلامی همه را به مرور به برونمرز تارانید، من و زراعتی را نیز. من از همان اول به آلمان آمدم و زراعتی ده پانزده سالی بعد به سوئد رفت، ولی رابطه ما “مکاتباتی” باقی ماند. او قصههای خود را که پیاپی چاپ میکرد برای من میفرستاد و من هم آنها را در برنامههایی که در رسانهها داشتم مطرح میکردم. یک بار هم او به آلمان آمد و ما توانستیم ساعتی را به صحبت با هم بگذرانیم. از آن تاریخ نیز دست کم دوازده سالی گذشته بود که توفیق دیدار او در سوئد و در “خانه هنر و ادبیات” او دست داد. کلی حرف داشتیم که با هم بزنیم. به قول مولوی “یک سینه سخن” داشتیم که خیلیهایش ماند برای بعد. روزهای جشنواره بود و خیلیهای دیگر نیز به دیدار او میآمدند. گاه زراعتی حتی فرصت سر خاراندن نداشت. کتابی فروش نمیرفت ولی دوستان که از اقصی نقاط دنیا آمده بودند، همه بلا استثناء با چای و شیرینی و میوه پذیرائی میشدند.
ناصر زراعتی: الان چند سالی است که در خارج از ایران کتابهای باصطلاح “اسلامستیز” در رأس پر فروشها قرار دارد. بعد هم بعضی از کتابهای خاطراتی مثل خاطرات خانم فرح پهلوی.
من خیلی دلم میخواست با او درباره موقعیت کتاب فروشیاش صحبت کنم. به دشواری این فرصت را پیدا کردیم و پرسش و پاسخی رد و بدل شد که اگر چه کافی نبود ولی در آن روزهای پر ازدحام غنیمتی به شمار میآمد.
زراعتی میگوید، با آنکه دو کتابفروشی خیام و فرهنگسرای اندیشه در گوتنبرگ وجود داشته، ولی او به فکر مکانی برای خود افتاده که در کنار عرضه کتاب بتواند به نوشتنهای خود ادامه دهد، فیلمهای خود را ادیت کند، کتابهای خود را که ناشران غالباً از چاپ آنها سر میزنند، انتشار دهد و مهمتر از همه اینها، جائی باشد برای دیدار دوستان که بنشینند و از روزگار وانفسا بگویند.
تمایل به کتاب و کتابخوانی در میان ایرانیان مقیم گوتنبرگ، زیر صفر است. که البته از این بابت چیزی کمتر از شهرهای دیگر اروپا ندارد!
زراعتی میگوید با آنکه شمار ایرانیها را در بیرون از کشور چند میلیون تخمین میزنند و همه آنها هم خود را اهل کتاب معرفی میکنند، تیراژ کتاب در هیچ کجا از صد و دویست و سیصد و در نهایت از پانصد نسخه تجاوز نمیکند.
میپرسیم با این همه، بعضی از انواع کتابها در سالهای پس از انقلاب فروش بیشتری یافتهاند و او توضیح میدهد که قضیه به اوضاع روز بستگی دارد.
الان چند سالی است که کتابهای باصطلاح “اسلامستیز” در رأس پر فروشها قرار دارد. بعد هم بعضی از کتابهای خاطراتی مثل خاطرات خانم فرح پهلوی.
زراعتی بعد با نیشخندی معنی دار میگوید: ما هم ملت عجیبی هستیم. یک روز میزنیم پادشاه و ملکه و زاد و رودشان را بیرون میریزیم، چند سال بعد کتاب خاطرات آنها را مثل ورق زر میبریم!
زراعتی اطلاعات دیگری نیز میدهد. در سالهای اخیر رمانهای احساساتی و سرگرمکننده در داخل و خارج فروش بهتری داشته است. این رمانها دنباله همان قصههای “جواد فاضل” و “حسینقلی مستعان” است. نکتهای را که نمیدانستیم و از زبان زراعتی شنیدیم، این است که، شمار زیادی از این رماننویسان، مرد هستند ولی نام مستعار زنان را بر خود میگذارند تا فروش بیشتری پیدا کنند. این رمانها، در داخل ایران گاه به چاپ چهارم و پنجم میرسد.
زراعتی همانطور که خود اشاره کرد، کار نشر هم میکند. بازچاپ کتابهای قدیمی پرخواننده یکی از مشغلههای اوست. “توپ مروارید” و “بعثه الاسلامیه” هدایت از جمله بازچاپهای تازه اوست.
او در جمع دوازده کتاب انتشار داده و سیزده کتاب گویا، یعنی کتاب شفاهی. او و دوستانش قصهها را میخوانند و در سی دی ضبط میکنند. میگوید این کتابها به درد بچههایی میخورد که فارسی نمیدانند. همینطور به کار ایرانیانی میآید که دوست دارند هنگام رانندگی نیز چیزی از ادبیات خود بشنوند.
زراعتی کتابخانه کوچکش را “پاکیزه” نگاه داشته و از گذاشتن حبوبات و نان سنگک و سیگار در کنار آنها پرهیز کرده است. میگوید، اگر چه به آنها که چنین میکنند، در این وانفسای مالی حق میدهد ولی خود ترجیح میدهد تنها فروشنده کتاب باشد. هزینههای سرسامآور دکانداری را از جاهای دیگری تأمین میکند.