شهرنوش پارسی‌پور – گردآفرید، نخستین زن نقال ایران به من تلفن کرد و گفت برای انجام یک سلسله تمرینات نمایشی به شمال کالیفرنیا خواهد آمد و خوشحال می‌شود به خانه من بیاید. خبر بسیار خوبی بود. با خوشحالی موافقت کردم.


یاد نخستین باری افتادم که او را دیدم. در شهر برکلی یک برنامه نقالی داشت، که من هم برای شنیدن و تماشا رفتم و بسیار شگفت‌زده شدم. صدای خوب و چهره خوب و حافظه‌ای شگفت‌انگیز. تا آن زمان نقالی به معنای واقعی کلمه را نشنیده بودم. زن جوان روی صحنه و با پیراهنی بسیار زیبا و سفید به اطراف می‌چرخید و نقل مبارزه تن به تن سهراب و گردآفرید را برای ما واگو می‌کرد. یک نمایش استثنائی و بسیار زیبا.

یاد دوران دبیرستان در خرمشهر افتادم. تمامی شاهنامه جزو درس ما بود. در هر سال بخشی از شاهنامه را در آخر کتاب فارسی گنجانیده بودند. کتاب بسیار زیبا درست به همین علت مغضوب شده بود. ما البته در تنها دبیرستان دخترانه شهر خرمشهر به نام ایراندخت درس می‌خواندیم، و هنوز هم نمی‌دانم چرا دبیران ما بخش شاهنامه را حذف می‌کردند. دانش‌آموزان نیز علاقه‌ای به خواندن شاهنامه نداشتند. حالا یاد یک فیلم روسی می‌افتم که قهرمان فیلم می‌گفت‌ کاش کتاب جنگ و صلح جزو کتاب‌های ضاله طبقه‌بندی شود تا مردم آن را بخوانند. فردوسی نیز به دلیل لطف و مرحمت حکومت وقت در حق او، از طرف مردم مغضوب شده بود. باید انقلاب اسلامی رخ می‌داد تا شیخ صادق خلخالی بولدوزر‌ها را بسیج کند برای خراب کردن تخت جمشید و آرامگاه فردوسی تا مردم به خود بیایند.

شهرنوش پارسی‌پور: یاد روزی می‌افتم که احمد شاملو در همین برکلی به فردوسی توهین کرد و او را «آمیزابوالقاسم» نامید. امروز برای من روشن است که شاملو فردوسی را نخوانده بود، چرا که هر کس که دست به کار خواندن شاهنامه می‌شود خواسته ناخواسته دچار احساس احترام به فردوسی هم می‌شود.(بشنوید)

امروزه در تمامی کشورهای دنیا که ایرانی‌ها حضور دارند، شاهنامه نیز حاضر است. در همین شمال کالیفرنیا چندین انجمن شاهنامه‌خوانی داریم، که شرکت‌کنندگان در آن هیچ ربطی به ناسیونالیست‌های افراطی ندارند. بسیاری از آن‌ها وابسته به گروه‌های چپی سابق هستند که می‌خواهند بدانند شاهنامه چه می‌گوید.

یاد روزی می‌افتم که احمد شاملو در همین برکلی به فردوسی توهین کرد و او را «آمیزابوالقاسم» نامید. امروز برای من روشن است که شاملو فردوسی را نخوانده بود، چرا که هر کس که دست به کار خواندن شاهنامه می‌شود خواسته ناخواسته دچار احساس احترام به فردوسی هم می‌شود. باید با افتخار بگویم که من گرچه شاهنامه را نخوانده بودم اما حتی یک لحظه در بزرگی این کتاب شک نکرده بودم.

در دوره دانشگاه بود که مقاله‌ای درباره کیومرث، نخستین پادشاه نوشتم. می‌دانیم که کیومرث به عنوان نخستین پادشاه با پلنگ می‌جنگد و بعد از کشتن حیوان از پوست آن برای خود تن‌پوشی درست می‌کند. پس شاهنامه از ماقبل تاریخ و از انسان غار آغاز می‌کند. البته کیومرث آنگاه اصلاحاتی انجام می‌دهد که شرح مفصلی‌ست. من در آن مقاله نوشته بودم که کیومرث نه صرفاً یک شخصیت، بلکه نامی‌ست که یک دوران ماقبل تاریخ را ویژگی می‌بخشد. دورانی بسیار درازمدت‌تر از عمر یک انسان. بعد‌ها البته مسیر زندگی من در جهتی افتاد که وقت نکردم شاهنامه را بخوانم تا همین حال و در شمال کالیفرنیا، جائی بسیار دور از ایران، و به خودم اجازه می‌دهم به تمام ایرانی‌ها توصیه کنم که خواندن این‌کار را در دستور کار خود قرار دهند. با شاهنامه انسان سفری دور و دراز در پیش از تاریخ و پس از آن را آغاز می‌کند. سفری بسیار زیبا و در یادماندنی.

حالا در این میان گردآفرید پدیدار شده است. اطلاعات او درباره شاهنامه بسیار دقیق و قابل تأمل است. گردآفرید از نوع زنانی‌ست که در تاریخ زیاد از آن‌ها گفت‌وگو به میان نیامده است. او را نه می‌توان در زیر لایه نام مادر تعریف کرد و نه همسر و نه معشوق و خانم خانه‌دار. واقعیت این است که او یک هنرمند، یک زن با شخصیت و یک محقق است. صرفاً بر حافظه قوی خود تکیه ندارد، بلکه دائم می‌خواند و خوب هم می‌نویسد. این روزهائی را که در خانه من بود هرگز فراموش نمی‌کنم. آمده بود تا در کنار شاهرخ مشکین‌قلم، افشین مفید، پسر بزرگ روانشاد بیژن مفید، آیدا ساکی و میریام، بالرین یهودی، بخش رستم و سهراب شاهنامه را در قالب یک نمایشنامه تمرین کند. بناست که گردآفرید در نقش راوی داستان و خود فردوسی بازی کند.

شاهرخ مشکین‌قلم که اخیراً کار بسیار خوب و در یادماندنی «زهره و منوچهر»، اثر ایرج میرزا را بر روی صحنه آورده است در نقش سهراب بازی می‌کند و افشین مفید بناست در این نمایش رستم باشد. آیدا ساکی گردآفرید است و میریام: تهمینه.

تمامی این ساختار بر فردوسی و مهره سرخ سیاوش کسرائی تکیه دارد. کسرائی پس از مهاجرت خود به شوروی که هم‌زمان با فروپاشی شوروی بود دچار دگردیسی ژرف روحی شد. او که یک کمونیست وفادار به شوروی بود و صادقانه به معنای برادر بزرگ باور داشت ناگهان در پهنه زندگی تنها شده بود. پس «مهره سرخ» را نوشت، که به قراری که می‌گویند کاری‌ست در یادماندنی. او مسئله پسرکشی رستم را مورد بررسی قرار داده است.

در نشستی که با گرد آفرید و شاهرخ مشکین قلم داشتیم من هم نظر خود را درباره این پسرکشی بیان کردم که به نظر آن‌ها جالب آمد. به نظر من با توجه به شرایط تاریخی دوران فردوسی و هجوم قبایل ترک که رو به باختر دارند. اینکه بخشی از ایرانی‌ها، بی‌آن‌که خود بدانند که ایرانی هستد، و در لشکر ترکان خدمت می‌کنند، پسرکشی رسمی اجباری بوده است. می‌دانیم که ترکان کودکان زیر پنج سال ایرانی را به فرزندخواندگی می‌پذیرفتند و بعد از آن‌ها در لشکرکشی‌های خود بهره می‌جستند. در نتیجه ایرانی‌ها در هنگام جنگیدن چاره‌ای نداشتند جز رودرروئی با فرزندان خودشان که به نام قبایل ترک می‌جنگیدند. اگر از این زاویه به داستان نگاه کنیم پسرکشی رستم بسیار قابل توجیه است. اجبار و بدبختی زندگی ایرانی ست که مجبور بوده فرزندان خود را بکشد.

شهرنوش پارسی‌پور: شاهرخ از میرزاده عشقی می‌گوید و گردآفرید از او می‌خواهد تا از عشقی بخواند. من و گردآفرید مجذوب کلام شاهرخ می‌شویم. تابلوئی که عشقی ترسیم می‌کند بسیار زیباست.(بشنوید)

حالا اینحا جای باز کردن این بحث نیست. بنابراین به گردآفرید بازگشت می‌کنم. این از دفعات نادری‌ست که توانسته‌ام با یک زن به معنای حقیقی روشنفکر ملاقات کنم. او به ابتکار شخصی سرتاسر ایران را درنوردیده است. با مرشدان شاهنامه‌خوان بسیاری آشنا شده و در نزد آن‌ها شاگردی کرده است. به نکات ظریفی در شاهنامه اشراف دارد که دست او را برای نقالی‌های بسیار ابتکاری باز می‌گذارد. بحر طویل‌های زیادی را از بر است. اهل کتاب‌خوانی‌ست و در حالت عادی بسیار کم حرف است. به رغم موفقیت در کارش بسیار فروتن است. در این چند روزی که در خانه من است متوجه می‌شوم که در آغاز هربرنامه‌ای اندکی دچار هیجان می‌شود. میان او و شاهرخ مشکین قلم به عنوان هنرمند نوعی شباهت وجود دارد. هردو از حافظه بسیار خوبی بهره‌مند هستند. شاهرخ شعر هم می‌گوید. می‌تواند شعر با وزن و قافیه هم بگوید.

روز یکشنبه‌ای در نزدیکی برکلی، در خانه یک دوست روی ایوان نشسته‌ایم و به چشم‌انداز مبهوت‌کننده روبروی خانه نگاه می‌کنیم. شاهرخ از میرزاده عشقی می‌گوید و گردآفرید از او می‌خواهد تا از عشقی بخواند. من و گردآفرید مجذوب کلام شاهرخ می‌شویم. تابلوئی که عشقی ترسیم می‌کند بسیار زیباست. مریم دختر روستائی دل در گرو عشق پسری شهرنشین دارد. شاعر به زیبا‌ترین کلام این عشق ممنوعه را به وصف می‌کشاند. شاهرخ بخش نخست را برایمان می‌خواند. بسیار تعجب می‌کند که من این اثر در یادماندنی را نخوانده‌ام. می‌گویم گرفتار داستایوسکی و نویسندگان دیگر بوده‌ام.

اینک با حضور گردآفرید و شاهرخ متوجه می‌شوم که نسل بهتری از ایرانیان در صحنه ظاهر شده است. این‌ها کسانی هستند که قدر گنجینه‌های فرهنگی خود را می‌دانند. حتی آیدا ساکی نیز که پارسی نمی‌داند ایرانی بهتر از من است. این دختر جوان کاملا امریکائی شده دائم با موسیقی ایرانی می‌رقصد. او که جزو هنرمندان محبوب آمریکاست سابقه ایرانی بودن خود را ناگهان کشف کرده است.

دیروز گردآفرید از خانه من رفت و امروز کمبود حضور او را حس می‌کنم. حضورش به راستی برای ایرانیان مغتنم است.
 

در همین زمینه:

::گزارش زندگی شهرنوش پارسی پور در رادیو زمانه::