پس از درگذشت مهندس عزت‏الله سحابی، رئیس «شورای فعالان ملی- مذهبی»، هاله سحابی دختر او نیز در مراسم تشییع پیکر پدر خود در روز یازدهم خرداد (یکم ژوئن)، دچار ایست قلبی شد و جان خود را از دست داد.

به گفته شاهدان عینی، خانم سحابی در پی حمله خشونت‌بار مأموران لباس شخصی دچار ایست قلبی شد.

در گفت‌وگو با رضا علیجانی، فعال ملی- مذهبی، نخست از او پرسیده‌ام: آیا پی‏گیری‏های حقوقی و قضایی در داخل ایران صورت گرفته است یا بنا هست از طرف خانواده سحابی‌ها یا فعالان ملی‏- مذهبی اقدام شود؟

رضا علیجانی: حداقل تا امروز، فکر می‏کنم حتی زمینه‏ این پیگیری قضایی هم وجود ندارد. حتی در مرحله قبل از تشییع و تدفین، خانواده خیلی تحت فشار بودند و هنوز هم هستند. یعنی به خانواده گفته‏ بودند که اگر می‏خواهید شکایت کنید، ولی در آن صورت ما پیکر ایشان را می‏بریم کالبدشکافی می‏کنیم و خودمان دفن می‏کنیم.

اما همسر و مادر هاله که در این چند روزه فشار عصبی زیادی به آن‏ها وارد شده، هم به مسئله بی‏اعتماد بودند و هم حاضر نبودند که پیکر ایشان بدون حضور خانواده دفن بشود و به همین دلیل در مرحله اول از ماجرا صرف نظر می‏کنند.

مسئله دوم هم پیش‏زمینه‏ای است که در این رابطه وجود دارد و به قول عامیانه «چاقو دسته خودش را نمی‏برد». این نوع پرونده‏ها در ایران، در رابطه با چه اشخاص، مثل پرونده‏های خانم زهرا کاظمی، خانم بنی‏یعقوب، خانم آقاسلطان و چه پرونده‏های اتفاقات وسیع‏تری مانند حمله به کوی دانشگاه در روزهای قبل از ۱۸ تیر، حمله به کوی بعد از انتخابات و بسیاری مسائل شبیه به این و اگر به عقب‏تر هم برگردیم، در رابطه با قتل‏های زنجیره‏ای، هیچ‏گاه در سیستم قضایی ایران به نتیجه‏ای نرسیده است.

بنابراین با توجه‏ به هم این ناامیدی، هم آن فشار و ارعاب و فشار روانی شدیدی که هست، بعید می‏دانم هیچ خانواده‏ای در ایران بتواند در این زمینه به نتیجه برسد.

فکر می‏کنید پی‏گیری‏های بین‏المللی نتیجه بدهد؟ با توجه به این‏که دولت آمریکا هم بلافاصله اعلام موضع کرد و خواستار تحقیق در خصوص مرگ خانم سحابی شد؟

قطعاً مؤثر خواهد بود. حداقل اگر نتیجه هم ندهد و حقیقتی آشکار نشود که چه کسانی در ایران این اقدامات را انجام می‏دهند، می‏تواند نقش بازدارنده داشته باشد. البته باید بگویم این حقیقت در دل مردم ایران روشن است.

خیلی از پرونده‏‏های سیاسی، چه در ایران و چه در دیگر کشور‏ها، به‏ویژه در ایران معمولاً به مقصد نهایی نمی‏رسند. پرونده هیچ‏کدام از اسامی‏ای که پیش از این به آن‏ها اشاره کردم، به مقصد نهایی نرسیده، ولی روشن‌گری‏ها تأثیر دارد.

من واقعاً از مرگ مظلومانه هاله متأسفم، اما از طرفی، نه خوشحالی، اما نمی‏توانم خرسندی‏ام را هم پنهان کنم که ما در دوره‏ای به‏سر می‏بریم که حتی مرگ یک نفر هم بازتاب دارد. در گذشته، در زندان‏ها و یا حتی در خارج از زندان، شاهد مرگ ده‏ها نفر بوده‏ایم که هیچ بازتابی نداشتند و مرگ‏شان بسیار مظلومانه و ناشناس ماند.

حالا مرگ ندا، مرگ هاله، مرگ زهرا کاظمی، مرگ بنی‏یعقوب، عزت، ابراهیم‏نژاد، سهراب، کیانوش و… (آنقدر زیاد هستند که در لحظه اسامی‏شان به ذهن‏ام نمی‏آیند …) بازتاب بین‏المللی پیدا می‏کند و این بازتاب قطعاً تیغ استبداد دینی را در ایران کند خواهد کرد. اگر هم به مقصد نرسد، حداقل از اقدامات مشابه پیش‌گیری می‏کند و از شمار آن‏ها کم خواهد کرد.

نهضت آزادی و شورای فعالان ملی‏- مذهبی در موقعیت کنونی و سرکوب شدید در داخل ایران، چه آینده سیاسی‏ای را برای خودشان متصور هستند. با توجه به این‏که این دو جریان ملی، همیشه با روش‏های مداراگونه، چه با رژیم شاه مبارزه می‏کردند و چه با رژیم جمهوری اسلامی و تلاش‏شان تغییرات از درون بوده است و نه ساختارشکنی. الان که تیغ سرکوب حکومت شدید شده است، این دو جریان چه آینده‏ای را برای خودشان متصور هستند؟

نهضت آزادی قبل از انقلاب وجود داشته، ولی شورای فعالان ملی‏- مذهبی از سال ۱۳۷۴ تأسیس شده است. در عین حال، در موضع مسالمت‏جویی و نفی خشونت، الان همه جناح‏های سیاسی در ایران، به‏جز طیف‏هایی انگشت‏شمار، هم‏سو و متحد هستند و این سئوالی است که همه جریان‌ها باید نسبت به آن تأمل و مکث کنند.

در عین حال، به‏نظر می‏رسد که از سال ۸۴، یعنی از دوره اول دولت آقای احمدی‏نژاد به بعد و حتی می‏توان گفت پیش از آن، روندی امنیتی در ایران آغاز شد و آن اتمیزه کردن فضای سیاسی و منفردسازی گروه‏های سیاسی و جامعه مدنی است.

ما حتی قبل از این سال‏ها هم شاهد بودیم که مثلاً از برگزاری نماز عید فطر جلوگیری می‏شد. مراسمی که در حسینیه ارشاد برگزار می‏شد، به مرور کاهش پیدا کرد و با آن‌ها ممانعت می‏شد. با تجمعات احزاب، سندیکاهای کارگری، اجتماعات زنان و… همیشه با خشونت برخورد می‏شد. این برخوردها بعد از انتخابات و رشد و اوج‏گیری جنبش سبز تشدید شد.

الان تقریباً می‏توان گفت که همه نهادهای سیاسی و مدنی در ایران، از جمله ملی‏- مذهبی‏ها، نهضت آزادی و همه تشکلات، حتی انجمن‌های غیر دولتی هم تحت فشار سیاسی- امنیتی قرار دارند و طبیعی است این گروه‏ها مقداری وارد فضای مجازی می‏شوند. مقداری با چراغ خاموش حرکت می‏کنند. مقداری روابط‌‏شان را پنهان می‏کنند. بخشی نیز به خارج از کشور می‏آیند و از این فضا استفاده می‏کنند؛ ولی این‏ها هیچ‏کدام صورت مسئله را تغییر نداده است.

همین برخوردی که با هاله سحابی و مراسم تشییع جنازه مهندس سحابی در منطقه کوچکی در خارج از تهران صورت گرفت، نشان داد که استبداد دینی در ایران، دیگر از کسب مشروعیت صرف نظر کرده است. یعنی با هراس و تردیدی که حتی از سایه خودش هم می‏ترسد، در هر موردی، هر مکانی، هر موقعیت و مراسمی ترس این را دارد که خشم و نارضایتی مردم از آن‏جا فوران کند و به‏شدت در مقابل آن‌ها می‏ایستد.

اما به قول حقوقدان‏ها هیچ تناسبی هم بین جرم و مجازات وجود ندارد. یعنی یک تشییع جنازه نباید این‏گونه سرکوب بشود. هرکسی حتی اگر یک بار با هاله سحابی برخورد داشت، دختری که صلح کل بود، فکر نمی‏کنم جرئت خشونت علیه او را به خود می‌داد.

به‏هرحال، این نحوه برخورد نشان می‏دهد که حکومت از زور عریان استفاده می‏کند و حتی تزویر و کسب مشروعیت دروغین را هم کمتر در دستور دارد. بنابراین، این فضا، فضای ماندگاری نیست. به‏گمان من، این فواره‏ای است که دیگر به اوج فوران خود رسیده و حرکت وارونه‏ای را شروع می‏کند.

فعالان ملی‏- مذهبی، نهضت آزادی و دیگر تشکل‏ها هم در همین فضا، همان‏طور که جنبش تحول‏خواهی و جنبش سبز در ایران، زیر پوست جامعه وجود دارد، زیر پوست جامعه ایران وجود دارند. ضمن این‏که جامعه ایران، یک جامعه کاملاً متکثر است و هر جامعه‏‏شناس و تحلیل‏گر سیاسی، اگر به این تکثر دقت نکند و متوجه آن نباشد، از جامعه ایران هیچ نمی‏داند.

در شرایطی که بنا بر گفته شما، پایگاه مشروعیت حاکمیت این‏قدر متزلزل است که با روش‏های خشونت‏آمیز سعی می‏کند خود را تثبیت کند، برخی بر این باور هستند که اگر نیروهای ملی‏- مذهبی، نهضت آزادی و اصلاح‏طلبانی که در داخل خاک ایران هستند، از اصلاح نظام به سمت تغییر و یا ساختارشکنی کل حاکمیت برسند، این می‏تواند گذار به دمکراسی را تسهیل کند. به‏نظر می‏رسد در ذهنیت نیروهای ملی، نهضت‏ آزادی و اصلاح‏طلبان در داخل ایران، هنوز ساختارشکنی و تغییر ساختار کلی و به نوعی، گذار به یک نظام دمکراتیک، خارج از چهارچوب جمهوری اسلامی، شکل نگرفته است. نظر شما در این زمینه چیست ؟

اگر ستون فقرات نظام و قانون اساسی‏اش را ولایت فقیه بگیریم، ملی- مذهبی‏ها از ابتدا با آن مرز داشتند و مخالفت کردند، اما این بحث، بحثی بسیار جدی است و باید بین هدف‏گذاری و برنامه، یعنی حوزه عقل نظری با حوزه عقل عملی تفکیک قائل شد. به نظر من، امروز رفت و برگشت ابهام‏سازی بین این دو حوزه انجام می‏شود.

این نیروها در برنامه عملی‏شان به این مباحث معتقدند، وگرنه در رابطه‏ با هدفگذاری‏شان، قطعاً نه این قانون اساسی و نه این سیستم، هدف آنان نیست.

سیستمی که مهندس بازرگان گفت، «جمهوری دمکراتیک» اسلامی بود که آن را در سال ۵۷ می‏گفت. یا این‏که مهندس سحابی در مجلس خبرگان، به صراحت با ولایت فقیه مخالفت کرد و همیشه این نیروها، به‏خاطر مرز ایدئولوژیکی که با جمهوری اسلامی و قانون اساسی‏اش داشتند، به براندازی متهم بوده‏اند.
یک بار هدفگذاری است که هدف‌گذاری روی کاغذ، در زبان و در سخن گفتن، چیزی را در جامعه ما حل نمی‏کند. فکر نمی‏کنم هدف‌گذاری این نیروها یا اولویت‏شان همین سیستم و همین قانون اساسی باشد. اما یک بار برنامه و استراتژی است. ما این دو را نباید خلط کنیم.

مثلاً شما به یک نمایشگاه اتومبیل می‏روید که ماشین بخرید، در آن‏جا بنز، پژو و پراید هست. شما با عقل نظری می‏توانید صدها دلیل بیاورید که بنز از پژو بهتر است و یا پژو از پراید بهتر است، ولی وقتی به جیب‏تان و درآمدتان دقت می‏کنید، باید ببینید کدامیک‏ از این ماشین‏ها را می‏توانید بخرید. بین این دو موضع و رفت و برگشت آن‏ها، مقداری خلط مباحث می‏شود. تعیین این‏که شما چه ماشینی را می‏توانید بخرید، یعنی تعیین استراتژی. یک بار بحث می‏کنید که کدام ماشین بهتر است، این می‏شود بحث نظری.

حال در رابطه با این ماجرا هم، این‏که جنبش اجتماعی ما در چه حدی از توازن و تناسب قوا است، مانند این است که این نکته را در نظر بگیرید که چقدر درآمد دارید. شما بر اساس درآمدتان باید خرید کنید. یا این‏که بگویید ما الان اصلاً بحث خرید نداریم، توان‏افزایی می‏کنیم، درآمدمان را زیاد می‏کنیم و بعد جنسی را می‌خریم که فکر می‏کنیم بهتر است.

یک بار بحث این جنس است، بحث عقل عملی است، جنس‏اش استراتژی است. یک بار ما داریم بحث نظری می‏کنیم. در آن بحث نظری، حرف شما کاملاً درست است. من فکر نمی‏کنم حداقل هیچ ملی- مذهبی‏ای (فکر نمی‏کنم اصلاح‏طلب‏ها هم این‏طور باشند) به لحاظ نظری مخالفتی داشته باشند.

نیروهای ملی‏- مذهبی و نهضت آزادی، با توجه به فقدان دو شخصیت، یکی ابراهیم یزدی که مجبور به استعفا از دبیر کلی نهضت آزادی شد و هم‏چنین فقدان عزت‏الله سحابی، به عنوان چهره تأثیرگذار در رأس شورای فعالان ملی- مذهبی، چه چهره جایگزینی را دارد که با آن‌ها این دو جایگاه خالی را پر کند؟ فکر می‏کنید امکان دارد که این خلاء ایجاد شده، به گونه‏ای توسط سایر چهره‏های ملی پر بشود؟

البته شاید جایگزین کردن هم آقای مهندس سحابی و هم آقای دکتر یزدی- که عمرشان درازباد- سخت باشد. اما در عین حال، همان‏طور که دوستان ما در بیانیه‏شان گفتند: «ما همه سحابی هستیم، ما همه هاله هستیم.» مرگ مهندس سحابی و مرگ مظلومانه‏ هاله، قطعاً انگیزه مضاعفی برای پر کردن جای خالی آن‏ها ایجاد می‏کند.

ضمن این‏که هم ما، هم نهضت آزادی که البته ما با نهضت آزادی همسایه‏ایم بیشتر تا هم‏خانه، شخصیت‏های درونی دیگری داریم. در میان ملی‏- مذهبی‏ها، می‏توان از آقای دکتر حبیب‌الله پیمان، محمد بسته‏نگار، لطف‌الله میثمی و تقی رحمانی که در این خانواده هستند، همچنین از آقای دکتر رییس طوسی و دوستان دیگر نام برد. همین‏طور از خانم مرتاضی و دیگران.

اما نکته مهم‏تری که باید به‏طور خلاصه اضافه کنم، این است که ملی‏- مذهبی بیشتر از آن‏که یک تشکل باشد، یک تفکر است. بسیاری از کسانی که به این تفکر معتقدند، عضو این تشکل نیستند و آن‏ها جایگزین خواهند شد؛ به لحاظ یک عنصر اجتماعی تا یک عنصر سیاسی و مرگ هاله هم این را تشدید خواهد کرد.
به گمان من، از ندای مظلومیت هاله، هزاران سهراب و فرزاد کمانگر برخواهند خاست و جنبش اجتماعی ایران را تقویت می‏کنند. در نتیجه تقویت این جنبش، گوشه‏ای از آن هم که این جریان‌ها هستند، تقویت خواهند شد.