حسین نوش‌آذر- پس از سال‌های خمودگی در محیط ادبی داخل و خارج از ایران، خانه‌ی آزادی بیان که چندی پیش پا گرفت، آیا می‌تواند منشأ تحولاتی در فضای فرهنگی، هنری و ادبی ما باشد؟ 

با وجود پراکندگی جغرافیایی و دوری هنرمندان و نویسندگان ایرانی از یکدیگر، در مدت اندکی بیش از یک صد نویسنده به عضویت خانه آزادی بیان درآمده‌اند. انتخابات هیأت دبیران خانه‌ی آزادی بیان انجام شده و اکنون اعضای هیأت دبیران این نهاد فرهنگی هر هفته جلساتی برگزار می‌کنند و منشور خانه‌ی آزادی بیان را به بحث گذاشته‌اند. مهم‌ترین موضوع این بحث‌ها «آزادی بیان» و حد آن و همچنین منشور حقوق بشر سازمان ملل متحد است که خانه‌ی آزادی بیان در پیش‌نویس منشورش «فعلاً» به آن اتکاء دارد. این بحث‌ها به‌زودی به پایان می‌رسد و متن نهایی و دقیق شده‌ی منشور خانه‌ی آزادی بیان که در واقع چارچوب کار را مشخص می‌کند و از این نظر ضروری‌ست، منتشر و به بحث گذاشته می‌شود. همچنین تلاش‌هایی صورت می‌گیرد تا سایت خبری آبرومندی نیز برای خانه‌ی آزادی بیان ساخته و راه‌اندازی شود. حضور نویسندگان باتجربه که در مبارزات کانون نویسندگان ایران مشارکت فعال داشتند، می‌تواند در کامیابی خانه آزادی بیان در دستیابی به اهدافی که در نظر گرفته، تأثیرگذار باشد.

موضوع برنامه‌ی ادبی این هفته‌ی «دفتر خاک» آزادی بیان و مشکلاتی‌ست که نویسندگان و هنرمندان ایرانی در اثر استبداد نهادینه‌شده در تاریخ ما با آن روبرو هستند. (در آغاز سخن توضیح می‌دهم که متنی که می‌خوانید بسیار مفصل‌تر از برنامه‌ی صوتی‌ست.)
 

دشواری‌های مبارزه برای آزادی بیان

یکی از مهم‌ترین تفاوت‌های خانه‌ی آزادی بیان با نهادها و جمع‌های مشابه مانند انجمن قلم و کانون نویسندگان ایران در این است که فقط به نویسندگان اختصاص ندارد. روزنامه‌نگاران و هنرمندان هم می‌توانند به عضویت آن درآیند. حضور روزنامه‌نگاران اتفاقاً به دلیل آگاهی‌شان از مسائل سیاسی و اجتماعی روز و همچنین تجربه‌شان در رسانه‌ها و درگیری روزمره‌شان با حدود آزادی بیان بسیار مفید و راه‌گشاست. 
 

[…] کافی‌ست که به رویدادهای دو سال گذشته بنگریم تا با عمق فاجعه آشنا شویم. کسی که امروز در حکومت است، فردا ممکن است تحت تعقیب قرار بگیرد و او که امروز در حصر و حبس به‌سر می‌برد، ممکن است فردا به قدرت برسد. سنگ روی سنگ بند نمی‌شود و با این حال هر کس که از پس این کشاکش‌ها به حکومت برسد در قدم اول آزادی بیان را محدود می‌کند.

بخشی از مشکلات و موانعی که سر راه چنین فعالیت‌هایی قرار دارد، بیرونی و بخشی از آنها درونی‌ست. ملت ایران جز در دوره‌هایی کوتاه مانند سال‌های پس از جنگ جهانی دوم، دوران نهضت ملی و یک سال پس از انقلاب، هرگز مزه‌ی آزادی را نچشیده. از پیامدهای استبداد، یکی این است که ما بدون آنکه آگاه باشیم، زبان زور و قدرت را در روابط روزمره‌مان به‌کار می‌گیریم. او که تحقیر شده، حتماً دیگری را تحقیر خواهد کرد. او که تجاوز شده، حتماً به حریم دیگری تجاوز می‌کند، مگر آنکه از حدی از آگاهی و ثبات شخصیتی برخوردار باشد.

نویسندگان و شاعران اتفاقاً به‌دلیل ساختار شکننده‌ی شخصیتی‌شان و شاخک‌های عاطفی حساس‌شان بیشتر در معرض خطر هستند که از زبان قدرت گرته‌برداری کنند. همانطور که چنین شخصی در خانواده ایجاد تنش می‌کند، در فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی هم حضور او تنش‌زاست. رنجش، خودبینی، عدم تعادل عاطفی و مشکلاتی مانند آن که در همه جای دنیا ممکن است از ویژگی‌های شخصیتی هنرمند باشد، هر جمعی را در خطر فروپاشی قرار می‌دهد. از طرف دیگر حکومت با سرکوب و تهدید و ارعاب نه تنها آزادیخواهان را به زندان می‌اندازد و آنها را از گردونه‌ی اجتماع خارج می‌کند، بلکه به‌زودی تهدید و قتل و تجاوز به مهم‌ترین موضوع بحث تبدیل می‌شود و به جای آنکه هنرمندان و روزنامه‌نگاران و روشنفکران فرصت داشته باشند، موضوعات مهم را به بحث بگذارند و در فضایی آرام و امن به نتایج قابل اتکایی برسند، تعقیب و گریزها و تأدیب‌ها و حتی قتل و جنایت موضوع صحبت روزانه‌ی آنها می‌شود. رابطه با سانسور هم به همین شکل است: اگر سانسور نباشد، ساده‌تر می‌توانیم به جانمایه و ارزش‌های یک اثر بپردازیم. سانسور مانعی جدی بین منتقد و اثر به وجود می‌آورد و داوری عینی درباره‌ی ارزش‌های آن را عملاً غیرممکن می‌کند. اکنون در بحث جوایز ادبی هم ما با همین مشکل رو در رو هستیم. به جای آنکه مبانی داوری‌های ادبی را به چالش بکشیم، مدام می‌بایست در برابر تضعییقات حکومت نسبت به نهادهای مستقل ادبی واکنش نشان بدهیم. طبعاً عده‌ای هم از این موضوع به نفع خودشان استفاده می‌کنند.

در کشاکش منبر با ساز و قلم

یکی از ناجوانمردانه‌ترین شکل‌های این عقب‌ماندگی فرهنگی این است که به قصد تحقیر، اجل نویسندگان غربی را با نویسنده‌ی بخت‌برگشته‌ی ایرانی مقایسه کنیم، غافل از آنکه عقب‌ماندگی فرهنگی شامل حال همگان می‌شود و اغلب استثناءپذیر نیست.

پس از انقلاب اصولاً تعقیب و گریزها، و انقباض‌ها و انبساط‌ها به سیاست و فرهنگ ما جهت داده است. کافی‌ست که به رویدادهای دو سال گذشته بنگریم تا با عمق فاجعه آشنا شویم. کسی که امروز در حکومت است، فردا ممکن است تحت تعقیب قرار بگیرد و او که امروز در حصر و حبس به‌سر می‌برد، ممکن است فردا به قدرت برسد. سنگ روی سنگ بند نمی‌شود و با این حال هر کس که از پس این کشاکش‌ها به حکومت برسد در قدم اول آزادی بیان را محدود می‌کند. روحانیون در این میان سختگیرتر از باقی حاکمان بوده‌اند. دلیلش روشن است: آنها روشنفکران را رقیب خود می‌پندارند و از یک عقده‌ی تاریخی که در صدر مشروطه ریشه دارد رنج می‌برند. در آن زمان وقتی یکی مانند علی دشتی که تحصیلات آخوندی داشت، عبا و عمامه را کنار گذاشت، ناگهان به گل سرسبد محافل و مجامع پایتخت تبدیل شد، و در همان حال، در آن سال‌ها مردمان متمدن و شهری و درس‌خوانده تحت تأثیر تبلیغات حکومت به آخوندها به چشم روضه‌خوان نگاه می‌کردند. روحانیت هنوز تحقیر زمان رضا خان را فراموش نکرده و انتقام آن را از هنرمندان و روشنفکران می‌ستاند. هر چه در کشور ما مخاطب هنری بیشتر باشد، به همان نسبت سختگیری‌های ممیزان در آن عرصه افزون‌تر می‌گردد. سختگیری در قلمرو موسیقی و سینما مطلقاً با شعر قابل مقایسه نیست. در عرصه رقابت میان «قلم و ساز و منبر» روشنفکران و هنرمندان ایران مدام از زبان‌شان مراقبت می‌کنند که نکند دایره‌ی واژگانی قدرت را درونی کرده باشند. در بحث‌های خانه‌ی آزادی بیان متوجه این واقعیت شدم که اتفاقاً به دلیل همین استبداد نهادینه شده، و به دلیل این کشاکش‌ها که یک قرن است در مدار سرکوب ادامه دارد، هنوز با حدود آزادی بیان به‌خوبی آشنایی ندارم. آنها که گمان می‌کنند هر چه زودتر باید یک کار ملموس انجام داد، برای مثال کتابی یا فصل‌نامه‌ای منتشر کرد یا نمایشگاه نقاشی و کنسرت موسیقی برگزار کرد، به این نکته توجه ندارند که ما به‌خاطر استبداد، هنوز با حدود آزادی بیان آشنا نیستیم. برای همین بحث درباره‌ی این موضوع کار بسیار به‌جا و مهمی‌ست. همانطور که کودکان می‌بایست با آزمون و خطا سخن گفتن و راه رفتن بیاموزند، روشنفکران استبدادزده نیز باید ابتدا با حقوق و وظایف خود آشنا شوند.
 

 وظیفه و حق

روحانیون سختگیرتر از باقی حاکمان بوده‌اند. دلیلش روشن است: آنها روشنفکران را رقیب خود می‌پندارند و از یک عقده‌ی تاریخی که در صدر مشروطه ریشه دارد رنج می‌برند. روحانیت هنوز تحقیر زمان رضا خان را فراموش نکرده و انتقام آن را از هنرمندان و روشنفکران می‌ستاند.

وقتی جوان‌تر بودم، از فعالیت‌های کانون نویسندگان ایران در تبعید بسیار ناراضی بودم. اگر فرصتی دست می‌داد، آشکارا انتقاد می‌کردم و به‌هیچ‌وجه توجه نداشتم که اگر می‌توانم به عشقم که داستان‌نویسی است بپردازم، و کتاب‌هایم را در یک حلقه‌ی سربسته از خوانندگان منتشر کنم، آن را مدیون تلاش کسانی هستم که پیش از من فعالیت‌هایی کرده‌اند و این جمع ایرانی را منسجم ساخته‌اند. این‌ امر که مطلقاً بدیهی نیست، در نظر من بسیار بدیهی می‌نمود. به همان اندازه در نظرم بدیهی بود که فصل‌نامه‌ی «نامه‌ی کانون» یکی از نخستین داستان‌های کوتاه مرا که اتفاقاً چنگی به‌دل نمی‌زد و امروز اگر آن را بخوانم ممکن است خجالت‌زده شوم، در شماره‌ی سومش منتشر کرد. همچنین زنده‌یاد اسماعیل پوروالی، روزنامه‌نگار برجسته و مبارز نخستین کسی بود که داستانی از مرا در نشریه‌ی «روزگار نو» در شمارگانی وسیع انتشار داد و حتی بر آن مقدمه‌ای نوشت. گمان می‌بردم من جوان هستم و دیگران نسبت به من وظیفه دارند و هرگز از خودم نمی‌پرسیدم که وظیفه‌ی من نسبت به دیگران چیست. سال‌ها می‌بایست بگذرد تا دریابم «وظیفه» و «حق» مانند خیابان یک‌طرفه نیست. از آن سو، برخی نویسندگان باتجربه‌تر هم رفتاری متفرعن و خودپسندانه داشتند و گمان می‌بردند که جوانان علاقمند باید به خدمت آنان و منافع و مقاصدشان درآیند؛بدبختانه مطلقاً انتقادپذیر نبودند و باورکردنی نیست که هنوز پیامد یکی از مقالاتی که سال‌ها پیش در انتقاد از «مرجعیت ادبی» نوشتم، دامن مرا گرفته است. این‌ها همه ناشی از عقب‌ماندگی فرهنگی‌ست که باید روزی جبران شود، و باید در نظر داشت که بخشی از آن به خصلت ذاتی انسان معطوف است. معمولاً وقتی ما تحت فشار هستیم و از عهده‌ی قوی‌تر از خودمان برنمی‌آییم، از کسی که گمان می‌بریم ضعیف است، انتقام می‌گیریم. این‌کار البته ناجوانمردانه است و یکی از ناجوانمردانه‌ترین شکل‌های این عقب‌ماندگی فرهنگی این است که به قصد تحقیر، اجل نویسندگان غربی را با نویسنده‌ی بخت‌برگشته‌ی ایرانی مقایسه کنیم، غافل از آنکه عقب‌ماندگی فرهنگی شامل حال همگان می‌شود و اغلب استثناءپذیر نیست. کافی‌ست که داستانی از نویسنده‌ای مانند آپدایک را با نام‌های ایرانی به نام خودتان منتشر کنید، تا نتیجه‌ی این آزمون را ببینید. اصولاً تحمل این موضوع دشوار است که ایرانیان بیشتر تمایل دارند در همه‌ی عرصه‌ها خود را با بزرگان و اندیشمندان غربی مقایسه کنند. در حالی‌که قاعدتاً می‌بایست ما خودمان را با همسایگان‌مان مقایسه کنیم و گام به گام جلو برویم.  

گسست نسل‌ها

مشکل دیگر گسست نسل‌هاست. بدبختانه در کشور ما، به‌خصوص از انقلاب به این‌سو پیوند طبیعی نسل‌ها با هم قطع شده است. جوان‌ها، کسانی را که از آنها بانجربه‌ترند معمولاً قبول ندارند. این موضوع ممکن است در یک متن اودیپال، یعنی در درگیری بین پدر و پسر در جامعه‌ای که اصولاً از قاجاریه به این سو بی‌پدر بوده، قابل توضیح باشد. اما صرف‌نظر از این بحث‌ها من شخصاً هر روز می‌بینم موضوعات و پرسش‌هایی که بیست سال پیش برای من مطرح بود، امروز هنوز برای کسانی که می‌توانند پسران و دخترانم باشند، مطرح است. هر کس علاقه دارد این موضوعات مهم را چالش شخصی خودش بپندارد. یکی از خوشبختی‌هایم این بود که در فضای تبعیدی توانستم در جوانی از معاشرت نویسندگان کارکشته و از تجربه‌های آنها برخوردار شوم. این امکان هنوز در ایران به شکل درست، برابر و دموکراتیک وجود ندارد و خواه ناخواه جوانان ما که اتفاقاً بسیار هم پاکدل و شریف هستند، از روی رنجش و خشمی که از فریبکاری پدرخواندگان‌ سیاسی و فرهنگی‌شان دارند، به نسل‌های مقدم بر خود شورش می‌کنند. این موضوع را باید به‌عنوان یک آسیب بسیار جدی مورد مطالعه قرار داد.
 

امیدوارم خانه آزادی بیان بتواند واقعاً سرپناهی باشد برای همه‌ی روزنامه‌نگاران، نویسندگان و هنرمندان و ما بتوانیم در این مکان دست‌کم تعریفی قابل اتکاء از آزادی بیان و حدود آن به‌دست دهیم و همچنین بتوانیم تجربه و خرد پیران را در کنار شور و خیره‌سری زیبای جوانان قرار دهیم و در کنار یکدیگر از هم بیاموزیم. در هر حال این تلاش آغاز شده و من می‌توانم بگویم که تا امروز در محیطی دوستانه کارها به‌سرعت و به‌خوبی پیش می‌رود. 

عکس: جنبه‌ی زینتی دارد
 

در همین زمینه:

:: فضایی بدون تعصب و پیش‌داوری زیر سقف خانه‌ی آزادی بیان::
::تلاشی دیگر برای مبارزه با سانسور، گفت و گو سارا روشن با منصور کوشان::

:: نامزدهای هيأت دبيران خانه آزادی بيان مشخص شدند::
::اعضای هیأت دبیران خانه‌ آزادی بیان انتخاب شدند::
::صفحه‌ی «خانه‌ی آزادی بیان» در بخش خبر رادیو زمانه::