ویدا وفایی – «هرگز رهایم مكن» رمانی است به قلم كازوئو ایشی گورو، نویسندهی بریتانیایی ژاپنیتبار، كه در سال ۲۰۰۵ نامزد جایزهی بوكر شد. راوی داستان دختری به نام كتی است كه خاطرات دوران كودكیاش در مدرسهی شبانهروزی به نام هیلشام را مرور میكند. مدرسهی هیلشام در نگاه اول جای خوشایندی است. مسئولان مدرسه اهمیت زیادی به سلامت بچهها میدهند. معاینات و چكاپهای پزشكی بخشی از برنامهی مدرسه است و سیگار كشیدن جرم محسوب میشود. اما بهجز سلامتی بچهها، امكاناتی كه مدرسه در اختیار آنها میگذارد، دست دوم و بیارزش است. مهارتهای زندگی را به دانش آموزان یاد نمیدهند. انگار سلامت جسمانی تنها هدف است و سایر چیزها بیاهمیت و در حاشیه. نكتهی قابل توجه این است كه بچهها تشویق میشوند كه از طریق هنر احساسات و افكارشان را بروز دهند. خانمی به نام «مادام» بهترین نقاشیها و شعرهای بچهها را انتخاب میكند و با خود میبرد، اما به كجا و برای چه، كسی نمیداند.
هرچه داستان پیش میرود، بیشتر با جنبههای تاریك زندگی ساكنان هیلشام آشنا میشویم. در واقع، این بچهها پدر و مادر ندارند، هیلشام خانهی آنهاست و سرنوشتی محتوم در انتظارشان است. آنها انسانهایی شبیهسازیشده هستند كه نقششان اهدای عضو به انسانهای عادی است. بچههای هیلشام پس از تحصیل، تا مدتی از دوستان دیگرشان كه عضو اهداء كردهاند پرستاری میكنند و بعد خودشان چهار مرحلهی اهداء را پشت سر میگذارندتا اینكه مأموریتشان كامل شود.
داستان ماجرای دوستی كتی، تامی و روث در هیلشام است. بعدها پیوندی عاشقانه میان كتی و تامی شكل میگیرد كه البته به رابطهی فیزیكی ختم نمیشود. اما پس از مدتی روث و تامی با هم رابطهی جنسی برقرار میكنند و بهرغم فراز و فرودهای فراوان در رابطهشان، تا پایان دوران اقامتشان در هیلشام با هم میمانند. در این بین كتی مدام نقش میانجی را میان تامی و روث ایفا میكند و در مواقع مختلف میكوشد كه روابط پرتنش آنها را آرام كند. پس از دوران هیلشام، كتی پرستار میشود. چند سال میگذرد و كتی از آن دو خبری ندارد، تا اینكه در بیمارستانی با روث روبرو میشود كه اولین اهدایش را انجام داده است و وضعیت جسمی نامناسبی دارد. كتی هم پرستاری از او را به عهده میگیرد. روث پیشنهاد میكند به سراغ تامی بروند و او را از بیمارستانی كه در بستری شده، بردارند و هر سه با هم به سفر بروند. در این سفر تامی به آنها خبر میدهد كه هیلشام بسته شده است. روث از اینكه نگذاشته رابطهی كتی و تامی جدی شود، اظهار پشیمانی میكند. او نشانی مادام را به آنها می دهد و تشویقشان میكند كه پیش او بروند و از او بخواهند كه اجازه دهد تامی آخرین اهدایش را به تعویق بیندازد تا بتواند در كنار كتی زندگی كند. پس از مرگ روث، كتی پرستار تامی میشود و رابطهای جدی را با او از سرمیگیرد. آنها به دیدن مادام میروند. تامی نقاشیهایش را هم همراهش میبرد تا به مادام نشان دهد كه فردیت و احساس دارد و باید این فرصت را در اختیارش بگذارند. در این دیدار، كتی و تامی متوجه میشوند كه هدف هیلشام این بوده كه به كمك آثار هنری بچهها به جامعه نشان دهد این انسانهای شبیهسازیشده روح و احساس دارند، اما چون نتوانسته مردم را قانع كند، حمایت مالی جامعه را از دست داده و مدرسهی هیلشام هم تعطیل شده است. تامی هم اجازه ندارد اهدایش را به تعویق بیندازد. داستان اینطور به پایان میرسد كه تامی آخرین اهداء را انجام میدهد و كتی هم دست از پرستاری میكشد تا به جمع اهداكنندگان بپیوندد.
در مسیر داستان، كتی و تامی و روث برای رهای از خشم، تنهایی، ترس و سردرگمی به عشق و هنر پناه میبرند. با همهی ترسها و سرگشتگیها، قهرها و آشتیها كنار هم بزرگ میشوند و تماشاگر دنیای انسانها هستند ولی درك درستی از روابط، ساختارها و قوانین فرهنگی- اجتماعی آنها ندارند.
ایشی گورو به كمك كمگویی در روایت بر تاثیرگذاری تصویری كه ارائه میدهد، افزوده است. او با پرهیز از طرح داوریهای اخلاقی، با دستمایه قرار دادن موضوع شبیهسازی وجوه انسانزدایی از زندگی مردن را تصویر میكند.سیستم حاكم بر هیلشام شاگردان را از درك دنیای بیرون و سرنوشت تاریكی كه در انتظارشان است، ناتوان ساخته است. اما فراتر از این سطح، «هرگز رهایم مكن» رمانی است دربارهی از دست رفتن امید. انسان ناخواسته پا به هستی میگذارد بیآنكه قوانین آن را بداند. سرگشتگی، ترس و ناتوانی بخشی از زندگی اوست و در مسیر تولد تا مرگ، انسان داشتههاش را ذره ذره از دست میدهد و بیآنكه كاری از دستش برآید، در این زوال محتوم پیش میرود. حتی اگر به كمك ابزارهای مختلف امیدش را حفظ كند، نمی تواند واقعیت نیست شدن را تغییر دهد.
شناسنامهی كتاب:
«هرگز رهایم مكن» ، كازوئو ایشی گورو، مترجم: سهیل سمی، انتشارات ققنوس
همه جاي دنيا همينطوريه قصه ادما_
معلوم زيباست بايد خريدش و خواندش
iraj / 11 May 2011
لطفا برای من روشن کنید که این جمله یعنی چی؟ این دو نفر بالاخره چه رابطه ای با هم برقرار می کنند؟ اصلا شما خودتان فهمیده اید یا همین جوری جمله ها را ردیف می کنید؟ از متن نوشته:
«بعدها پیوندی عاشقانه میان كتی و تامی شكل میگیرد كه البته به رابطهی فیزیكی ختم نمیشود. اما پس از مدتی روث و تامی با هم رابطهی جنسی برقرار میكنند و بهرغم فراز و فرودهای فراوان در رابطهشان، تا پایان دوران اقامتشان در هیلشام با هم میمانند.»
این تنها یک نمونه است یک عالمه جمله ردیف می کنید فقط برای این که مقاله ای نوشته باشید. لطفا کمی به شعور خواننده احترام بگذارید.
نسرین از آخن / 24 February 2012