ناصر غیاثی- گوته میگوید: نوشتن تاریخ شیوهای است برای رها شدن از دست گذشته. مسعود نقرهکار به سال ۲۰۰۲ (۱۳۸۱) مجموعهی پنج جلدی «بخشی از تاریخ جنبش روشنفکری ایران؛ بررسی تاریخی – تحلیلی کانون نویسندگان ایران» را در بیش از ۳۲۰۰ صفحه توسط نشر باران در سوئد به انتشار رساند. این مجموعهی پنج جلدی را باید نخستین تلاش گسترده برای تدوین و تالیف بخشی از تاریخ جنبش روشنفکری ایران با محور کانون نویسندگان ایران، شکلگیری و فراز و فرودها و فعالیتهای نزدیک به نیم سدهی کانون دانست. تلاشی که میبایست بنیاد یا نهادی با امکاناتِ وسیع برعهده میگرفت. معرفی درخور چنین مجموعهای فضا و امکانی بیش از آنچه که موجود است میطلبد. نوشتهی زیر تنها کوششی است بسیار فشرده برای آشنایی بیشتر با این مجموعه.
آغاز کار
مسعود نقرهکار در بهار ۱۳۷۵ «برای دستیابی به منابع و اسناد… جزوهای کوچک» در ونکوور کانادا و توسط نشر آینده انتشار داد. همزمان همین «اطلاعیه« را در نشریات مختلف خارج از کشور نیز منتشر کرد. عنوان این فراخوان، طرح مقدماتی تاریخچهی کانون نویسندگان ایران و کانون نویسندگان ایران «در تبعید» بود و مضموناش درخواست کمک برای تدوین و نگارش تاریخ کانون. مخاطب فراخوان نیز «همهی دستاندرکاران و علاقهمندان» بودند. نقرهکار اما به این دو بسنده نکرده و «با دهها تن از نویسندگان، شاعران، پژوهشگران، مترجمان و روزنامهنگاران عضو کانون نویسندگان، و یا غیر عضو، در داخل و خارج از کشور تماس» گرفت. این فراخوان اما چنان که باید و شاید پاسخ درخوری نیافت. نقرهکار مینویسد: «بسراغ دستکم بیش از۹۰ درصد از بنیانگذاران و اعضای فعال کانون نویسندگان در دورههای مختلف کانون رفتهام. اما بیشترین این عزیزان… حتی پاسخ نامههای مرا ندادهاند.» با این وجود اما از پای نمینشیند و حاصل پنج سال کار و کنکاش مداوماش برای یافتن اسناد و مدارک لازم و گفتوگوهای انجام یافتهاش را عرضه میکند.
پنج جلد
همان گونه که آمد، مجموعهی «بخشی از تاریخ جنبش روشنفکری ایران؛ بررسی تاریخی – تحلیلی کانون نویسندگان ایران» شامل پنج جلد است. جلد اول سالهای به وجودآمدن کانون (۱۳۴۵) تا متوقف شدن فعالیتهای آن (۱۳۴۹) را دربرمیگیرد. این جلد تلاشی است برای یافتن «زمینههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی شکل گرفتن کانون» و نیز فعالیتهای کانون در این دوره. جلد دوم به دورهی دوم فعالیت کانون میپردازد. این دوره (۱۳۵۵تا ۱۳۶۰) با از سرگیریِ دوبارهی فعالیتهای کانون آغاز میشود و با تعطیلی دفتر کانون و همزمان با سرکوب دیگر عرصههای فرهنگ و اندیشه پایان میپذیرد. دورهی سوم در سومین جلد مجموعه گردآوری شده است. این جلد ضمن بررسی «زمینههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی» برای جان گرفتن دوباره کانون در سال ۱۳۶۷، فعالیتهای کانون نویسندگان ایران را تا سال۱۳۸۰ که کانون ناچار به توقف فعالیتهای علنی خود شد، پیش روی خواننده قرار میدهد. جلد چهارمِ مجموعه یکسره به «چگونگی شکلگیری، فعالیتها، دیدگاهها و انتقادهای کانون نویسندگان ایران در تبعید» اختصاص دارد. و سرانجام جلد پنجم آن گفت و شنودهایی است دربارهی کانون نویسندگان با ۳۶ شاعر ونویسنده و پژوهشگر و مترجم و روزنامهنگار که از فعالان یا بنیانگذاران کانون نویسندگان ایران بودهاند. ۱۱ نفر از کسانی که مسعود نقرهکار برای گفتوگو به سراغشان رفته بود، به سئوالها پاسخ نداند.
چینش تاریخی
نقرهکار آغاز جنبش روشنفکری را اوایل حکومت قاجار میداند و آغاز فعالیت علنی کانون را ۱۳۴۶ و پایان این دوره را ۱۳۴۹. دورهی بعدی فعالیت علنی کانون از اواخر بهار ۱۳۵۶ با انتشار نامهی ۴۰ نویسنده و شاعر به امیرعباس هویدا نخست وزیر وقت و در اعتراض به وجود سانسور آغاز میشود. اوج این فعالیت در «ده شب شعر و سخن» در مهر ۱۳۵۶ در انستیتو گوته است. پس از انقلاب در تیرماه ۱۳۶۰ با آغاز موجب سرکوب و حمله به دفتر کانون، فعالیت علنی کانون متوقف میشود. پس از خاتمهی جنگ و مرگ آیت الله خمینی، کانون نخستین جلسهی علنی خود را در اسفند ۱۳۷۷ با حضور ۷۰ شاعر و نویسنده و پژوهشگر برپا و در آذر ماه سال بعد نخستین مجمع عمومی خود را برگزار میکند. از سال ۱۳۷۹ فعالیت علنی کانون بار دیگر به محاق فرومیرود.
وقایع تعیینکننده
کانون نویسندگان ایران در طول عمر چهل و چند سالهاش فراز و فرودهای فراوانی را از سر گذرانده است. از آن جملهاند، ده «شب شعر و سخن» در سال ۱۳۵۶، اخراج چهار تن از اعضای کانون در پاییز ۱۳۵۸که پیشبرنده و مبلغ سیاستهای آن زمانِ حزب تودهی ایران در درون کانون بودند و در پی آن ایجاد «شورای نویسندگان و هنرمندان»، تدوین متن «ما نویسندهایم» یا « نامهی ۱۳۴ »، قتلهای زنجیرهای در داخل و در خارج از کشور، چگونگی شکل گرفتن و بحثهای درونیِ کانون نویسندگان «در تبعید»، گرایشهای گوناگون آن و نیز ادامهی فعالیت کوتاهِ شورای نویسندگان و هنرمندان در خارج از کشور. در طول مطالعهی کتاب روایتهای مختلفی از این رویدادها را میخوانیم و با موضع برخی از مصاحبهشوندگان در برابر مسایل تعیینکنندهای چون آیا کانون تنها نهادی صنفی یا یک نهاد صنفی – سیاسی است، آشنا میشویم.
کاستیها
مسعود نقرهکار در تلاشی به راستی ستایشبرانگیز یک تنه پنج سال به جمعآوری اسناد و مدارک و گفتوگو با کسانی که از دور و نزدیک در فعالیتهای کانون سهیم بودهاند، میپردازد. این مجموعه ده سال پیش منتشر شد یعنی در زمانی که به خاطر عدم وجود اینترنت امکان برقراری ارتباطات و به دست آوردن اسناد و مدارک کار ساده و راحتی نبود. خود او در پیشگفتار جلد اول مینویسد: «من در خارج از کشور، در آمریکا و در شهرکی پرت، دست به تدوین و تألیف این مجموعه زدهام.» پس جای تعجب نیست اگر این مجموعه از کاستیهایی اجتنابناپذیر اما جبرانپذیر رنج ببرد. به مثل در صفحهی پنجم جلد دوم مینویسد: «رفاه نسبی در سالهای ۵۴-۵۵ در ایران وجود داشت اما در صفحه ۱۴همان جلد میآورد: « سال ۱۳۵۴ سال تشدید بحران اقتصادی» بود. گذشته از این تاریخ برخی از اسناد درست چاپ نشدهاند یا برخی از گفتوگوها از اساس فاقد تاریخاند و در جلد سوم مجموعه حدود ۳۳ صفحه از کتاب چاپ نشده است.
نقرهکار میداند، تاریخنگار باید بدون جانبداری از این یا آن نظرگاه تنها به روایت تاریخ بنشیند و داوری در مورد تاریخ را به شناخت و دانش خواننده بسپارد. در پیشگفتار مینویسد:
«تلاش کردهام پژوهشام سنجشگرانه، و با نگاهی بیطرفانه (…) باشد و سعی کردهام از دخالت دادن علاقه و دیدگاه عاطفیام در این تاریخنگاری و نحلیل مختصر فاصله بگیرم»، اما گاه در تدوین تاریخی که نگارش آن را به عهده گرفته است، دچار جانبداری میشود یا از واژگانی سود میبرد نظیر «حکومت آخوندی» که شایستهی زبانِ نویسندهی تاریخ کانون نویسندگان نیست. این همه لطمههایی قابل جبران به تلاشها و کنکاشهای کسی است که به تنهایی دست به چنین کار عظیم و حجیمی زده است.
در روزهایی که جنبش سبز در جستوجو و تلاش برای تعریف هر چه دقیقترِ هویت خویش و تدوین و تببین درک و دریافت خود از مفهوم دمکراسی است، خواندن تاریخ ایران، بهویژه تاریخ و فراز و نشیبهای تنها نهاد دمکراتیک تاریخ جنبش روشنفکری ایران و در رأس آن «کانون نویسندگان ایران» میتواند راهگشا باشد.
شناسنامهی کتاب:
بخشی از تاریخ از جنبش روشنفکری ایران- بررسی تاریخی – تحلیلی کانون نویسندگان ایران، مسعود نقرهکار، نشر باران، سوئد، چاپ اول: سال ۲۰۰۲ (۱۳۸۱)،ISBN: 91-88297-59-4
شبان مقدس
گروه عظیمی از آدمها با صورت های مهتابی جلوی ساختمان سیمانی چهار گوشی ، در صف به انتظار ایستاده اند.
مردی با عمامه ای بر سر ، جلوی صف ایستاده و با کتابی قطور بر سرو روی مردمی می زند که در صف انتظار ، بی تابی می کنند.
در کنار در ورودی ، در دیگری است که هر ازگاهی ، فردی ، در حالیکه لباس هایش آلوده بخون است و صورت اش را با پارچه سفیدی پوشانده است ، ناله کنان ، بیرون می آید و دوباره مرد عمامه دار با جلد یک کتاب قطور بر سر او می کوبد تا رفتن اش را سرعت بخشد.
در جلوی در ورودی ، مرد عمامه دار ، به محض خروج هر فرد از در کناری ، دو نفر رابه داخل می فرستد.
به محض ورود تازه واردها، دو مرد با باطوم های برقی ، بر فرق سر آن ها می کوبند و آنها از ارتعاش اتصال ناگهانی برق به سرشان ، به زانو می افتندو در همان حال ، دو مرد قوی هیکل با قامت های بلند و کلاه ها یی که تمام سر و صورتشان را پوشانده است ، به سرعت ، پیکر درهم پیچده آن ها رااز زمین برداشته و کشان کشان به سمت میزی می برند که شبیه میزهای آزمایش چشم است .، به آنی آنها را بر صندلی ها می نشانند و سر شان رابا تکیه بر چانه هایشان بر صفحه ای قرار می دهند و چیزی شبیه یک کلاه آهنی برسر آنها می گذارندو سر آنها را بر روی میز های کوچک ثابت کرده وقفل می کنند.
بلافاصله مردی که فقط چشمان اش از پشت کلاهی که به سر کشیده است پیداست، با فریاد ی غضب آلود ، از آنها می خواهد که دهانشان را بازکرده وزبانشان را از دهان بیرون بیاورند.
تازه واردها که هنوز گیج از اصابت باتوم های برقی بر فرق اشان هستند ، دهان باز می کنند و زبانشان رااز دهان بیرون می اورند، مردان ، بلافاصله با چیزی شبیه انبر، زبان آنها را گرفته و تا آنجا که می توانند ، از دهانشان بیرون می کشند و در کسری از ثانیه با فشار بر دکمه ای که زیر پا دارند ، چاقوی بسیار تیزی را به حرکت در می آورند و زبان تازه واردان را می برند ، زبان های بریده شده ، داخل سطلی می افتد که زیر میز قرار دارد. .
صدای فریاد زبان بریده ها، تمام سالن را می لرزاند و خون به لباس چرمی مردان صورت پوشیده پاچیده می شود .
مردان باطوم به دست ، از پشت سر باطوم هایشان را بر پشت گردن تازه واردین ای می گذارند که از فرمان آنها سرپیچی می کنند و با فشار بر دکمه ی اتصال برق باطوم ، کاری می کنند که آنها ناخودآگاه ، برای تخیلیه درد، دهان باز می کنند و مردان صورت پوشیده ی رو بروی آنها ، از فرصت استفاده کرده و زبانشان را درمیان انبر گیر می اندازد و بر دکمه زیر پایشان ، برای حرکت خودکار کارد فشار می دهند و خون بر پیشبند چرمی اشان فوران می کند.
مردانی که در پشت آنها ایستاده اند ، پارچه سفیدی را در دهان آنها فرو می کنند و ضامن کلاه های آهنی را باز نموده و دوباره آن ها رااز روی صندلی ها بلند کرده و پیکر آنها را در حالیکه بر روی زمین کشیده می شود ، بر روی کف زمین سیمانی ی پر از خون اتاق پرتاب می کنند.
زبان بریده ها ، همانطور که با دست ، پارچه قرار داده بر دهانشان را به صورت می فشارند ناله کنان ازدرد ، میان دلمه های خون غلت می زنند.
آنها بلافاصله خود را از ترس حضور مردان باطوم به دست به زحمت از جا می کنند و
بر پا نگه می دارند و تلو تلو خوران به سمتی که آنها با دست اشاره می کنند براه می افتند.
پس از بیرون آمدن از بخش جراحی زبان ، مردعمامه داری ، از روی میزی که پر
از کتاب است ، کتابی بر داشته و با اشاره دست به آنها می فهماند که دستهایشان
را کمی از بدن جدا کنند تا او بتواند زیر بغل هر کدام از آنها که با دست ، پارچه آلوده به خونِ روی صورتشان را نگهداشته اند ، کتابی بگذارد.
در تمام طول مراسم ، آیاتی نامفهوم ، از بلند گو ها بگوش می رسد.
آخرین چیزی که زبان بریده ها در بخش جراحی زبان به چشم می بینند تابلوی بزرگی است که بر بالای در خروجی آویزان است و بر روی آن نوشته اند
««خداوند بزرگ است و بخشنده »»
صدای آژیر پایان کار روزانه از بلندگو ها پخش می شود، بلافاصله صدای مردی بگوش می رسد که می گوید:
،،سریع تر زبان ها را شمارش و در جعبه های مخصوص قرار دهید ولاک و مهر کنید.
لطفا در صف به انتظار تحویل آن ها بمانید ، بقیه کارمندان بلافاصله وضو گرفته وبرای عبادت به نماز خانه بروند ، خون های شیشه شده را هم برای ارسال به دفترشبان اعظم ، به سرد خانه منقل کنید،،
کارگران به محض شنیدن صدای آژیر دست ازکار کشیده و بعد از بیرون رفتن آخرین مجرم ، کلاه های خود را از سر بر می دارند و صورت هایشان نمایان می شود ، تمامی ی کارگران در دو طرف صورتشان در منطقه گیجگاهی ، حفره هایی بچشم می خورد و بعضی از آنهاهم قلاده ای به گردن دارند و در جلوی قلاده هایشان ، صفحه برس مانندی است و بر آن صفحات سوزن هایی تعبیه کرده اند که درست زیر چانه هایشان قرار گرفته است و اگر بخواهند صحبت کنند ، تمامی ی سوزن هابه چانه هایشان فرو می رود.
گروهی در پشت میز هایشان ایستاده اند و منتظرند تا سطل های پر از خون وزبانهای بریده شده را آنجا خالی کنند ، تا شمارش آغاز شود.
گروهی دیگر ، با دستور یکی از مردان عمامه دار ، پارچه سبز رنگی را از جیب زیر
پیشبند های خون آلودشان بیرون می آورند و به نحوی به پیشانی هایشان می بندند که دیگر انسان نمیتواند حفرهای منطقه گیجگاهی شان را ببیند. بر روی پیشانی بند ها، نوشته شده است
««خدای ما بزرگ است »»
پس از بستن پیشانی بند ها، همگی مرتب در یک صف قرار می گیرند و به محض اجازه حرکت از طرف مردان عمامه دار ، صدای نوحه ای جانسوز از بلندگو ها پخش می شود.
همگی به محض شنیدن صدای نوحه سرهایشان را با ریتمی خاص به نشانه ی هیهات و افسوس تکان می دهند و در حالیکه اشک از چشمانشان جاری می شود به سمت سطل های پر از خون و زبان های بریده می روندو آنها را برداشته با حرکت مداوم سر هایشان و در حالیکه گریه می کنند ، به سمت مردانی می روند که قلاده بر گردن در پشت میز ها ایستاده اند.
هر کدام از کارگران جلوی میزی می ایستند و محتویات سطل ها را بر مجمعه های بزرگ روی میز ها خالی می کنند. به انی تمامی ی مجمعه ها پر از خون و زبان های بریده می شوند.
قلاده دار ها آستین های خود را به حالتی که می خواهد وضو بگیرند تا آرنج بالا می زنند و مشغول شمارش سره زبان های بریده می شوند.
پس از مدتی دولاشده و از زیر میزها، بغلی روزنامه تازه از چاپ بیرون آمده را برداشته و هر روزنامه را در جعبه ای قرار می دهند و زبان های بریده شده را بر روی آنها می ریزند.
با پر شدن هر جعبه ، کارگری از سر بندیان ، در حالیکه هنوز از شنیدن صدای نوحه ای که از بلند گو ها پخش می شود گریان است ، جلو می آید و مشغول لاک و مهر جعبه ها می شود و گهگاه دستهای خون آلودش را به نحوی که دیگران نبینند زبان زده و مزه مزه می کند.
وقتی کار شمارش زبان های بریده به اتمام می رسد .
مردان قلاده دار از کشوی میز ها دفترچه ای بیرون می آورند و تعداد جعبه های لاک و مهر شده را در آن می نویسند.
کارگران سر بند دار جعبه ها را بر روی ریلی رونده قرار می دهند و گروهی دیگر از آنها بلافاصله باجعبه هایی ، پر از شیشه های خالی، روبروی میز ها می ایستند و با ظروفی مخصوص ، خون های باقیمانده در مجمعه ها را داخل شیشه هاریخته و دوباره در آن هارا لاک و مهر می کنند.
پس انتقال شیشه ها به روی ریل ها تمامی ی کارگران دور میز ها می ایستند و پس از بالا زدن آستین هایشان با خون مانده در ته مجمعه ها مشغول وضو گرفتن می شوند.
گروهی از کارگران قلاده دار با بقیه روزنامه ها مشغول پاک کردن خون ها ی روی زمین هستند .
در همین زمان صدایی از بلند گو ها پخش می شود که کارگران را برای عبادت شبانه به بخش عبادتگاه فرا می خواند.
سربندیان در یک صف و قلاده داران، در صفی دیگر، به سمت عبادتگاه براه می افتند.
از سالن های سرد سیمانی ، عبور می کنند و وارد عبادتگاه می شوند.
عبادتگاه ، سالنی است نمور ، تاریک و سرد که فقط دو بخش آن با نوری که از دو پنجره ی تعبیه شده در سقف ، بر آن جا می تابد ، قابل رویت هستند.
در وسط محراب ، طنابی از سقف آویزان و در انتهای آن ، قلم بزرگی به دار کشیده شده است . در بخش دیگر عبادتگاه ، نور بر کاشی نوشته ای می تابد که متن روی کاشی را قابل رویت میکند، بر روی کاشی با خطی خوش نوشته اند
،، گوسفندان ، شکر گزار خداوند بزرگ و بخشنده ای هستند که برای
راهبری وراهنمایی اشان ، شبان مقدسی ، چون شبان ما فرستاده است
ما نفس نمی کشیم مگر به فرمان شبان ورهبر مان ،،
در سایه روشن عبادتگاه ، شبان وارد می شود و در صف اول می ایستد و پس از لحظه ای صدای او از بلند گو ها در تمامی حجم سرد و تاریک عبادتگاه می پیچد.
«« خداوند را شکر می کنیم و سپاسگزاریم که عشق به انسان ها را در دل ما به ودیعه گذاشته و مرا پاسدار حرمت آدمی کرده است ، ما مثل همیشه قلم ها را می شکنیم تا کلامی به جز کلام خداوند ننویسند و زبان هایشان را کوتاه می کنیم که مبادا عقل ناقص اشان بر آنان چیره شود و خدای ناکرده ، بگویند کلامی که جز کلام خداوند بزرگ است »»
به یکباره همه ی قلاده داران و سربندیان یک صدا فریاد می کنند
«« خدا بزرگ است ،سپاس ، خدا بزرگ است ، سپاس »»
در پایان عبادت شبانگاهی ، همه بر روی دو زانو ، می نشینند و به لیوان های کوچک ، پر از خون کنار مهر های ، نمازشان چشم می دوزند ، نور از پشت ، بر پیکر شبانشان که در وسط محراب ، درست در فاصله ای اندک از قلمِ به دار آویخته شده ، نشسته است، می تاید .
عبادت که به پایان می رسد مردی چون سایه با یک سینی ی کوچک که داخل آن جامی پر از خون است به طرف شبان رفته و جام را به شبان ، تعارف می کند ، شبان جام را بر داشته و دستی که جام در آن قرار دارد را با لا می آورد ، برای لحظه ای تابش نور سقف بر بدنه جام می تابد و بازتاب نور ارغوانی اش را، تمامی ی نمازگزاران می بینند و متوجه می شوند که زمان ، زمان نوشیدن است .
همه همانطور که بر روی دو زانو نشسته اند کمی دولا شده و جام های پر از خون کنار
سجاده هایشان را بر داشته و با گفتن کلمه ای نامفهموم، پس از نوشیدن خون توسط شبانشان با لذتی خاص ، جام های پر از خون شان را به یکباره می نوشند.
آخرین اشعه نور آفتاب که از دو پنجره ی سقف ، به درون میتابید محو می شود و سیاهی مطلق
همه فضا را پر می کند.
رها
رها / 15 March 2011