آتنا پژوهش- بیست و چهارم بهمن سالروز مرگ فروغ فرخزاد بود. روز به ابدیت پیوستن شاعری یکتا، روز جادوانگی زنی که توقف را بر نمی‌تابید. شاعری که پند پرنده را آویز گوش داشت و پرواز را به خاطر سپرده بود. زنی که خوشه‌های نارس گندم را به زیر پستان می‌گرفت و شیر می‌داد. شاعری از تبار خونی گل‌ها که به زیستن متعهد بود.

بیش از چهاردهه از مرگ فرخزاد می‌گذرد و او همچنان ستاره بی‌همتای دنیای شعر و الهام بخش زنان در رهایی و آزادی است. زنانی که درست دوازده سال پس از مرگ فروغ در انقلابی باشکوه به میدان آمده دررثای آزادی جان باختند.

 

در سالگرد سی و دومین سالروز انقلاب هنوز هم اسم و شعر فروغ فرخزاد سانسور می‌شود، و هم صدای برابری خواه زنانه زندانی است. اکنون دخترانی که در روزهای انقلاب به دنیا آمدند، همچون مادران‌شان با زمزمه شعر فرخزاد برای آزادی بپا خاسته‌اند.

 

همه دست اندرکاران مسائل اجتماعی اذعان دارند که بر زن‌ها پس از انقلاب بهمن ستم‌ها رفت. در سه دهه گذشته اما آن‌ها چه به شیوه جمعی و چه فردی مبارزه‌ای تنگاتنگ را علیه قوانین ناعادلانه، تبعیض، خشونت و اعدام به پیش برده‌اند.

 

در سال‌روز درگذشت فروغ شعر «تن‌ها صداست که می‌ماند» را باردیگر با خود زمزمه می‌کردم. لحن زیبا و پر قدرت این شعر مرا به یاد صدای پر درد زن دیگری انداخت. به یاد زهرا بهرامی، صدای او پس از اعدامش در بیست و نهم ژانویه امسال، درفیس بوک منتشر شد.

 

مسئولان قضایی حتی جنازه او را به خانواده‌اش تحویل ندادند. پیکر او را بدون حضور عزیزانش در چهارصد کیلو متری تهران در سمنان دفن کردند.

 

اعدام او سر و صدای زیادی به‌پا کرد. هفته گذشته بیست و هفت کشور عضو اتحادیه اروپا به نشانه اعتراض به اعدام زهرا بهرامی هلندی ایرانی تبار شرکت دیپلمات‌های غربی را در مراسم سی و دومین سالگرد انقلاب اسلامی به ویژه در تهران، بروکسل و ژنو تحریم کردند.

 

صدای او در مصاحبه‌ای با پرشین رادیو در نوامبر ۲۰۰۹ و پس از عاشورای ۱۳۸۸ پخش شده است.

 

در این گفت‌وگو زهرا بهرامی از شرکت خود در تظاهرات روز عاشورا سخن می‌گوید و از آنچه که بر مردم رفته است. او می‌خواهد دنیا را از عمق فاجعه باخبر کند. زهرا با صدایی رسا اما هیجان‌زده حرف می‌زند. او بار اول در روز عاشورا در هنگام تظاهرات با رادیو پرشیا تماس گرفته بود. اما نواری که در فیس بوک پخش شده متعلق به ماه نوامبر ۲۰۰۹ است.

 

وقتی که شما به صدای زهرا گوش می‌دهید، سیمای زنی را مجسم می‌کنید که با مهربانی عمیق یک مادر، با احساس مسئولیت تمام، با شجاعتی بی‌نظیر و با به جان خریدن تمام عواقب شرکت در تظاهرات عاشورا علیه ستم و بی‌عدالتی به میدان آمده و هیچ چیز جلو دار او نیست. زهرا در یک صحنه تاریخی در متن حادثه حضور دارد و شهادت می‌دهد. شهادتی صادقانه و بی‌کم و کاست از سرکوب و کشتن جوانان و حتی کودکان خردسال!

 

زهرا در مصاحبه رادیویی خود را «کردیه بانو» معرفی می‌کند و می‌گوید: «درود بر شما، می‌بخشید صدایم گرفته، مصدوم شده از بس که روز عاشورا فریاد خشم برآوردم. اما صدای من چه ارزشی دارد. جانم فدای ایران.»

 

در ادامه و در جواب یکی دیگر از مصاحبه شوندگان که مردم را به آرامش دعوت می‌کند، زهرا عصبانی شده و می‌گوید:

 

 «آقای دکتر شما اینجا نیستید و نمی‌دانید برسر ما چه آمد. وقتی که جلوی چشم من سه جوان رابا پاترول زدند.‌‌ همان موقع آقای قائم مقامی داشت صدای مرا پخش می‌کرد. من فریاد زدم. سه جوان را کشتند. جلوی چشم ما بدن آن‌ها سرد شد. شما کجایید که ببینید که بند انگشت‌های یک بچه را طوری با چاقو زدند که انگشتانش توی جوی آب پرت شدند و دستش جلوی چشم من غرق در خون شد. شما انتظار دارید که من بایستم نگاه کنم. یا بگذارم فرار کنم. من از آن کسانی بودم که صدایم پخش شد. بله این صدای من است. صدای کردیه بانو که دارد پخش می‌شود. صدای من قطع نخواهد شد. و در روزهای آینده هم پخش خواهد شد. ما داریم در خون شنا می‌کنیم، انگشت‌های قطع شده یک بچه در جوی آب و دیدن بدن سه جوان که زیر پاترل سیاه بدنشان یخ زد. که انگار یک کیسه سیمانه، از روی بدنشان رد شد. مگر فکر می‌کنید اینجا آلمانه یا هلند، یا لس‌آنجلسه، نه، اینجا تهرونه اینجا شهر خونه. امروز در دانشگاه علم و صنعت ریختند همه را قلع و قمع کردند…. شما با کی دارید حرف می‌زنید. و ما دیگر نمی‌نشینیم سرمان را زیر خاک کنند. سهراب و ندا آقا سلطان را زیر خاک کنند و ما هم بشینیم آبگوشت‌مان را بپزیم، قورمه سبزیمان را بپزیم و به بچه‌هایمان بگوییم بمان توی خونه، بیرون نرو. ما دیگر می‌رویم اول صف. کتک می‌خوریم و کتک می‌زنیم. من از کسانی بودم که روز عاشورا گفتم حمله کنید، فرار نکنید، چرا فرار می‌کنید.»

 

زهرا بهرامی در ادامه این مصاحبه از رفتن به بهشت زهرا برای شرکت در مراسم تدفین علی حبیبی موسوی خواهر‌زاده میرحسین موسوی که در روز عاشورا کشته شد، حرف می‌زند و اینکه به علت حمله ماموران و عدم ممانعت از تدفین موفق به شرکت دراین مراسم نشده است.

 

دولت ایران پس از دستگیری زهرا بهرامی اعلام کرد که او را به جرم داشتن مواد مخدر درخانه‌اش بازداشت کرده‌اند. مسئله‌ای که از طرف وکیل هلندی و خانواده او شدیدا رد شده است. البته اکنون بر هیچ کس پوشیده نیست که زهرا چند سال پیش در هلند به جرم داشتن مواد مخدر بازداشت و محکوم شده بود. اما بدون شک نمی‌توان باور کرد که او درخانه‌اش نیم کیلو کوکائین مخفی کرده باشد، و هم‌زمان به تظاهرات اپوزیسیون علیه حکومت پیوسته و فعالانه در پخش اخبار آن از طریق رادیویی در خارج کشور تلاش کند.

 

مسئولان قضایی اما به خیال خود با قاچاقچی خواندن زهرا بهرامی در تدارک بستن همه راه‌ها برای اعتراض بودند. اتهامی که صحت آن بشدت مورد تردید بود. در این میان دولت هلند با در پیش گرفتن دیپلماسی ضعیف و هم با تاخیر نتوانست به موقع برای نجات جان زهرا شهروند خود اقدامی اساسی کند.

 

بر روال مرسوم در ایران تبلیغات دولتی با مصاحبه اجباری زیر تهدید و شکنجه برای شکستن روحیه و بدنام کردن زهرا هم انجام شد. چه کسی باور خواهد زنی که زمانی به خاطر حمل مواد مخدر در زندان بوده است. اکنون به جرم شرکت در یک تظاهرات سیاسی دستگیر شده باشد؟

 

اما آیا می‌توان تنها با استناد به اینکه زهرا هم مثل هر آدمی دیگری زمانی خطا کرده، جرمی مرتکب و مجازات هم شده بود، بر تمام زندگی او خط بطلان کشید. زندگی او مانند هزاران زن ایرانی دیگر پر از رنج و تراژدی بود. زهرا در جوانی ازدواج کرد، سه فرزند به دنیا آورد، طلاق گرفت و به علت بی‌سامانی مانند هزاران زن ایرانی دیگر راه مهاجرت را درپیش گرفت. در هلند با پسرش زندگی می‌کرد. او نتوانسته بود دختر‌ها را با خود به هلند بیاورد. از بخت بد یکی از دخترانش چند سال پیش خودکشی کرد. زهرا در تابستان ۲۰۰۹ برای دیدار خانواده‌اش به ایران می‌رود. در تظاهرات جنبش سبز در عاشورای پس از انتخابات شرکت می‌کند، دستگیر، زندانی و سرانجام اعدام می‌شود.

 

زهرا بهرامی در پایان مصاحبه‌اش با رادیو پرشیا باز فریاد برمی آورد: «افتخار می‌کنم به گلوی دردیده شده‌ام، به دست و پای سیاه شده‌ام، چون فریاد آزادی از آن بیرون آمد. به ما نگویید بشینید سکوت کنید، ما دیگر سکوت نمی‌کنیم…..»

 

صدا، صدا، تنها صدا

تنها صداست که می‌ماند