فریبا داوودی مهاجر- دستیابی زنان به قدرت نه تنها یک حق بلکه یک ضروزت برای بهبود وضع زنان در جوامع مختلف است. دستیابی زنان به قدرت میتواند بر روند اعمال سلیقههای مختلف برای کنترل زنان تاثیر بگذارد، نگرشهای غلطی که در جامعه نسبت به زنان وجود دارد را اصلاح کرده و فرصت تجربهاندوزی برای آنها را فراهم کند. فرصت آنکه از بدیهیترین حقوق انسانی که در ماده۲۱اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده بهرهمند شوند. همان اصلی به هر شخصی حق میدهد با شرایط برابر به مشاغل عمومی دست پیدا کند.
شکل حکومت و یا میزان بسته بودن جوامع و همچنین شکل قانون اساسی و قوانین موضوعه همواره در میزان مشارکت سیاسی آحاد جامعه از جمله زنان تاثیر میگذارد. از سوی دیگر ساختار قدرت میتواند بر رفتارهای سیاسی و یادگیری سیاسی و اجتماعی مردم نیز اثرگذار باشد.
کشوری که در سطوح مختلف، آموزههای پدر سالاری را تشویق و تبلیغ میکند مشارکت سیاسی زنان را یا بر نمیتابد و یا مشارکت آنها را زیر سایه مطالبات مردانه تحمل میکند و به این ترتیب کردارها و رفتارها و نقشهای سیاسی زنان را هدایت و کنترل و در جهت تقویت همان نظام پدر سالارانه ساماندهی میکند.
متاسفانه در ایران هم در قانون اساسی و هم در قوانین عادی و در تبلیغات جاری کشور و حتی سیاستگذاری عمومی نگاهی با رویکرد جنسیتی به مشاغل سیاسی برای زنان شده است. زنان حق رئیس جمهور شدن را ندارند. قضاوت از زنان ستانده شده و هرگاه مسئله پست سیاسی مطرح میشود زنان را بیتجربه و احساساتی خطاب میکنند. مردان سیاست را امری مردانه تبلیغ میکنند تا بخش عمدهای از جامعه را از رقابت سیاسی با خودشان کنار بگذارند.
از کتابهای درسی گرفته تا تبلیغات روزمره وظیفه اول زن را شوهر داری و بچه داری تبلیغ میکنند و برای آن ثواب و اجر اخروی و بهشت معین میکنند تا با شرطی کردن، زنان را در خانه و در خدمت رشد مردان نگه دارند و حتی با افتخار میگویند که مردان از دامن زنان به معراج میروند ولی نمیگویند که خلاصه اگر زنی خواست به معراج ر ود باید چه کار کند.
البته نباید به نقش و تاثیر پایگاه اجتماعی نیز در میزان مشارکت سیاسی زنان بیتوجه بود. زنان طبقه متوسط معمولا نقش بیشتری در تحولات سیاسی بازی میکنند. در بسیاری مواقع حاشیه نشینی اقتصادی، فقز، بهداشت، سطح سواد در سطح مشارکت سیاسی زنان تاثیر میگذارد.
اینک باید دید دولت چگونه میکوشد با ایجاد هویت سیاسی ازتبعیضهای جنسی درعرصه آموزش رسمی، به شکل پنهان قواعد منفعل سازی شکاف جنسی را به اجرا گذارد. اگر وضعیت آماده سازی دختران برای ایفای نقش اجتماعی منفعل را با تأکید بر طبیعی جلوه دادن تبعیضهای مشارکتجویانه جنسی به عنوان نمونه در کتب فارسی وحرفه وفن دوره راهنمایی تحصیلی با شاخصهایی نظیر اقتدار مرد در خانه دوگانگی جنسیتی درجامعه و برتری جنسیتی مردان بر زنان دنبال کنیم؛ درمی یابیم ایزوله سازی شکاف جنسی دراین متون به معنای تفهیم طبیعی بودن تبعیضهای اجتماعی زنان و مردان درکسب مشاغل، عهده داری خانهداری و تبعیت از شوهران توسط زنان، عدم مشارکت زنان در تصمیم گیری و اختصاص مشاغل نیمه مهم و دست دوم به آنان است.
به عنوان مثال از این تحلیل محتوا میتوان دریافت که در کل این کتابها ۱۸%اسامی متعلق به زنان و ۸۲%متعلق به مردان است و با افزایش پایه دانش آموز، در کتب درسی مزبور از تعداد اسامی مؤنث کاسته و بر تعداد اسامی مذکر افزوده میشود و به علاوه از مجموع تصاویر این کتابها نیز سهم زنان ۱۶%و سهم مردان ۸۴%است. همچنین در کتب فارسی سه پایه زنان در فعالیتهای خانگی و مردان در فعالیتهای سیاسی، اجتماعی، حرفهایی و تربیتی حضوری چشمگیرتر دارند. اضافه براین دراین کتاب به لحاظ تصویری درحالی که کمک به انتخاب رشته تحصیلی فرزند، تهیه کتاب برای او، پاسخ به پرسشهای کودک و توصیه او به کنجکاوی در طبیعت کارمردان است؛ زنان در حال دلداری دادن به کودک، توصیه او به رعایت نظافت و پیگیری تکالیف مدرسه ترسیم شدهاند.
همچنین تصاویر دروس مشترک کتاب حرفه وفن، جملگی متعلق به مردان است و مردانه بودن مشاغل حرفهای را به دانش آموزان القا میکند. این درصورتی است که گرچه به عنوان نمونه درآمارگیری جاری جمعیت درسال، ۱۳۷۰ ۱۷%هنرمندان، ۱۹%زیستشناسان، ۲۵%آماردانان و ۲۱%ورزشکاران جامعه ما را زنان تشکیل میدهند؛ اما دراین کتب هیچ نام و تصویری از زنان دراین زمینهها دیده نمیشود.
تبلیغ جامعهپذیری سیاسی مردسالارانه در کتابهای درسی
ویژگیهای شخصیتی و صفات زنان دراین کتابها بیشتر جنبه منفعل و وابسته دارد؛ ولی مردان دراین ویژگیها و صفات، افرادی مدیر و توانا و متخصص و جدی و اجتماعی ظاهر میشوند. اهمیت این نکته تا بدانجا است که در کتب فارسی دوره راهنمایی از صفات قدرت، پایداری، ایمان، درستکاری واستقامت برای مردان استفاده میشود و زیبایی، مهربانی و گذشت خاص زنان.
به این ترتیب نوعی جامعهپذیری سیاسی مردسالارانه بر زنان در این کتب ترویج میشود که قدرت نهایی مرد در تصمیم گیری، نابرابری دسترسی به امکانات و منابع به نفع مردان، توجیه ایدئولوژیک پیدا کرده و تابعیت زن عین عدالت برشمرده میشود ونابرابری قدرت زن و مرد در تمام فعالیتها، شکل طبیعی به خود میگیرد بطوریکه ویژگیهای رفتار سیاسی زنان ایران، نظیر پیروی از شوهران، محافظه کاری، سنت گرایی و سیاست گریزی را به شدت تبلیغ میکنند.
در واقع به صراحت میتوان گفت که اصل دوم اعلامیه حقوق بشر در ایران در رابطه با استفاده برابر از فرصتهای حقوقی و قانونی یکسان برای مردان و زنان در ایران همچنان نادیده انگاشته میشود و تا زمانی که رویکرد حاکمان ایران به مسأله حقوق بشر تغییر نکند و رویکرد مذهبی روحانیون سنتی به ویژه روحانیون رسمی حاکم در ایران در رابطه با زنان اصلاح نشود و نگاه جنسیتی آنان به مسأله زن تغییر نیابد، همچنان زنان از مشارکت سیاسی بازخواهند ماند و حضور سیاسی آنها تنها منحصر به رأی دادن به مردان سیاسی و تأیید سیاستها و مواضع حاکمان در راهپیماییهای رسمی خلاصه خواهد شد. راهپیماییهایی که زنان باید حضور یابند تا قدرت مردانه را هر چه بیشتر تثبیت نماید و با رای دادن به چنین مردانی روز به روز خود را بیشتر در معرض حذف قرار دهند.
آنچه در این میان قابل توجه است این نکته است که در ایران قدرت در دست اقلیتی خاص منوپول شده است. قدرت امکان توزیع ندارد. منتقدان مردسالاری موجود با اتهام اقدام علیه امنیت روبرو میشوند و همه گلوگاهها سیاسی به وسیله مردانی که حکومتی ایدئولوژیک را تبلیغ میکنند کنترل میشود و زنان به اسم قوانین دینی از حقوق سیاسی خود منع میشوند. جامعه را کاملا مهندسی کردهاند تا زنان را از قدرت دور کنند. به زعم آنها زنی که قدرت دارد میتواند ارادهاش را تحمیل کند و اولین کارکرد چنین مناسباتی رها شدن کنترل جنسی و رفتارهای جنسی زنان است. آنهم در جامعه ایی که زنانش بابت تمکین جنسی از شوهران خود نفقه دریافت میکنند.
مردان زنان را از سیاست بیرون کردهاند
در واقع بیگانگی سیاسی که امروز زنان در گیر آن هستند، نه امری انتخاب شده بلکه کاملا تحمیل شده از سوی مردان به زنان است امری که حقوق شهروندی آنها را تحت الشعاع قرار داده و رفتارهای آنها را نه تنها در حوزههای سیاسی که در تمامی حوزه کنترل مینماید به عبارت دیگر اندیشه سنتی سیاسی حاکم بر قوه مقننه، از جمله تدوین قواعد مردسالاری، تبعیت زنان از شوهران را با استفاده از تصمیم گیریهای پنهان، به متن قانون اساسی تزریق کرده و سپس قوه مجریه خصوصاً درحیطه آموزش برهمین پایه، به طبیعی جلوه دادن تبعیضهای جنسی پرداخته است.
به طور مثال طبق ماده ۲۰مصوبه مورخ. ۱۳۷۹. ۵ ۲شورایعالی انقلاب فرهنگی، وظایفی چون مادری، تربیت نسل آینده، مدیریت خانه و اشتغال به عهده زنان واگذارشده درحالی که. ۱ ۳%کارکنان دولت را پس از انقلاب زنان تشکیل میدهند و. ۴ ۴%مدیران نظام نیز از زنانندو تنها ۳%اخبار مطبوعات به امور زنان مربوط میگردد و از ۳۰%دانشجویان زن روزنامه نگاری، فقط. ۱ ۱%آنها در مطبوعات حضور مییابند و علیرغم تعداد، ۷۰، ۲۵ ،۳۷و ۸۰نفر داوطلب نمایندگی زن مجلس، در ادوار چهارگانه اولیه آن تنها درسه دوره اول ۴ زن و در دوره چهارم ۶زن در مجلس به کرسی قانونگذاری تکیه میزنند و با این وضعیت حتی در نطقهای خود بسیار اندک به مسائل حقوق زنان میپردازند.
به این ترتیب مشخص میشود که چگونه نیروهای مؤثر بر قوای قانونگذار پس از انقلاب، روح مردسالاری را به متن قوانین دمیدهاند و با توجه به امکان تأثیر شکاف جنسی بر دولت به تنظیم قواعد حضور زنان در عرصه مشارکت سیاسی روی آوردهاند.
با اندک دقتی به رسانهای گروهی و آنالیز برنامههای پخش شده یا متون درسی وقوانین موجود میتوان دریافت که چگونه هماهنگ و سیستماتیک توزیع نقشهای سیاسی بین زنان و مردان کنترل میشود. در حالیکه با تغییر و بازنگری این سیاستها میتوان در جهت عدالت جنسیتی گامهای جدی بر داشت و مشارکت سیاسی زنان را تقویت نمود. اعمال تبعیض مثبت به سود زنان میتواند بر فرهنگ پدرسالاری فائق آمده و تواناییهای سیاسی زنان را شکوفا کند.
ایجاد و تقویت مکانیزمهای معطف به پیشرفت نظری و فکری و تبادل اطلاعات و دیدگاهها و در اختیار نهادن فنآوریهای نوین به زنان نیز چشمانداز مناسبی برای مشارکت سیاسی زنان ایجاد کند. اختصاص سهم ویژه برای زنان در بخش مدیریت در سطوح ملی و فراملی کمک فراوانی برای زمینه سازی برای مشارکت ایجاد میکند و میتواند برای ظرفیت سازی زنان با رویکرد سیاسی مناسب باشد. اما هیچکدام این اعمال در سیستمی که همه نظام ارزشی ساخته و پرداخته مردان است و مرد بر خانواده و قانونگذاری و اجرای قانون حاکم است اجرا نمیشود. چرا که از دیدگاه آنها مرد بهترین نماینده خالق است و میتواند سنن و عادات اجتماعی را ایجاد و ترویج کند و حتی ان را مقدس و مستحق بهشت یا جهنم نشان دهد و به مرور با تکرار، فرایند جامعه پذیری را در جامعه به شکل ارزش و هنجارهای اجتماعی نهادینه کند.
آنچه در ایران اتفاق افتاده، آن است که مردان زنان را از سیاست بیرون کردهاند و اینگونه تبلیغ میکنند که زنان خود علاقهایی به سیاست ندارند، در نظرات سیاسی از شوهرانشان پیروی میکنند و یابه دلیل سنتگرایی و محافظه کاری، خودشان وارد سیاست نمیشوند. در حالیکه خود جامعه مرد سالار رفتارهای معینی را برای زنان و مردان تجویز و تصدیق و تبلیغ کردهاند و از آنها انتظار دارند که به هنجارها و الگوهای رفتار متناسب با جنس خود عمل کنند.
به نظر میرسد، فرهنگ مردسالا ر یا مرد محور نه تنها مانع حضور زنان در عرصه سیاسی در طول تاریخ شده است، که زبان سیاست را به گونهای ترجمه کرده که بیانگر خواستها و علا یق مردان است.
و عرصه برای مشارکت سیاسی بگونهای تصویر شده است که تنها براساس علا ئق مردانه شکل میگیرد و در آن پرداختن به حوزه مسائل زنان، زنانه!! تلقی میگردد.
به عبارتی هنگامی که زنان در عرصه سیاسی مباحث زنان را مطرح کنند، بیاهمیت جلوه میکند و گاه مورد تمسخر واقع میشود. لا زم به توضیح است که در عرصه سیاسی ایران، مسائل زنان در آن محدودهای مجاز و قابل رسیدگی است که این ترجمان مردانه از سیاست اجازه میدهد. مثلا جامعه زنان چقدر مجاز است در خصوص حقوق انسانی، آن هم حقوق زن سخن بگوید، یعنی چقدر میتوان در عرصه سیاسی در خصوص شخص زن، حقوقش، خواستههایش، آزادیهایش تنها به عنوان یک موجود انسانی طرح موضوع کند و یا بر سر آن چانه زنی کند. اگر سیاست به معنای فن اداره امور است، امور و حقوق زنان در کجای این سیاست ورزی قرار دارد؟
واقعیت این است که امروزه سیاست به معنای شیوههای مملکت داری یا حکومت است و تمامی ساختارهای اقتدار و ترتیباتی را که یک گروه برای کنترل گروه دیگر به کار میبرد در بر میگیرد. از آنجا که در جوامع مردسالا ر، مردان تمامی نهادهای قدرت – اعم از صنعت و فن آوری و علم و مناصب سیاسی و ارتشی و به ویژه پلیس و قانون گذاری – را در اختیار دارند مناسبات میان زنان و مردان نیز نظیر مناسبات میان نژادها و طبقات براساس سلطهگری و سلطه پذیری است و جنبه سیاسی دارد، یعنی مثلا علت تحقیر یا هتک حرمت زنان را فقط با توسل به سیاست ورزی جنسی میتوان توضیح داد.
میتوان به جرات گفت که فرهنگ مردسالا ر به نحوی اعمال قدرت مینماید که افراد را در نقشهای ساخته شدهای قرار دهد به گونهای که تخطی زنان از آن قوانین به معنای ایستادن در برابر فرامین الهی و یا قوانین طبیعی تعبیر شود. بنابراین تاهنگامی که فرهنگ و ساختارهای ذهنی موجود در جامعه به شکل جدی دچار تغییر و تحول مثبت نسبت به زنان نشود، هر قانونی، عملی، تبصرهای… امری روبنایی و موقتی. و فاقد ارزش دموکراتیک است و هر شعاری برای دموکراسی تنها یک شعار است.
با همه اینها باید این واقعیت را پذیرفت که زنان در آینده سیاسی ایران رقیب جدی مردان در اداره امور خواهند بود و نگاه آنها نه یک مدیریت از بالا و کنترلمابانه که یک مدیریت اقناعی هنرمندانه خواهد بود. نگاهی که همه آحاد جامعه را برای بهرهمندی از فرصتها برابر میبیند و به هیچ دلیل و توجیهی انسانی را از حقوق اولیه و شهروندی و انسانیاش محروم نمیکند.
تبعیض جنسی فقط از طریق نوشتن مقاله و مظلومگرای یک جانبه حل نمیشود، شرکت فعال زنان در هستی اقتصادی- اجتماعی، زمینه برای مطالبات انسانی، صنفی و لاجرم سیاسی زنان در جامعه را فراهم میکند. اینکه امروز به بقال، نانوا، راننده و….در میان بانوان بیشتر احتیاج است تا وکیل،سخنگو، نویسنده، دکتر. در دوران دبستان و راهنمایی، تجربه معلمین مونثی که در زمان شاه داشتیم، نشان دهنده کیفیت بهتر آنها نسبت به دبیران مذکر نبوده و شاید بتوان گفت از لحاظ تحصیلات و توانایی، بهتر از معلمین مذکر نبوده و کمبودهای چشمگیری در تعلیم و تربیت داشتند و از طریق پارتیبازی و خویشاوندی در کار فرهنگی اشتغال پیدا کرده بودند. نتیجه آن چه شد انقلاب از نوع مردسالارنه اسلامی !
ایراندوست / 10 February 2011
با درود به دست اندر کاران رادیو زمانه و تشکر از خانم فریبا داوودی مهاجر برای این مطلب خوب و بسیار منطقی ، با دیدگاهی درست .
کاربر مهمان majid beheshti / 10 February 2011
نازنین! من یک رای دارم، ازهم اکنون ازآن شما! خدا این مردها را دربدر کند و آب خوش از گلویشان پایین نرود که تا این اندازه شما زنان گرامی را نیازارند! ولی جان من، اگر روزی روزگاری کار دست شما افتاد ما شهروندان پایین تر از درجه یک را فراموش نکنید. دوستدار شما: ( تهران ) شهروند درجه سه
کاربر مهمان / 12 February 2011
بر فرض هم که سیاست به دست زنان افتاد. آیا به نظر شما فرقی خواهد کرد؟ بعد از جنگ جهانی دوم انگلیس فقط یک بار وارد جنگ شد. آن هم زمان تنها نخست وزیر زن آن کشور، مارگارت تاچر بود که با آرژانتین جنگیدند. زن بودن نخست وزیر مانع از جنگ افروزی و خشونت نشد. در بیشتر دوران بیست ساله اخیر که سیاست خارجی آمریکا حالت تهاجمی داشته، زنها وزیر خارجه این کشور بوده اند. اسرائیلی ها در زمانی که وزیر خارجه کشور یک زن بود در غزه دست به قتل عام زدند. در 1982 وقتی که نخست وزیر هند یک زن بود سیکها را قتل عام کردند و …
بنابراین دلیلی ندارد که زن بودن سیاستمداران لزوماً چیز خوبی باشد.
کاربر مهمان / 12 February 2011
نگاه نادرست به حیات و هویت انسانی ، ریشه ائی عمیق دارد و بواسطه منافع سرشار ان برای اقلیتی ، برتری طلب ، از ان با ابزارهای متفاوت حمایت میشود . حقوق انسانی چه زن و چه مرد یا بچه یا پیر و دوجنسی و یا خنثی ها ، تعریفی برابر و حقوقی یکسان را می طلبد تا تعادلی نسبی را برقرار باشد و امکان استمرار بقاء برای همگان مقدور . نویسنده محترم چشم خود را به تمامی مشکلات بسته و امتیازی برای زنان را در دستور کار خود قرار داده است . در حالیکه منسجم ترین سازماندهی اطلاعاتی و اجتماعی را قرن هاست زنان در اختیار دارند و با توسل به روشهای زیرکانه ، از فرزندان خود قاتل ،
دزد ، بیمار روانی ، امام ، پیامبر ، مدعیان رهبری ، و …………………. میسازند و از انان در اجرای خواسته های خود بهره بگیرند . ریشه سیاست در دست بانوان است ولی هزینه ء ان را مردان نادان می پردازند . چه سمت دیگری را بانوان میخواهند ، بسم الله ، در دست بگیرید و نتیجهء ان را لمس کنید ، شاید دست از ادامه اعمال خود بردارید .
کاربر مهمانshahrokh / 12 February 2011