فرشاد سروشـ کاراکترهای اصلی کتاب «موشها و آدمها» نوشتهی جان استاین بک دو کارگر فصلی به نامهای «جورج میلتون» و «لنی اسمال» هستند. جورج مردی تیزهوش، مهربان و حسابگر است و لنی مردی درشتهیکل و سبکمغز، اما بیآزار. این دو در جستوجوی کار به مزرعهای در جنوب سلداد، واقع در کالیفرنیا، آمدهاند. آنها کارگرانی بیکس و بیچیزند که تنها داراییشان امید کمرنگی است به خرید یک ملک کوچک و تحقق بخشیدن به رؤیاهایشان، رؤیاهایی که چندان بزرگ نیستند اما بسی دور از دسترساند. کارگران دیگر مزرعه ـ اسلیم، کارلسن، ویت، کندی و کروکس ـ نیز رؤیاهای مشابهی دارند.
اوضاع کروکس از بقیه بدتر است. او یک کارگر سیاهپوست قوزی است که فقط در ازای خوراک و جای خواب شبانهروز در مزرعه کار میکند. پرداخت شخصیت کروکس فرصتی است تا استاینبک نقبی هم به زندگی سراسر رنج کارگران سیاهپوست و محروم از حقوق طبیعی انسانی بزند و وضعیت فلاکتبار آنها را، در کشوری که طبق بیانیهی استقلالاش بر حق همهی انسانها در آزادی و نیکبختی تأکیده شده، بازنمایاند.
جورج مزرعهدار پیری را میشناسد که حاضر است زمین کوچک خود را به ششصد دلار بفروشد. او قصد دارد مزد خود و لنی را ـ برخلاف دیگر کارگران فصلی که مزد ماهانهشان را در قماربازی یا «لگوریخانهها» به باد میدهند ـ پسانداز کند و این مزرعه را بخرد. آنجا آنها میتوانند از یوغ ارباب راحت باشند و رؤیای یک زندگی آزاد و شاد را تحقق ببخشند. کندی، کارگر پیری که دست خود را در مزرعه از دست داده و بابت آن دویست و پنجاه دلار غرامت گرفته، حاضر میشود پول خود را به جورج بدهد تا او را هم در گوشهای از مزرعهای که خواهند خرید جای دهند و بگذارند روزهای پیریاش را در آرامش بگذارند. با این شراکت، تحقق رؤیای جورج و لنی بسیار نزدیک میشود اما یک اتفاق همهچیز را به هم میریزد.
استاینبک به شیوهی نویسندههای ناتورالیست کاراکترهایاش را گرفتار دست پرقدرت تقدیر میبیند و تحقق آرزوهای آنها را محال میداند. او از زبان کروکس میگوید: «همهشون خواب یه وجب زمینو میبینن. درست مث بهشت خدا که همه وعدهشو به خودشون میدن! هیچکس به بهشتش نمیرسه. هیچوقت! این مزرعه فقط تو کلهشونه. همیشهی خدا حرفشو میزنن اما هیچوقت از سرشون بیرون نمیآد. هیچوقتم جور نمیشه!»
لنی، در یکی از دیوانهگیهایاش، ناخواسته زن کرلی، پسر صاحب مزرعه، را به قتل میرساند و این نقطهی پایانی است بر همهی آرزوهای خودش، جورج و کندی. لنی میگریزد و کرلی به جستوجوی او برمیآید تا انتقام خون زناش را بگیرد. جورج خود را به مخفیگاه لنی میرساند و پیش از آنکه به دست پسر نامرد ارباب بیفتد و شکنجه شود خودش لنی را با شلیک یک گلوله خلاص میکند. چه اینکه کندی از اینکه سگ پیرش ـ که نمادی است از کارگران پیر مزرعه که بعد از یک عمر بیگاری به محض بیمصرف شدن اخراج میشوند ـ به دست غریبهها کشته شده بود در رنج است و جورج نمیخواهد تا پایان عمر چنین عذاب وجدانی را بر دوش بکشد.
استاینبک در پرداخت پلات و ساخت شخصیتهای داستان از ذهنیتگرایی گریزان است و بیشتر بر عینیت تکیه دارد. درواقع، در این رمان فرد و روانشناسی شخصیت اهمیتی ندارد و جامعه است که در معرض نقد و کنکاش قرار گرفته است. بسیاری از شخصیتهای کتاب نمایندهی یک گروه بزرگ از آدمهای مشابهشان هستند و به همین دلیل است که زن کرلی یا ارباب اسم خاصی ندارند و از آنها با همین عنوانهای کلی نام برده میشود. استاینبک در روایتاش از حجم زیادی دیالوگ و فضاسازی تصویری بهره گرفته که رمان را به اثری روان و خوشخوان بدل ساخته است. او در نامهای به یکی از دوستاناش نوشته که با این کار قصد داشته ببیند آیا میتواند داستان را طوری روایت کند که برای اجرای آن در صحنهی تئاتر نیازی به تهیهی نمایشنامهای جداگانه نباشد یا خیر. «موشها و آدمها» تاکنون دستمایهی ساخت فیلمها و سریالهای تلویزیونی متعددی بوده و چندین بار نیز بهصورت تئاتر اجرا شده است.
ویلیس ویگر، منتقد امریکایی و نویسندهی کتاب «تاریخ ادبیات امریکا،» معتقد بود «بهترین آثار استاینبک را میتوان کمکی مهم به سیر ادبیات جهان دانست.» بیگمان، «موشها و آدمها» یکی از این آثار برجستهی جان استاینبک است.
«موشها و آدمها» را نشر ماهی با ترجمهی سروش حبیبی زمستان سال ۸۸ و در ۱۵۴ صفحه به بازار فرستاده است.
آقای سروش ممنون از معرفی « موش ها و آدم ها» . برای اطلاع شما، در سال ۱۳۵۳ یا ۱۳۵۴ کارگردانی ایرانی که متأسفانه نام او از یادم رفته است، با اقتباس آزاد از این رمان، فیلم «تپلی» را ساخت. در این فیلم همایون و مرتضی عقیلی نقش اول را دارند. فیلم «تپلی»، بنظر من، یکی از فیلم های جالب تاریخ سینمای ایران است .
موفق باشید
س.ح.
کاربر مهمان / 10 February 2011
موشها و آدمها داستان غم انگیز انسان و موش درونشٍ یا موش و انسان درونشٍ،همه ی آدمهای داستان این دوگانگیٍ مضحک رو تا آخرین سطرها ی داستان با خودشون می کشن.
مهدی / 10 February 2011