ویلیام ترور، یکی از مهمترین نویسندگان ایرلند شامگاه گذشته درگذشت. او هنگام مرگ ۸۸ سال داشت. خبر درگذشت این نویسنده بزرگ را انتشارات پنگوئن اعلام کرد. ناشر آثارش از او به عنوان نویسندهای فروتن یاد کرده که مایل نبود حرفی از داستانها و رمانهایش به میان آید.
ویلیام ترور پیش از آنکه در سال ۱۹۵۸ با انتشار نخستین اثرش به نویسندگی روی بیاورد، به مدت ۱۵ سال نقاشی میکرد. آثار او هم از کلاژ بیبهره نمانده. در مصاحبهای میگوید:
«من برای نوشتن یک داستان کوتاه یا یک رمان، مقدار زیادی چرکنویس تولید میکنم، و بعد، آن نوشتهها را با قیچی میبُرم و کنار هم میگذارم و از آن بُریدهها، داستان یا رمانی میپردازم.»
ترور که در میان نویسندگان ایرلندی، به «استاد ایهام» شهرت داشت، در سالهای دهه ۱۹۵۰ وطنش را ترک کرد. او درباره جلای وطن گفته است:
«من مهاجرت کردم، نه به خاطر اینکه وطنم را دوست نمیداشتم و یا اینکه کشورهای دیگر برایم جذابتر بود. با مزدی که از کاری که دوست نداشتم به دست میآوردم به سختی میتوانستم خودم را اداره کنم. من اما دلم میخواست نویسنده شوم.»
او یک نویسنده مهاجر بود و با اینحال در آثارش، تصویری کامل از ایرلند به دست میدهد، چنانکه گویی هرگز زادگاهش را ترک نکرده باشد.
ترور که به گفته خودش از پاتریشیا هااسمیت، نویسنده آمریکایی تأثیراتی پذیرفته بود، بیش از یکصد داستان کوتاه و چندین رمان نوشته است. در «پسران خوب» (۱۹۶۴)، «پانسیون» (۱۹۶۵)، و «گروه عشق» (۱۹۶۶) آنچه که شخصیتها را به هم پیوند میدهد، مصیبتیست که بر آنها رفته است.
یکی دیگر از مضامین مورد علاقه او، حس خیانتیست که در شخصیتهای پیرامونی آثارش شکل میگیرد.
رمان «سفر فلیشا» و «تورگنیفخوانی»، دو رمان از آثار مهم این نویسنده برجسته به ترجمه الاهه دهنوی، توسط انتشارات مروارید به فارسی منتشر شده است.
الاهه دهنوی در مقدمه «تورگنیفخوانی» درباره آثار ترور مینویسد:
««در رمانهای تِرِور، گذشته همواره نقش بسزایی ایفا میکند. به این معنا که تاریخ و تحولات اجتماعی و سیاسی گذشته در زندگی امروز افراد جاری است و بخش عظیمی از شرایط کنونی آنها را رقم میزند. در داستانهای او معمولاً شخصیتها که اختلافات مذهبی و سیاسی گذشته بر زندگیشان سایه افکنده، دچار احساس گناهاند و برای دست یافتن به آرامش و خوشبختیای که وجود ندارد، از واقعیت میگریزند.»
«سفر فلیشا» داستان دختریست که در جستوجوی دوستش از شهر کوچکی در ایرلند گریخته و وارد شهرهای صنعتی انگلستان میشود، اما با فردی به نام «هیلدیچ» آشنا میشود که فقط یک خواسته دارد: او را تصاحب کند و بعد از مدتی هم مانند دختران دیگر به حال خود رهایش کند. اما بازیهای زندگی توهمات او و فلیشا را آشکار میکند.
ویلیام ترور در سال ۲۰۰۹ پس از انتشار رمان «تابستان و عشق» اعلام کرد که دیگر هرگز داستان یا رمانی منتشر نمیکند.