دیوید لینچ ۲۰ ژانویه ۱۹۴۶ در مونتانا دنیا آمد. شاید به همین دلیل هم با زندگی انسانهای پیرامونی در شهرهای دورافتاده آشناست. این سینماگر آمریکایی که کابوسهای انسانهای زخمپذیر را در همه آثارش روی پرده سینما آورده، هفتاد سالگیاش را جشن میگیرد.
دیوید لینچ خود را با فیلم «مخمل آبی» (۱۹۸۶) شناساند. او در این فیلم با یک نما همه رؤیای زندگی آمریکایی را به یک کابوس تبدیل میکند: یک باغچه زیبا محصور در حصارهای آبیرنگ. دوربین دیوید لینچ به عمق باغچه نفوذ میکند و ما همه آن کرمها، سوسکها و مورچههایی را که در عمق باغچه لانه کردهاند میبینیم. صدایی که از زندگی آنها به گوش میرسد، مانند هیاهوی میدان جنگ است.
«مخمل رؤیا» فیلمیست درباره آنچه که نمیبینیم اما وجود دارد: سکس، خشونت و مواد مخدر.
دیوید لینچ در گفتو گویی که در سال ۲۰۱۵ با یک منتقد سینمایی به نام دیوید استراتون انجام داد گفت ایده «مخمل آبی» به طور تصادفی، هنگامی که به ترانههای مردمپسند گوش میداده به ذهن او رسیده.
دیوید لینچ:
«ترانهها را میشنیدم و در همان حال به چمنزارها و به لبهای سرخ فکر میکردم و بعدش هم تصویر یک گوش بریده که روی چمنزار افتاده در ذهنم شکل گرفت. اینطور بود که به تدریج ایده این فیلم در ذهنم ساخته شد.»
فیلمهای دیوید لینچ بر اساس یک ایده شکل میگیرند. برای همین سهم پیرنگ (پلات) در آنها اندک است و معمولاً نمیتوان خلاصهای از داستان فیلم را در چند سطر بازگو کرد. لینچ بر خلاف بسیاری از سینماگران هالیوود همواره تماشاگرش را از «حادثه» محروم میکند. به جای حوادث مهیج با فراز و فرودها و قهرمانانی، تصویر، موسیقی و صداهایی مبهم به فیلمهای او جهت میدهند.
در نخستین فیلمی که او در سال ۱۹۷۷ با نام «کلهپاککن» ساخت این گرایش را میتوان سراغ کرد: پدری را میبینیم که با کودکی از ریختافتاده در یک آپارتمان زندگی میکند. همه وجود این پدر را خشم و ترس فراگرفته است.
دیوید لینچ:
«پدر [در فیلم «کلهپاککن»] به رمانهای کافکا علاقه دارد. به ویژه به داستان «مسخ» او.»
فیلمهای لینچ اصولاً از مسخ شخصیتها نشان دارند. «مرد فیلنما» (۱۹۸۰) چنین فیلمیست: روایتی از مسخ مردی از ریختافتاده که در دوره ویکتوریا در انگلستان برای گذران زندگی در میدانهای شهر خود را به نمایش میگذارد. این فیلم با بازی آنتونی هاپکینز نامزد دریافت جایزه اسکار بود.
و سرانجام میبایست به مجموعه تلویزیونی «توئین پیکس» اشاره کرد: قطعهای از موسیقی آنجلو بادالامنتی (این آهنگساز آمریکایی به خاطر تهیه موسیقی فیلمهای دیوید لینچ به شهرت رسید)، نماهایی از کوههای پوشیده از برف، آبشارها، جنگلهای انبوه و تاریک و یک کارآگاه پلیس فدرال آمریکا که تلاش میکند به راز قتل زنی به نام لورا پالمر پی ببرد.
۸ آوریل ۱۹۹۹ شبکه تلویزیونی «ای بی سی» نخستین قسمت این مجموعه تلویزیونی را روی آنتن برد. بسباری از منتقدان اعتقاد دارند که از آن پس مجموعههای تلویزیونی در آمریکا و اروپا دگرگون شدند. میلیونها نفر این مجموعه را میدیدند و با این حال فیلمی که بر اساس آن ساخته شد، از نظر تجاری ناموفق ماند.
در سینما اما دیوید لینچ سبک سوررئال خود را با فیلمهایی مانند بزرگراه گمشده (۱۹۹۷) و جاده مالهالند (۲۰۰۱) به کمال رساند. تماشاگر در اغلب اوقات نمیداند که آیا وقایعی که برای شخصیتها اتفاق میافتد در کابوس آنهاست یا در واقعیت؟ این دو اثر اخیر چندمعنایی و بسیار تأویلپذیرند.
دیوید لینچ:
«سینما مثل موسیقیست. از موسیقی هم انتطار داریم که بیش از آنکه یک داستان هیجانآور و منطقی را تعریف کند تارهای جان ما را بلرزاند.»
لینچ خود را بیشتر در نقش آهنگسازی میبیند که به جای آنکه با نتها سر و کار داشته باشد، با «ایده» کار میکند.
لینچ هفتاد سالگی خود را با کار جشن میگیرد. او در حال ساخت ادامه مجموعه تلویزیونی «توئین پیکس» است که قرار است سال آینده به نمایش درآید.