جمالزاده در دیباچهی «یکی بود یکی نبود»(۱۳۰۰) میگوید: این داستانها را «محض تفریح خاطر از مشاغل و تتبعات جدیتر و به دست دادن نمونهای از فارسی معمولی و متداولهی امروزه» نوشتهام. اما روشنفکران ایرانی به تدریج، ضمن فائق آمدن بر خجلت خود از داستاننویسی، توانستند فضا را برای پذیرش «تجدد ادبی» آماده نمایند.
در سالهای پس از ۱۳۲۰، چوبک، گلستان و آلاحمد، چهرههای اصلی حرکتی بودند که متأثر از هدایت و علوی، داستان کوتاه را به شاخهای اصلی از ادبیات ایران تبدیل کردند. محمود اعتماد زاده «م.ا.به آذین» (متولد ۱۲۹۳) نیز از نویسندگانی است که همزمان با آنان به نوشتن داستان کوتاه روی آورد. او و ابراهیم گلستان از معدود بازماندگان نسلی بودند که «رو به خاموشی میرفت» [۱] نسلی که به ضرورت روزگار و مشغلهی روشنفکری، درگیر امور سیاسی و ایدئولوژیک شد و دل به حرف و سخنهایی بست که نقشی انکارناپذیر بر آفرینش ادبی آنان نهادند.
دیری نگذشت که برخی از آنان از راههای رفته و رفتارهای خود دوری جستند و راهی دیگر در پیش گرفتند. اما نگرش به آذین به واقعیت و شیوهی داستانی کردن آن از آغاز تا پایان تغییری اساسی نکرد. او بر یقینی که در سال های ۱۳۲۰ به آن رسیده بود، پایبند ماند. و برای خدشه بر نداشتن تصویرش، به عنوان نویسندهای متعهد که در کار ایجاد «شور و امید و تلاش» در زمانهای خفقانزده است، ادبیات را نیز هیمهای از اجاق سیاست کرد تا «شور زندگی آزاد و سربلند را مانند زبانهی آتش برانگیزد و سرایت دهد و به پیش ببرد.» [۲]
و در نهایت بر نقش خود به عنوان «شمعی … که در تاریکی فراگیرندهی روزگار سوسو میزند.» [۳] تأکید کند و بدینسان، همچون شخصیت جوان داستان «آینه»– نخستین داستان مجموعه «پراکنده»– که هر روز در آینه چهرهی خود را برانداز میکند، بهآذین نیز از نثر آیینهای میسازد برای خودنگری.
این واقعیت که بهآذین نویسندهای بود که در دوران ستمشاهی به «بیداری» فرامیخواند، ارتباطی به داوری امروز دربارهی ارزش ادبی داستانهایش ندارد. و حالا که «معیارهای ارزیابی و گزینش یکسره دیگر است.»[ ۴] اگر فارغ از جنبههای ایدئولوژیک و الزامهای زمانه به حاصل کار او بنگریم، کدام داستانهایش همچنان ارزش ادبی خود را حفظ کردهاند و خواندنیاند؟
از «پراکنده»(۱۳۲۳) چیزی باقی نمیماند. مجموعهی پرتی است از جوانی جویای نام که میخواهد ناتوانی خود را در آفرینش شخصیت و ساخت فضا و موقعیت داستانی با جملات رنگین توخالی بپوشاند. آدمهایی را تصویر میکند که از ناکامی جنسی رنج میبرند و میخواهند سرگردانیهای خود را با گریزهای عرفانی چاره کنند. همانطور که خواهیم دید به آذین از مصالحی که در ساخت این داستانها به کار برده، در نوشتههای آیندهی خود نیز استفاده میکند.
عرفانی که قهرمان داستان «در جستجو» را جذب میکند، برای قهرمان یکی از نوشتههای به آذین – «قصهی پیر سپیدجامه» – نیز جاذبه دارد. چند سالی میگذرد و به آذین، در «به سوی مردم»(۱۳۲۷)، متأثر از تب و تاب زمانه به مضمونهای سیاسی و اجتماعی روی میآورد. اما چون کلیگویی میکند و به نحوهی ساخت و پرداخت داستانهایش بیتوجه است، کار قابلتوجهی نمیآفریند. آدمهایی قالبی درگیر رویدادهای سیاسی میشوند و متحول میگردند، بیآنکه انگیزههای روانی موجهی داشته باشند یا در داستان زمینهی لازم برای تحول روحی آنان، چیده شده باشد.
این شخصیتها وظیفهی ابلاغ پیامهای سیاسی نویسنده را به عهده گرفتهاند، از این رو طبیعی و متقاعدکننده به نظر نمیرسند. زبان نیز از تصنعی خودنمایانه آسیب دیده است زیرا با شخصیت و روحیهی آدمها همخوانی ندارد. زبان یکی از مشکلات اساسی داستانهای بهآذین است. او در «نقش پرند»(۱۳۳۵) نیز دست به ذوقآزماییهای ادبی میزند و واژههای رنگین و پرطمأنینهای به کار میبرد که چون تناسبی با لحن و ریتم داستان ندارند، تأثیر مناسبی بر مخاطب نمیگذارند.
به آذین نخستین رمان خود، «دختر رعیت»( ۱۳۳۱)، را دربارهی نهضت جنگل مینویسد و به عنوان داستاننویس، انتظاراتی را بر میانگیزد. «دختر رعیت» اما رمانی است دوپاره و نشانگر تعلقات ذهنی متضاد نویسنده: هم از طریق بازنمایی زندگی کلفتی در خانهی ارباب، مضامین «پراکنده»را تکرار میکند و هم با پرداختن به مبارزات دهقانی، اشتیاق خود را به ادبیات اجتماعی به نمایش میگذارد؛ بیآنکه بتواند با برقراری رابطهای هماهنگ و ظریف بین این دو مضمون، رمانی به ترکیببندی یکدست پدید آورد.
با این همه، «دختر رعیت» را میتوان از گامهای نخستین برای آفرینش رمان اجتماعی ایران دانست. اما بهآذین با وجود نوشتن داستانهای سیاسی- اجتماعی دیگر، مثل «مهمان این آقایان»(۱۳۵۷)، نمیتواند همچون محمود دولتآبادی و احمد محمود، از ورای کنش شخصیتها، خواننده را در حال و هوا یا جوّ یک دوران تاریخی قرار دهد. او «خانوادهی امینزادگان»(صدف ، ۱۳۳۶) را با این مقصود شروع کرد اما نتوانست آن را به پایان برساند.
در واقع، در سالهای پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با دو گرایش عمده در نویسندگی بهآذین مواجه میشویم: نوشتن افسانههای تمثیلی و باز آفرینی خاطرات دوران کودکی. او میخواهد افسانههای عامیانه را با پیامی مسلکی و نثری شاعرانه و فاخر بازآفرینی کند: «شاید این سرنوشتم بود و من، بی آنکه خود بدانم، میبایست این “امانتیهای” از یادرفته را به روشنایی روز بازآورم و با نام و نشان نوگشته به گرمای دلهای زنده بسپارم.» [۵]
مجموعهی «به سوی مردم»با تمثیلی شاعرانه آغاز میشود. مجموعههای «مهرهی مار»(۱۳۴۴)، «شهر خدا»(۱۳۴۹) و «مانگدیم و خورشید چهره»(۱۳۶۹) دربرگیرندهی دستاوردهای ادبی بهآذین در این زمینهاند.
او از ملال زندگی امروز به شور اغراقآمیز افسانهها و نوستالژی خاطرات دوران کودکی پناه میبرد. مانگدیم نیز – در داستان «مانگدیم و خورشید چهر»– در گریز از دیو درون، به جستجوی پاکی و صفای از دست رفتهی کودکی برمیآید، شیفتهی دختر افسانهها میشود و پس از آوارگی بسیار، راه صافی شدن را در عرفانی خلقگرایانه مییابد.
از افسانههایش، «مهرهی مار» خواندنیتر از بقیه است و میتوان آن را برای «منتخب داستانهای بهآذین» برگزید، زیرا از جملههای فاضلمآبانه و توصیفهای شاعرانهی نامتناسب با لحن داستان، کمتر آسیب دیده است، و طرحی ساده و بهقاعده دارد.از این مجموعه همچنان میتوان داستان «گرهی کور»را برگزید؛ داستانی که به شکل دفتر یادداشت روزانهی دختری جوان نوشته شده و معارضهی عشق با تعصب و خودپرستی را به شکلی هنرمندانه به نمایش میگذارد. به آذین در این داستان به جای بازی با کلمات احساساتی و تزئین نثر، به ساختمان داستان پرداخته و تنوع شخصیتها را فدای انگارهسازیهای جزمی و مرامی نکرده است؛ و انتقاد اجتماعی را با منطقی داستانی – و نه شعاری – در تار و پود اثر گنجانده است.
بهآذین داستانهای خاطرهایاش را دربارهی تغییر زمانه، جابه جایی نسلها و از دست رفتن خانه و آرزوهای کودکی نوشته است. از این نوع داستانها میتوان «خانهی پدری»– از مجموعه «شهر خدا»– را برگزید، که از سادگی خلاق برخوردار است. دیگر نوشتههای خاطرهای نویسنده، گیرایی چندانی ندارند.
رمان عاشقانه ی «از آن سوی دیوار»(۱۳۵۱) که به سبکی نامهنگارانه و با نام مستعار دکتر هرمز ملکداد چاپ شد، بر خواننده تأثیری نمیگذارد. نویسنده خاکستر ایام جوانی را به هم میزند اما دریغ از گل گرمابخشی در زیر این خاکستر. «سایه های باغ»(۱۳۷۷) هم مجموعهای از داستانهای خاطرهای است. اما اغلب نوشتههای این کتاب یا تمثیلهایی از مسائل سیاسی روز و آکنده از پرگویی است و یا سرگذشتهایی که گسترشی در در عمق نیافتهاند و در نتیجه «داستان» نشدهاند. در داستان «سایههای باغ»نویسنده در آفرینش فضایی رویایی از دوران کودکی و حس و حالی رمانتیک توفیق یافته است. اما در مجموعهی «مانگدیم و خورشید چهر»هیچ دستاوردی ندارد.
به آذین به عنوان مترجم جایگاه مستحکمتری در صحنهی ادبیات معاصر دارد. هر چند پسند ادبیاش امروزه چندان باب نیست اما نثری خوب و پخته دارد، دایرهی واژگانش گسترده است و نمونههای ارزندهای از ادبیات جهان را پیش روی فارسیزبانان نهاده است. او با ترجمهی آثاری از بالزاک، شکسپیر، برشت، رومن رولان و … جایگاه خود را به عنوان مترجمی زبردست تثبیت کرده است. همچنین بهعنوان روشنفکری تأثیرگذار، بههنگام سردبیری مجلات صدف، کتاب هفته، پیام نوین، نقطه یا اتکایی برای جمعی از نویسندگان و شاعران بوده و تنفسگاهی برای آنان پدید آورده است.
اما با وجود انتشار یازده رمان و مجموعه داستان، به عنوان داستاننویسی خلاق، چهرهی مطرحی در ادبیات ایران نبوده است. نوشتههایش برگرفته از زندگی و خاطرات شخصیاش است، اما افراط در کاربرد آرایههای کلامی ناهمخوان با فضا و لحن داستان، و تعمد در ابلاغ پیامهای اجتماعی، ارزش آنها را به عنوان آثاری خلاق زیر سؤال میبرد. با این حال گمان میکنم میتوانیم مجموعهی کمحجمی از نوشتههای برتر بهآذین انتخاب کنیم؛ نوشتههایی که خواننده امروز هم میتواند از خواندن آنها لذت ببرد: «مهرهی مار»، «گره کور»، «خانهی پدری»، و «سایههای باغ».
یادداشت ها:
در زمان پهلوی دوم، بخش بزرگی از اعضا و طرفداران حزب توده در زمینه فرهنگی، فعال ولی منتقد سیستم بودند، روزنامه کیهان، اطرافیان فرح پهلوی ، کانون پرورش فکری کودکان،مراکز آموزشی، ژورنالیستهای قدیمی و… مأوای تشکیلات غیر رسمی و دوستانه این گروه بود، اوج این فعالیتها، سالهای ۵۵-۵۷ بود که نوشتههای حزب توده در چاپخانه روزنامه کیهان بطور غیر قانونی ؟! تکثیر و پخش میشد. به آذین، تنکابنی و تنی چند، در مقوله عدالت اجتماعی و نقد بر ثروت (نه قدرت) روشنگری و داستانهای خوبی مینوشتند. نویسندگان توده ایی اگر چه بعنوان یک نویسنده در نشان دادن بطن روانکاوی سوژهها و عوامل درونی و بیرونی و عمق معضلات جامعه، نبوغ خاصی نداشتند ولی در آشنایی جامعه فرهنگی ایران به نویسندگان خارجی و ادبیات غرب نقش چشمگیری داشتند. آنها تجدّد و سکولاریسم چمندرقیچی با تعریف امروزی، ولی مدرن و امانیست آنروزه ایی را شکل داده اند. بعدها خود قربانی باورها، ساده اندیشیها و اشتباهات خود شدند که دیر شده بود ! شاید هنوز طرفدارانی باشند که هرگز از اینکه چطور و چگونه در عرصه ملی و بین المللی، همانند یک کاندوم سیاسی از آنها استفاده و سؤ استفاده شده را درک و فهم کرده باشند !!
جمهوریخواه / 14 January 2016
با سپاس فراوان از درج این مقاله بسیار سودمند و روشنگرانه که حق مطلب را به خوبی ادا کرده و نگاهی دقیق و منصفانه دارد که در این روزگار بس غنیمت است. آقای میرعابدینی برای این مطلب فشرده زحمت زیادی کشیده است. خواندن کارهای به اذین به راستی همت و تلاش زیادی می خواهد. من که راستش، دروغ چرا، هیچ وقت نتوانستم یکی از داستان های او را تا آخر بخوانم. بارها شروع میکردم اما زود حوصله ام سر می رفت و حالا می فهمم چرا. و البته خیلی هم تلاش می کردم که کارهای او را حتما بخوانم چون به آذین برای ما آیتی بود در آن روزگار. او نثری فاخر داشت که برای نگارش و ترجمه برخی از آثار بسیار مناسب بود اما به درد هر کاری نمی خورد. برخلاف شاملو که در شعرش زبانی فاخر دارد اما در نثر در عوامانه نویسی استاد است. مثلا نگاه کنید به پابرهنهها. محال بود که به آذین بتواند زبان این رمان را به این خوبی در آورد. بگذریم. چیزی که اشاره نشده این است که به آذین آدمی زحمتکش و خودساخته بود و برای پیشرفت خود هرگز از امکانات حزبی بهره نبرد. تا جایی که این بنده تحقیق کرده ام، او قبل از کودتای ۲۸ مرداد با هیچیک از حلقه ها و محافل بانفوذ حزبی ارتباط نداشت و در سالهای بعد هم با زحمت و کار و تلاش خودش بود که نامور شد. بد نیست به خاطره ای اشاره کنم. یک بار از او شنیدم که گفت در زندگی و کار ادبی فقط به یک نفر خود را مدیون میداند: محمدعلی افراشته، طنزنویس نامی. دلیلش را از او نپرسیدم و این حرف او تا امروز برایم معما شده است. یادش همیشه به خیر
علی امینی / 14 January 2016