شش تصویر واقعی از آموزشهای ضد زن و اعمال خشونت علیه زنان، که شاید بیشتر خاطرات شخصی جلوه کند یا خیلیها ساده از کنار آن رد شوند، اما اکثر مردان همنسل من این تصاویر را دیدهاند. در خانه، مدرسه، دانشگاه، خیابانهای شهر و محیط دوستان این تصاویر به صورت سریالی تکرار میشوند.
خشونت علیه زنان در ایران سیستماتیک است و نه تنها ارادهای جدی برای متوقف کردن آن وجود ندارد، بلکه آموزش نیز داده میشود. آموزشهای خشونت و تحقیر علیه زنان را من به شخصه هم در مدارس تجربه کردهام و هم در دانشگاه. از جایگاه زن در کتابهای درسی که معمولا به اشعار پروین اعتصامی اکتفا میشد و فروغ فرخ زاد و سیمین بهبهانی صدایشان برای ما ممنوع بود. تا آموزشهای فوق برنامه آماده شدن برای این خشونت، بخشی از خاطرات من در دوران مدرسه است.
تلویزیون، رادیو و روزنامههای رسمی در ساعاتی که ما در محیط آموزشی نیستیم همین وظایف را بر عهده میگیرند و تحقیر و خشونت علیه زنان را به نوعی دیگر بازتولید میکنند.
تصویر اول- کلاس درس ادبیات ۱۳۷۷
تا سالها فکر میکردم که بهترین معلم ادبیات دنیا نصیبم شده و از این بابت خوشحال بودم. سال ۱۳۷۷ در کلاسهای درس ادبیات فارسی همه ما ساکت بودیم. معلممان مثل یک صفحه تلویزیون بود که انگار جذابترین فیلم ممکن را پخش میکند و ما مات و مبهوت جذب کلمات و صدایش میشدیم. همه با هم در رقابت بودیم که گوی سبقت را در به دست آوردن دلش برباییم.
در طول آن سال مدام برای ما از یک سوپرایز تعریف میکرد که بالاخره رو خواهد کرد. هیچ وقت آن چهارشنبه را فراموش نمیکنم که یک دفتر را که در کیفش بود درآورد و باز کرد و رو به همه ما گفت: «که امروز روز سورپرایز است» از ما خواست که هر آنچه را بر تخته مینویسد یادداشت کنیم. چند دقیقه بعد اولین کلمات بر روی تخته سیاه نمایان شد:
زن و اژدها هر دو در خاك به / جهان پاك ازین هر دو ناپاك به
بدون آنکه به نیمکتها نگاهی کند، دوباره شروع به نوشتن کرد و شعر بعدی را نوشت:
زنان چون ناقصان عقل و دینند / چرا مردان ره آنان گزینند؟
و بعد از چند دقیقه تخته سیاه از این ابیات شعر پر شد و در زیر هر بیتی نام یکی از شعرای کلاسیک را نوشته بود. از فردوسی تا جامی و شاعران مختلف. ما در طول یادداشت کردن قهقه میزدیم و معلم ادبیات هم با قهقههای ما باکش پر میشد و سریعتر مینوشت. همه آن روز خوشحال بودیم.
تصویر دوم- کلاس درس ریاضیات (۱)- ۱۳۷۹
معلم بی اعصابی بود. هر کسی که سر کلاسش ساز مخالف میزد به باد کتکش میگرفت. کلاسهایش بیشتر شبیه تونل وحشت شهربازی بود تا کلاس ریاضی. تیک عصبی مخصوص خودش را داشت و هر چند ثانیه یک بار شانه سمت راستش را به سمت بالا حرکت میداد. عادتش این بود که سختترین مسائل ریاضی را پای تخته بنویسد و یکی از ما را صدا کند و نتوانیم آن را حل کنیم و بعد لبخند ملیحی بزند و دستی روی شانههایمان بگذارد و بگوید: «همیشه عکس همسرت رو تو کیفت بذار تا هر وقت مشکل بزرگی واست پیش اومد به عکسش نگاه کنی و بدونی مشکل بزرگتری هم داری» و بعد از این نگاه عاقل اندر سفیهش، گچ را بر میداشت و مساله را حل میکرد.
تصویر سوم- کلاس درس آموزش قرآن- ۱۳۸۱
قد کوتاهی داشت و از معجزات قرآن برای ما مدام تعریف میکرد. یک دفترچه کوچکی در بغل کتش بود و آن را در میآورد و هر جلسه یک سری اعداد را بر روی تخته سیاه مینوشت و میگفت این از معجزات قرآن است. مثلا میگفت که کلمه ایمان چند بار به کار رفته و فرشته و جهنم چند بار در قرآن آمده است. به صورت هیستریکی از زنان بدش میآمد و به همین خاطر همه ما را مجبور کرد که سوره نساء را حفظ کنیم. میگفت هیچ کس به اندازه خداوند متعال و پیامبر عظیم و شان اسلام زن را نشناخته است.
یکی از نصیحتهایش این بود که اگر زن خوب بود، خداوند متعال پیامبرش میکرد.
تصویر چهارم- دانشگاه مازندران- ۱۳۸۴
کلاسهای واحدهای عمومی معمولا شلوغتر بود و از دانشجویان رشتههای مختلف در آن شرکت میکردند. ترمی که من انگلیسی را برداشتم، استاد مربوطه زن بود و با چادر سر کلاس حاضر میشد. بیشتر جمعیت کلاس را دختران تشکیل میدادند و پسرها در اقلیت بودند. استاد انگلیسی کم تجربه بود و ترمهای اولی بود که در دانشگاه تدریس میکرد. کنترل جمعیت ۶۰ نفره کلاس برایش دشوار بود و من سعی میکردم که در جلسات درس در ردیف اول بنشینم تا بتوانم صدایش را بشنوم. صدای دخترها بیشتر از هر صدایی در کلاس به گوش میرسید و ساکت کردنشان هم از عهده استاد بر نمیآمد. شاید به همین خاطر بود که استاد این صداها را به عنوان بخشی از فضای کلاس در طول آن ترم پذیرفت.
یک بار که در ردیف اول جا نبود و دیر به کلاس رسیدم، در ردیف آخر یک صندلی خالی را پیدا کردم ونشستم. صداهایی که در طول جلسات قبل آن را به صورت نامفهوم میشنیدم و برایم شبیه آلودگی صوتی بود، این بار به خاطر موقعیتم در کلاس درس معنی و مفهوم پیدا کرد. کلمات را واضحتر میشنیدم. یکی از دخترها میگفت که «واقعا استادهای زن هیچی حالیشون نیست، همه شون وقت نمره دادن پدر آدم رو درمیارن.» یکی دیگر از دخترها به قیافه استاد گیر داده بود و میگفت «ابروهای پاچه بزیش رو نگاه کن.» صداهای بعدی جملات مشابهی را تکرار میکردند. یکی دیگر میگفت: «آخه تو باید الان خونه باشی و قورمه سبزی بپزی.»
تصویر پنجم- تهران، میدان هفت تیر- ۱۳۸۷
سختگیریها علیه زنان در خیابانها بیشتر شده بود. در تابستان ۱۳۸۷ خیابانهای اصلی تهران پر از گشت ارشاد بود. اکثرا در میادین اصلی شهر ونهای امر به معروف و نهی از منکر توقف میکردند ماشین را از زنان پر میکردند و آن را به سمت خیابان وزرا میبردند.
یک روز که از میدان هفت تیر رد میشدم، یک بنر سازمان تبلیغات اسلامی در ضلع خیابان کریم خان خودنمایی میکرد. بنری که ابعادش آنقدر بزرگ بود که از ابتدای خیابان مفتح به راحتی میتوانستی جملات چاپ شده بر روی آن را بخوانی. روی بنر نوشته بودند: «مردان با غیرت، زنان با حجاب دارند.»
آن روز با یکی از دوستانم در نبش خیابان کریمخان قرار داشتم و یک ربعی منتظر شدم که به سر قرار بیاید. واکنش عابران زن و مرد برایم جالب بود. اکثر زنان سری تکان میدادند و میرفتند. مردانی هم بودند که با حالت رضایت جمله را میخواندند و رد میشدند. این اولین بنری نبود که با این مضمون در سطح شهر دیده میشد. درسالهای بعد بنرهای بیشتری در سطح شهر نصب شد و حتی به بیلبوردهای وسط اتوبان هم کشیده شد.
تصویر ششم دادگاه خانواده تهران- ۱۳۸۹
یکی از دوستانم که مدتی بود با همسرش اختلاف داشت از من کمک خواست تا یک وکیل را به او معرفی کنم. اوایل به من نمیگفت که اختلافشان بر سر چیست، اما بعدها که تنهاتر شد، شبها پیش من میماند و داستان زندگیاش را تعریف میکرد. میگفت:
«همه چیز از آن روز شروع شد که مادرم به خانه ما آمد. داشتم ظرف میشستم و با دستکش ظرفشویی که پر کف بود، دکمه آیفون را زدم و در را باز کردم. در خانه که باز شد، مادرم انگار جن دیده است. به زور دستکشها را از دستم درآورد و با اصرار زیاد گفت که خودم باید ظرفها را بشویم. در حین ظرف شستن برگشت به من گفت که نسترن کجاست؟ من هم گفتم رفته سالن ورزش، چهارشنبه و دوشنبهها این ساعت خانه نیست. مادرم چیزی نگفت. به اتاقها سر زد و جارو برقی را برداشت و به جان خانه افتاد. مدام غر میزد که: چه قدر اینجا کثیفه. همه جا را گردگیری کرد و دست آخر هم برایم شربت بیدمشک آورد و گفت: میدونم به خاطر شستن ظرفها هلاک شدی.
از آن روز به بعد مادرم دوشنبهها و چهارشنبهها خانه ما بود. در روزهای بعد راه و روشهای زندگی را آموختم. اینکه چه طور میتوانم با یک زن به صورت موفق زندگی کنم. مادر خودم زن توانایی بود. خوب میپخت، خوب میشست و خوب هم تربیت میکرد. او میتوانست بهتر از هر کسی معلم و راهنمای من شود. هم مادر بود و دلسوز و هم راه و رسم زندگی را بلد بود.
در روزهای بعد دیگر یاد گرفتم که دست به سیاه و سفید نزنم. نمیدانم این چه ژست روشنفکری بود که در طول دوران دانشجویی به خود میگرفتم و کارهای خانه را انجام میدادم. نسترن نمیتوانست مادرم را تحمل کند. من هم مادرم را بیش از هر کسی در دنیا دوست داشتم. مادرم کار اشتباهی نکرده بود. واقعا یکی از حرفهای خوب مادرم که با سالها تجربه آن را اندوخته بود و آن را در اختیار من قرار داد، این بود که اگر دیدی زنت حرف زیادی میزند و با هیچ زبانی حالیش نمیشود، دستت را شل کن و بزن توی دهنش.» من هم بار آخر همین کار را کردم و نسترن رفت. منطق مادرم بهترین منطق دنیا بود. مادرم زن بود و بهتر از هر کسی میدانست برای زنان چه خوب است و چه بد.»
متاسفانه زنانی که علیه زنان هستند بیش از حد زیاد است
مریم / 28 November 2015
شاید من جزء آدمهای خوش شانسی بوده ام که در خانواده ای تربیت شده ام که احترام به زن و به طور کلی احترام به دیگران امری ضروری بوده و به همین دلیل نمیتوانم وجه تشابهی بین خودم و اندیشه زن ستیز پیدا کنم. میتوانم همیشه از این بابت که هرگز دست به خشونت بر علیه زن نزده ام ببالم، ولی برخورد محیط اطراف با من برایم بسیار جالب بود. وقتی من در اختلاف با همسر سابقم کوتاه آمدم و پذیرفتم که مساله مسیر قانونی اش را طی کند بدون اینکه مساله به اعمال خشونت بکشد و از این بابت همسرم نهایت سوء استفاده را کرد، نه تنها دوستان مرد من بلکه زنان هم که ما را میشناختند مرا به پخمه بودن متهم کردند. کسانی که سالهاست در اروپا زندگی کرده اند و خود را متجدد میدانند همگی بر این باور بودند که من زیادی به زنم رو داده ام. با تمام این مسائل خوشحالم که در برابر اصولی که با آنها تربیت شده ام کوتاه نیامدم، هر چند بعضی از خانمهای محترم در مهمانی هایشان با حرفهای نیشدار سعی کردند مرا تحریک کنند.
تجدد / 28 November 2015
همه خیلی راحت اینارو پذیرفتیم متاسفانه:(
سلام / 28 November 2015