این جستار، که در چهارقسمت عرضه می‌شود، قرار است تحلیلی باشد از سخن نفرت آمیز و نفرت پراکنی تا هم راه شناخت آن را روشن تر کند و هم راه مهار آن را. زیرا اگرچه نمی‌توان سخنان نفرت آمیز را کاملا حذف کرد اما حداقلی از خویشتنداری نیاز هر جامعه‌ای است که بخواهد در صلح و آرامش زندگی کند و به رشد مطلوب دست یابد.

Hate-Crime-Illustration-by-Matt-Mahurin
طرح از مات ماهورین

نفرت پراکنی از یک بابت مسئله‌ای کاملا جدید است چرا که بیشتر در عصر سیطره وب و شبکه‌های اجتماعی خود را نشان داده است؛ اما از یک بابت پدیده‌ای از دوران قبل از عصر وب است که می‌توان نزدیکترین تاریخ بومی اش را در دوره انقلاب در ایران نشان داد. ولی پیش از آن که برویم در دوره‌های مختلف غلبه نفرت را در موضوعات خاص عمومی مشاهده خواهیم کرد. مثلا از دوره جنگ اول جهانی و دوره رضاشاه به خاطر احساسات ناسیونالیستی نفرت از ترک عثمانی و عرب در ایران فراگیر شد و در صورتهای مختلف تا روزگار ما باقی مانده است. قدیم تر از آن هم می‌شود رفت اما برای این جستار تذکری به تاریخ معاصر نفرت کفایت می‌کند.

در یک چشم انداز کلی می‌توان گفت تاریخ نفرت در میان ما تا انقلاب فصل‌هایی دارد به نام نفرت از عرب و اسلام، نفرت از ترک عثمانی، نفرت از یونان و مقدونی و سپس نفرت از روس و انگلیس و آنگاه نفرت از آمریکای امپریالیست. بعد از انقلاب هم دو جریان کلی می‌توان مشاهده کرد: جریان نفرت از غرب و غربگرایی و تجدد و جریان نفرت از یقه چرکین‌های دولت پناه و فرهنگ تحمیلی دولت ولایی.

از همین مرور چندسطری روشن است که رهایی از نفرت کار آسانی نیست زیرا سابقه درازی در میان ما دارد و شاخه‌های متعدد از این شجره خشونت-ثمر بردمیده است. اما این که آسان نیست اصلا بار ما را سبک تر نمی‌کند. تنها نشان دهنده ناهمواری‌هایی است که در راه است برای هر کسی که بخواهد هنر همزیستی را پیشه کند و آن را در رسانه و پیام پی گیرد.

این جستار، که در چهارقسمت عرضه می‌شود، قرار است تحلیلی باشد از سخن نفرت آمیز و نفرت پراکنی تا هم راه شناخت آن را روشن تر کند و هم راه مهار آن را. زیرا اگرچه نمی‌توان سخنان نفرت آمیز را کاملا حذف کرد اما حداقلی از خویشتنداری نیاز هر جامعه‌ای است که بخواهد در صلح و آرامش زندگی کند و به رشد مطلوب دست یابد.

انقلاب و نفرت؛ از خوارشماری تا نفرت پراکنی

انقلاب سال ۵۷ جناح‌های مختلف داشت اما بنیاد فکری همه آنها دوگانه انگار و قطبی ساز بود: سیاه در برابر سفید. حزب الله در برابر حزب الشیطان. سنت در مقابل تجدد. شاه در مقابل آخوند. دین در مقابل دنیا. این الگوی عام رفتاری بود و روشنفکران هم از همین الگو پیروی می‌کردند جز اینکه سیاهی در طرف دیگر / مقابل بود. سردبیر کتاب جمعه در اولین شماره مجله می‌نوشت: «سپاه کفن‌پوش روشنفکران متعهد در جنگی نابرابر به‌میدان آمده‌اند.» و اطمینان داشت که طرف سیاهی نابود خواهد شد: «جبر تاریخ، بدون تردید آن را زیر غلتکِ سنگین خویش درهم خواهد کوفت.» این منطق عمومی بود. و از این منطق تنها تقابل و خشونت و نفرت می‌زایید؛ در دوره انقلاب اصطلاح رایج اش این بود: نفاق افکنی – هر چه همبستگی انقلابی را مخدوش کند. اما حتی کانون نویسندگان ایران در پایان بیانیه اش امضا می‌کرد: «مرگ بر امپریالیسم و سرسپردگان بیگانه». کسی به کمتر از مرگ طرف مقابل راضی نبود. همبستگی به معنای همبستگی “ما” در مقابل “آنها” بود.

اما این تنها نبرد اجتماعی در آن دوران نبود. لایه‌های نبرد بسیار بودند. و گاه آن سیاهی و سفیدی که ذکرش رفت با هم همفکر و همسو می‌شدند. چنانکه اولین موج نفرت در آغاز انقلاب ایران نفرت از سرمایه داران بود؛ نفرت مشترک. همبستگی در نفرت. سرمایه دار به ناسزا و برچسب خوارکننده تبدیل شده بود. اگر کسی سرمایه داشت نمی‌توانست انقلابی شمرده شود. سرمایه دار خون کارگر را مکیده بود که سرمایه دار شده بود.

این نفرت‌ها سال به سال به نسل‌های بعد هم منتقل شد اگر چه به قوت سالهای اول انقلاب نماند. از اینجا ست که می‌توان دید این نفرت هنوز هم اینجا و آنجا وجود دارد و با نفرتهای تازه‌ای درآمیخته است. در این نفرت‌های جدید دیگر مسئله ایدئولوژیک نیست بلکه مسئله فقر است و عقب افتادگی از رانت خواران صاحب امتیاز. حتی می‌توان گفت “حسادت اجتماعی” هم دخیل است چنان که صرف خانه زیبا و مجلل داشتن اسباب نفرت می‌شود:

«صبح با دوستانی به لواسان رفتم. ویلاهای اشرافی با مساحتهای بزرگ جلوی چشم بودند. ویلاهایی که طبیعت را ویران و به نفرت طبقاتی میدان می‌دهند. نفرتی که در آینده نه چندان دور منفجر شود کشور را با بحرانهای فزاینده جدی و حل نشدنی روبرو خواهد کرد. معلمهای اخلاق که در چهره روشنفکر دینی علیه این نفرت می‌شورند در مجله یی که جز چپ ستیزی ماموریتی برای خود نمی‌شناسد بجای آنکه غارتگران را از غارت بیشتر حذر بدهد از فلاکت زده‌ها می‌خواهد که این نفرت را از خود دور کنند و نسبت به این غارتگران مهر بورزند و با آغوش باز این غارت را تسهیل کنند.» (محمد آقازاده، فیسبوک، ۱۶ آوریل ۲۰۱۵)

اکبر گنجی که به “کینه پنجاه و هفتی” توجه کرده است زمینه همبستگی ساز نفرت را برجسته می‌کند: «تا مدت کوتاهی کینه و نفرت از امپریالیسم آمریکا، لیبرالیسم، بورژوازی، غرب، و …همچنان افراد و گروه‌های متعارض را در یک جبهه جمع می‌کرد.» این همان نفرت مشترک است. چیزی که شاید به اندازه عشق مشترک در تحرکات اجتماعی موثر باشد. اما این اشتراک بزودی به اختلاف تبدیل می‌شود. به قول گنجی: «اما عدم اعتقاد به روش‌های دموکراتیک، عدم باور به حقوق بشر، قدرت‌طلبی انحصارگرایانه، اعتقاد به خشونت به عنوان ابزار رسیدن به قدرت، و غیره و غیره، همه را در برابر هم قرار داد. دائماً جبهه‌های جدیدی شکل می‌گرفت که معلول کینه و نفرت از “دیگری” و “متفاوت”ها بود. این چنین بود که خشونت‌ها و سرکوب‌های دهه شصت آفریده شد. کینه‌ها و نفرت‌ها گسترش یافت و عمیق‌تر شد.»[1]

در سالهای اخیر، ادامه دعواها به تضاد آشکاری در حوزه انتخاب‌ها و سبک زندگی و نگاه به جهان کشیده است. دیگر موضوع فقط سیاسی هم نیست. مردمی هستند که سگها را می‌کشند و مردمی هستند که از سگها دفاع می‌کنند. این مردم روش سگ کشی را “نفرت انگیز” می‌خوانند و آن مردم با الگو گرفتن از اصطلاح سیاسی دلواپسان که به محافظه کاران مخالف حسن روحانی اطلاق می‌شود گروه مدافع سگها را “سگ-واپس” می‌خوانند! (روزنامه قانون، ۱۷ اردیبهشت ۹۴)

نفرت پراکنی و عصر جدید

در یک چشم انداز وسیعتر، نفرت پراکنی در معنای روزمره آن ناشی از چند اتفاق تازه در صدساله گذشته است:

  • همگانی شدن آموزش و ورود مردم به عرصه سواد و خواندن و نوشتن
  • همگانی شدن رسانه در طول این دوره و نهایتا دسترسی به وب در سالهای اخیر
  • برملا شدن اختلافات مردمان فراتر از روستا و شهرهای همسایه به سطحی ملی و فراملی
  • مهاجرت‌های روزافزون که جوامع را با فرهنگها و آداب ناشناخته روبرو کرده است
  • رواج مکتب‌های جنگ افروز و نفرت پراکن و مبتنی بر پاکسازی نژادی
  • تبعیض سیاسی برای تحکیم قدرت قاهره دولت با جداسازی مردمان یک کشور و برتری دادن نظام مند یک گروه طرفدار حاکمیت بر گروه‌های دیگر

از یک بابت می‌شود گفت که مشکل نفرت پراکنی عمدتا ناشی از “تکثیر” شدن و “انباشتگی” نفرت است: شمار بیشتری افراد به دلیل سواد قادر به خواندن متون نفرت برانگیز هستند؛ شمار بیشتری از رسانه‌ها در خدمت پراکندن نفرت قرار می‌گیرند؛ شمار بیشتری از مردم در جریان نزاع‌های قومی و اختلافات محلی قرار می‌گیرند و ممکن است موضعگیری آنها به حاد شدن مسئله کمک کند. بعلاوه، شمار بیشتری از مردم به حقوق خود آگاه می‌شوند و به نظام‌های جداساز و مبتنی بر تبعیض اعتراض می‌کنند. در یک کلام مخاطب نفرت نسبت به صد سال پیش بسیار بیشتر شده است گرچه صدای سرکوب شدگان هم بهتر شنیده می‌شود. این تکثیر نفرت از راه پیشرفتهای رسانه‌ای و باسوادی عمومی صورت و محتوای مسئله را دگرگون ساخته و دایره پیامدهای آن را گسترش داده است.

اما اینکه نفرت در جامعه‌ای “بی مهار” و در جامعه‌ای دیگر “مهارشده” به نظر می‌رسد به توان آن جامعه برای آموزشهای مدنی و شهروندی و قدرت قانون و میزان مشارکت عمومی در ساختارهای حاکم بر می‌گردد. اما اصولا بدون مراقبت دایمی امکان ندارد نفرت پراکنی همیشه مهار شود.

نفرت پراکنی ممکن است با تبلیغ و تقبیح و یا اعمال قانونهای ضد نفرت پراکنی تا حدودی مهار شود، اما مهار واقعی آن محتاج پرورش شخصیت تک تک اعضای جامعه است. و این دومی راهی دراز است گرچه پایداری اش بیشتر است. کسی که شخصیت پرورش یافته‌ای داشته باشد حتی در غیاب قانون هم به خود اجازه نمی‌دهد وارد میدان نفرت پراکنی شود.

مقابله قانونی با نفرت

قوانین مقابله با نفرت پراکنی حتی در کشورهای غربی هم سابقه چندانی ندارند. موضوعی که خود نشانگر تازه بودن مسئله است. یعنی موج نفرت پراکنی (و هم اعتراض به آن) تا پیش از عصر رسانه‌های مردمی و شبکه‌ای آنقدر وسیع نبوده که قانونگذاران را به فکر مقابله و کنترل آن بیندازد. «تنها در دوره‌های اخیر است که تلاشهایی برای محدود ساختن سخنان نفرت پراکن انجام شده است.» [2]

قوانین بین المللی در این زمینه هم تازه است. مجمع عمومی سازمان ملل متحد در دسامبر ۱۹۶۶ به تصویب میثاق حقوق مدنی و سیاسی پرداخت. بند ۲۰ از این معاهده در محدودسازی آزادی بیان می‌گوید:

«هر گونه تبلیغ برای جنگ به موجب قانون ممنوع است. هر گونه دعوت (ترغیب) به کینه (تنفر) ملی یا نژادی یا مذهبی که محرک تبعیض یا مخاصمه یا اعمال زور باشد به موجب قانون ممنوع خواهد بود.»[3]

در ماه مارس همان سال ملل متحد همه صور پروپاگاندا و همه سازمانهایی را که بر اساس ایده یا تئوری برتری یک نژاد یا گروه قومی یا یک رنگ پوست بر دیگری شکل گرفته‌اند و آن را توجیه کننده نفرت نژادی و تبعیض قرار می‌دهند محکوم ساخته بود.[4]

اینها مقدمات حقوقی مقابله با نفرت پراکنی و برتری طلبی و تبعیض بود اما سالها طول کشید که به رویه سیاسی تبدیل شود و عملا به انزوای این گروهها و دولتها برسد. چنانکه رژیم تبعیض نژادی در آفریقای جنوبی تنها پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی در اوایل دهه ۹۰ و نهایتا در ۱۹۹۴ به پایان رسید. در واقع می‌شود به صورت نمادین گفت دوره ۲۷ ساله زندان نلسون ماندلا دوره‌ای بود که فعالیتهای متوقف ساختن تبعیض نژادی نیاز داشت تا به ثمر برسد. اما اگر رژیم‌های سیاسی مبتنی بر تبعیض دیگر به صورت آشکار وجود ندارد، به صورت پنهان هنوز نظام تبعیض و ماشین نفرت ساز همراه آن در کار است. در ماه ژوئن ۲۰۱۵، گزارشی رسمی نشان داد که دولت کانادا تا سال ۱۹۹۸ هم به آنچه “نسل کشی فرهنگی” سرخپوستان توصیف شده ادامه می‌داده است.[5] برای ما ایرانیان هم این نوع نسل کشی شناخته شده است زیرا یکی از رژیم‌های تبعیض و نفرت پس از انقلاب در ایران شکل گرفت و همچنان به تبعیض و تاراندن متفاوت‌ها و دگراندیشان و منتقدان و معترضان ادامه می‌دهد.

در عرصه وب به طور خاص نیز قوانین باز هم متاخرتر‌اند و عمری کمتر از بیست سال دارند. اتحادیه اروپا در سال ۱۹۹۷ وارد این بحث شده است و وزرای شورای اروپا با توجه به اوج گیری نژادپرستی، خارجی ستیزی و یهودستیزی و در عین حال حفظ معیارهای آزادی بیان به دولتهای عضو توصیه کرد که با سخنان نفرت پراکن در وب مقابله کنند. این توصیه شش سال بعد با پروتکلی همراه شد که نشر سخنان نفرت آمیز را هدف قرار می‌داد. پروتکل از دولتهای عضو می‌خواست که هر کدام قوانینی را به تصویب برسانند و اقداماتی را آغاز کنند که بر اساس آن نفرت پراکنی عمدی از طریق وب جرم شناخته شود و قابل تعقیب باشد.[6]

سخنان نفرت پراکن چیست؟

برای شناخت موضوع بهتر است از ماجرای دفاع از حیوانات شروع کنیم. آیا اگر شما سگ کشی را “نفرت انگیز” بنامید نفرت پراکنی کرده اید؟ آیا اگر دیگران شما را به عنوان مدافع حقوق حیوانات “سگواپس” بخوانند نفرت پراکنی کرده اند؟

دو طرف این معادله یکسان نیستند. کسی که از حقوق حیوانات دفاع می‌کند “روش” را نقد می‌کند. کسی که منتقدان را سگواپس می‌خواند دارد به “آدمها” به دلیل عقاید آنها حمله می‌کند و در این حمله زبان تحقیر به کار می‌گیرد.

سوال در باره چیستی نفرت پراکنی را پس می‌توان به این صورت دوباره پرسید: آیا هر حس نفرتی به نفرت پراکنی منتهی می‌شود؟

بعد از انتخابات اخیر بریتانیا که به طور غیرمنتظره‌ای حزب محافظه کار- به رهبری دیوید کامرون نخست وزیر وقت- حائز اکثریت شد خیلی‌ها حس نفرت پیدا کرده بودند. این اظهار نظر یکی از شهروندان است:

«امروز آنقدر روز بدی برای کشور بود که اگر کسی طور دیگری فکر کند (که مثلا خوب بود) حال مرا به هم می‌زند. اما معنای این روز بد آن است که ما سخت تر تلاش خواهیم کرد و نمی‌گذاریم این لعنتی‌ها ما روحیه ما را خراب کنند.»[7]

و این مقدمه یکی از اولین گزارشهای روزنامه گاردین در واکنش به پیروزی محافظه کاران:

«ببینید، می‌دانم. درد دارد. هیچ کدام از ما انتظارش را نداشت. صبح که به دور و اطراف نگاه می‌کردی احساس مسلط ات این بود که راست خودت را بیندازی توی دامن نومیدی. به این کشور گند زدند. شر اصلی سیستم انتخاباتی است. بریتانیا به زمین زشت و صاف شده و داغ از سوختگی پس از یک فاجعه تبدیل شده است. تا سال ۲۰۲۰ همه ما مثل آدمهای سریال “تار و پود ” (Threads) به ژنده پوشان زمستانی هسته‌ای تبدیل می‌شویم که باید وقتی چیزی برای خوردن پیدا می‌کنیم جشن بگیریم! » (استوارت هریتیج، گاردین، ۸ می‌۲۰۱۵)

در ماجرای انتخاب مجدد احمدی نژاد هم این حس را بسیاری از ما تجربه کرده ایم؛ و البته در طول دوره او وقتی اینجا و آنجا حرفهای مضحک و دور از شان ایران و مقام ریاست جمهوری می‌زد.

ما عصبانی بودیم. حتی متنفر بودیم. مخالفان حزب محافظه کار هم عصبانی و بیزار بودند. آیا هر سخنی که ناشی از عصبانیت باشد یا حتی همراه با ناسزاگویی باشد نفرت پراکنی است؟

جواب ساده اش این است: نه!

شما می‌توانید عصبانی باشید، می‌توانید استهزا کنید، می‌توانید حتی ناسزا بگویید، اما لزوما نفرت پراکنی نکرده اید.

آیا می‌توانیم از چیزی نفرت داشته باشیم و از نفرت پراکنی هم پرهیز کنیم؟

جواب اش این است که بله حتما!

نفرت به طور کلی منفی نیست. شما ممکن است از بیماری “نفرت” داشته باشید. خواهید کوشید که بیمار نشوید. ممکن است بیمار شوید اما از “افتاده شدن” بیزارید. بنابرین تلاش می‌کنید خود را نیندازید یا دل به بیماری ندهید. شما از فقر بیزارید. بنابرین می‌کوشید پس انداز کنید. می‌کوشید برای کاهش فقر تلاش کنید مبارزه کنید برنامه ریزی کنید کمپین راه بیندازید. از جنگ نفرت دارید بنابرین مراقبت و دیدبانی می‌کنید که گروههای جنگ طلب افکار عمومی را با خود همراه نکنند. استدلال‌های آنها را اوراق می‌کنید و با نقد مواضع آنها به مبارزه برای صلح و مسالمت می‌پردازید.

نفرت در این چارچوب سوی دیگر عشق و تکمیل کننده آن است. مدافع عشق است. عشق به صلح و سلامتی و شادی.

اما نفرت پراکنی مبتنی بر حذف و نادیده گرفتن دیگری است. تلاش برای تحقیر دیگری به سبب عقیده‌ای است که دارد و ضرری به حال شما ندارد. یا به دلیل نژادی است که دارد. یا مذهب و ملیتی است که دارد. نفرت پراکنی دعوت به اقدام برای حذف فیزیکی و اذیت و آزار دیگران است. لذت بردن از رنج دیگران است. برافروختن حس انتقام است.

نفرت پراکنی تبعیت از حکم کلی در باره یک گروه یا جامعه است و مبتنی است بر نادیده گرفتن تفاوتهای فردی. تعمیم دادن گزاره‌ها و نسبت‌های ناروا به همه یک گروه یا جامعه است. افغانها اینطورند و عربها آنطورند و ترکها اینطورند و فارسها آنطورند. طورهایی که با تحقیر همراه است و تحقیری که مقدمه آزاررسانی یا تبعیض و برچسب زنی است. وقتی فکر کنید که تمام مسلمان‌ها عقب مانده یا تروریست‌اند یا تمام غربی‌ها فاسدند یا تمام یهودیان زرپرست‌اند و یا هر زنی که بی حجاب است پتیاره است و هر گونه نسبت دیگری را بدون تمایز و به طور عام به گروهی یا قومی یا ملتی یا نژادی نسبت دهید پا به میدان نفرت پراکنی گذاشته اید.

نفرت پراکنی چونان دشمن دموکراسی

در دوره جدید فرض بر این است که چون مردم باید حکومت کنند، پس حکومت بر خود را هم یاد گرفته‌اند و می‌گیرند. مشکل اصلی از این منظر آن است که یاد نگرفته باشند؛ یعنی نفرت پراکنی ضد اصل “حکومت بر خود” است. ضد دموکراسی و استقلال انتخاب فردی است. نفرت پراکنی مبتنی بر روشی استبدادی و اقتدارگرا ست که در آن فقط یک گروه حق رای دارد، یک گروه خاص می‌تواند حکومت کند و همان گروه صاحب قدرت است که می‌تواند دیگران را سرکوب کند. این مایه اصلی تبعیض و محروم کردن دیگر مردمان از مشارکت در حکومت بر خود است. تحمیل یکطرفه یک نظر و یک تصمیم و یک گرایش بر همه افراد جامعه است.

بنابرین می‌توان گفت نفرت پراکنی نتیجه ناتوانی از برقراری یک رابطه مدنی و برابر است. روش نفرت پراکنی یکی از اصلی‌ترین روشهایی است که گفتگو را غیرممکن می‌کند.

اینکه گفته می‌شود در هر یک از ما شاه مستبدی خانه کرده است شوخی نیست! مسئله بسادگی این است که مشکل دموکراسی فقط به دولت مربوط نیست. اگر دموکراسی بر پایه شهروندان دموکرات استوار نشده باشد پایداری نخواهد داشت. مسئله شهروندان دموکرات است یعنی شهروندانی که استبداد را از خود دور کرده باشند. و این نقش تربیت فرد را برجسته می‌کند. فردی که به جامعه و تنوع آن احترام می‌گذارد و در مسائل عمومی رای عمومی را اساس می‌داند. این همان پایه همکاری در جامعه مدنی است که از پایه‌های دموکراسی است.

مایه نظری “استبداد به رای” محق دانستن خود به درجه‌ای است که هر حرف دیگری غیرمحق تلقی شود و با آن مقابله شود و نهایتا سرکوب شود. «در دهه هشتاد میلادی، موجی جدید از شکل‌گیری دمکراسی در کشورهای غیردمکراتیک رخ داد. در این موج تنها کشورهایی توانستند از فضای باز سیاسی برای کسب دموکراسی استفاده کنند که از سابقه داشتن جامعه مدنی نیز برخوردار بوده‌اند.»[8]

سرچشمه‌های نفرت؛ ما و آنها

نفرت سرچشمه‌های مختلفی دارد. گاه ناشی از واقعیتی است مثل فقر و تبعیض و له شدن زیر چرخ بی ترحم نظام اقتصادی و سیاسی. گاه ناشی از زندان و تحقیر و شکنجه و نظام پلیسی-قضایی است. و گاه نیز مسئله‌ای ذهنی یا عقیدتی است. بیزاری از افغانی در نزد گروههایی از ایرانیان و نفرت از مسلمان ریشو در نزد گروههایی از فرانسویان یا نفرت از مهاجر زبان ندان و غریبه در نزد گروههای افراطی در نروژ (قتل عام جولای ۲۰۱۱ را به یاد آورید) یا بیزاری از یهودی در آلمان نازی نمونه‌هایی رایج و معاصر از نفرت است. چنین است بیزاری از زنان و تحقیر ایشان در نزد مردسالاران یا بیزاری از اهل کفر و نجس دانستن شان در نزد روحانیان یا منحرف و جاسوس تلقی کردن بهائیان در زبان و عمل مقامات ایران. و از این شمار بسیار.

همه چیز از خوارشماری آغاز می‌شود:

خوارشماری بیگانه – نفرت از بیگانه / بیگانه ستیزی / مهاجرستیزی / قتل عام در نروژ / قتل کارگران تاجیک در روسیه

خوارشماری زنان – نفرت از زنان در مانویت / اسلامگرایی / عروسان هندو / عروس سوزانی در هند و پاکستان / قتل‌های ناموسی

خوارشماری اهل کفر – نفرت از کفار / نفرت از غربی ها/ نفرت از مسلمانان / اسلام هراسی / یهودستیزی / ارمنی کشی/ قتل و اسارت ایزدی‌ها به دست داعش / قتل فرخنده در کابل

خوارشماری غیرهمزبانان – نفرت از ترک زبان / نفرت از کسانی که با لهجه ایرانی در افغانستان حرف می‌زنند/ نفرت از کردی در ترکیه/ نفرت از کسانی که فرانسه یا آلمانی نمی‌دانند یا حتی خوب نمی‌دانند / تمسخر لهجه‌ها

خوارشماری طبقات فرودست – نفرت روسهای مسکو از روسهای آسیای میانه/ نفرت همان روسها از تاجیکان مهاجر و کارگر/ نفرت اشراف از کارگر و پیشه ور / نفرت گروههایی از روشنفکران از “عوام الناس”

خوارشماری نژادهای دیگر – نفرت کوکلوس کلان‌ها از سیاهان / سیاه کشی / لینچ / نفرت از عرب / نفرت از عجم/ نفرت از صربها / نفرت از توتسی ها

و این خوارشماری‌ها در هر جایی نمونه‌های خاص خود را دارد. جیمز کیگسترا (James Keegstra) معلم دبیرستانی در آلبرتای کانادا بود. در درسهایش یهودیان را مردمی منحرف، سادیست، پول پرست، تشنه قدرت و بچه کش توصیف می‌کرد. در چشم او مسیحیان مردمی محترم و درستکار‌اند اما یهودیان پنهانکار و بدطینت‌اند. در کلاسهایش گفته بود که یهودیان می‌خواهند مسیحیت را نابود کنند و “مسئول افسردگی، آنارشی، آشوب، جنگها و انقلابها” هستند. به نظر او، هولوکاست را هم خود یهودیان درست کرده بودند تا جلب ترحم کنند.[9] دادگاه در ۱۹۸۴ او را به خاطر رعایت خیر عمومی و به دلیل آنکه اصول رواداری جامعه کانادا و عزت و کرامت انسانها و احترام به تنوع گروههای اجتماعی را زیرپا گذاشته محکوم کرد. در حکم دادگاه آمده بود:

«بعید است که آنچه در این بیانات نفرت پراکن مطرح شده درست باشد یا بر اساس آن بتوان به جامعه‌ای بهتر رسید. وقتی کسی این نوع اظهارات را بخشی از واقعیت تلقی کند و آن را به سود سیاست و جامعه بپندارد رهزنی کرده است نه رهنمایی.»

دادگاه برای آنکه حکم اش به معنای محدودیت در آزادی بیان نباشد روشن می‌ساخت که حمایت از بیان آزاد برای آن است که جامعه‌ای داشته باشیم که همگان بتوانند در روندهای سیاسی آن مشارکت کنند. سخنان نفرت پراکن ارزش دموکراتیک مشارکت را متزلزل می‌سازد.[10]

در سوی دیگر جهان، در کش و قوس جنگ سوری‌ها با داعش و دست به دست شدن شهر باستانی پالمیرا، داعش سرانجام به شهر دست یافت و نگرانی‌ها از اینکه شهر را تخریب خواهند کرد بالا گرفت.[11]

عباس جوادی روزنامه نگار و پژوهشگر تاریخ می‌نویسد: «شهر باستانی پالمیرا در مرکز سوریه بدست داعش افتاد. شاید بزودی اثری از خرابه‌های روم قدیم در این شهر باستانی نماند (و از حدود ۵۰ هزار نفر ساکن آن) – این همان نفرتی است که بعضی‌ها که حالا اسلحه بدستشان افتاده از تاریخ باستان دارند، از تخت جمشید و بیستون، مدائن و آتشکده‌ها و آمفی تئاتر ها..- فقط بخاطر اینکه این آثار یاد آور باورها و تعصب‌های آنها نیست.» (فیسبوک، ۲۱ می‌۲۰۱۵)

نفرت از چیزی که از ما نیست (یا مثل ما نیست) یکی از بیگانه سازترین انواع نفرت است. زیرا بشر همیشه با دیگرانی زندگی می‌کند که مثل او نیستند و هم عقیده و هم مسلک او و هم تبار او نیستند. نفرت از آنچه دیگران بدان تعلق خاطر دارند فاشیسم محض است. ترکیب تازه شهرها و زندگی در قرن ما باعث شده که بسیاری از افراد از حوزه‌های مختلف زبانی و عقیدتی و نژادی در کنار هم قرار بگیرند. همکار یا همسایه یا همراه شوند. بنابرین، هر نوع رفتاری که این ترکیب را به سود یکی از اجزای آن تحقیر کند، رفتاری نفرت پراکن خواهد بود.

در جامعه‌های یکدست تر پیش از قرن بیستم، افراد جوامع کوچک یا باهمستان‌های محلی به هم نزدیک بودند و چه بسا خویشاوند. از کار و بار هم و از عادات یکدیگر و عقاید هم باخبر بودند. اما این امکان در دوره رشد شهرنشینی جدید وجود نداشت. پس خیال پردازی در نزد گروههایی از مردم در باره “دیگران” که از آنها نبودند رشد یافت. وسواس و وسوسه دانستن رازهای دیگران یکی از وسوسه‌های اصلی در نفرت پراکنی است. نفرت پراکن‌ها چون نمی‌توانند به هر دلیل به حلقه خصوصی “دیگران” وارد شوند در باره آنها خیال پردازی می‌کنند. برای همین است که حرفهایی که می‌زنند به قول دادگاه کانادایی نمی‌تواند بهره‌ای از حقیقت داشته باشد. تنها نشانه جهل آنها به دیگری است. این همان سوءظن است که در ادبیات دینی مسلمانان نیز مذموم شناخته می‌شود.

برابری خواهی هم از نفرت پراکنی مصون نیست

ممکن است فکر کنیم اگر اهداف عالی داشته باشیم و مثلا در جامعه امروزی به دنبال دموکراسی یا برابری جنسیتی باشیم حتما از نفرت پراکنی مصون خواهیم بود. اما این خیال خام است! هیچ کس صرفا به دلیل داشتن عقیده‌ای مترقی یا دموکراتیک یا انسانی از نفرت پراکنی مصون نمی‌شود.

پرهیز از نفرت پراکنی فارغ از محتوای عقیده است. مسئله در “روش” برخورد اجتماعی و مواجهه با دیگری و دیگران است. مهم نیست که آن دیگران چقدر خوب یا بد عالمانه یا جاهلانه حرف زده‌اند یا نوشته‌اند. مهم این است که شما چگونه با آن روبرو می‌شوید. هر رفتار پلیسی می‌تواند به نفرت پراکنی منجر شود. نینا وباب از کنشگران حقوق زنان و روزنامه نگار است. در نقد برخی رفتارهای طرفداران حقوق زنان می‌نویسد:

۱. نقد اجتماعی وقتی کارگر می‌افتد که از پرخاش، توهین، حمله به شخصیت افراد و جامعه دور باشد. نقد اگر آداب نداشته باشد، به دستگاهی ویران‌کننده تبدیل می‌شود که پروسه‌ی سازندگی را عقیم می‌کند، پروسه‌ای که باید در ادامه‌ی نقد شکل بگیرد.
۲. توهین، حمله‌های عصبی، تحقیر مخاطب و مچ‌گیری، تنها چند نمونه از نقد عقیم به شمار می‌روند، چرا که فضای نقد را به بده بستان‌ها و تسویه‌حساب‌های شخصی تبدیل می‌کنند.
۳. پلیسی کردن فمینیسم می‌تواند به پاشنه آشیل آن تبدیل شود و به جای بالا بردن سطح حساسیت جنسیتی به فمینیسم‌هراسی دامن بزند. پلیسی کردن فمینیسم یعنی همین اسکرین‌شات‌ها و مچ‌گیری‌های فراوان در فیسبوک که زبان جنسیت‌زده‌ی افراد ـ چه با لغزش فرویدی و چه از روی بی‌اطلاعی ـ را به دادخواستی علیه همه چیز تبدیل می‌کند.
۴. نقد اجتماعی اگر به دنبال نظم نوین اجتماع و پیشبرد مدنیت باشد، با پرخاش و چنین رویکردهایی ره به جایی نخواهد برد، چراکه هر حمله‌ای به دفاع می‌انجامد بخصوص که هدف حمله، هویت فردی یا جمعی باشد. با همین رویکرد است که بسیاری از موج‌های شبکه‌های اجتماعی همدلی من را برنمی‌انگیزد و با عصبی‌ترین و ملایم‌ترین آنها، از بد و بیراه گرفته تا نقدهای روانکاوانه، همراه نمی‌شوم. (نینا وباب، فیسبوک، ۲۴ آوریل ۲۰۱۵)[12]

بنابرین فارغ از اینکه چه عقیده‌ای دارید و از چه تغییراتی در جامعه حمایت می‌کنید و برای تحقق آن دست به فعالیت می‌زنید، باید از نفرت پراکنی پرهیز کنید. اگر پرهیز نکرده باشید، در واقع دارید یک گفتار قدرت طلب را به جای یک گفتار قدرت طلب دیگر می‌نشانید. این می‌تواند پایه ارزشهایی را که از آن دفاع می‌کنید – مثلا برابری یا دموکراسی – متزلزل کند.

ادامه دارد


پانویس‌ها

[1] اگبر گنجی، “کینه و نفرت پنجاه و هفتی” رادیو زمانه، ۱۸ بهمن ۱۳۹۲.

[2] Kevin W. Saunders, Degradation, What the History of Obscenity Tells Us about Hate Speech, New York: New York University Press, 2011, p. 100.

[3] Ibid, p. 104.

محمد علی موحد، در هوای حق و عدالت، از حقوق طبیعی تا حقوق بشر، تهران: کارنامه، ۱۳۸۴، ص ۶۴۴).

[4] Saunders, Degradation, p. 105.

[5] “Canada’s moment to right past wrongs”, June 7, 2015: Link

[6] Saunders, Degradation, p. 105.

[7] Today has been such a bad day for the country and it disgusts me that people think otherwise, but it just means we work harder and we don’t let the bastards get us down.

[8]کاظم علمداری، جامعه مدنی، گفتارها، زمنیه ها و تجربه ها، واشنگتن: آموزشکده توانا، ۱۳۹۴، ص ۳۱۱.

[9] Saunders, Degradation, 105.

[10] Ibid, p. 106

[11] مثلا بنگرید به این گزارش نیویورک تایمز:

Anne Barnard and Hwaida Saadmay, “ISIS Fighters Seize Control of Syrian City of Palmyra, and Ancient Ruins”, May 20, 2015: Link

[12] نقل با اجازه از خانم وباب انجام شده است. اما امروز (۳ ژوئن ۲۰۱۵) که لینک را چک کردم ظاهرا ایشان صفحه خود را غیرفعال کرده اند.