بیژن مشاور، پزشک است و به تحقیق در زمینه سرطانشناسی اشتغال دارد. او یک فعال مدنی و سیاسی شناخته شده در جامعه هلند است و هم اکنون عضو شورای شهر زِوُله (Zwolle) است. او در زیر بخشی از خاطرات اسارتش در اوین را در زمانی که در ایران دانشجو بوده است، بازگو کرده است.
زمستان سال ۱۳۶۰: حدود ۶ ماه از تاريخ دستگيری من میگذشت. هوا سرد و برفی بود و من تازه پس از اقامت پنج ماهه در بند مخوف و معروف انفرادی ۳۲۵ که در زمان شاه محل اسارت آزادیخواهان زيادی بود، به حسينيه زندان اوين منتقل شده بودم.
در اتاقی اسیر بودم که هندسهاش از این قرار بود: ۴ در ۵ متر، تقسیم شده میان حدود ۴۰ نفر.
شوفاژها کار نمیکردند. با وجود ازدحام سردمان بود. زير پتو کز میکردیم تا کمی گرم شويم. به ما فرصت دوش گرفتن که میدادند این کار خود نوعی شکنجه بود: از پشت شیشه میدیدم که برف میبارد و ما مجبور بوديم با آب سرد دوش بگيريم؛ دوش بگیریم و بلرزیم.
بسیاری از همبندیهای ما مريض شده بودند. وضع تغذيه هم بسيار بد بود. اکثر اوقات غدایمان این بود: نان و پنير و خيار.
مدت زمان دستشويی و توالت برای ۴۰ زندانی حدود ۱۰ دقيقه بود، در حاليکه فقط پنج توالت در دسترس بود. به همين دليل خيلیها به بيماریهای کليوی و مشکلات مجاری ادرار دچار شده بودند.
هنگام خوابيدن جا به انداره کافی برای به پشت دراز کشیدن نبود. مجبور بوديم به پهلو بخوابيم تا همگی جا شويم. از دکتر و رسيدگی به بيماران هم خبری نبود و اگر کسی خيلی درد داشت، حداکثر به او مسکن میدادند تا به اصطلاح خودشان زودتر خفه شود.
حضور مرگآور لاجوردی
يک شب حدود ساعت ۱۰ در اتاقمان ناگهان باز شد و اسدالله لاجوردی، دادستان وقت انقلاب وارد اتاق شد، همراه با چند تن از پاسداران و زندانبانان. وحشت حاکم شد. خطاب به ما گفت: «بهبه رفقا و مبارزان قهرمان، شما هم که مثل رهبر فقيد و مريضتون، محمد مصدق زير پتو نشستين، پاشيد، همتون بايستيد.» ما از روی تجربيات گذشته میدانستيم که حتما باز بيرون زندان خبری يا تروری شده و رژيم باز میخواهد انتقام بگيرد. لاجوردی با نيشخندی کريه شروع به نگاه کردن به صورت زندانيان کرد و پس از چند ثانيه به طور اللهبختکی ۱۲ نفر از زندانيان را انتخاب کرد و به بيرون از اتاق فرستاد.
حس مبهم دردآوری به ما میگفت که آنها ديگر بر نخواهند گشت. صحنه عجيب و دردناکی بود. در آن لحظات زندانيان همچون پرندگان اسيری بودندکه آنها را در مقابل يک جانوار خونخوار قرار داده باشند. این که کسی برای مرگ برگزیده شود، یک اتفاق بود؛ قاعدهای وجود نداشت جز میل و اراده زندانبان ارشد.
گزینش افراد برای مرگ در ظرف دو دقيقه صورت گرفت. رخصت و فرصت وداع با دوستانمان وجود نداشت. پس از خروج آنها و بسته شدن در اتاق، سکوت تلخ و دردناکی بر اتاق غلبه یافت.
به آن ۱۲ نفر حتی اجازه ندادند که وسايل شخصیشان را با خود ببرند. میرفتند که برنگردند. اشک در چشمانمان حلقه زده بود. چرا که ظرف مدت کوتاهی يک رابطه احساسی و دوستی عميقی بين همبندان بهوجود آمده بود. در یک آن، جای خالی آنها در اتاق، درد و غم سنگينی را بر روح و روان ما چیره کرد.
صدای رگبار
اعدامها معمولاً در نيمه شب صورت میگرفت. ما از درون اتاق اول صدای يک سری رگبار مسلسل میشنيديم و پس از آن تعدادی تکتیر را. از طريق شمردن تيرهای خلاص، از تعداد اعداميان هر شب مطلع میشديم.
آن دفعه که ۱۲ تن از همبندیان ما را بردند، حدود دو ساعت بعد، يعنی حدود نيمه شب باز صدای شلیک مرگ آمد. مثل هميشه تيرهای خلاص را شمرديم. آن شب تعداد اعداميان به ۱۲۰ نفر رسيد. اين نشان میداد که لاجوردی از اتاقهای ديگر بخش حسينيه هم تعداد زيادی را به قربانگاه برده بود. سکوت تلخی بر فضای اتاق حاکم شد. خیلی از بچهها سرشان را به زیر پتو بردند و آرام آرام میگریستند.
همگی در شرايطی به سر میبرديم که هيچ کدام نمیدانستيم آيا روز بعد زنده خواهيم ماند يا نه. ديدن شکنجهشدگان خونآلودی که از بازجويی باز میآمدند و يا عدم بازگشت همبندان از بازجويی، نداشتن کوچکترين امکان دفاع، عدم دسترسی به وکيل برای پيگيری حقوق اوليه و نيز عدم امکان داشتن تماس با دنيای بيرون اين حس را تقويت میکرد که آينده ما تيره و تار و غيرقابل پيشبينی است.
فشار و استرس در چنين شرايطی به قدری بالا بود که گاهی بعضی از همبندان ديگر توان تحمل را از دست میدادند و دچار بيماریهای روحی- روانی میشدند.
علیه فراموشی و در دفاع از حقوق بشر
پس از رهايی از زندان در بهار سال ۱۳۶۲ از کشور خارج شدم. در خارج زندگی جديدی را آغاز کردم. اما هرگز آن روزهای اسارت در اوین را فراموش نکردم. مصمم شدم که به فعالیت در زمینه دفاع از حقوق بشر رو آورم. لازمه مبارزه برای حقوق زنده نگه داشتن یاد حقکشیهاست، به ویژه حقکشی در شکل شکنجه و اعدام، در شکل آزار و کشتار به ویژه در آن ابعادی در اوین و دیگر زندانهای جمهوری است صورت گرفته است. نسلهای بعد هم باید بدانند که بر ما چه رفته است تا نسبت به هرگونه حقکشی حساس باشند و به حقوق انسانی ارج بگذارند.
از مجموعه خاطرات اوین
تجربه دوباره “اوین” پس از پنج سال − امیرحسین بهبودی
وقتی که “اوین” شبیه “قزلحصار” بود − حامد فرمند
اوین ۱۳۶۰: شاهد مرگی خودخواسته – ایرج مصداقی
در زندان در دوره اصلاحات − حسن یوسفی اشکوری
تجربه اوین، در آن هنگام که تازهساز بود −رضا علامهزاده
آنگاه که هوای خنک اوین به هوای دوزخ تبدیل میشد − شهرنوش پارسیپور
زندان اوین و بیحقی فزاینده مردم ایران − محمدرضا شالگونی
حکایت آن دستان بسته − نسرین ستوده
ترسیم جدول دادخواهی در اوین − فهیمه فرسایی
حی علی الصلاه: شکنجه نماز در اوین − عفت ماهباز
عزاداران «لونا پارک» در برابر اوین − عزیز زارعی
با درود برهمه ايرانيان. با احترام بر مخاطبين و نگارنده گرامي اين مطلب. فقط جهت يادآوري عرض ميكنم، حسينيه اوين سالن بود و اتاق نداشت. بندهاي ششگانه اموزشگاه، اتاق اتاق بود. در حسينه زنداني نگهداري نميشد. با پوزش و احترام. پاينده ايران سربلندايراني
كشكساب / 19 July 2015
بله دوست ما جناب کشکساب درست میگن. در ضمن اعدامها هم اینطوری نبودن! مخصوصا زمستان 60 که اینا خونه تیمی موسی خیابانی را گرفتن و سازمان تقریبا متلاشی شد، خیلی کبکشون خروس میخوند و اعدامها خیلی کمتر شده بود.
آزاده / 20 July 2015
بادرود برهمه ايرانيان، با احترام به نظر هم ميهن گرامي، نيازمند توضيح دانسته و عرض مينمايم. بنده چون در سالهاي پس از موضوع اين مطلب ، در زندان اوين بودم، لذا از چگونگي كشتار تصويري ندارم. اما سالنهاي انفرادي ( اسايشگاه) دربسته و عمومي( اموزشگاه) وحيات هواخوري و حسينيه ( كچويي) و دروديوارهاي نقاشي و نوشته شده و…. را هنوز از خاطر نبرده ام. با پوزش ، پاينده ايران، سربلند ايراني
كشكساب / 20 July 2015
پس حقوق بشر کجاست سازمان ملل
علی / 21 July 2015