انقراضِ زیستمحیطی میلیونها سال پیشینه دارد. در طولِ تاریخِ زیستی همواره گونههایی از جانوران و گیاهان پدید آمدهاند و از بین رفتهاند. بسیاری از ما دربارهی انقراضی بزرگ که ۶۵ میلیون سال پیش روی داد و به انقراضِ دایناسورها انجامید شنیده یا خواندهایم. آن را «انقراضِ کرتاسه-پالئوژن» نامیدهاند. اما این نخستین انقراضِ بزرگ نیست که دانشمندان در تاریخِ زمین ردیابی کردهاند. نخستین انقراض در مقیاسِ بزرگ حدودِ ۴۴۰ تا ۴۵۰ میلیون سال پیش رخ داده که «انقراضِ اردویسین–سیلورین» نام گرفته است.
اما جالب است که دلنگرانی دربارهی انقراض پدیدهای جدید و بیسابقه است؛ واژهی «انقراض» نیز فقط حدودِ دو سده است که در باخترزمین در معنای زیستمحیطی به کار رفته است و البته کاربردش در این معنا در زبان فارسی باز متأخرتر است.
«فاجعهاندیشی»
در دو سدهی گذشته دانشِ علمی و درکِ فرهنگی دربارهی انقراض بسیار افزایش یافته است. کتابِ فاجعهاندیشی: انقراض و ارزشِ تنوعِ زیستی از داروین تا عصرِ انتروپوسین که در انتشاراتِ دانشگاهِ شیکاگو منتشر شده همین انقراضاندیشی در دورانِ معاصر را به بوتهی بررسی و واکاوی گرفته است. نویسنده توضیح میدهد که چگونه این افزایشِ درک و فهم دربارهی انقراض بر درکِ انسانها در جوامعِ غربی در بارهی سلامتِ جمعی و وضعِ آینده تأثیر گذاشته است.
چرا انقراض موضوعِ مهمی است؟ چگونه این موضوع برای انسانها اهمیت یافت؟ انقراض اساساً به چه معناست؟ چه نسبتی با دورانِ معاصر یا دورانِ بهاصطلاح مدرن دارد؟ اینها از جمله پرسشهایی است که در این کتاب طرح و بررسی میشوند.
یکی از نکتههای نغز و مهمی که نویسنده در این کتاب طرح و بررسی کرده این است در جوامعِ غربی مسئلهی انقراض در ارتباط بوده است با افزایشِ نگرانی دربارهی تنوع بهطورکلی. یعنی در دورانِ معاصر در جوامعِ غربی تنوع در همهی زمینهها و نهفقط در زمینهی زیستی ارج و اهمیت یافته است. امروزه تنوع را هم در زیستشناسی و هم در فرهنگ بهسانِ سرمایهای بسیار ارزشمند ارج مینهند، و از همین رو این احساس که تنوع بهطور کلی در خطر است افزایش یافته است تا حدی که سازمانِ ملل نیز تنوعِ زیستی و فرهنگی هردو را سرمایههای بنیادینِ انسانی دانسته و برای حفاظت از آنها لوایحی تصویب کرده است.
این درک که تنوع، هم در فرهنگ و هم در طبیعت، سرمایهای ارزشمند است، و نیز این دیدگاه که این سرمایه در خطر است، در روندی تاریخی شکل گرفتهاند. نویسنده این روند را شرح میدهد و نشان میدهد که چگونه این روندِ تاریخی ما را به جایی رساند که وضعیت را فاجعهآمیز بشماریم.
تاریخچهی درکِ بشر دربارهی انقراض در دورانِ معاصر بهسانی که در این کتاب روایت شده بسیار بینشافزا و آگاهیبخش است. نویسنده نشان میدهد که در سدهی نوزدهم طبیعتگرایان طبیعت را منبعی پایانناپذیر و همواره تجدیدپذیر میدانستند؛ در نتیجهی این تفکر، تصور میشد انقراض هم بخشی از کاری باشد که طبیعت برای توانمند کردن و ارتقای خودش انجام میدهد. تصور میشد از راهِ انقراض است که طبیعت بخشهای نامناسباش را هرس میکند و از بین میبرد. این دیدگاه را طبیعتگرایانی چون داروین داشتند. آنان بر این باور بودند که انقراض امری تدریجی و آهسته است، جایگزینپذیر است (یعنی گونههای جدید جایگزینِ گونههای منقرضشده میشوند)، و در حقیقت گونهای پیشرفت در کارِ طبیعت است. روشن است که از این نظرگاه باید گفت تنوعِ زیستی در ذات و سرشتِ طبیعت است و از آن جداییناپذیر است؛ تنوعِ زیستی هیچگاه از بین نمیرود بلکه فقط تجدید و نوسازی میشود. نویسنده بهخوبی نشان میدهد که چنین درکی دربارهی تنوعِ زیستی، و البته همچنین دربارهی تنوعِ فرهنگی، بنمایهای در ایدئولوژیِ امپریالیسم بود.
از پیشگفتار کتاب
در اواخرِ سدهی بیستم برخی یافتههای علمی به درکی دیگرگون دربارهی انقراض انجامید. یکی از این یافتهها نظریهای بود دربارهی انقراضِ دایناسورها که در حالِ حاضر بهطورِ گسترده پذیرفته شده است؛ روایتِ انقراضی بزرگ که هفتاد درصد از گونههای زیستی از جمله دایناسورها را از میان بُرد پدیدهی انقراض را برای انسانها برجسته و آنها را در این باره حساستر کرد. این روایت دربارهی انقراض را نویسنده در پیشگفتارِ کتاب بهزیبایی و اختصار شرح میدهد:
«اگر شما دایناسوری بودید که از بختِ بد در روزی شوم در ۶۵ میلیون سالِ پیش در منطقهای میزیستید که اکنون شبهجزیرهی یوکاتان نامیده میشود، نوری کورکننده در سراسرِ آسمان شما را میهراساند و یک لحظه بعد زندگی بر روی زمین برای همیشه تغییر کرده بود. سنگی آسمانی که در حد و اندازهی کوهِ اورست بود — قطرش حدودِ ده تا پانزده کیلومتر بود (۱۰ به توان ۱۴ تُن) — با سرعتِ سی تا هفتاد کیلومتر در ثانیه به جوِ زمین وارد شد. نورِ خیرهکننده هم به این سبب بود که سرعت و فشارِ شدیدی که سنگِ آسمانی داشت جوِ زیرِ آن را چهار تا پنج برابر بیشتر از گرمای خورشید داغ کرده بود. این پدیده اثری چنان ویرانگر بر زمین داشت که تصورش هم برای ما ممکن نیست: انرژییی که آزاد شد برابر بود با یکصد میلیون مگاتون تیانتی، یا کمابیش ده هزار بار بزرگتر از ویرانگریِ همهی زرادخانههای هستهای در اوجِ جنگِ سرد. نخستین اثرش این بود که حفرهای به ژرفای تقریباً پنجاه کیلومتر در پوستهی زمین حفر کرد و همزمان حدودِ یک کیلومتر مکعب از زمین را در شکل کرهای به گرمای بیست هزار درجه به درونِ جو پرتاب کرد که به فضا رسید. همهی موجودات زنده در فاصلهی صدها کیلومتری بخار شدند و به هوا رفتند. زمینلرزههایی به بزرگیِ دوازده تا سیزده ریشتر در پیِ این ضربه ایجاد شد که پوستهی زمین را صدها متر در هوا پرتاب کرد. این زمینلرزه یک سونامیِ بزرگ را، شاید به ارتفاعِ یک کیلومتر، باعث شد که در طولِ خلیجِ مکزیک حرکت کرد و به خطِ ساحلی برخورد کرد با نیرویی عظیم که آن را تا بیست کیلومتر به درونِ خشکی بُرد. اما این فقط آغازِ کار بود. موادی که در اثرِ این برخورد به جو وارد شدند در شکلِ زبانههای آتش در سراسرِ کرهی زمین فرود آمدند و جنگلها و مراتع را در همهی قارهها به آتش کشید. دوده و گرد وغباری که در جو پدید آمده بود نیز برای چند ماه مانع از رسیدن نورِ خورشید به زمین شد و زمین را تقریباً در تاریکیِ کامل فروبرد. فتوسنتز کاملاً متوقف شد. بارانهایی که سرانجام دودهها را شستند و بردند در خود اسید نیتریک داشتند. اسید نیتریک از ترکیبِ ملکولهای نیتروژن و اکسیژن و هیدروژن در گرمای بیشاندازهی جَو تولید شده بود. حتا وقتی آسمان صاف و روشن شد مقدارِ زیادی CO2 — که با برخوردِ شهابسنگ با سنگهای آهک در پوستهی زمین آزاد شده بود — در جو باقی ماند و یک اثرِ گلخانهای در مقیاسِ بزرگ را پدید آورد که هزاران سال ادامه یافت. این همه به انقراضِ هفتاد درصد از همهی موجوداتِ زنده انجامید که البته دایناسورها هم از آن جمله بودند.»