چندی پیش در نخستین روزهای خردادماه، خبرگزاری مهر صحبتهای فرمانده ناجا در جمع نیروهای انصار حزبالله را پوشش خبری داد. اسماعیل احمدیمقدم، فرمانده نیروی انتظامی جمهوری اسلامی میگوید اگر نیروی انتظامی در برابر انتقادها سرسختانه مقاومت نکند، بیحجابی در ایران رسمی خواهد شد.
فرمانده نیروی انتظامی در جمع مسئولان انصار حزبالله از همه دولتهای جمهوری اسلامی به جز دولتی که رئیسجمهور آن اکنون رهبر جمهوری اسلامی بوده گلایه کرده و گفته است: «فرهنگ اسلامی یكبار به اسم سازندگی، یكبار به اسم اصلاحات و در مرتبه آخر معلوم نیست به چه اسمی ذبح شده است.»
مقامات پلیس ایران قصد دارند به منظور خروج پلیس از زیر ضرب انتقادات و نارضایتیهای گسترده مردمی طرحی را به اجرا در آورند که مطابق آن «متدینین داوطلب پس از آموزش به شكل رسمی به امر به معروف و نهی از منكر بپردازند».
فرمانده ناجا وزارت ارشاد را “مهیاساز بستر فساد” خوانده و ادعا کرده است یک نمونه از این بسترسازی «پخش مستقیم مسابقات فوتبال در سینماها به شكل مختلط بود كه شاهد وقوع صحنههای فجیعی در آن بودیم در موقع رد و بدل شدن گل دختران و پسران یكدیگر را در آغوش میگرفتند یا روی سن نمایش میرفتند و میرقصیدند». البته احمدیمقدم اذعان کرده است که بعد از تفکیک جنسیتی سینماها، میزان استقبال از پخش فوتبال در سینماها به صفر رسیده است.
اظهار نظرهایی درباره حجاب
«احمدیمقدم راست میگوید.» این جملهای است که سارا صحبتهای خود را درباره حجاب با آن شروع میکند. او میگوید: «احمدی مقدم راست میگوید. اگر اجبار نیروی انتظامی و ترس از بازداشت و پروندهسازی نباشد کسانی که حجاب میگذارند در اقلیت هستند. خود من از اولین کسانی هستم که اگر حجاب آزاد شود آن را خواهم برداشت. این مسئله ربطی به دین و خانواده ندارد. کافی است در خیابانها قدم بزنید و به نوع لباس و آرایش مادران و دخترانی که با هم راه میروند نگاه کنید. مادران ما از یک نسل هستند و ما از نسل دیگری هستیم. پوشش و آرایشی که از نظر نسل من زیباست اجبار نیست برای آنان زیبا باشد. چه میدانم آن موقع از خانواده میترسیدند یا جرئت نداشتند آنطوری که راحت هستند زندگی کنند. اصلاً خیلی از این مدها و لوازم آن زمان وجود نداشته.»
گیتی با حجاب مشکل اعتقادی ندارد اما میگوید: «فکر نمیکنم اینکه چه کسی دوست داشته باشد رنگ مورد علاقهاش را بپوشد ربطی به پلیس داشته باشد. رفتار این خانمها خیلی بد است. نمیدانم اینها را از کجا پیدا میکنند. وقتی میبینم به دختری گیر دادهاند واقعاً دلم برای آنها میسوزد. لباس خیلی از آنها مشکل ندارد.»
حالا در هر شهر کوچک و بزرگی دخترانی یافت میشوند که لباسهایی با رنگ شاد میپوشند و اگر متوجه روسری افتاده بر شانه خود نیستند برای خودنمایی یا تجربه کوتاه آزادی نیست، آنها تا خطر پلیس یا یادآوری فرد دیگری نباشد واقعاً به تکه پارچهای که بر سر دارند اهمیت نمیدهند و به آن فکر نمیکنند.
چند خیابان دورتر از جایی که با گیتی صحبت کردهام دو اکیپ از گشتهای ارشاد مستقر هستند. یک دختر حدوداً 26 ساله به همراه یک خانم در حدود 30 سال دستان یک خانم تقریباً 45 ساله را به بهانه کوتاه بودن مانتو گرفتهاند و به سمت ون نیروی انتظامی میکشند.
خانمی که گرفتار ماموران گشت ارشاد شده است یک دختر دبستانی به همراه دارد و در حالی که توسط ماموران چادری نیروی انتظامی کشیده میشود به ناچار دختر خود را به دنبال خودش میکشد. کودک به دلیل کشیده شدن دست و اتفاقهایی که شاهد آن است میترسد و زیر گریه میزند. خانم میانسال خطاب به ماموران نیروی انتظامی میگوید: «خجالت بکشید. از من سن و سالی گذشته است. من بچه دارم.»
مامور مسنتر پاسخ میدهد: «اتفاقاً برای اینکه این بچه از تو الگوبرداری نکنه و به فساد کشیده نشه باید ببریمت.»
با صدای گریه بچه دبستانی چند نفر از عابران میایستند یا سرعت خود را کم میکنند، اما دو مامور مرد همراهکننده خانمهای گشت ارشاد وارد عمل میشوند. این ماموران معمولاً به عمد از میان پلیسهای درشت اندام و قوی هیکل انتخاب میشوند چراکه تجربه دخالت مردم در بعضی شهرهای ایران علیه نیروی انتظامی و نجات زنان و دختران بازداشت شده وجود دارد. دو مامور گشت ارشاد شروع به متفرق کردن مردم میکنند. یکی از آنها یکی از مردان میانسالی را که به همراه همسر خود مشغول تماشای صحنه است، هل میدهد.
مرد اعتراض میکند که «چه خبرته؟ چرا هل میدی؟»
مامور دیگر باز هم او را هل میدهد. و مامور اولی غلاف اسپری اشکآور خود را باز میکند تا در صورت لزوم از آن استفاده کند. همسر مرد معترض دستان شوهرش را میکشد و میگوید: «ناصر بیا دردسر درست نکن.»
مرد معترض و ماموران چند ثانیه همدیگر را چپ چپ نگاه میکنند و دو مامور دیگری که از اکیپ آنطرف خیابان اضافه شدهاند با صدای بلند و تهدید شروع به پراکنده کردن مردم میکنند.
خودم را سانسور نمیکنم
یاسمن و زهرا دانشجویان دانشگاه آزاد هستند. یاسمن لباس سادهای به تن دارد و آرایشی خیلی معمولی دارد. لباس و آرایش زهرا مطابق مد روز است. یاسمن میگوید: «من حوصله گشت ارشاد و دردسر را ندارم. یکبار به خاطر مانتو مرا گرفتند. از شانس بد من مادرم خانه نبود و مجبور شدم زنگ بزنم به بابا. صد ساعت برای من سخنرانی کرد. مغزم درد گرفت. گفتم بابا من که کاری نکردم چرا سر من غر میزنی؟ گفت اگر کاری نکرده بودی نمیگرفتنت. تا یک ماه هر کجا که میرفتم مدام به من زنگ میزدند که نگرانت هستیم».
او ادامه میدهد: «من حاضر نیستم آزادیام را با هیچ چیزی عوض کنم. یک مانتوی بلندتر میپوشم، اما راحتم. نمیارزد به خاطر کوتاهی و بلندی مانتو با این زنهای عقدهای سر و کله بزنم و یک ماه تحت نظر خانواده باشم.»
زهرا نظر متفاوتی دارد. او میگوید: «زیبایی من برایم مهم است. برای همه مهم است. آدم مگر چقدر جوان میماند و چقدر میتواند جذابیت خودش را حفظ کند؟ من نمیتوانم خودم را در مانتوهای خمرهای قایم کنم و مثل بادبان کشتی اینور و آنور بروم چون گشت ارشاد میگوید. دلم میخواهد از جوانیام استفاده کنم و به خاطر زیبایی، تمیز بودن و شیک بودنم تک باشم. ماه قبل مهمانی بودم و شب همانجا خوابیدم. حواسم نبود بدترین موقع روز گیر گشت ارشاد افتادم. یک مانتو ماتیکی تنم بود. مرا به خاطر مانتو بردند داخل ماشین. مامور پلیس به بهانه مختلف میآمد داخل ماشین و مرا نگاه میکرد. طبیعی است. همه زیبایی را دوست دارند. وقتی مامور پلیس رنگ لباس مرا، آرایش مرا و چهره مرا دوست دارد و لذت میبرد، حتماً از اینکه همسر خودش شیک و زیبا باشد لذت میبرد. وقتی فاطی کوماندوها [اسم عامیانهای که مردم روی ماموران زن گشت ارشاد گذاشتهاند] را میبینم دلم برایشان میسوزد. بیچارهها با این وضعی که دارند معلوم است کسی به آنها توجه نمیکند. برای همین عقدههایشان را سر مردم خالی میکنند.
به کسی چه ربطی دارد من مانتوی قرمز میپوشم یا مانتو کوتاه تنم میکنم؟ صد بار دیگر هم مرا بگیرند همانجوری که خودم دلم بخواهد لباس میپوشم. با خواهرم هماهنگ کردهام و یک مانتو بلند داخل ماشین او گذاشتهام. هر بار مشکلی پیش بیاید زنگ میزنم به خواهرم.»
بازتولید محدودیت
فرمانده نیروی انتظامی در جمع مسئولان انصار حزبالله از همه دولتهای جمهوری اسلامی به جز دولتی که رئیسجمهور آن اکنون رهبر جمهوری اسلامی بوده گلایه کرده و گفته است: «فرهنگ اسلامی یكبار به اسم سازندگی، یكبار به اسم اصلاحات و در مرتبه آخر معلوم نیست به چه اسمی ذبح شده است.»
سعیده و کیارش مدت شش سال است با یکدیگر دوست هستند. آنها مشغول گفتوگو با یکدیگر و خندیدن هستند که یکی از ماموران به سعیده تذکر میدهد که روسری خود را جلوتر بکشد. خنده آنها قطع میشود و سعیده خیلی دستپاچه شروع به مرتب کردن لباسهای خودش میشود.
آنها که تا پیش از این دست در دست هم راه میرفتند دستان یکدیگر را رها میکنند و سکوت سنگینی میان آنها برقرار میشود. من پس از این ماجرا به آنها برخورد کردم.
کیارش میگوید: «ما شش سال است با هم زندگی میکنیم. تمام اخلاق و رفتار هم را میدانیم. من هیچ مشکلی با حضور سعیده در مهمانیها و جمعهای خودمانی ندارم. لباس پوشیدن و آرایش او به خودش مربوط است». البته با خنده تصحیح میکند: «خب به من هم ربط دارد چون نظر من مهمتر است. به هر حال آقای ایشان هستم.»
با این حرف سعیده نیز خندهاش میگیرد و فضای سنگین بین آن دو نفر شکسته میشود. کیارش ادامه میدهد: «من بارها به او گفتهام رعایت بعضی چیزها ربطی به اعتقاد ندارد. آدم در کشور ما باید حواسش را جمع کند که به پست پلیس و دادگاه نخورد. ما قبلاً تجربه داشتهایم. شما که خودتان بهتر میدانید بعضی از ماموران پلیس چقدر بیادب هستند. وقتی کاری انجام ندادهای اینقدر توهین خانوادگی میکنند که شما را مجبور کنند واکنش نشان بدهی. بعد به جرم توهین به مامور دولت پروندهسازی میکنند. من بارها از سعیده خواستهام کمی رعایت کند تا ماجرا درست نشود. خیلی از مردهای ایرانی برای همین است روی موضوع حساسیت دارند یا اعتراض میکنند. برای اینکه اگر درگیری پیش بیاید دادگاه همیشه به نفع پلیس رای میدهد. زنها به اشتباه فکر میکنند این به خاطر مردسالاری است.»
سعیده در جواب میگوید: «به نظر من جمهوری اسلامی در برخورد با زنان به پیروزی رسیده است. مهم نیست چقدر رنگ لباس ما روشن باشد یا کوتاه باشد. اینکه جامعه ما اعتقاد دارد یا ندارد که فرقی ندارد. این استدلالی را که کیارش میکند خیلی از مردها دارند. این پیروزی گشت ارشاد است».
سعید دلایل خود را برای اثبات ادعایش اینگونه تشریح میکند: «کاری کردهاند که انگار یک گشت ارشاد داخل هر خانهای است. بیشتر از یکی. وقتی مادری به دختر خودش میگوید مواظب باش گشت ارشاد تو را نگیرد. وقتی پدری به دختر میگوید اینطوری بیرون نرو. وقتی مردی به همسر خودش میگوید اینبار اگر تو را گرفتند دیگر به من ربطی ندارد، همه اینها فشار روی زنهاست. از داخل خود خانوادهها سانسور میشویم.
وقتی در خیابان هستیم ترس ونها را داریم. وقتی در خانه هستیم باز هم باید استرس آنها را داشته باشیم. اگر کسی واقعاً به این حرفهای مذهبی و سنتی اعتقاد ندارد باید در عمل نشان بدهد. چه فایده دارد مردی بگوید این حرفها را قبول ندارم، اما موقع عمل که میشود مدام نق بزند. در خانه خودش همسرش یا خواهرش یا دخترش را اذیت کند؟ مردها بدون اینکه خودشان بخواهند به پلیسها کمک میکنند.»
طرح عجیب نسبت
محمد امین از طرح عجیبی به نام “طرح نسبت” میکند که به صورت مقطعی در دولت احمدینژاد راهاندازی شده است و به اجرا در میآید. میگوید: «پارسال بود فکر کنم. داشتم خواهرم را میبردم به مدرسه که در اتوبان جلویم را گرفتند. گفتند نسبت شما با خانم چیست؟ گفتم خواهرم است. مدارک شناسایی را نشان دادم، اما خواهرم مدرک شناسایی همراهش نداشت. گفتم آقا خواهرم را دارم میبرم مدرسه. روپوش مدرسه تناش است، باید برود مدرسه، اما اهمیت ندادند. کارت ماشین، بیمهنامه و همه مدارک را به جر گواهینامه گرفتند تا بروم از خانه مدرک شناسایی خواهرم را بیاورم. از من و خواهرم عکس هم گرفتند.
اکنون چندسال است به هر دری میزند تا دوباره پوشش زنان را به شکل سالهای اول انقلاب و زمان جنگ تبدیل کند، اما موفق نمیشود. طرحهای مختلفی از سوی پلیس به اجرا در میآید و از طریق تهدید به جریمه، ممنوعالخروجی و زندان تلاش میشود تا زنان را وادار کنند این طرحها را جدی بگیرند.
برای خواهرم دربست گرفتم و خودم راه افتادم سمت خانه. وقتی برگشتم مدارکم را تحویل بگیرم نبودند. مامور فضای سبز گفت چون اتوبان ترافیک شده جایشان را عوض کردهاند. یک هفته تمام دنبال مدارکم بودم. آخر سر پدرم آشنایی پیدا کرد و مدارک را پس گرفتیم. پدرم گفت باید همانجا پولی به مامورها میدادم و برای خودم دردسر درست نمیکردم، ولی انصافاً زور دارد آدم به خاطر سوار کردن خواهر خودش به مامور جماعت رشوه بدهد. مردم بشنوند به آدم میخندند.»
فقط حکومت مقصر نیست
معمولاً اوج مزاحمت برای زنان و دختران در ایران توسط نیروی انتظامی در فصل بهار و تابستان است. در فصلهای پاییز و زمستان به دلیل سرمای هوا، تغییر نوع پوشش و کاهش رفت و آمد معمولاً از شدت این مزاحمتها کاسته میشود.
سیمین در این زمینه میگوید: «برای همین است که زنها اعتقاد دارند این رفتار پلیس تبعیضآمیز است. اگر رئیس پلیس راست میگوید یک روز گرم تابستان، یک شال روی سرش بیاندازد و در خیابان راه برود. مطمئن باشید نمیتواند. گرمازده میشود و سکته میکند.
مردها خیلی راحت با لباس نازک و آستین کوتاه بیرون میآیند، اما ما زنها باید روی لباس خودشان مانتو بپوشیم. خیلی از ما موی بلند دارم که خودش گرما را نگاه میدارد. وقتی یک روسری یا شال هم روی آن میاندازند دیگر غیر قابل تحمل میشود. زیر مقنعه و روسری آدم دم میکند.»
او به نکته مهم دیگری نیز اشاره میکند: «مشکل ما یکی دوتا نیست. فرهنگ جامعه ما خیلی پایین است. در تابستان بعضی از خانمها زیر مانتوی خودشان لباس نمیپوشند. حالا این مسائل پلیس و گشت ارشاد هست، مزاحمت مردها و پسر مدرسهایها هم اضافه میشود. پارسال تابستان با زن برادرم در خیابان راه میرفتیم که احساس کردم کسی به من دست میزند. پشت سرم را نگاه کردم دیدم چند بچه دبیرستانی هستند. گفتم شاید ناخواسته بوده. دوباره تکرار شد. چندبار. زن برادرم مچ آنها را گرفت. من باورم نمیشد که بچههای 16 ساله هم مزاحم زنهای سی و پنج و چهل ساله بشوند. توی تاکسی راننده از داخل آینه میخواهد آدم را بخورد و هرچقدر جمعتر بنشینی مردها بیشتر خودشان را روی آدم میاندازند. ما زنها از هر طرف تحت فشاریم. از یک طرف پلیس، از یک طرف فرهنگ عقبافتاده جامعه.»
دو دهه پیش در چنین روزهایی
مبارزه پنهان زنان با جمهوری اسلامی هر لحظه در جریان است. نظامی که توانست ظرف مدت کوتاهی به زور همه زنان را وادار به داشتن حجاب اسلامی کند، اکنون چندسال است به هر دری میزند تا دوباره پوشش زنان را به شکل سالهای اول انقلاب و زمان جنگ تبدیل کند، اما موفق نمیشود.
طرحهای مختلفی از سوی پلیس به اجرا در میآید و از طریق تهدید به جریمه، ممنوعالخروجی و زندان تلاش میشود تا زنان را وادار کنند این طرحها را جدی بگیرند، اما همچنان در محافل خصوصی به روزترین لباسها پوشیده میشود و کافی است پلیس اندکی از فشار پلیس کاسته شود تا وضعیت به حالت اول خود بازگردد.
دو دهه قبل مقنعهها و روسریها چنان سفت و محکم گره زده میشد که حتی با تندباد نیز جابهجا نمیشد. یک دهه قبل، بعضی از دختران وقتی روسریشان سر میخورد و به عقب میرفت چند ثانیهای مکث میکردند و بعد آن را درست میکردند تا برای همین چند ثانیه نیز که شده است تجربه جدیدی داشته باشند و حالا در هر شهر کوچک و بزرگی دخترانی یافت میشوند که لباسهایی با رنگ شاد میپوشند و اگر متوجه روسری افتاده بر شانه خود نیستند برای خودنمایی یا تجربه کوتاه آزادی نیست، آنها تا خطر پلیس یا یادآوری فرد دیگری نباشد واقعاً به تکه پارچهای که بر سر دارند اهمیت نمیدهند و به آن فکر نمیکنند.