گوستاو فلوبر در ۱۲ دسامبر ۱۸۲۱ در روآن در نٌرماندی به دنیا آمد. پدرش پزشک بود و او پسر دوم خانواده بود. او تحصیلات دانشگاهی‌اش در رشته حقوق را ناتمام گذاشت و پس از مسافرت‌های طولانی از حدود سال ۱۸۵۱، به جز دوره‌هایی کوتاه، تا روز مرگش در ۸ مه ۱۸۸۰ در خانه پدری‌اش در روآن زندگی کرد. فلوبر با انتشار رمان “مادام بوواری” در سال ۱۸۵۷ به عنوان نویسنده وارد پهنه همگانی شد. “تربیت احساسات” را در سال ۱۸۶۹ منتشر کرد. سه سال پیش از مرگش “سه داستان” منتشر شد که آخرین اثری بود که در زمان حیاتش انتشار می‌یافت. پس از درگذشت وی، در سال ۱۸۸۱، رمان به اتمام نرسیده او “بووار و پکوشه” انتشار یافت.
بیشتر آثار فلوبر به زبان فارسی ترجمه شده‌اند، از جمله مادام بوواری، تربیت احساسات ، سه داستان، سالامبو، وسوسه آنتونیوس قدیس و بووار و پکوشه. رمان مادام بوواری برای نخستین بار در سال ۱۳۲۷ با ترجمه محمد پورشالچی در ایران منتشر شد. از آن زمان تا کنون دو ترجمه دیگر از همین رمان روانه بازار کتاب شده است که آخرین آن توسط مهدی سحابی بوده است.

حماقت آدمی: بر این باور است که به عالم هستی می‌نگرد، اما در حقیقت تنها خلأ تاریک ذهن خود را پیش چشم دارد. این ابله نمی‌داند که ابله است. اما چه کسی باید این را به او بگوید؟ گوستاو فلوبر نسبتا زود این کار را شروع می‌کند. او در ۹ سالگی در نامه‌ای به دوستش ارنست شوالیه می‌نویسد که خانمی هست که اغلب به دیدن پدرش می‌آید. چون این خانم «همیشه برایمان از کارهایی ابلهانه تعریف می‌کند، من این‌ها را یادداشت خواهم کرد». فلوبر یادداشت برمی‌دارد و دیگر تا آخر عمرش از تعمق درباره «bêtise bourgeoise» (حماقت بورژوازی) باز نمی‌ایستد. او تا پایان زندگی‌اش از استهزای حماقت بورژوازی و ترس از آن دست نمی‌کشد. فلوبر هنوز آخرین رمانش، “بووار و پکوشه” را که با تمام قدرت این موضوع را هدف حمله قرار می‌دهد تمام نکرده که در سال ۱۸۸۰ از دنیا می‌رود.

کسی که فلوبر را ثبت‌کننده حساس و مدرن پدیده عشق می‌پندارد، چون او در “مادام بوواری” زنی جوان و گریزان از بستر زناشویی را توصیف کرده و در “تربیت احساسات” مردی جوان و احساساتی را، به احتمال کاملا مُحق نیست. در حقیقت این رمان‌ها هم بخشی از پروژه‌ای بزرگ و خارق‌العاده هستند که نویسنده فرانسوی آن را “دانشنامه جهانی بلاهت بشری” می‌نامد. نقطه اوج این دانشنامه “واژه‌نامه افکار کلیشه‌ای” است.

فلوبر روی جامعه‌شناسی محیط اجتماعی‌ای در فرانسه کار می‌کند که نزدیک‌تر از این به او نمی‌توانست باشد. این محیط اجتماعی خانواده خود اوست. طبقه متوسط در حال صعود. او می‌داند آدم‌ها در این محیط چگونه حرف می‌زنند. پرحرفی‌ها و گپ‌های پرطمطراق “سالن”ها و روزنامه‌ها را می‌شناسد. دیدار مشهور یک خانم با پدرش در دوره کودکی او تنها آغاز بازدیدهای شبح‌گونه‌ای است که گوستاو فلوبر می‌کوشد در آثارش آن‌ها را بتاراند. فلوبر می‌نویسد: «سیلاب‌های نفرت علیه بلاهت دوران را در خود حس می‌کنم، سیلاب‌هایی که مرا خفه می‌کنند. مثل زمانی که آدم دچار فتق شده باشد حال تهوع به من دست می‌دهد.» و او گاه حتی از این هم بی‌پرده‌تر می‌نویسد.

ماجراجوی غمگین عرصه تفکر

دیوانه کننده است، اما طرح فلوبر برای انتقام‌جویی این است که مقابله به مثل کند. خود بلاهت باید دیوانه شود. “واژه‌نامه افکار کلیشه‌ای” که دست‌نویس آن در میان توده‌ای از نوشته‌های منتشر نشده او یافت شد مجموعه‌ای از حقایق جاودان است. حقایقی که در درون [سنگ جواهر] کهربای بلاهت حفظ و همچون وسیله‌ای زینتی دست به دست می‌شوند. در برابر کلمه “هنر چاپ” در “واژه‌نامه افکار کلیشه‌ای” آمده است: «اختراعی عالی. ضررش بیش از نفع آن بوده است.»؛ چهره: «آینه روح»؛ ترقی: «همیشه غلط فهمیده شده و نسنجیده»؛ نبوغ: «تحسین آن بی‌مورد است، نوعی “روان‌رنجوری” است.»؛ بدن: «اگر می‌دانستیم بدنمان چگونه ساخته شده، جرأت نمی‌کردیم حرکت کنیم.»؛ زن: «شخصی دارای جنسیت. از دنده‌های آدم.»

گوستاو فلوبر (۱۲ دسامبر ۱۸۲۱− ۸ مه ۱۸۸۰)
گوستاو فلوبر (۱۲ دسامبر ۱۸۲۱− ۸ مه ۱۸۸۰)

گوستاو فلوبر با این تعبیرات به کشف پیچ و خم‌های طرز فکر زمانه خود می‌پردازد: “به دلیل اینکه”‌های همیشگی در کلی‌بافی‌ها که با محصولات آماده زبانی، دیگر دلیلی برای اندیشه‌ورزی نمی‌گذارند. نقطه مقابل طنزآمیز در این میان، رمان “بووار و پکوشه” است. در این رمان دو نسخه‌پرداز با حرارت تمام مشغول ماجراجویی در عرصه اندیشه‌ می‌شوند. آن‌ها از کارشان استعفا می‌دهند تا به طور جامع به تحصیل باغبانی، شیمی، پارین‌شناسی، زیبایی‌شناسی، آب‌درمانی، احضار ارواح، آینده‌شناسی و بسیاری چیزهای دیگر بپردازند. آن‌ها مدام کتاب‌های تازه‌‌تری تهیه می‌کنند، اما با این کار چیزی به عقل‌شان اضافه نمی‌شود بلکه تقریبا در میانه آشفتگی معلومات‌شان از پای در می‌آیند. آن‌ها پیش از اینکه این وضع کاملا نابودشان کند تصمیم می‌گیرند به حرفه قدیم‌شان بازگردند.

برای فلوبر بلاهت نوعی تاریک‌خانه است. کسی نمی‌داند چه چیز در آن اتفاق می‌افتد اما روشن است که هر اتفاقی هست خطرناک است. فلوبر با این فرض است که ادبیاتی سیاسی می‌نویسد که در آن شخصیت‌ها تنها نمایندگان سیستمی هستند که هم الان هم در نقطه عطف سقوط واقع شده است. طبقه متوسط فرانسه همراه با صعودش در قرن نوزدهم دچار بیهوده‌گویی شده است. حق با او بوده و احساس می‌کند مدافع حقیقی ایده “انسان” است. با یقین به اهمیت خودش درجا می‌زند و در ضمن می‌داند که چگونه به اینجا رسیده است: درست به دلیل پشتکارش. ورد زبانش واژه غیرشخصی “آدم” است. آدم اینطور فکر می‌کند، آدم اینطور می‌گوید. عرف از مظاهر برتری بورژوازی است.

برخلاف مارسل پروست که بعدها می‌آید، گوستاو فلوبر درباره جامعه با حالت تب شیرین همدلی قلم نمی‌زند بلکه از خانه با کارد به بیرون می‌دود. پروست و فلوبر که پدران‌ هر دوی‌شان پزشک بودند به کالبدشکافی دقیق انسان‌ها می‌پردازند. و آن‌ها روانشناس اشیا هم هستند. درحالیکه پروست به روحیه “سالن”‌نشین‌ها با نظر به منگوله‌های پرده‌های‌ آن‌ها دست پیدا می‌کند، فلوبر اصلا مایل به جستجو در چنین جایی نیست. برای او اسباب و اثاثیه بورژوازی تنها سند دیگری از بلاهت است. از این رو، رمان فلوبر “تربیت احساسات” پر از توصیف‌های مفصل از فجایع سبک و سلیقه‌ای است. مبلمان، پارچه‌ها و هنرهای دستی نشانه مادّی “کلیشه‌ها” هستند. طراحی متداول قشری که با فقدان قدرت خلاقیت خودش راحت است و خیال می‌کند که حشو و زواید نشانه شخصیت هستند.

گوستاو فلوبر نمی‌خواهد چنین باشد. او از طبقه خود متنفر است چون ممکن است اسیر عادت‌های آن شود، و او تن به خطر نمی‌دهد. با ارثی که به او رسیده درآمد کافی دارد، اما به سبک طبقه متوسط زندگی نمی‌کند. نه ازدواجی، نه فرزندی. تنها زیگزاگ پیشرفت شغلی‌ای که تازه در شهرت پس از مرگ نیروی کاملش را به ظهور می‌رساند. نویسنده اغلب اوقات زندگی‌اش را در ملکی روستایی در کرواسه به سر می‌برد که اطرافش را منطقه‌ای احاطه کرده که برخلاف انسان‌ها چیزی از او نمی‌خواهد. فلوبر نامه‌هایی می‌نویسد که همچون “پست در بطری” هستند [که دریانوردان در لحظات ناامیدی و خطر به دریا می‌افکندند و امیدوار بودند به دست کسی برسد و خوانده شود؛ توضیح مترجم] و او آن‌ها را در تنهایی خوشایندش نگاشته است. او یک idiot [از ریشه یونانی idiotes به معنای فرد خوددار؛ در آلمانی به معنای ابله] در معنای اصیل یونانی آن است، زیرا خود را از همه چیز کنار می‌کشد.

خودسری آسمان

“احمق خانواده” نامی است که ژان پل سارتر بر رساله مهم‌اش درباره فلوبر می‌گذارد که درباره شخصیتی تکرو در قرن نوزدهم است. نه اینکه فلوبر جایگاه خودش را کاملا داوطلبانه انتخاب کرده باشد. او از دوره کودکی در سایه برادر بزرگترش آشیل قرار می‌گیرد که مانند پدرش پزشک می‌شود. گوستاو به ناچار نقش غیرفعال را می‌پذیرد و می‌تواند در این نقش نگاهی عمیق‌تر را تکامل بخشد که انتقادش به بلاهت را بس سرسخت می‌کند.

کودکی که او را احمق می‌پندارند با دید بزرگسالان به خود می‌نگرد. نگاه تیز برآمده از شرمساریِ فلوبر موجب می‌شود که روش او که همانا مقهورسازی است پیروز شود:  دیگران نیز آن‌گونه که فکر می‌کنند باهوش نیستند. فلوبر این را در طول یک عمر نویسندگی به آنان ثابت خواهد کرد. البته بی‌آنکه شرمساری او را کاملا رها کند. شخصیت‌های فلوبر همیشه خود او هم هستند. آنها از سکانس‌های زندگی‌نامه خود او کپی می‌شوند یا خصوصیات فلوبر را به هیولا تبدیل می‌کنند. هذیان نویسندگان معتاد به معرفت، بووار و پکوشه، هذیان فلوبر هم هست. او در نامه‌ای می‌نویسد: «بلاهت آنان بلاهت من است و من بخاطرش دارم سقط می‌شوم.»

تلاش برای کسب دانش دايرة المعارفی به یک دور منتهی می‌شود. هر چه بیشتر بدانی، کمتر می‌دانی. انسان در پایان دوره روشنگری مثل دوره پیش از آن کوته‌فکر است چون فهم پا به پای دانش پیش نمی‌رود. فلوبر تصویری زیبا در این باره را در “بووار و پکوشه” به دست می‌دهد. هنگامی که دو قهرمان داستان به آسمان می‌نگرند ابرهایی پدیدار می‌شوند که آن‌ها پیش از این با رضایت و بدون توجه می‌گذاشتند از برابر چشمان‌شان رد بشوند، اما حال آنها گیج شده‌اند. این ابرها در رده‌بندی‌ای که لوک هاوارد از ابرها کرده نمی‌گنجند. خودسری آسمان آنچه علم درباره آن می‌گوید را رعایت نمی‌کند.

اثر گوستاو فلوبر یک فراعلم است. تلاشی است برای آنکه توانایی شناخت و هوش را از دست بلاهت دایرة‌المعارفی جهان نجات دهد. فلوبر می‌دانست که این مبارزه‌ای نابرابر است: «زمین محدود است، اما بلاهت انسانی بی‌انتهاست.»

● منبع: NZZ