اکبر گنجی – مداحان شخصیتی مطابق میل خود از هاشمی رفسنجانی میسازند و میکوشند تا آن برساخته ایدئولوژیک را به عنوان واقعیت تاریخی جا بیندازند. میگویند هاشمی همیشه معتدل، واقعگرا، عملگرا، آزادیخواه، پیرو آدام اسمیت، مخالف اشغال سفارت آمریکا، معتقد به رابطه با آمریکا، مخالف نابودی اسرائیل، امیر کبیر و “حافظ ایران” و غیره و غیره، بوده است.
مداحان همه مخالفان و منتقدان هاشمی را هم یک دست کرده و تصویری واحد از آنان بر میسازند. میگویند همه مخالفان هاشمی، نیروهای افراطی، تندرو، رادیکال، سبکسرهای رادیکال اصلاحطلب، آرمانگرایان ایدهآلیست (حلقه کیان و جریان روشنفکری دینی)، و…هستند که خود را «حقیقت مطلق و مطلق حقیقت میپندارند و غيرخود را باطل، منحرف، گمراه، وابسته، ترسو، فريبخورده».
هاشمی بیشمار دشمن – از چپ مارکسیستی تا اصلاحطلبان سبکسر و اصولگرایان افراطی- داشته و هیچگاه به دروغ ها، تهمت ها، دشنامها و تخریبهای هیچ یک از آنان پاسخ نگفته است.
از کاذب بودن مدعای پایانی آغاز کنیم. آخرین مورد آن پاسخ هاشمی رفسنجانی به سخنان رسایی در مجلس بود که متن دفاعیه کاملاً شخصی و خانوادگی او در مجلس قرائت شد. فرصت مهمی که سیاستمدار جا افتاده از دست داد و به جای دفاع از حقوق همه افرادی که از تریبونهای عمومی جمهوری اسلامی به آنان ستم شده بود و محکومیت این رویه ها، صرف دفاع از خود و اعضای خانواده خود شد. هاشمی در دومین مورد، از سال ۱۳۸۴ تاکنون احمدینژاد و همفکرانش را به طور مداوم با اسم و بدون اسم کوبیده و میکوبد و برای سرنگونی او از هیچ اقدامی دریغ نکرده است. یک نمونه آن نامه هاشمی به آیتالله خامنهای درباره سخنان احمدینژاد در مناظره با میرحسین موسوی بود.
مداحان میگویند شاید- فقط شاید- هاشمی در اوائل دهه ۶۰ تحت تأثیر فضای چپ مارکسیستی سخنان تندی بیان کرده باشد. اما به سرعت تغییر جهت داده و از آن به بعد همیشه در خط اعتدال و عقلانیت و مصلحتگرایی بوده است. دیگر سخنی درباره نابودی اسرائیل یا رهبر مبارزه با اسرائیل ایراد نکرده است. نه “با غرب و آمریکا دشمنی دارد”، نه “هیچ کدام” از مدعیات زیر را قبول دارد:
«ايران اسلامی پرچمدار مبارزه با نظام سلطه، با صهيونيزم، با فرهنگ و تمدن غرب، با شرك و ظلم حاكم بر دنيای غرب و با استكبار جهانی میباشد. ايران اسلامی يك رسالت تاريخی دارد تا با آمريكای جهانخوار، صهيونيزم پليد و غرب استعمارگر مبارزه كند».
به جای همه اینها: «هاشمی نیز دريافته بود كه مهمتر از مبارزه با استكبار و صهیونیزم، مهمتر از مرگ بر آمریکا گفتن و خواهان نابودی اسراییل شدن، تلاش برای آزادی بیان، آزادی مطبوعات، انتخابات آزاد و حاکمیت قانون است…ايران امروزی مملو از چهرهها و شخصیتهایی است که همچون هاشمی رفسنجانی نه دیگر به ستیز و دشمنی با آمریکا باور دارند، نه معتقدند که ایران اسلامی یک مسئولیت جهانی دارد مبنی بر رهبری یک پیکار یا جهاد تاریخی علیه نظام سلطه و استکبار حهانی به رهبری آمریکا، و نه کسی به ما وظیفه نابودی اسراییل را محول کرده است».
مداحان اذعان میکنند که آیتالله خمینی و آیتالله هاشمی رفسنجانی قدرتمندترین شخصیتهای جمهوری اسلامی در دهه اول انقلاب بودهاند. هاشمی که نماد واقعبینی، میانهروی، اعتدال و یوتوپیاستیزی بوده است. برای توجیه مدعای خود، در گام بعد، آیتالله خمینی را هم به فردی واقعگرا و غیرآرمانگرا تبدیل میکنند و مینویسند:
«آیا خود مرحوم امام خمینی واقعبین و واقعگرا بودند یا آرمانگرا و ایدهآلیست؟ آیا پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و پایان دادن به ۸ سال جنگ با عراق دلالت بر آرمانگرایی امام میکند یا برعکس دلالت بر واقعگرایی ایشان؟ آیا موافقت با عادیسازی روابط با عربستان بعد از کشتار حجاج ایرانی در مکه نشان از آرمان گرایی ایشان مینماید یا واقعگرایی؟ آیا انتصاب دولت موقت به زعامت مرحوم مهندس بازرگان حکایت از آرمانگرایی ایشان مینماید یا واقعگرایی شان؟ آیا اکراه و عدم تمایل ایشان در سالهای اوایل انقلاب با تصدی روحانیون بر حکومت و امور اجرایی حکایت ازآرمانگرایی ایشان مینماید یا واقعگراییشان؟ آیا مخالفت ایشان با دخالت قوای مسلحه از جمله سپاه در امور سیاسی کشور حکایت از آرمانگرایی ایشان مینماید یا واقعگراییشان؟ آیا موافقت با ریاست جمهوری ابوالحسن بنی صدر و تفویض فرماندهی کل قوا به ایشان مبین آرمانگرایی امام بود یا واقعگراییشان؟ آیا موافقت با جریان مک فارلین حکایت از آرمان گرایی ایشان مینماید یا واقعگراییشان؟ آیا نفس این که نزدیکترین، معمتدترین و مورد وثوقترین شخصیت روحانی و غیر روحانی به ایشان آقای رفسنجانی بودند مبین آرمانگرایی ایشان بود یا واقعگراییشان؟»
جنجالیترین رهنمودها و تهدیدهای هاشمی رفسنجانی در خطبههای نماز جمعه ۲۳/۹/۱۳۸۰ بیان شد که تاکنون گریبانگیر ایران است. او گفت: اگر روزی دنيای اسلام متقابلا به سلاح هايی که اسرائيل دارد، مجهز شود، آن روز اين راهبرد استکبار به بنبست خواهد رسيد؛ چون استعمال يک بمب اتم در اسرائيل، هيچ چيز را باقی نمیگذارد؛ ولی در دنيای اسلام، فقط آسیب میرساند… بترسيد از روزی که موازنه و هزينههای فشار روی مردم فلسطين برای استکبار خيلی سنگين شود… رودررويی نيروهای مخلص و شهادتطلب با قلههای استکبار خيلی خطرناک است و ممکن است جنگ جهانی سوم را شعله ور کند.
اگر چنین است، مشکل دهه اول انقلاب چیست؟ چرا به همان “عصر طلایی” واقعگرایی باز نگردیم که هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه تهران آیتالله شریعتمداری را به پول گرفتن از آمریکاییها و قصد تجزیه ایران متهم کرد؟ حزب توده را به جاسوسی برای شوروی؟ علیه مهدی بازرگان مدعیات کاذبی در نمازجمعه تهران بیان کرد؟ آن واقعگراییها را هنوز فراموش نکردهایم که در لبنان آمریکاییها و غربیها ربوده شده، کشته و یا در برابر امتیازاتی آزاد میشدند.
از میان همه مدعیات کاذب مداحان، فقط مورد اسرائیل را انتخاب کرده و چند نمونه از سخنان هاشمی در دهه ۸۰ را به عنوان شاهد ارائه میکنیم تا “تحریف تاریخ” و “چهره سازی مداحانه” نمایان شود. درباره تک تک موارد پیش از این به طور مبسوط و با شواهد و قرائن کافی نوشته شده (از جمله انفجار مرکز نظامیان آمریکایی در الخبر عربستان سعودی که به کشته شدن ۱۹ تن از آنان منتهی شد و تا مرحله صدور دستور بمباران ایران توسط بیل کلینتون پیش رفت) و نیازی به تکرار وجود ندارد.
یکم- جنجالیترین رهنمودها و تهدیدهای هاشمی رفسنجانی در خطبههای نماز جمعه ۲۳/۹/۱۳۸۰ بیان شد که تاکنون گریبانگیر ایران است. او گفت: «اگر روزی دنيای اسلام متقابلا به سلاح هايی که اسرائيل دارد، مجهز شود، آن روز اين راهبرد استکبار به بنبست خواهد رسيد؛ چون استعمال يک بمب اتم در اسرائيل، هيچ چيز را باقی نمیگذارد؛ ولی در دنيای اسلام، فقط آسيب میرساند…بترسيد از روزی که موازنه و هزينههای فشار روی مردم فلسطين برای استکبار خيلی سنگين شود. نصيحت میکنم به شما که نگذاريد کار به اينجا بکشد، دلتان را به خشونت اسرائيل خوش نکنيد که بسيار خطرناک است ما مايل نيستيم امنيت دنيا به هم بريزد. رودررويی نيروهای مخلص و شهادتطلب با قلههای استکبار خيلی خطرناک است و ممکن است جنگ جهانی سوم را شعله ور کند».
هاشمی طی چند سال گذشته بارها و بارها اعلان کرده است که پروژه هستهای ایران در دوران ریاست جمهوری من آغاز شد، منتها من بدون سر و صدا و غیرعلنی آن را دنبال میکردم، ولی خاتمی و
اصلاحطلبان پیرامون آن تبلیغات به راه انداختند.
دوم- هاشمی رفسنجانی در ۱۱/۹/۱۳۸۲ طی مصاحبهای درباره فاجعه هولوکاست میگوید: «آن شش میلیون یهودی که گفتید در زمان جنگ جهانی دوم توسط آلمانها از بین رفتند درست نیست. عدد واقعی خیلی از این کمتر است. محققان تعداد یهودیان موجود در اروپا را قبل و بعد از جنگ درآوردند و من هم در کتاب سرگذشت فلسطین یا کارنامه سیاه استعمار آوردهام. ولی تبلیغات صهیونیست این عدد دروغ را جا انداخته است و تکرار میشود… یهودیها به خاطر استعدادی که دارند و شرایطی که در تاریخ به خصوص در اروپا داشتند، طلا و منابع ثروت، ابزار تبلیغاتی را در اختیار گرفته بودند. یعنی هم پولدار بودند و هم ابزار تبلیغاتی داشتند و به همین دلیل موی دماغ قدرتهای اروپایی بودند. آلمان بیجهت آنها را سرکوب نکرد. چون مزاحم سیاستهای هیتلر در آن شرایط بودند، سرکوب شدند. منتها این تحلیل برای من خیلی روشن و قابل قبول است که اروپا برای این که از شر اینها خلاص شود و آنها را وابسته به خودش بکند، نقشه شومی کشید و اینها را در جایی جمع کرد. خودشان فلسطین را انتخاب کردند. اروپاییها در اوگاندا و جاهای دیگر به دنبال جا برای یهودیها بودند. حتی زمانی مطرح شد که ایالتی را در آمریکا به اینها بدهند. اروپاییها یهودیها را به فلسطین آوردند و همان موقع اسمش را پایگاه چند منظوره گذاشتند. اولا یک مقدار شر اینها را از خودشان کم کردند و اینها را بیرون فرستادند؛ ثانیا اینها را به قدرتهای اروپایی محتاج کردند، چون یهودیها به جایی آمدند که از سوی همسایگان و مسلمانان تهدید میشوند و در نتیجه به اروپا احتیاج دارند و وابسته هستند، ثالثا ابزاری برای اجرای سیاست قدرتهای غربی در منطقه شدند» (هاشمی بدون روتوش، صص ۱۹۱- ۱۹۰).
مداحان حتماً به یاد میآورند که هاشمی در همین مصاحبه به آنها گفته که اسرائیل غده چرکین غیر قابل حل است: «طبعاً جنگهایی که به دنبال ایجاد اسرائیل در خاورمیانه به راه افتاد، به نفع استکبار بود… یک جریان ناحقی در منطقه ما خلق شده که هم بعد استکباری و هم بعد ضد اسلامی دارد و هم خطر سیاسی و نظامی برای منطقه هست. یک غده چرکین که قابل حل نیست و اگر کوتاه بیاییم بدتر میشود… فکر میکنم از لحاظ منطق اسلامی، انسانی و انقلابی حداقل کاری که میتوانستیم بکنیم، همین است که میکنیم. یعنی جریان را محکوم کنیم و اسرائیل را غاصب و فلسطینیها را مظلوم بدانیم. جریان صهیونیسم را یک جریان استکباری بدانیم… اولاً این گونه نیست که آینده اسرائیل تضمین شده باشد. اگر همین گونه که پیش میرود باشد، روزی منفجر خواهد شد. دوم این که بدون برگشت آوارگان مسئله فلسطین حل نمیشود و هر کس بخواهد آن را حل کند، نمیتواند…شما خواهید دید که چگونه در عراق قدرت عظیم آمریکا به زانو در میآید…این ما هستیم که نخواستیم به آمریکا نزدیک شویم…آمریکا همیشه برای ما دردسر درست کرده است» (هاشمی بدون روتوش، صص ۲۰۲- ۱۹۲).
دیوید هریس در هافینگتون پست طی مقالهای درباره هستهای شدن ایران نوشت :«هرچه باشد، رئیس جمهور سابق ایران، اکبر هاشمی رفسنجانی، اعلام کرده بود که استفاده حتی یک بمب در داخل اسرائیل منجر به از بین رفتن همه چیز میشود». سپس نوبت به نتانیاهو رسید که در زمان ارائه نقاشی بمب اتمی در مجمع عمومی سازمان ملل، به سخنان هاشمی رفسنجانی استناد کرده و گفت : به آیتالله رفسنجانی گوش بدهید و من دارم نقل قول میکنم: استفاده از تنها یک بمب اتمی در داخل اسرائیل همه چیز را نابود خواهد کرد، اما این تنها به دنیای اسلامی آسیب خواهد رساند. رفسنجانی میگوید اندیشیدن به چنین سرانجامی غیر عقلانی نیست، و تازه این نظر یکی از میانه روهای ایران است.
سوم- هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه ۵/۷/۱۳۸۷ اسرائیل را عامل آمریکا به شمار آورد و هدف جهان اسلام را از بین بردن رژیم اسرائیل قلمداد کرد و گفت: «آمریکا از همهی ابزار خود برای تقویت رژیم صهیونیستی استفاده کرد و یکی از اقدامات بسیار بد این کشور که اکنون آثارش به تدریج هویدا میشود مسئله قدرت هستهای رژیم صهیونیستی است. این رژیم نامشروع از سال ۴۸ برنامه هستهای خود را آغاز کرد…رژیم صهیونیستی با کمکهای آمریکا و فرانسه فعالیتهای هستهای خود را آغاز کرد…فرانسه با طراحی این نیروگاه جنایت بزرگی کرد و به رژیم صهیونیستی نیروگاه آب سنگین داد به نحوی که خیلی سریع به تولید رسید و سالانه مقدار زیادی پلوتونیوم در این مرکز تولید میشود. بر اساس اطلاعات مستند، اکنون هفتهای یک کیلو و ۲۰۰ گرم پلوتونیوم یعنی سالانه بیش از ۶۰ کیلوگرم از این ماده در دیمونا تولید میشود و با استفاده از آن سالانه ۷، ۸ بمب اتمیساختهاند. آمریکا و فرانسه این رژیم غاصب و جعلی را با چنین قدرتی در مقابل یک چهارم جمعیت دنیا یعنی مسلمانان و یک چهارم دیگر دنیا یعنی غیرمتعهدها مسلح کردهاند و هدف از این اقدام آن است که اسرائیل در توازن قوا میان اسرائیل و جهان اسلام و عرب دست بالا را داشته باشد که تا کنون آن را حفظ کردهاند و هر سال نیز آن را مجهزتر میکنند…دنیای اسلام باید با حضور در صحنه، حمایت از ملت فلسطین و هویت اسلامیخود در منطقه برای از بین بردن رژیم صهیونیستی به عنوان پایگاه چند منظوره استکبار در منطقه تلاش کند».
چهارم- هاشمی رفسنجانی در ۱۲/۱۱/۱۳۸۷ به مناسبت جنگ ۳۳ روزه و نبرد غزه، از پیروزی سوم- آزادی بیت المقدس و قدس شریف- سخن گفت و آرزو کرد که در دوران حیاتش شاهد آزادی کامل فلسطین باشد. او گفت: «هرچند که بوقهای استکباری نمیخواهند شکست خود در نبرد غزه را بپذیرند اما واقعیت این است که ارتش تا دندان مسلح رژیم صهیونیستی به رغم برخورداری از تمام ابزار پیشرفته جنگی، نهایتا در نبرد اخیر با مقاومت اسلامی فلسطین شکست خورد و در حالی که میپنداشت طی چند روز میتواند حماس را از پای درآورد، با شکستی مفتضحانه مواجه گشت. حقیقت این است که هر چند تجاوز نظامی اسرائیل به غزه اقدامی خودسرانه نبوده و بسیاری از کشورهای اروپایی و حتی آمریکا نیز در این جریان از آنها حمایت میکردند، اما تلآویو در این نبرد شکست سنگینی را متحمل شد و در واقع تاوان اشتباه فاحش خود را پرداخت. به لطف و خواست خدا پس از این دو پیروزی، پیروزی سوم بر اسرائیل با آزادی بیتالمقدس و قدس شریف در راه خواهد بود… ما به اصل کمک به مظلوم افتخار میکنیم… نمیتوان مردم فلسطین و لبنان را به جرم دفاع از ناموس و جان خود تروریست نامید بلکه تروریست واقعی کسی است که درخانه دیگران به کشتار آنها میپردازد… امیدواریم که در دوران حیاتمان آزادی فلسطین را مشاهده نماییم.»
پنجم- هاشمی رفسنجانی در ۱۱/۱۲/۱۳۸۷ به مناسبت روز قدس نوشت: «سی سال است که آزاد اندیشان و عدالتخواهان درست کردار در سراسر جهان به ابتکار اعجاز آمیز امام راحل جمعه آخر ماه مبارک رمضان در محکومیت اشغالگری قدس شریف که نمادی از مظلومیت و اسارت در دست یک دولت سراسر نامشرع، جعلی و غاصب میباشد به خیابانها میآیند وبرائت خویش را از جنایات و تمامیت خواهی بینالمللی یک اقلیت محدود، فریاد میزنند».
ششم- هاشمی رفسنجانی در ۱۹/۱۲/۱۳۸۷ در دیدار با احمد جبرئیل – دبیر کل جبهه آزادی فلسطین – گفت: «تاریخ مردان بزرگی را که در راه مقاومت اسلامی در فلسطین و لبنان نقش اساسی ایفا کردهاند را از یاد نمیبرد. رژیم صهیونیستی در شرایط جدید بسیار آسیب پذیر شده است و این را میتوان در اختلافات داخلی این رژیم مشاهده کرد. تحولات اخیر نشان داد راهی جز مقاومت با اتکاء بر اسلام برای پیروزی بر دشمنان لبنان و فلسطین وجود ندارد و در راه رسیدن به این هدف اتحاد نقش مهمی دارد».
هفتم- هاشمی رفسنجانی در ۹/۶/۱۳۸۹ مقاله بلندی به مناسبت روز قدس نوشت که در آن تا آنجا پیش رفت که تأسیس دولت اسرائیل را برنامه دولتهای غربی برای دوری جهان اسلام از علم و توسعه به شمار آورد. او در بخشهایی از این مقاله نوشت:«نامگذاری آخرین جمعه ماه مبارک رمضان به “روز جهانی قدس” یکی از ابتکارات سیاسی امام راحل برای مقابله با سیاست شوم استکباریون برای به فراموش سپردن مهمترین مسئله دنیای اسلام بود که با این ابتکار، هر ساله شاهد جوش و خروش میلیونی مردم برای دفاع از قدس شریف و حمایت از مبارزات مردم سرزمینهای اشغالی در اقصی نقاط جهان میباشیم… آنچه درباره تاریخ فلسطین و تاریخ جعلی اسرائیل میدانم، بسیار عمیق و سخنانم در این باره ورای احساساتی است که ممکن است در هر مسلمانی با شنیدن اخبار فلسطین ایجاد شود. پس به عنوان یک کارشناس با سابقه طولانی ۵۰ ساله عرض میکنم که خلق، تداوم و آینده این رژیم مرهون خواستههای استکباری چند کشور قدرتمند غربی است که از همان اول یهودیان را مزاحم برنامههای حکومتی خویش میدانستند… درمطالعهی مکان برای تشکیل یک رژیم جعلی، جایی را بهتر از سرزمینهای فلسطین نیافتند که بهترین مصداق برای پایگاه چند منظوره آنان باشد…
انکار نمیتوان کرد که هاشمی رفسنجانی تغییر کرده است. او اینک که به حاشیه رانده شده است، به خوبی میبیند که “نظام سلطانی فقیه سالار” کشور را به کجا رانده است. بحرانها و خطرها را میبیند. آن قدر هوشیار است که سراشیبی سقوط ایران و ایرانیان را دریابد و به دنبال راه برونرفت از این وضعیت باشد. اما در آستانه ۷۹ سالگی، فاقد امکانات و تشکیلات و نیرو و قدرت برای اثربخشی است. خواستن یک چیز است و توانستن چیزی دیگر. اما سیاست به اصطلاح واقعگرایانه، عملگرایانه، میانهروانه و مدبرانه او راه به مقصد نمیبرد. برای این که دائماً تبعیت عملی خود از آیتالله خامنهای را اعلام میکند.
با تشکیل این غده سرطانی در منطقه استراتژیک خاورمیانه مهمترین نقطه جهانی از لحاظ تاریخ و تمدن و حتی معادلات سیاسی امروزی را که از آن تعبیر به گلوگاه میکنند، در دست میگیرند، بر غنیترین سرزمینهای دارای مواد معدنی انرژی زا، آن هم با تراشیدن دشمنی از نوع رژیم صهیونیستی مسلط میشوند، یهودیان همیشه معترض را از جغرافیای غرب دور میکنند، آسیا و آفریقا را درآیندههای بسیار دور برای امنیت، محتاج و نیازمند خویش کنند ومهمتر از همه با مشغول کردن دولتهای اسلامی به مبارزات نیم بند با اسرائیلیهای اشغالگر، راههای توسعه و پیشرفت را در همه زمینههای علمی، اقتصادی، فنی، صنعتی و… بدون یک رقیب قدرتمند حل میکنند…آنچه تا به حال استکباریون را در عمل به این اهداف شوم تا حدودی موفق کرده که شاهد تشکیل یک رژیم غاصب در سرزمین قبلهگاه اول مسلمانان جهان هستیم، برنامه بسیار شیطانی آنان درسیاست “فرّق تسد” است که با ایجاد اختلافات موذی بین کشورهای اسلامی و القای آن اختلافات به حاکمان اسلامی نمیگذارند جهان اسلام به صورت واحد به این مسئله توجه نماید که در آن صورت به قول امام راحل اگر هر مسلمان فقط یک سطل آب بریزد، اسرائیل را سیل میبرد… الحمدلله با تلاشهای جمهوری اسلامی، اسلام محور مبارزه علیه رژیم غاصب صهیونیستی در سرزمینهای اشغالی شد و در سایه این سیاست طی چند سال گذشته شاهد موفقیتهای بسیار خوب مسلمانان علیه اسرائیل غاصب بودهایم که پیروزی حزبالله در لبنان و پیروزی مردم بیپناه غزه بهترین شاهد مدعاست… و آخرین نکتهای که لازم است در این مجال و مقال کوتاه به آن اشاره و تأکید کنم، تداوم مبارزه است… راه مقابله با چنین رژیمی، تداوم مبارزات مردمی است. مبارزاتی که در داخل، وحدت همه گروههای فلسطینی را بدون تکیه بر حس ناسیونالیستی عربی و با محوریت اسلام میطلبد و در خارج از سرزمینهای اشغالی هم به کمکهای مادی و معنوی حکومتهای اسلامی و حمایتهای مسلمانان نیازمند است…حمایت مسلمانان نیز راههای مختلفی دارد که یکی از مؤثرترین راهها، حضور آنان در راهپیمایی روز قدس است. روزی که با نزدیک شدن به آن، تمام پایههای رژیم نامشروع اسرائیل میلرزد…و انشاءالله تا سقوط رژیم غاصب و احقاق حقوق مردم فلسطین، مخصوصاً بازگشت ۵ میلیون آواره فلسطینی ادامه خواهد داشت».
هشتم- متن پیام هاشمی رفسنجانی در ۲۸/۸/۹۱- به دنبال حمله اسرائیل به غزه- نیز همان خط سیر را دنبال میکند: «قساوتی که این روزها غاصبان صهیونیسم در سرزمینهای اشغالی علیه مردم مظلوم و کودکان و زنان بیدفاع غزه انجام میدهند، برنامههای از پیش طراحی شده مدعیان دفاع از حقوق بشری است که به اتکای قدرتهای جهانی به ویژه آمریکا خود را ارباب زمین و زمان میدانند. سردمدارانی که با بیش از ۶۰ سال تجاوز به ابتداییترین حقوق بشریت، خون مردم از سرزمین خود رانده شده فلسطین از چنگالشان فرو میریزد و با وقاحت تمام، دم از صلح و آرامش در خاورمیانه میزنند.اگرچه این بار رزمندگان و مردم مظلوم مسلمان غزه در خطوط اول مقاومت، علیه زیادهخواهیهای رژیم اشغالگر قدس مانند دورههای قبل تماشاگر نخواهند بود و با رشادتهای خویش امنیت را برای ترسوهای صهیونیسم در تمام سرزمینهای اشغالی مخدوش میکنند… دیگر گذشت آن زمانی که مسلمانان جهان و مردم آزادیخواه دنیا بنشینند و نظاره کنند که چگونه اقلیتی ظالم، اکثریت مظلوم را یا به اردوگاههای آوارگی بفرستند و یا درخانه خویش به خاک و خون بکشند. اینجانب…میخواهم…به اسرائیل غاصب بفهمانند که سنگهای سجیل پرندگان ابابیل به سراغ لشکریان تا بن دندان مسلح ابرهه خواهند آمد، حتی اگر در “بروج المشیده” باشند؛ انشاءالله».
نتیجه: نه تنها مدعای مداحان کاذب است، بلکه سخنان هاشمی همچنان برای ایران هزینهآفرین است. مورد یکم را به دقت دوباره بخوانید. ایهود باراک در ۱۵/۲/۹۱ طی یک مصاحبه به طور مبسوط به سخنان هاشمی رفسنجانی پرداخت و توضیح داد که با یک بمب اتمی اسرائیل به کلی نابود و محو خواهد شد. او بر همین مبنا مدعی شد که ایران به دنبال بمب اتمی است تا اسرائیل را نابود سازد. در ۱۱/۴/۹۱ دیوید هریس در هافینگتون پست طی مقالهای درباره هستهای شدن ایران نوشت:«هرچه باشد، رئیس جمهور سابق ایران، اکبر هاشمی رفسنجانی، اعلام کرده بود که استفاده حتی یک بمب در داخل اسرائیل منجر به از بین رفتن همه چیز میشود». سپس نوبت به نتانیاهو رسید که در ۶/۷/۹۱ در زمان ارائه نقاشی بمب اتمی در مجمع عمومی سازمان ملل، به سخنان هاشمی رفسنجانی استناد کرده و گفت : «به آیتالله رفسنجانی گوش بدهید و من دارم نقل قول میکنم:«استفاده از تنها یک بمب اتمی در داخل اسرائیل همه چیز را نابود خواهد کرد، اما این تنها به دنیای اسلامی آسیب خواهد رساند». رفسنجانی میگوید: اندیشیدن به چنین سرانجامی غیر عقلانی نیست، و تازه این نظر یکی از میانه روهای ایران است».
به مواضع هاشمی چگونه باید نگریست؟ به تعبیر دیگر، ملاکهای داوری درباره مواضع، سیاستها و عملکرد او چیست؟ به باور نگارنده، معیارها به قرار زیرند:
الف- صدق و کذب مدعیات او درباره اسرائیل. آیا شواهد و قرائنی که برای صدق مدعا ارائه میکند، قوی هستند یا ضعیف؟
ب- توجیه اخلاقی. آیا مواضع او در این خصوص عادلانه و از منظر حقوق بشر قابل دفاع است؟
پ- منافع ملی. آیا مواضع و سیاستهای او دربارهی اسرائیل به سود منافع ملی ایران بوده یا به زیان آن تمام شده است؟
اما مداحان از منظر دیگری به این مواضع مینگرند. آنها میپرسند: این مواضع تندروانه، افراطی یا معتدل است؟ مفاهیمی سرشار از ایهام و ابهام که معلوم نیست چه معنایی دارند و متاخذ از نظریه “حد وسط” ارسطو در علم اخلاقاند.
نه تنها از تحولات فکری و عملی هاشمی باید استقبال کرد، بلکه برای پیش روی او در این زمینهها باید راهگشایی کرد. هر گام مثبت او در دفاع از حقوق مردم باید ستوده شود و هاشمی نباید احساس کند که دموکراسی خواهیاش موجب نکوهش او از سوی دموکراتها خواهد شد. اما جعل تاریخ کار روشنفکر نیست. روشنفکر قلمرو عمومی “پادوی سیاسی” زمامداران سیاسی نیست، بلکه ناقد قدرتهای اقتصادی- سیاسی- دینی- نظامی است. “نقد قدرت”، تقرب به حقیقت و کاهش درد و رنج آدمیان، مهمترین وظایف روشنفکری است. با مفاهیمی چون تندروی، افراطی، رادیکالیسم، آرمانگرایی ایدهآلیستی و… نمی توان به جنگ “نقادی” رفت و به دنبال آن بود که روشنفکران را به “پادوی سیاسی” زمامداران- آن هم در رژیمی استبدادی تبدیل کرد.
انکار نمیتوان کرد که هاشمی رفسنجانی تغییر کرده است. او اینک که به حاشیه رانده شده است، به خوبی میبیند که “نظام سلطانی فقیه سالار” کشور را به کجا رانده است. بحرانها و خطرها را میبیند. آن قدر هوشیار است که سراشیبی سقوط ایران و ایرانیان را دریابد و به دنبال راه برون رفت از این وضعیت باشد. اما در آستانه ۷۹ سالگی، فاقد امکانات و نیرو و تشکیلات و قدرت برای اثربخشی است. “خواستن” یک چیز است و “توانستن” چیزی دیگر. اما سیاست به اصطلاح واقعگرایانه، عملگرایانه، میانهروانه و مدبرانه او راه به مقصد نمیبرد. برای این که دائماً تبعیت عملی خود از آیتالله خامنهای را اعلام میکند. به دو نمونه آخر بنگرید:
هاشمی رفسنجانی در دیدار ۸/۱۱/۹۱ با اصحاب رسانه و خبرگزاریها گفت: «اهميت وحدت مسلمين و فرق اسلامی تا بدانجايی است كه در متن آن الهامبخش شدن انقلاب اسلامی كه در سياستهای كلان جمهوری اسلامی تصويب و توسط رهبری معظم انقلاب ابلاغ شده است…مقام معظم رهبری بر لزوم وحدت در كشور تأکید دارند…هستند كسانی كه میخواهند به هر طريق ممكن ميانه بزرگان نظام و دوستداران انقلاب بهخصوص بنده و رهبری معظم انقلاب را بر هم بزنند، اما با هوشياری مردم و مسئولان نظام به اهداف خود نخواهند رسيد. چرا كه همواره تعامل خوبی ميان اينجانب و مقام معظم رهبری برقرار بوده و راهحل مشكلات نيز در يد پرتوان مقام معظم رهبری است».
به گزارش خبرآنلاین هاشمی در بخش دیگری از سخنانش در همین دیدار گفته است:«هنوز بنا ندارم وارد صحنه شوم و کار من صحبت با مقام معظم رهبری است و با ایشان برادرانه و دوستانه همچون دوران گذشته گفتوگو دارم و فکر میکنم این بهترین راه است…مصلحت نمیدانم که راه دیگری جز همکاری با رهبری را بروم… تصمیمگیری در زمینه مذاکره با آمریکا با مقام معظم رهبری است و اگر اوباما صادقانه برخورد کرده و از رفتار او علامت منفی دیده نشود، شاید مقام معظم رهبری پیشنهاد مذاکره را بپذیرد».
هاشمی رفسنجانی در ۱۱/۱۱/۹۱ گفت: «همان وضعی كه بعد از مشروطه و نيز در دوران پهلوی برای تخريب و گوشهنشين كردن حوزه و روحانيت دنبال شد، اكنون نيز تحت عناوين ديگری در حال پيگيری است و همين امر هوشياری، دورانديشی و تلاش بيش از پيش علما و روحانيون را برای خنثی كردن اين توطئهها طلب میكند. دشمنان دين و مردم با هدف قرار دادن كانون اصلی همبستگی مردم كه روحانيت، ولايت و امام و رهبری است، قصد دارند مردم را از اين امهات جامعه اسلامی دور و با بیتفاوت كردن آنان نسبت به اعتقادات و معارف دينی و اهل بيت، مطامع شيطانی خود را پياده كنند…تأكيد هميشگی دلسوزان و وفاداران به انقلاب و نظام و نيز رهبری معظم انقلاب بر پرهيز از تفرقهافكنی و ايجاد همدلی در كشور است كه همه بايد اين مهم را مورد توجه ويژه قرار دهند. متأسفانه گروه يا جناحی افراطی در كشور حيات سياسی خود را در ايجاد و دامن زدن به اختلافات و تفرقه در جامعه میدانند و تأكيدات مكرر رهبری انقلاب را درباره پرهيز از تفرقه نادیده میگیرند”.
هاشمی اگر راست بگوید که تنها راه نجات را پیروی عملی از آیتالله خامنهای به شمار میآورد، این همان مسیر نابودی ایران و ایرانیان است. برای این که همه سیاستها و رفتارهایی که مداحان تندروانه و افراطی به شمار میآورند، سیاستها و رفتارهای تعیین و تصویب شده به وسیله آیتالله خامنهای است. اگر هم این مدعیات را قبول نداشته باشد و سیاستمدارانه آنها را بیان میکند تا سیاست اصلی خود را پیش برد، آیتالله خامنهای و مریدانش آن قدر خوابزده نیستند که «تعارض نظر و عمل» هاشمی را نفهمند.
نه تنها از تحولات فکری و عملی هاشمی باید استقبال کرد، بلکه برای پیش روی او در این زمینهها باید راهگشایی کرد. هر گام مثبت او در دفاع از حقوق مردم باید ستوده شود و هاشمی نباید احساس کند که دموکراسی خواهیاش موجب نکوهش او از سوی دموکراتها خواهد شد. اما جعل تاریخ کار روشنفکر نیست. روشنفکر قلمرو عمومی “پادوی سیاسی” زمامداران سیاسی نیست، بلکه ناقد قدرتهای اقتصادی- سیاسی- دینی- نظامی است. “نقد قدرت”، تقرب به حقیقت و کاهش درد و رنج آدمیان، مهمترین وظایف روشنفکری است. با مفاهیمی چون تندروی، افراطی، رادیکالیسم، آرمانگرایی ایدهآلیستی و… نمی توان به جنگ “نقادی” رفت و به دنبال آن بود که روشنفکران را به “پادوی سیاسی” زمامداران- آن هم در رژیمی استبدادی- تبدیل کرد. اگر فردی بخواهد به نماد مداحی یک سیاستمدار تبدیل شود، حق اوست، اما این حق او نیست که ناقدان زمامدارانی را که ایران و ایرانیان را در چنبرهی این وضعیت اسیر کرده اند، “سبک سر” قلمداد کند.
چگونه است که روشنفکران در دموکراسیهای تثبیت شده به شدت زمامداران را نقد کرده و تمام اجزای زندگی خصوصیشان را هم برملا میسازند (از جمله بنگرید به افشاگریهایی که طی پنج سال اخیر درباره اوباما شده است)، اما مداحان فرمان صادر میکنند که زمامداران خودکامه را نباید نقد کرد؟ بلکه کار روشنفکری، “پادویی سیاسی” زمامداران خودکامه است.
اکبر گنجی عزیز : گاهی افشای حقایق به شناخت بیشتر کمک می کند و گاهی منجر به اسیب پذیری نقاط قوت می شود . این کار در این لحظه به شناخت ما از هاشمی کمک نمی کند بلکه اورا اسیب پذیرتر می کند و امکان حمله راست را برای پاسخگوئی درمورد مواضعش بوجود می اورد .
اکبر گرامی : نمیدانم از افشای هاشمی تاکنون چه سودی نصیب تو و من و مردم شده است جز ترکتازی خامنه ای و یارانش . من کم کم دارم شک می کنم که نکند تو دوست داری واقعا به جای مبارزه مدنی در این مملکت خون راه بیافتد .
من هم مثل تو میدانم که هاشمی نمی تواند خواستگاههای مدرن و دموکراسی طلبانه و سکولار را نمایندگی کند . اما یکبار و خلاصه دلایل مهمی را مطرح می کنم که عامل پذیرش هاشمی ست برای هدایت انتخابات و پس از ان .
1- جامعه ایران دوگانه سنتی – مدرن است . یک گرایش پیش فئودالی و خان طلب و سلطان پذیر و یک گرایش مدرن و صنعتی و دموکراسی طلب . (یک قرن است که مبارزه بین این دو گرایش وجود داشته و هر بار دزد سومی از راه رسیده و ثمره این تلاش را به یغما برده )
2- سبد منافع این دو گرایش منفک است
3- تجمیع این منافع نیازمند یک جریان واسط است که توانائی و مقبولیت لازم را در هر دو طرف داشته باشد .
4- جریان مدرن هرگز نتوانسته نماینده خوبی برای هر دو بخش باشد
5- جریان سنتی نیز تحلیل رفته و گرایشات نومحافظه کار ان بطرز خطرناکی بسمت حذف سایر گروهها به پیش رفته است .
6- هاشمی بعنوان تنها حلقه واسط بین حکومت و جریانات خارج از حکومت می تواند و باید نقش تعیین کننده دوره گذار را برعهده بگیرد و از حمایت تمام هواداران جنبش مدنی برخوردار باشد .
7- بهتر بود بجای اتهام ” مداحی هاشمی ” به طرفداران ورود هاشمی به صحنه قدرت کمی به ضربه بزرگی که تیم حامی تو به جنبش عظیم دموکراسی خواهی مردم زدند فکر می کردی و ان حرکت بغایت غلط و نابخردانه را نقد می کردی .
8- دفاع جانانه هاشمی از انتخابات ورای مردم در 76 منجر به ورود خاتمی و انتقال قدرت به تیم حامی تو شد و امروز هم راه نجات کشور از این سیاهچاله خطرناک ورود هاشمی و اعمال مدیریت اوست . پس خواهش میکنم از نقد حریص مندانه هاشمی خودداری کنی و به نقد خامنه ای و تصمیمات خطرناکش بپردازی .
9- مجموع مواضع تو در کل بیشتر بر علیه هاشمی ست تا خامنه ای . چرا ؟!!!!
10- لازمست هاشمی و خاتمی و همه اصلاح طلبان و میانه روها و چپ ها زیر یک رهبری و مدیریت تلاش کنند تا همه به حوزه قدرت بازگردند . موسوی و کروبی را به جامعه بازگردانند . قدرت خامنه ای را کنترل کنند و به سمت تعریف جدیدی از رهبری جامعه استبداد زده ایران بروند . تا با تلاش ارام و منطقی نهادهای مدنی را تقویت کنند و رانتهای حکومتی نظامیان و امنیتی هارا کاهش دهند . روابط بین المللی را به حالت عادی بازگردانند و عظمت طلبی های خطرناک را به سیاستهای معقول شکل یافته حول منافع ملی تغییر دهند . دروازه های ملی رابه روی مهاجرین اجباری بگشایند و ظرفیتهای مغفول مانده به بهانه های سیاسی – دینی -ایدئولوژیک را بکارگیرند .
اکبر عزیز : من و تو تجربه اوین – اعتصاب غذا – شکنجه وانفرادی 209 را در کارنامه داریم تو از سپاه به زندان و من از چپ و دانشگاه به زندان . هردو متعلق به یک نسلیم و ازموده یک مسیر .بایسته است که پس از 30 سال شور انقلابی کمی عقلانیت در تصمیمات سیاسیمان چاشنی شود تا این مردم بدبخت باز هم چوب اشتباهات ما روشنفکران را که بجایشان تصمیم میگیریم نخورند ویک نکته دیگر “بهم مارک نچسبانیم “.
علی راد / 02 February 2013
اقای گنجی در کجای روشنفکری نشسته است ایا خود او که طی 30 سال منظما جبهه و موضع سیاسی عوض کرده است در مقام نقد و عریان کردن خود بر امده است. جناب گنجی با نوشته عالیجناب سرخ پوش رفسنجانی را عامل تمام کژیهای های از اغاز انقلاب تا سال 76 قلمدادکرد و چنان برین موضع پای فشرد تا رفسنجانی را از نمایندگی مجلس بکناری نهاد و مشخصا در غیاب او شیخ کروبی بریاست مجلس رسید که توان هجمه محافظه کاران را نداشت و سرانجام به حکم حکومتی تسلیم شد و رسانه ها بمسلخ رفتند و روزنامه نگاران از جمله خود اقای گنجی به صلابه کشیده شدند. انتخاباتی در پیش است که جناب گنجی شرکت نکردن درانرا دور از خرد میانگارند ودر شرائطی که محافظه کاران شکاف برداشته اند مصلحت اصلاح طلبان را درعافیت نشینی نمیدانند واین در حالیست که جنبش سبز که در بطن همین اصلاح طلبی شکل گرفته نیاز به پشتیبانی از مهره های حکومتی دارد که شاخصه ان رفسنجانی است و اقای گنجی موضع ضد اسرائیلی و ضد امریکائی و ضد رو شنفکری اورا در کرنا میدمد واقعا بین سطور نوشته های جناب گنجی چه منظوری را روایت میکند . گروهی در خارج بر اندازی را بهترین راه رسیدن به دموکراسی میدانند وراه برون رفت از حکومت جمهوری اسلامی را نابودی این حکومت و بعضی حتی تا حمله نظامی تشخیص میدهند و دز قالب همین موضوع شاخصه های اپوزیسیون در پارلمان انگلیس پارلمان اروپا گنکره و سنای امریکا و دیگر مراجع رسمی حاضر میشوند و خبرها رسانه ای میشود تا جمهوری اسلامی بترسد و تسلیم شود در صورتیکه اگر همین اشخاص بایران مسافرت کنند و حکومت اسلامی انها را دستگیر کند مسئولین درجه 3 همین کشورها خواستار ازادی انها میشوند و بدنبال مهره های تازه میگردند . کشور در مرحله گذار سنگین اجتماعی و فرهنگی و افتصادیست(…) وبخصوص در حیطه اقتصادی بر لبه پرتگاه قرار گرفته ایم که نیاز است خارج از رانت خواری و فضای نظامی امنیتی کاری برای مملکت صورت گیرد که در جبهه محافظه کاران کسی مرد میدان ان نیست ولی اصلاح طلبان (صاخب این کامنت طرفدار انان نیست) گروهی دارند که میتوانند از این پیچ هولناک عبور کنند و رفسنجانی کسی است که میتواند بانها کمک کند . جناب گنجی اگر اقتصادی نویسی نکنند و تخریب جهره هارا هم در نوشته های خود درز بگیرند عامل موثری در باز سازی این دوران حساس خواهند بود.
کاربر مهمان / 02 February 2013
من یه سوالی دارم : چرا در سال 84 در دور دوم انتخابات با وجود این که همه ی روشنفکران از مذهبی تا سکولار علیه احمدی نژاد شدیدا موضع گرفتند و حتی “از صدای پای فاشیسم” صحبت کردند باز هم مردم به اختلاف بسیار زیاد به جای رای به هاشمی به احمدی نژاد رای دادند؟ چرا همین داستان را احمدی نژاد در مناظرات سال 88 هم زیرکانه تکرار کرد و با سیبل قرار دادن رفسنجانی توانست باز هم20 میلیون رای بیاورد؟ چقدر از این اتفاقات را باید به حساب کم کاری و کوتاهی های خود رفسنجانی گذاشت و چقدر را به حساب عدم مصلحت سنجی ها و افراطی گری های بی حساب و کتاب و خوش باورانه ی امثال اکبر گنجی؟آیا روشنفکران فقط وظیفه ی گفتن حقیقت را دارند و مسئولیتی در قبال نتایج و عواقب نقدهایشن نباید احساس کنند؟به نظر من حرفهای آقای “علی راد” Ali Radحرف حساب و نقدهای قابل تاملی از موضع پراگماتیسم سیاسی است!
ایمان / 02 February 2013
چامسکی در گفتگو با بی بی سی فارسی خود را سوسیال آنارشیست می خواند اما در جواب سوال دیگری می گوید در انتخابات اخیر امریکا به کاندیدای لبیرال رای داده است چون در ان ایالتی رای می داده که مطمئن بوده اوباما پیروز امی شود .اما او ادامه داد اگر در ایالت دیگری رای می داد که میت رامی پیروز می شد مطمئنا به اوباما رای می داد !
پیام / 04 February 2013
از آقای گنجی سپاسگزارم برای نوشته خوبشان، هرچند بی عیب هم نیست ( کار هیچ کس بی عیب نیست ). از دوستانی هم که پیام گذاشتند سپاس دارم که ناسزا نگفتند و نظرشان را نوشتند. ولی دوستان! بجای این که به آقای گنجی انتقاد کنید که چرا درباره آقای رفسنجانی نقد می نویسند، به خود آقای رفسنجانی انتقاد کنید که چرا اینگونه رفتار میکنند و سخن میگویند. چرا از گذشته خود پشیمان نیست و تازه برهمان محور رفتار میکند. مسئولیت ایشان در جریانهای سی و سه سال اخیر کمتر از آقای خامنه ای نیست. ای بسا که ایشان پس از آقای خمینی بیشترین نقش را در رخدادهای فاجعه بار دهه 60 و زمینه سازی برای این وضع داشتند. ایشان یکی از رهبران جمعی بودند که کشور را به اینجا رساندند ( تیم خمینی، بهشتی، رفسنجانی و خامنه ای و آیت و منتظری و … را عرض میکنم؛ تیم حزب جمهوری اسلامی و … ). دهه 60 از یادمان نمیرود. تقلب در انتخابات، سرکوبها، شکنجه ها، اعدامها، مصادره داراییها، فسادهای گسترده سرکوب دانشگاهها، و … . ناگفته نگذارم که ( همه نه ، بعضی از ) جریانهای بی تجربه و ناآگاه، از چپ و غیر چپ و جریانهای سیاسی وابسته هم بی تقصیر و بی تاثیر نبودند. ولی آنها بیرون حکومت بودند، قدرت در دست آقای خمینی و بهشتی و خامنه ای و رفسنجانی و همدستانشان بود؛ اینها تاتوانستند کشتند و زندانی و شکنجه کردند، دروغ گفتند و تهمت زدند و مطبوعات را سرکوب و خفقان بر قرار کردند، دادگستری را حزبی کردند، موضع ضد ایرانی گرفتند و شعارهای ضدایرانی دادند و … . اصل مسئولیت با اینها بوده و است؛ عهد و پیمانی که با مردم داشتند را خیلی زود زیر پا گذاشتند و درست برخلاف شعارها رفتار کردند. تا ایران به اینجا رسید. آقای رفسنجانی درهمه این جنایتها و خیانتها شریک است و افتخار هم میکند. نشانه ای دردست نیست که پند گرفته و پشیمان شده باشد. ایشان دنبال موقعیتهای ازدست رفته است. نه این که برای کشور و مردم دلش سوخته باشد. از همان اول روشن بود که این رفتارها سرانجام شامل خودشان هم میشود و عاقبت خوشی نخواهد داشت. ولی تازه به قدرت رسیدهبودند و گوشی برای شنیدن هشدارها و اندرزها نداشتند؛ هر اندرزگو و هشداردهنده را به فحش و ناسزا و تهمت می بستند.
ریخت و پاشها و نابسامانی ها و فساد مالی دوره ریاست جمهوری آقای رفسنجانی هم بجای خود. سرکوب مردم که قتلهای زنجیره ای یکی از هزاران است را ایشان هم رهبری کرده اند.
رهبری آقای خامنه ای را ایشان بادروغ و صحنه سازی برای ملت ایران به ارمغان آوردند. هنوز هم میگویند بر محور رهبری وحدت کنید! داستان امریکا ستیزی و دشمنی بی معنا و بی دلیل با اسرائیل و کمک به دشمنان ایران که یکیشان همین حزب بعث سوریه باشد را ایشان حمایت کردند و از رهبران این سیاستهای غلط بودند و هستند. گره زدن سرنوشت ایران به فلسطین ولبنان از آن جمله است. ایشان از رهبران این سیاستهای ایران برباد ده بودند و هستند. رفاقت با شیخهای جنوب خلیج فارس و نادیده گرفتن ادعاهای آنها و … و کوشش برای نابودی اسرائیل برای آزادشدن عربهای ضدایرانی و … !
تازه رفتند عربستان دنبال تعیین حدود باغ فدک !
آقای رفسنجانی نشان دادند که آدم قابل اعتمادی نیستند؛ برای ایشان مصحلت نظام و در واقع مصلحت خودشان بیش از ایران و حتا اسلام اهمیت دارد؛ سابقه ایشان را ببینید؛ اکنون ببینید باز درباره خامنه ای چگونه حرف میزند و به مردم چه توصیه هایی میکند ! باز حرفهای ضداسرائیلی و در جهت پشتیبانی از دشمنان ایران میزند!
آقا ، عربها و اسرائیل با هم دعوا داشتند، آقایان ( از جمله آقای رفسنجانی ) رفتند از عربها پشتیبانی کنند ( با هزینه ملت ایران )، کار را به جایی رساندند که دو طرف دعوا یکدیگر را رها کردند و باهم علیه ما متحد شدند!
گنجی چه گناهی دارد؟ وقتی گنجی می فهمد که به این آدم نمیشود اعتماد کرد، و این همه فاجعه با کمک و همکاری و راهبری او برای ایران ببار آمد، وقتی می بیند که باز هم از حرفهایش پیداست که مانند گذشته راه تیره روزی ملت ایران را پیشنهاد میکند، آیا گنجی بیاید خودش را قانع کند که ایشان آدم خوبی است، خاموش باشد تا دوباره به دام چنین آدمی بیفتیم؟!
شما میفرمایید گنجی ایشان را نقد نکند! ولی آقای رفسنجانی نقشهای برجسته ای دراین سی و سه سال داشته و دارد و اثرهای مصیبت باری برجا گذاشت و همچنان همان مسیر را میرود. نمیشود از او غافل بود ؛ نمیشود به او خوش بین بود. اکنون هم ببینید باز چه حرفهایی می زند. میفرمایید خامنه ای … ! ولی خامنه ای را چه کسی رهبر کرد؟ رهبری خامنه ای از دست پختهای ایشان است که خیلی هم ازآن تعریف میکند! دیگران را به تبعیت ازایشان فرا میخواند! این همه مصیبت از کجاست؟ بازهم میگوید گرد ولایت فقیه باشید و وحدت را حفظ کنید !
آقای رفسنجانی گول خوردند؛ در خیالاتی بود ولی کارش نگرفت. اکنون هم در تلاش است تا دوباره به موقعیت گذشته برگردد. بخیال خود میخواهد حکومت و در واقع خود را از خطر نجات دهد، در غارت کشور هم سهمش کم نشود و از دیگران عقب نماند. ولی حریف حواسش جمع است؛ چون یک زمان اینها با هم و با آقای بهشتی و خمینی همدست بودند؛ یکدیگر را میشناسند. حریف دروغها و توطئه های ضد مردمی سالهای 60 را به خاطر می آورد و میداند که ایشان چه میگوید و هدفش چیست. اینها باهم بودند، همدیگر را میشناسند. منتظر حرفهای گنجی هم نیستند. هیچکدامشان ایران را نمی خواهند؛ ملت ایران برای اینها هیچ ارزشی ندارد. همان اسلام را هم بشرطی میخواهند که بسود حکومتشان باشد؛ ثروتشان بیشتر شود. حرفهای آقای خمینی را بیاد بیاوریم که « حفظ اسلام از احکام اسلام مهمتر است». یعنی هر کار خلاف احکام اسلام بکنید تا اسلام حفظ شود ! عده ای ایراد گرفتند که با این رفتارها از اسلام چیزی نمی ماند، گفت «حفظ حکومت اوجب واجبات است» یعنی برای حفظ حکومت حتی اسلام را هم زیرپا بگذارید. یعنی هرکاری برای حفظ حکومت بکنید ! هرچیزی را فدای حکومت و البته ثروت غارت شده بکنید ! ایران که از اول هم جایی در هدفهای اینها نداشت جز این که از امکاناتش سؤاستفاده کنند.
از نویسنده انتظار داریم واقعیتها را بیش و پیش از عموم درک کند، چهره ها و جریانها را بشناسد و به مردم معرفی کند؛ مردم را هشیار کند. حرفهای رفسنجانی تغییر کرد ولی نه برای ایران. او برای مصلحت خودش کار میکند. میداندکه اگر این حکومت آسیب ببیند او هم در امان نخواهد بود؛ از همین جهت است که رهبری را رها نمیکند و به او چسبیده و میگوید متحد باشیم.
دوستان، ما که هرگز گول اینها را نخوردیم، بوقت خود تا برایمان امکان داشت، در حد خود، به دوستان هشدار دادیم، ولی فایده نداشت تا رسیدیم به اینجا. اینک از دام اینها رها نشده دامگذاران را تقویت نکینم.
اینها بخشهایی از نظر من است. شاید همه را رد کنید شاید هم بخشی را بپذیرید. ( در موقعیت فیلترینگ و دشواریهایی که هست دارم تند می نویسم و شاید لغزشها بیش از حد معمولم باشد. ببخشید ).
به نظرم میرسد که شما هم دلسوخته اید و نگران کشور و مردم. بیایید کاری بکنیم. روی این پیشنهاد کاربکنیم که مردم بی آنکه شعاری بدهند در ساعتهای معینی از شامگاهان به خیابان بیایند. تا جمعیت میلیونی شود. در آغاز هیچ شعاری ندهند. حتا زمانی که جمعیت میلیونی شد هم کار خشونت آمیز و غیرقانونی نکنیم. ما نیازی به اینگونه رفتارها نداریم. بیایید دراین زمینه کار کنیم. شاید شما امکاناتی داشته باشید؛ امکانات تبلیغی و اطلاع رسانی و هرچه که دراین راه کمک برساند. برادران؛ وقت تنگ است و ایران دارد برباد میرود. بیایید ( اگر موافقید ) درراهی که پیشنهاد شد و دیگران نیز از پیش گفته اند کار کنیم.
در ضمن خواهشمندم مراقب جریانها و آدمهای جدایی خواه باشید. اینها هم موقعیت پیدا کردند و مشغول تفرقه افکنی هستند. آدمهای خطرناک و نادانی که نمی دانند اگر ایران تجزیه شود این بدبختها به حکومت نمیرسند و سرانجام قربانی هم خواهند شد. تهران : بابک
کاربر مهمان / 05 February 2013
صرفنظر از اینکه اقای گنجی درست بگوید یا غلط ، یک اشکال جدی در نوشته ایشان وجود دارد . برادر من اقای گنجی اخر مداحی یعنی چه ؟؟ این لفظ بار منفی دارد . چه اشکالی داشت اگر بجای مداحان ، مدافعان را بکار میبردی ؟ چرا همیشه بجای مدعیات به مدعی میپردازیم ؟ چرا خلط انگیزه و انگیخته میکنیم ؟ چرا اخلاقیات را مراعات نمیکنیم ؟
– ضمنا همانگونه که شما تغییر کردی و همانگونه که همه ملت ایران تغییر کردند هاشمی هم تغییر کرده است و شما فقط سیاه نمایی نکن . او کارهای مثبت زیادی در سابقه خودش دارد و اگر بتواند به ساختار قدرت راه پیدا کند بهتر از انست که حداد و .. راه پیدا کنند . بقول معروف کاچی به از هیچی.
محسن / 05 February 2013
می گویند همیشه در روی یک پاشنه نمی چرخد ! زمانی هاشمی از یک زاویه و یک افق دید به قضایا نگاه میکرد و اینک از زاویه ای دیگر و یا بهتر است بگویم از زوایای دیگر درست مانند صفحه شطرنج که دو طرف در حال بازی هستند و شخص ثالث که خارج از گود است و آنان را نظاره میکند بهتر میتواند آسیب شناسی و رهنمود بدهد ، حال هاشمی هم یک چنین حالی دارد و بهر حال ، ذات آدمی زاد این است که به مرور زمان پخته تر و عاقلانه تر تصمیم میگیرد بطور اعم و نه اخص ، جنابعالی (آقای گنجی )هم بهتر است روش خود را ترمیم نمایید ، چشم ها را باید شست ….
کاربر مهمان / 05 February 2013
آدمی هرگاه می تواند از خواب غفلت بیدار شود. حتی هاشمی که این همه ثروت را غارت کرد. حتی شما آقای گنجی که زمانی در بدنه این نظام بودید. وحتی پاچه خوارترین هم بودید. هم برای رفسنجانی و هم برای خامنه ای و….
کاربر مهمان / 07 February 2013
برای عباس عبدی نوشتم. اکبر گنجی را هم شامل است. پس اینجا هم می گذارم:
– ابتدا از سایت خودنویس و نیک آهنگ کوثر تشکر می کنم که – بهر دلیل – به بازنشر مقالۀ بسیار زیبا و مستند به تاریخ شفاهی دکتر صادق زیبا کلام (اینجا) در معرفی هاشمی رفسنجانی کرد و بلافاصله پاسخ کوتاه و عصبی عباس عبدی (اینجا) به این مقاله را نیز بطور کامل از هفته نامۀ آسمان نقل نمود. زیرا که بسیاری از ما در خارج – از جمله خودم – دسترسی به نسخه های چاپی نشریات داخل کشور را نداریم و اگر این مطالب در دنیای مجازی منتشر نشده باشند راهی برای مطالعۀ آن ها – که از نان شب واجبتر است برای تحلیلگران – پیدا نمی کنیم.
2- همانطور که گفتم صادق زیبا کلام طی نوشته ای نسبتاً طولانی و مستند به تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی کارنامه و سیر تحول فکری و سیاسی اکبر هاشمی رفسنجانی را بررسیده است؛ و در طول این بررسی و کاملاً بی طرف – و ناگزیر هنگام نقل مخالفت اصلاح طلبان رادیکال با هاشمی در بعد از دوم خرداد – اشاره ای بسیار گذرا به نام های دو نفر از خودشیفته ترین و معروف ترین روشنفکران ایرانی بنام های اکبر گنجی و عباس عبدی هم کرده است. زیبا کلام که بدرست تندروی جناح چپ دهۀ شصت و اصلاح طلبان رادیکال دهۀ هفتاد را یکی از عوامل اصلی وضعیت فعلی دانسته و همواره نقد کرده است – ناچار – به نقش مخرب آنان در افول دادن شخصیت هاشمی به لجن زار پدرخواندۀ اشرافیگری و ریخت و پاش و فساد نیز اشاره ای گذرا کرده است.
3- اما عباس عبدی در نوشته ای کوتاه و “درمانده” و عصبی با عجله در مقام پاسخگویی برآمده است؛ و چون هیچ – با تأکید به هیچ – دستاویزی برای تندروی و خرابکاری های تندروان چپ پیدا نکرده برای دفاع از خودش؛ لذا مستقیم و یکراست رفته است بسمت هجوم و تخریب اولاً هفته نامۀ آسمان؛ و آنگاه تحقیر و تخفیف زیبا کلام؛ و حتی کنایه به دانشگاه تهران تا در نهایت با مشروط کردن هاشمی یا به اعتراف و توبه یا پذیرش عدم صداقت و نفاق؛ به گمان خودش هم دال و هم مدلول را با هم به گوشۀ رینگ کشانده و به بیرون پرتاب کرده است. او ابتدا و بطور ضمنی از چاپ مقالۀ زیباکلام در هفته نامه آسمان متعجب و ناباور شروع کرده؛ و سپس بتلویح زیبا کلام را جیره خوار هاشمی و بطور صریح زیباکلام را مدیحه سرایی که همۀ واقعیت ها را مخدوش و وارونه کرده معرفی؛ و بعد از کلی گویی ها و هجو و هزل های توصیفی – ادبی بدون ارتباط با نقد نظر نویسنده و رفتن به سراغ دانشگاه تهران و مرثیه برای دانشگاهی که چنین استادی (زیباکلام) سفیه دارد؛ به شاهکار نوشته اش خطاب به هفته نامۀ آسمان و هاشمی رسیده است.
4- او مدعی شده است که با استناد به گفته ها و اعمال هاشمی در گذشته و بویژه در خطبه های نماز جمعه؛ هاشمی اویی نیست که زیباکلام مدعی شده؛ اما یک راه ساده هم اندیشیده برای محک زدن درستی و نادرستی حرف های زیبا کلام. و آن این بوده است که هفته نامۀ آسمان هرآنچه را که زیباکلام گفته برای هاشمی بفرستد و از خود هاشمی استعلام کند که آیا موافق نوشتۀ زیباکلام است یا نه! و خودش نتیجه را هم پیش بینی کرده و مدعی شده است که اگر هاشمی این گفته ها راجع بخودش را تأیید نکند معلوم می شود که مدیحه سرا چرت گفته و حرف همان است که عبدی می گوید راجع به هاشمی. اما اگر هاشمی حرف های زیبا کلام را تأیید کند معلوم می شود که هاشمی صداقت ندارد (بخوانید از نظر مذهبی منافق است) و در تمام 16 سال گذشته با مشارکت حداکثری در حکومت؛ عدم باور به معیارهای انقلابی را پنهان کرده است. البته موضوع مهمتر و عمیق تر از این است که من در یک نگاه کلی می نویسم و بهتر است خودتان هر دو مقاله را با دقت مطالعه کنید.
5- خوانندگان خیلی قدیمی می دانند که من ابتدای این وبلاگ عباس عبدی را یکی از مراجع روشنفکری خودم معرفی می کردم و به او استناد هم زیاد داشتم. تا اینکه بعد از فروکش کردن جنبش سبز و ماندن عبدی در همان پوستۀ “من گفته بودم” که در این اواخر دیگر به تکرار حال بهم زن خودش تبدیل شد و نتوانست حرف هایش را جمع و جور منسجم و مرتبط بکند. تا رسیدیم به دو سه ماه پیش و من بر سر مقایسۀ تورم زمان هاشمی با زمان احمدی نژاد از او گله و عبور کردم و فهمیدم که این روشنفکر خوشفکر اما “جهشی” ما هنوز در نظریۀ ده سال پیشش گیر کرده و معلوم نیست جهش مجدد او به جلو کی و چه زمان اتفاق خواهد افتاد.
6- فقط می ماند توضیح دو واژه روشنفکر خود شیفته و روشنفکر جهشی برای کسانی که با ادبیات من و نوشته های قبلی من آشنایی ندارند.
الف- روشنفکر خودشیفته به روشنفکری می گویم که هنگام نقد هر پدیده ای و از جمله انسان ها و شخصیت ها طوری در گذشته و حال او ریز می شود که گویی در حال آزمایش یک ماده در زیر میکروسکوپ است. اما هنگام انتقاد از خود یا مطلقاً دم بتله نمی دهد (نمونه اکبر گنجی) و یا در بهترین حالت با ارعاب “مناسب بودن و درست بودن موضع گذشته اش با توجه به عنصر زمان و مکان” موضوع نقد خود را مسکوت می گذارد (نمونه عباس عبدی).
ب- روشنفکر جهشی را هم به روشنفکری می گویم که بنیان و فونداسیون فکریش ایدئولوژیک و در مقام نظریه پرداز است. اما برای تلفیق روشنفکر بودن که نیازمند تغییر مدام و توجه بواقعیات است با مقام خودشیفتگی و خود مرجع پنداری و نظریه پردازی خویش ناچار هر از گاهی پرش و جهش می کند و از فازی وارد فاز دیگر می شود مثل جهش از چپ مارکسیستی به چپ میانه و از آنجا به لیبرال دموکرات و … ولی بمحض هر بار جهش، تغییر را متوقف و در همان جا رسوب می کند تا جهش لاجرم بعدی. بعبارت دیگر کسی مثل عبدی خیلی دیرتر از همۀ رفقای چپش پشیمان می شود؛ اما وقتی پشیمان شد بصورت جهشی مجدداً خودش را در رأس رفقای قبلی اش بعنوان روشنفکر مرجع و نظریه پرداز قرار می دهد. مجدداً اینقدر در موضع جدید می ماند تا کهنه شده و همۀ رفقا از او عبور کنند و نوبت یک جهش دیگر برسد که روشنفکر (در اینجا عبدی) انجام بدهد و بازهم در نقش “من آنم که رستم بود پهلوان” به رأس رفقا و مرجعیت آنان برسد. عبدی هنوز در آخرین جهشش در 9 سال پیش مانده و آخرین تلاش هایش را می کند که خودش را در جلو صف نشان بدهد؛ ولی نیست. حتی اگر بخواهد این اتهام دوستانش را هم رد کند که طرح اولیۀ پول نقد دادن به مردم را او طراحی کرد و احمدی نژاد با تیزهوشی اجرا. حالا دیگر بسیار دیر شده که احمدی نژاد از عبدی بپرسد جگونه هدفمندی مرحلۀ دوم را اجرا کند با نوشتن در روزنامۀ اعتماد! یا…هو
کاربر مهمان دلقک ایرانی / 08 February 2013