اولین خبر درباره دستگیری ستار بهشتی بر اساس جستجوی گوگل، در ۹ آبان ۱۳۹۱ در تارنماهای هرانا و رهسا نیوز منتشر میشود. در حالیکه این خبر، و بعدتر، خبر شکنجه ستار در چند تارنمای حقوق بشری و حزبی منعکس می شوند، این موضوع در آن زمان در هیچکدام از رسانههای جریان اصلی (mainstream) پوشش داده نمیشود.
خبر فوت ستار بهشتی٬ بر اساس جستجوی گوگل٬ اولین بار شش روز بعد٬ ۱۵ آبان٬ توسط تارنمای سحام نیوز منتشر میشود. چندین منبع غیر جریان اصلی دیگر نیز این رویداد را منعکس میکنند اما هنوز حساسیت عمومی درباره آن وجود ندارد. یک روز بعد، یعنی ۱۶ آبان ۱۳۹۱، تارنماهای کلمه، هرانا، و چند منبع دیگر٬ گوشه های جدیدی از رویداد را آشکار می کنند. همان روز این خبر در سیلی از وبلاگها و صفحات فیسبوک منعکس میشود٬ در تارنمای بالاترین “داغ” میشود و در فضای آنلاین ایرانی بر سر زبانها میافتد. اما هنوز یک روز دیگر طول میکشد تا اولین رسانههای جریان اصلی خبر دستگیری تا شکنجه و مرگ ستار بهشتی را پوشش دهند: دویچه وله روز ۱۷ آبان از دستگیری ستار توسط پلیس فتا و شکنجه و مرگ او در زندان خبر میدهد و بی بی سی به نقل از تارنماهای کلمه و بازتاب، خبر را پوشش میدهد.
به این ترتیب رویداد مهمی که رسانههای اصلی از آن غافل مانده بودند، با پیگیری جریانهای غیراصلی و حساسیت مردم در شبکههای اجتماعی، تبدیل به خبر اول میشود. آنچه این رویداد را حساس و در خور «خبر سازی» میکند، سیل بزرگی از کاربران آنلاین است که رویدادی را که تنها در رسانههای کوچکتر از رسانه جریان اصلی پخش شده، حساس بدانند و آن را بازپخش کنند.
نقش دیدبان
شبکههای اجتماعی به دیدهبانان رسانهها بدل گشتهاند. هنگامی که موضع یک رسانه و شکل پوشش خبری آن، مورد تأیید قشر فعال جامعه نباشد، این قشر میتواند در این شبکهها دهان به دهان، جریانهای چابکی را شکل بدهد و رسانه را تحت فشار قراردهد که موضوعی را بازتاب دهد، یا شکل بازتاباش را عوض کند. انتقاد از رسانه موضوع جدیدی نیست، اما شبکههای اجتماعی به خاطر سرعت، سهولت، و همگانی بودنشان میتوانند یک وضعیت “مُسری” در برابر یک خبر به جریان درآورند که اعتراض را در زمان مناسب کارا کند.
اما آیا گوش فرادادن به این انتقادها همواره به بهبود کیفیت پوشش رسانههای اصلی کمک میکند؟ یا مواردی هم هست که شکلگیری جریانهای انتقادی، خود دستخوش جهتدهیهای هدفمند دیگر است؟
تصور ما ازکارکرد شبکههای اجتماعی، حرکتهای خودجوشی است که صداهای متنوع را بازمی تاباند و از این بابت به توزیع متناسب قدرت کمک میکند. اما آیا این شبکهها در عمل هم دربرگیرنده صداهای متنوع اند، یا چرخههای تبعیضآمیز قدرت را بازتولید میکنند؟
ناظران نامرئی خط تولید خبر
شبکههای اجتماعی با دخالت در تعیین آنچه باید “خبر” شود و چگونگی پوشش آن، مانند یک سیستم بازخورد (فیدبک) برای رسانههای جریان اصلی عمل میکنند. اگر در گذشته تنها روزنامهنگار حرفهای، شاهد عینی و ثبت کننده رویدادی بود، حالا کسانی که با واقعه سروکار داشتهاند، خود قدرت خبررسانی دارند و میتوانند آنچه را که از نگاه روزنامهنگار پنهان مانده یا با گرایشهای فکری و الزامات کاری اش به شکلی خاص عرضه شده، با روایتی دیگر منعکس کنند. حضور این روایتهای متنوع مردمی، رسانه را به سمت عرضه جامعتر و خنثیتر سوق میدهد.
به مدد همین قدرت خبررسانی در مردم، اگر پروسه انتخاب خبر در گذشته پشت پرده اتفاق میافتاد و رویدادهایی بدون پوشش از چرخه خبر خارج میشدند، حالا این پروسه انتخاب تا حدی عریان است. رسانههای جریان اصلی حواسشان هست که قصور در پوشش خبری ممکن است آشکار شود.
افزون بر تاثیر مثبت در وفاداری به واقعیت، و شفافیت در انتخاب خبر، شبکههای اجتماعی میتوانند شکل پوشش خبر را هم بیدرنگ مورد نقد قرار دهند، و تاثیر گرایش فکری و جناحی رسانهها را بر شکل واگوییشان از واقعیت آشکار کنند. وقتی صفحه فیسبوک بیبیسی انگلیسی در پوشش خبری درگیری در غزه، در مورد فلسطینیها میگوید “مُردند” و در مورد اسراییلیها میگوید “کشته شدند”، شبکههای اجتماعی به سرعت این جانبداری را منعکس میکنند.
به این ترتیب شبکههای اجتماعی با این بازخورد، یک درجه حساسیت و دقت جدید به کار رسانههای سنتی اضافه کردهاند، حساسیتی که در انتخاب خبر، نوع پوشش آن، زبان و طرزفکر پشت آن، و مفروضات پنهان درباره مخاطب آن، تأثیر گذاشته است. انگار ناظری نامرئی به تمام مراحل خط تولید خبر نگاه میکند و به محض مشاهده وضعیت تبعیض آمیز اعتراض میکند. این ناظر نامرئی قشر آگاه تر مردم است که اعتراض اش را از طریق شبکههای اجتماعی تکثیر میکند.
همین لزوم حساسیت و تدقیق نشان میدهد که رسانه نمیتواند تنها آینهای منفعل برای بازتاب خبر باشد. اگر چنین باشد، با تولید آنچه عموم مردم خبر اصلی میپندارند، در قالب تفکر و زبان عمومی، اعتراض قشر آگاهتر را به بازتولید چرخههای تبعیضآمیز، نظیر چرخههای مردسالار، مرکزگرا، و اکثریت گرا برمیانگیزد. در حقیقت ناظر نامرئی با اعتراض خود رسانه را مسئول میکند که به جای بازتاب اندیشه و زبانی که به رغم کاستیها و تبعیضهایش در ذهن عمومی مقبول واقع شده است، چند قدم از طرز فکرعمومی جلوتر باشد و فعالانه سعی در قطع این چرخهها داشته باشد.
درعین حال فرض اینکه رسانههای اصلی میتوانند با گوش فرادادن به این صداها پاسخ بهتری به خواست مردم از رسانه بدهند، ساده انگارانه است. بازخورد عمومی شهروندان به یک رسانه الزاما همیشه سعی در ترقی جریان اصلی ندارد. بازخورد در جایی مانند دیده بان عمل میکند و در جایی دیگر صرفاً خواهان مطلب سریع الفهم است و کیفیت پایین، مجذوب تبلیغات حزبی و گروهی برای یک پوشش یک خبر خاص است، و یا تحت تأثیر گروههای فشاری که هدفمند گفتمان عمومی را به سمتی خاص سوق دادهاند. رسانههای جریان اصلی باید با یک ارزیابی سنجیده به این بازخوردها نگاه کنند. آنچه مردمی است الزاماً سازنده نیست. آنچه خود را مردمی مینامد، الزاماً فرا جناحی و فرا حزبی نیست. صداهایی که از طریق شبکههای اجتماعی به گوش میرسند نیازمند الک و سنجشاند.
هستههای جدید قدرت
شبکههای اجتماعی قدرت تعیین “خبر” را از انحصار رسانههای اصلی در آوردهاند و سهم کوچکی را در تصمیمگیری آنچه باید پوشش داده شود به شهروندان دادهاند.
اما این به معنای توزیع متناسب قدرت میان جریان اصلی و جریانهای پراکنده نیست. قدرت برتر همچنان در دست رسانههای جریان اصلی باقی مانده است و میماند. آنها “موثق”اند و پایدار، حرفهایاند و به منابع گوناگون خبر دسترسی دارند، سرمایه دارند و تشکیلات. هر روز صبح میتوان به بی بی سی سر زد و دانست که در دنیا چه خبر است، و این امکان را رسانههای پراکنده نمیتوانند فراهم کنند. این قدرت حتی اگر از یک رسانه خاص به دیگری محول شود، در باطن قابل تجزیه نیست. از میان رسانهها همواره آنهایی که به سرمایههای متنوع بیشتری دسترسی دارند، صدایشان بلندتر است.
تنها کاری که یک رسانه قدرتمند میتواند در قبال این قدرت انجام دهد و حالا به مدد بازخورد قشر حساس جامعه آگاهانهترانجام میدهد، این است که با وقوف به این قدرت، همواره خودش را از بالا و به نسبت صداهای دیگر نگاه کند، کارکرد خود در انعکاس صداهای متنوع و شنیده نشده را بسنجند، و سعی در توزیع قدرت هنگام انعکاس صداهای مختلف بکند. این تلاشِ فعال و خود-ارزیابی مکرر برای چندصدایی بودن، مسئولیت مهم رسانههای اصلی به التزام قدرتشان است.
شبکههای اجتماعی به خاطر خصلت آنارشیستیشان، اندیشه عمومی را نسبت به هستههای قدرت حساستر میکنند و وجود این توزیع نامتناسب را در ذهن عمومی برجستهتر میسازند. این خودبخود رسانهی اصلی را در جایگاه نقد مینشاند و مسئولیت اش را به نسبت قدرت اش پررنگ تر میکند.
به این ترتیب شبکههای اجتماعی در رابطه مردم و رسانه، هم به توزیع قدرت کمک میکنند، و هم به استفاده مسئولانه و خودآگاه از آن.
اما خود شبکههای اجتماعی هم از این هستههای انحصاری قدرت عاری نیستند.
تیر ماه ۱۳۹۱ گروه دانشجویان و دانشآموختگان دانشگاههای ایران در “اعتراض به حجاب اجباری و تاکید بر انتخاب آزادانهی نوع پوشش” اقدام به راهاندازی کارزاری نمود به نام “نه به حجاب اجباری“. کارزار در باز کردن بحثی نو درباب حجاب اجباری، و گردهمآوردن صدای مردم در قالب اتحادی نمادین در اعتراض به حجاب اجباری موفق بود، و توجه بسیاری از کاربران را برانگیخت. در همان حال، این کارزار به عقیده برخی از فعالان حقوق زن، در طراحی پوسترهای خود و منش برخورد با موضوع حجاب اجباری، تا حدی مرد سالار بود. اما این نقدها و اعتراضها تنها به شکلی پراکنده در صفحات فیس بوک و ایمیلها بیان شد و هرگز انسجامی در چارچوب یک بیانیه و یا مقاله تحلیلی با بازتاب گسترده را نیافت. از طرفی دیگر، کارزار و حامیان آن، علاوه بر دعوت عمومی، با چهرههای سرشناس هم تماس میگرفتند و آنها را به اعتراض به حجاب اجباری و عضویت در کارزار دعوت میکردند. مهرانگیز کار، علی افشاری، کاظم علمداری، فریبا داوودی مهاجر و حسن شریعتمداری از جمله چهرههای سرشناس حامی این کارزار بودند. حضور چهرههای شاخص، ظرف مدت کوتاهی اعتبار بالایی به این کمپین داد و عملا آن را به «جریان اصلی» در شبکههای اجتماعی تبدیل کرد. (هدف این مقاله نقد فمینیستی یا استراتژی کارزار “نه به حجاب اجباری” نیست، تنها نشان دادن شکل گیری قدرت در یک جریان در شبکه اجتماعی است به نحوی که صداهای مخالف آن شنیده نمیشوند.) همچون هر جریان دیگری در شبکههای اجتماعی که وضعیت «مُسری» پیدا میکند، حاصل محبوبیت، گستردگی و به کارگیری صداهای معتبر در کارزار این بود که صداهای معترض به آن، هرگز قدرت هم وزنی در بازتاب نقد خود نیافتند.
گروهی شبکههای اجتماعی را بهینه تر به خدمت میگیرد و صدایش در این عرصه انعکاس پردامنه تری دارد. فردی پرطرفدارتر است و نظرات اش با درجهی سبک تری از انتقاد و سنجش پخش میشود. شبکههای اجتماعی با وجود توزیع قدرت بین رسانههای اصلی و مردم، در جایی دیگر هستههای کوچکتر قدرت را بازتولید میکنند. با این تفاوت که اگر در رسانههای سنتی قدرت با درجات متفاوتی از مسئولیت همراه است، در شبکههای اجتماعی این هستهها مسئولیت تعریف شدهای در تناسب با قدرت شان ندارند. این هستههای قدرت چون ظاهر و اسم و رسم سازمانی ندارند، تشخیص شان مشکل تر است و سنجش آن با معیارهای معمول سنجش رسانه امکان پذیر نیست. چون به شکل ارگانیک بوجود آمده و نصبی نبوده اند، تعهدی در قبال قدرتشان تبیین نشده است.کاربران این شبکهها حتی خودآگاهی دقیقی و فکر شدهای به نسبت دینامیک قدرت در شبکه ندارند. این ناخودآگاهی، بالقوه، خطر بازتولید تبعیضها را با خود حمل میکند. به این ترتیب شبکههای اجتماعی هم مانند جریانهای سنتی نسبت به گروههای پرصدا تر و تولید تبعیض آسیب پذیراند. اینجا هم کسی که صدایش بلند تر است میتواند عموم را در خدمت خود بسیج کند و اندیشهای را «پذیرفته» کند، بی آنکه الزاماً مشروعیت آن را داشته باشد
شبکههای اجتماعی از این بابت میتوانند قدرت را دوباره انحصاری کنند، انحصاری که این بار نهان تر، مبهم تر و ارگانیک تر است و مسئولیت و فشار عمومی کمتری بر دوش مولّدان آن است.
رسانگی ارگانیک: قدرت بدون مسئولیت
تشخیص هستههای نوظهور قدرت در شبکههای اجتماعی و تعامل سنجیده با آنها، بر دوش کاربران شبکه هاست. در واقع شبکههای اجتماعی با به صحنه آوردن صدای مردم و قدرت دادن به آن، مسئولیت جدیدی بر عهده کاربران قرار داده است که بطور سنتی تنها بر دوش رسانهها بود: نگاه منتقدانه به خود و ارزیابی مکرر در به کارگیری قدرت رسانگی.
رسانگی چه در دست جریانهای اصلی، چه در جریانهای پراکنده و فردی، میتواند دستخوش بازتولید تبعیض و توزیع نامتناسب قدرت باشد. هستههای قدرت غیر مرکزی، کوچک و پراکنده هم باید با سنجش و تلاش مداوم، با تبعیض در انعکاس صدا مبارزه کنند. قصور در این مسئولیت، میتواند شبکههای اجتماعی را به ابزاری دیگر برای تبعیض بدل کند.
شبکههای اجتماعی توزیع قدرت را وارد معادله جدیدی کردهاند. در این معادله جدید، با وجود اینکه قدرت در مقایسه با شکل سنتیاش کمی توزیع شده است، اما چون این شبکهها اساساً به انگیزهی توزیع عادلانه شکل نگرفته و ضمانتی به ادامه استفاده مشروع از قدرت نمیدهند، نمیتوانند توزیع متناسب و کمک به منش دموکراتیک را تضمین کنند. میتوان گفت شبکههای اجتماعی تنها توانستهاند امپراطوری بزرگ رسانهها را به امپراطوریهای کوچکتر تبدیل کنند. گذر از این امپراطوریهای کوچک به یک معادله مردم سالار که در آن صداهای دیگر، حتی با وجود محرومیت از منابع مختلف، فرصت شنیده شدن داشته باشد، تلاش فعال کاربران این شبکهها را میطلبد.