حمید رضایی – «خودم رفتم توی جلدش! بعد مزهاش رفت زیر دنداناش و دست بر نداشت، اما قبل از آن هیچ وقت حرفی از این، نزده بود. من مجبور بودم.
چهارماه کرایه خانه عقب افتاده بود و اگر من کاری نمیکردم یا او قبول نمیکرد، باید با سه تا بچه کوچک میرفتم کنار خیابان زندگی میکردم. التماس کردم و گفتم هر کاری بگوید انجام میدهم. یک جوری هم گفتم که بفهمد چه میگویم. الآن هم پشیمان نیستم. واقعاً خدایی هست؟ یکی اینقدر دارد که نمیداند با پولهایش چه کند و یکی مثل من باید هر روز صورت زرد بچههایش جلوی چشماش باشد. میگویند حکمت خدا است. حکمت کجا بود؟ خدا فقط برای بدبخت و بیچاره ها خداست.»
***
در کنار «خیانتکار بودن شوهر»، «کمبود توجه و محبت»، «نا امیدی نسبت به ادامه روند زناشویی» «احساس تنهایی یکی از طرفین و قرار گرفتن در یک رابطه یک طرفه»، «خشونت یکی از همسران»، «مشکلات جنسی»، « اعتیاد همسر»، «ازدواج در سنین پایین» و غیره، عامل «فقر و مسائل مالی» خود میتواند به صورت مستقل عامل پناه بردن یک زن به رابطه با مردی به جز همسر خود باشد. همچنین تاثیر این عامل به قدری شدید است که تاثDر آن در شدت بخشیدن به تمامی عوامل دیگر به راحتی قابل مشاهده است.
در بخشهای پیشین (اینجا، اینجا و اینجا) عوامل مطرح شده در بالا مورد بررسی قرار گرفت. این بررسی به این شکل انجام گرفت که با یک یا چند تن از زنانی که تحت تاثیر هر یک از این عوامل اقدام به ایجاد رابطه عاطفی و جنسی با مرد دیگری _ به جز همسر خود_ کرده بودند، گفتوگوهایی انجام و بدون هرگونه قضاوت، به صورت مستقیم و به عنوان نمونهای از واقعیتهای جاری در جامعه به خوانندگان عرضه شد. در این قسمت با توجه به نقش برجسته «فقر» و «مشکلات اقتصادی» در پرداختن به این پدیده، این عامل مجدداً از زاویه جدیدی مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
مثلث فقر، زندان، حکومت
در کنار «خیانتکار بودن شوهر»، «کمبود توجه و محبت»، «نا امیدی نسبت به ادامه روند زناشویی» «احساس تنهایی یکی از طرفین و قرار گرفتن در یک رابطه یک طرفه»، «خشونت یکی از همسران»، «مشکلات جنسی»، « اعتیاد همسر»، « ازدواج در سنین پایین» و غیره، عامل «فقر و مسائل مالی» خود میتواند به صورت مستقل عامل پناه بردن یک زن به رابطه با مردی به جز همسر خود باشد.
ایران از نظر تعداد زندانیان مقام هشتم را در جهان از آن خود کرده است. مقامات بلندپایه قضائی در ایران خود از «تعدد عناوین مجرمانه در قوانین فعلی» گله و شکایت میکنند. بعد از آنکه مجموع زندانهای کل کشور تا سه برابر ظرفیت خود از زندانی انباشته شده است مجموعه تحت امر «صادق لاریجانی»، رئیس فعلی قوه قضائیه نیز مانند «هاشمی شاهرودی» به این نتیجه رسیده است که در «فقه شیعه» مجازات زندان وجود ندارد.
صادق لاریجانی به محض تکیه زدن بر صندلی ریاست قوه قضائیه دستورالعملی را تدوین و به همه «شوراهای طبقهبندی زندانهای کشور» و «قضات ناظر بر زندان» ابلاغ کرد. در این دستورالعمل جدید، مشی «زندانزدایی» هاشمی شاهرودی کنار گذاشته شده و به شدت انواع «مرخصی»ها، «اشتغال در زندان بسته» و «اشتغال در زندان باز» برای زندانیان محدود شده است.
زندانهای ایران به دلیل ضعف مدیریت دستگاه قضائی و سازمان زندانها «دانشگاه جرم و جنایت» است. بسیاری از زندانیان «غیر عمد» و با جرایم عادی در زندانهای ایران در معرض استفاده از مواد مخدر قرار میگیرند. روسای زندانها برای کنترل جو داخلی زندانها، با سیاستهای تشویقی پنهان (برای استفاده از داروی اعصاب در زندان، فقط به یک نسخه پزشک متخصص نیاز است) به شکل افسار گسیختهای به پخش داروهای اعصاب و روان در بین زندانیان دامن میزنند. بودجه کلانی که میتواند صرف امور عمرانی و تحقیقاتی شود صرف ساختن زندانهای جدید و نگهداری از زندانیان میشود.
روی دیگر سکه تاثیر زندان بر عرصههای فرهنگی و اجتماعی جامعه است. خانوادهای که سرپرست آن در زندان است باید به نوعی تامین شود. بسته به موقعیت تا مدتی خانواده و اقوام زندانی به کمک خانواده او میروند، اما پس از مدتی «فراموشی» و «عادت» تب یاریرسانی و انسانیت را پایین میآورد. خانوادهای که سرپرست خود را از دست داده است باید در جهنمی از گرانی و تورم _که سیاستهای اقتصادی دولت محمود احمدینژاد آن را افزایش بیش از پیش داده است_ به هر طریقی گلیم خودش را از آب بیرون بکشد، بنابراین به هر دستاویزی چنگ میزند.
زنان، قربانیان همیشگی مردان زندانی
فاطمه زنی است که شوهرش زیر حکم هفت سال زندان است. از آنجایی که وثیقهای ندارند تا شوهرش بتواند به مرخصی بیاید و پرداخت هزینه رفت و آمد به زندان نیز در توان فاطمه نیست عملاً قید شوهر خود را برای هفت سال زده است. خانواده شوهر هیچگونه کمکی به او نمیکنند و خانواده خودش نیز توانی برای کمک به او ندارد. بعد از گذشت چهار ماه از زندانی شدن شوهرش صاحبخانه از آنها میخواهد خانه را تخلیه کنند. او در ازای پرداخت کرایه خانه، تن خود را در اختیار او قرار میدهد.
شما پیشنهاد کردید و او پذیرفت. این وضعیت تا چه زمانی قرار است به این شکل باقی بماند؟
_ تا هر وقت که از من خسته شود. تا الآن هر کاری از دستم بر آمده انجام دادهام تا از من راضی باشد و بتوانم باز هم در آن خانه بمانم.
این که نشد راه حل. اگر فردا به شما بگوید باید خانه را خالی کنید چه میکنید؟
_ فقط امیدم به زن صاحبخانه است. نمیگذارد شوهرش هرکاری بکند.
میدانم که این زندگی سخت است و من از بیرون گود دارم برای شما راه حل تعیین میکنم، اما بهتر نیست سراغ کاری بروید و در آمد بیشتری داشته باشید؟
_ این بچهها را چه کنم؟ مهری (دخترش) را یک سال نشده از شیر گرفتهام. اگر کسی را داشتم بچهها را پیش او بگذارم که وضع و روزگارم این نبود. استشهاد محلی و نامه از زندان گرفتم و رفتم کمیته امداد. چندماه طول کشید تا آمدند تحقیقات و پرونده درست کردند. ماهی پنجاه هزار تومان میدهند. بعضی وقتها هم وام میدهند. مسئول وام یک نفر است که از بعضی زنها شنیدم اگر صیغهاش باشی همه جوره هوای آدم را دارد، اما من شوهر دارم و نمیتوانم صیغه شوم. برای همین به من محل نمیگذارد. یکی از زنها وقتی فهمید شوهرم زندانی است و کسی را ندارم گفت. برای همین خانم هم وام درست کرده بود.
پولی که از تمیز کردن خانه مردم میگیرم را با چیزهایی که کمیته امداد میدهد، میزنم تنگ دل هم تا شکم بچههایم را سیر کنم. نمیتوانم برای کار خیلی بیرون خانه بمانم. حاجی (صاحبخانه) که نمیتواند شبها نرود خانه. اول باید او را راضی باشد. خانه از دست برود همین «زندگی» هم نابود میشود.
مگر صیغه با زن شوهردار درست است؟
ایران از نظر تعداد زندانیان مقام هشتم را در جهان از آن خود کرده است. مقامات بلندپایه قضائی در ایران خود از «تعدد عناوین مجرمانه در قوانین فعلی» گله و شکایت میکنند. بعد از آنکه مجموع زندانهای کل کشور تا سه برابر ظرفیت خود از زندانی انباشته شده است مجموعه تحت امر «صادق لاریجانی»، رئیس فعلی قوه قضائیه نیز مانند «هاشمی شاهرودی» به این نتیجه رسیده است که در «فقه شیعه» مجازات زندان وجود ندارد.
زهرا زنی بسیار صریح است. زنی در آستانه ۳۰ سالگی که شوهرش به دلیل قاچاق مواد مخدر به ۱۵ سال زندان محکوم شده است. میگوید وقتی شوهرش به مرخصی میآید باز هم به خرید و فروش مواد مخدر ادامه میدهد و در همان مدت چند روز مرخصی خرج چند ماه خانه را در میآورد. برای زهرا تنها چیزی که در دنیا اهمیت دارد این است که بتواند برای شوهرش مرخصی بگیرد.
او میگوید: «هر بار که برای مرخصی گرفتن میروم “اجرای احکام”، باید با یکی از اینها بخوابم. سرشان شلوغ باشد به «لاس زدن» و «کرم ریختن» قانع میشوند، اما حتماً نوبت بعدی جبران نوبت از دست رفته را میکنند. یکی از این جاکشها هر بار میرود و امضا میگیرد، مرا یک روزه صیغه میکند. خودش خطبه میخواند. وقتی من شوهر دارم صیغه مگر درست است؟
تکلیف من با خودم معلوم است. من اهل گریه و ترسیدن نیستم. وقتی این کار را میکنم حسابم را با خودم ، خدا و شوهرم روشن کردهام. این وسط ماندهام در کار این جماعت قاضی و دادگاه. اگر میخواهی بکنی خوب بکن؛ اگر هم نمیخواهی بکنی چرا سر خودت کلاه شرعی میگذاری؟»
خودتان باید پیشنهاد بدهید یا آنها پیشنهاد میدهند؟
_ بستگی به این دارد که بر و رویی داشته باشی یا نه. گلویشان گیر کند قلاب میاندازند. بعد از این همه سال من دیگر تک تک این جانورهای دادگستری را میشناسم.
قلاب میاندازند یعنی چه؟
_ یعنی اینکه مستقیم نمیگویند. مثلاً زنی نشسته روی صندلی کنار طرف. به بهانه برداشتن پرونده از پشت سرش بلند میشود و وقتی میخواهد بنشیند خودکارش را میاندازد روی پای زن. قبل از اینکه زن بدبخت بخواهد خودکار را بردارد، خودش سریع دستش را تا مچ میکند لای پای او. دیگر اینکاره شدهاند. واکنش هرکس را که ببینند میفهمند راه میدهد یا نه. دست زنها را میگیرند، متلک میاندازند، زل میزنند توی صورت، با دست میزنند روی پا. خلاصه امتحان میکنند ببیند واکنش طرفشان چیست.
به همین راحتی؟
_ از این هم راحت تر. یا باید همان دفعه اول بهشان بفهمانی اهلاش نیستی یا اگر دفعه اول صدایت در نیاید “نوک زدن”هایشان شروع میشود. توی این ساختمانهای دادگستری، دادگاه و زندان، از سرباز معمولی جلوی در تا رئیس بالاترین اتاق، همه آویزان زنها هستند. شما نمیدانید جنایتهایی را که اینها نمیکنند. آن وقتها یک آقایی بود به اسم “ر” که همه با او میگفتند “شیخ”. پیرمرد پایش لب گور بود، اما دست بر نمیداشت. صورتش چندشآور بود، اما خیلی خوب کار درست میکرد. خودش همه کارها را انجام میداد و نامه را میداد دست ما.
شیوه “قدیمی” وصول کردن طلب
در دنیایی که همه چیز در آن به صورت کالا در آمده و قابل خرید و فروش است برای داشتن هر چیزی کافی است پول کافی برای تهیه آن را داشته باشید. زندانها نیز جزئی از این دنیای ما هستند. از آنجا که در زندانهای جمهوری اسلامی ممنوعیت ورود و نگهداری پول نقد وجود دارد و برای زندانیان کارت اعتباری تهیه میشود، دیگر اسکناس نقش خود را به عنوان «واسطه عام گردش و مبادله» از دست میدهد و کالاهای دیگری جای آن را میگیرند. خرید و فروش «همه چیز» ادامه دارد، فقط خدایی جایگزین خدایی دیگر میشود.
بهای خدماتی مانند شستن لباس و ظروف و کالاهایی مانند کارهای دستی و چیزهای دیگر با کالاهایی نظیر سیگار، کنسرو غذا و تنقلات، کارت تلفن و چیزهایی از این قبلی تامین میشود که از فروشگاههای داخلی زندان با کارت اعتباری تهیه میشوند، اما وقتی پای گردش مواد مخدر در زندان به میان میآید به دلیل قیمت بالای این کالا پای اقلام دیگری نیز وسط کشیده میشود. «بدن همسر» یک زندانی، یکی از چیزهایی است که میتوان با آن پول مواد مخدر را در زندان پرداخت کرد.
مائده زنی ۳۶ ساله است که شوهرش به دلیل کلاهبرداری در زندان به سر میبرد. او میگوید: «شوهرم اعتیاد داشت. داخل زندان هم مواد میکشید. اوایل هر روز زنگ میزد و میگفت برایم پول واریز کن. خرج اعتیاد داخل زندان خیلی بالاتر از بیرون زندان است. هرچه پول داشتم برایش ریختم. گفت از خواهر و برادرت قرض کن، هفته دیگر آزاد میشوم و پولها را پس میدهم. گفت چک دارد و بیاید بیرون چکها را نقد میکند. کلی پول برایش قرض کردم، اما فهمیدم از آزادی خبری نیست و باید پنج سال آنجا بماند. مدتی ملاقاتاش نرفتم و تلفنهایش را هم جواب ندادم.
داخل زندان کار جدیدی یاد گرفته بود. طلبکارهایش را میفرستاد در خانه. بیشرف مواد میکشید و میگفت بروید پولاش را از خانه بگیرید. میآمدند در خانه و میگفتند از شوهرت طلب داریم. میگفتم زندان است. میگفتند طلب هم مال داخل زندان است.
خانوادهای که سرپرست آن در زندان است باید به نوعی تامین شود. بسته به موقیعت تا مدتی خانواده و اقوام زندانی به کمک خانواده او میروند، اما پس از مدتی «فراموشی» و «عادت» تب یاریرسانی و انسانیت را پایین میآورد. خانوادهای که سرپرست خود را از دست داده است باید در جهنمی از گرانی و تورم _که سیاستهای اقتصادی دولت محمود احمدینژاد آن را افزایش بیش از پیش داده است_ به هر طریقی گلیم خودش را از آب بیرون بکشد، بنابراین به هر دستاویزی چنگ میزند.
میآمدند و آبرو ریزی میکردند. آدمهای درست و حسابی که نبودند. زنگ میزدم به پدر و مادرش ولی مهم نبود برایشان. زنگ میزدم به پلیس. رفتم زندان شکایت کردم. رفتم دادگاه شکایت کردم. هیچکس به دادم نرسید. همه میگفتند غلط میکند، اما هیچکس کاری نمیکرد. دخترهای من بزرگ هستند. نهایت چند سال دیگر باید ازدواج کنند. آبرو برای ما در محل نمانده بود. من خودم به جهنم. این دخترها چه گناهی کرده بودند. ما حتی به فامیل نگفتیم که “ج” (شوهرش) زندان است.
هیچکس دیگر نمانده بود پولی به من قرض بدهد. به همه بدهکار بودم. الآن هم هستم. هی وقت گرفتم. التماس کردم. اول راه آمدند، اما آخر آب پاکی را ریختند روی دستم. گفتند: «اگر پول نداری با خودت حساب کنیم.» داد و بیداد کردم و در را روی آنها بستم. ول کن نبودند. گریه کردم، توسل کردم، اما کسی به فریادم نرسید. مجبور شدم. قبول کردم تا دخترهایم بدبخت نشوند. حالا حداقل دیگر کسی نمیآید جلوی در خانه آبروریزی کند.
او در زندان مواد میکشد و من بیرون باید زیر طلبکارهایش بخوابم. اگر به خاطر دخترهایم نبود به امام حسین خودم را میکشتم.»
اول او سر شوهرم کلاه گذاشت. بعد خودم دلم خواست
«شوهرم قتل کرده! الآن ۳۸ ماه است که زندان است. قتلیها مرخصی ندارند. یکی در زندان به او قول داده بود که وقتی آزاد شد کارش را درست میکند. آدرس خانه را داده بود که بیاید مدارک را بگیرد. گیر داد به من. چه میکردم؟ اگر شوهرم آزاد میشد بدبختیهای این زندگی هم تمام میشد. میرفت کار پیدا میکرد و این بچه را بزرگ میکردیم.
قول داد اگر یک ماه با او باشم برای شوهرم سند میگذارد و آزادش میکند. گفت آشنا دارد. رفتم تحقیق کردم. همیشه توی ساختمان دادگاه میچرخید با همه کارمندها سلام و علیک میکرد. من قبول کردم، اما او دروغ میگفت. کلاهبردار بود. هیچ کاری نکرد. کلی هم از من پول گرفت.» اینها کلمات الهام است. زنی که هم زمان قربانی فرهنگ، قانون، فساد و فقر است.
شوهر شما چرا مرتکب قتل شد؟
_ تقصیر خانوادهاش بود. پسرهایشان را بد دل (بدبین) و تعصبی بار آوردهاند. زنگ زدند گفتند کسی مزاحم خواهرت شده. او هم چاقو برداشت و رفت. چقدر التماس کردم. چقدر افتادم به پایش. من را هم زد. خون جلو چشماش را گرفته بود. گفتم زنگ بزن پلیس، شکایت کن. گفتم الآن عصبانی هستی بعد برو … ولی به مادرم فحش داد.
وقتی رفت بیرون زنگ زدم به خانه پدرش. گفتم این عصبانی است. کار دست خودش میدهد. پدرش گفت تو زنی توی این کارها دخالت نکن. آخرش هم از چیزی که میترسیدم سرم آمد. با چاقو زده بود توی جیگرِ اون پسر مزاحم. توی آمبولانس مرده بود. ۵۰ روز فراری بود. فامیل مقتول کشیک کشیده بودند نصف شب جلوی در خانه پدرش بازداشت شد.
مخارج خانواده در این ۳۸ ماه از کجا تامین شده؟
_ پسانداز خودمان. ماشین را هم فروختیم و خوردیم. خانواده خودم هم کمک میکنند.
خانواده شوهرتان هم به شما کمک کردند؟
_ نه. فقط پدر و برادرش میآیند و گیر میدهند. تازه آن هم اوایلی که زندان رفت (شوهرش). الآن دیگر برای گیر دادن هم نمیآیند.
چه گیری میدادند؟
_ آمدند روی دیوار نرده زدند که دزد نیاید. بعد ایرانیت زدند. مثلاً میخواستند کسی داخل خانه را نگاه نکند. گیر میدادند به لباس پوشیدن من. برادرش برای من عربده میکشید که شوهرت برای ناموس زندان است و نباید ناموس خودش مایه سرافکندگی بشود. دو تا احمق هستند که هر بار آنها را میبینم یاد فیلمهای زمان شاه میافتم. عشق چاقوکشی و لات بازی و این وحشیگریها.
به لباس من گیر میدادند، اما نمیپرسیدند “توی خانه نان داری؟”، “بچه ات چیزی لازم ندارد؟”. برادرشان را فرستادن زیر چوبه اعدام و خودشان دارند زندگی میکنند.
بعد از اینکه آن کلاهبردار رفت چرا باز هم به رابطه با مردان دیگر ادامه دادید؟
_شوهرم فکر میکند خیلی مرد است که آدم کشته. پیغام فرستاد که حق ندارم بروم ملاقاتاش. میگوید زندان جای زن نیست. یکبار عید که با پدر و مادرش رفتیم ملاقات کلی فحش داد و داد زد. فقط روزی یکبار زنگ میزند که صدای بچهاش را بشنود. با این وضعیت من چکار میکردم؟
چه چیزی را چکار میکردید؟
_ خانواده مقتول رضایت نمیدهند. شوهرم را آخر اعدام میکنند. من چقدر دیگر باید تنهایی را تحمل میکردم.
بعد از به زندان افتادن همسرتان با چند نفر تا به حال رابطه داشتید؟
_ دو نفر.
با هر دو نفر هم سکس داشتید؟
_ (سرش را به علامت مثبت تکان میدهد.)
فقط برای لذت بردن و رفع تنهایی؟
_ من آدم نیستم؟
باور کنید هیچ منظوری نداشتم. فقط میخواهم دلایل مختلف را بنویسم. اگر ناراحت شدید معذرت خواهی میکنم.
_ خیلی سخته راجع به این چیزها حرف زدن. وقتی راجع به آن حرف میزنی انگار دارند تو را دادگاهی میکنند. حس بدی است. [در اینجا چند فایل صوتی را برای او پخش کردم. صحبتهای زنان دیگر با مشکلات متفاوت. بعد از شنیدن همچنان غمگین بود، اما کمی آرامتر شده بود.]
بهای خدماتی مانند شستن لباس و ظروف و کالاهایی مانند کارهای دستی و چیزهای دیگر با کالاهایی نظیر سیگار، کنسرو غذا و تنقلات، کارت تلفن و چیزهایی از این قبلی تامین میشود که از فروشگاههای داخلی زندان با کارت اعتباری تهیه میشوند، اما وقتی پای گردش مواد مخدر در زندان به میان میآید به دلیل قیمت بالای این کالا پای اقلام دیگری نیز وسط کشیده میشود. «بدن همسر» یک زندانی، یکی از چیزهایی است که میتوان با آن پول مواد مخدر را در زندان پرداخت کرد.
فکر کردید این خانواده _ با این توصیفی که کردید _ اگر بفهمند، چه مشکلاتی برای شما درست میکنند؟
_ به این فکر میکنم. به خیلی چیزهای دیگر هم فکر میکنم. به بدبختی خودم، به زندگی خودم، به آینده و اینکه چرا من؟، به همه چیز فکر میکنم.
چرا درخواست طلاق نمیکنید؟
_ خانواده وحشی و دیوانهای دارد. میترسم دوباره دعوا شود و یکی این وسط کشته شود. بچه را هم از من میگیرند.
چرا بچه را به آنها نمیدهید. مگر نمیگویید توانایی مالی برای مخارجاش ندارید؟
_ بچه من است. من مادرم. بچه را بدهم آنها که مثل خودشان لات و وحشی بار بیاید؟
در زندان امکاناتی برای ملاقات خصوصی زندانیان با همسران خود وجود دارد. اگر شوهرتان به شما اجازه میداد به ملاقات او بروید باز هم با فردی جز او رابطه برقرار میکردید؟
_ نمیدانم. این پرونده آخر سر به کجا میرسد؟ اعدام میشود یا رضایت میدهند؟ تکلیف این بچه چه میشود. خودم چی؟ میدانی، این مدت که شوهرم نبود خیلی فکر کردم. زندگی با او زندگی نبود. دنیایی که او داشت [از فعل گذشته استفاده میکند] با دنیای من فرق داشت. به خودم که آمدم دیدم خیلی مرا عوض کرده. جا خوردم از اینکه بدون اینکه خودم بفهمم اینقدر عوض شدهام. توی همه چیز. از لباس پوشیدن تا آرزوهایی که داشتم.
این کسی که الآن با او هستم خیلی پسر خوبی است. هر کمکی از دستاش بر میآید برایم انجام میدهد. کار داشته باشم زنگ میزنم با ماشین میرود انجام میدهد. چند بار تا به حال وقتی خرجی نداشتم به من پول داده. با هم دوستیم. خیلی وقتها انگار نه انگار که زن و مرد هستیم. وقتی با من حرف میزند انگار دارد با دوست نزدیکاش حرف میزند.
من دانشجو ی رشته مردم شناسی هستم. وقتی این مطالب رو میخونم بیشتر مطمئن میشم که ما از شاخه میمونها نیستیم! میمونها باهم اینکارو نمی کنند. در دسته هاشون هیچ میمونی بدون سرپناه نمیمونه، گشنه نمیمونه، هرچی دارند باهم تقسیم میکنند، باهم مهربون ترند (بر پایه مطالعات آنترو پولوژیست ها) . ما آفریده های خداییم. خدای عادل. خدایی که حق عبادت ابلیس رو پایمال نکرد. و اون حق، به خواست ابلیس، رنج و درد آدم و فرزندانش هست. رنج انسانها، حق بازنشستگی ابلیس شد. ما هم شاخه با میمونها نیستیم. ما اسیر کمدی تلخ خداییم.
farid / 12 December 2012
آقای رضایی:
این سری مقالات شما بسیار خواندنی بود. چه از نظر شناخت جامعه و قشری که شاید فقط از بیرون دیده میشود و داستانش نگفته میماند. و چه از نظر تنوع انگیزه ها یا محرک هایی که فرد را به این راه کشانده. از نظر برش اجتماعی واقعا این قشر برای من ناشناخته بود هر چند میدانستم که فحشا به همراه فقر در جامعه بیداد میکند.
ایکاش نوشته هایتان بشکل یک کتاب در می آمد. یا چند تا از شخصیت ها را در نظر میگرفتید و بعد از چند سال دوباره با آنها مصاحبه میکردید تا نظر خودشان را در مورد کارهایی که کرده اند را با دید دیگر یا بشکل زمان گذشته ارزیابی کنند.
چیزی شبیه داکامنتهایی که ساخته میشود و بیوگرافی یک شخصیت و تکامل او را دنبال میکند.
کاربر مهمان / 11 December 2012
فرید عزیز که در رشته ی مردم شناسی تحصیل می کنید.مشکلات اینچنینی در جوامع نیاز به راه حل های علمی دانشمندان روانشناس،جامعه شناس،اقتصاد دان،مردم شناس،حقوقدان و…دارد. اگر ما بخواهیم قدری این نابسامانی ها را تعدیل کنیم( نمی گویم محو کنیم) باید با رویکرد های علمی و کاربردی به مصافشان برویم. باید در خود ذهن علمی و بی تعصب و پیشداوری را تقویت کنیم. نگاه مبتنی بر اساطیر مذهبی به مدت 34 سال قلمرو ایران را درنوردیده و حاصلش تباهی اندیشه و اخلاق بسیارانی در این مرز و بوم شده است.حاصل آن همین گزارشی است که آقای رضایی زحمتش را کشیده اند.در رویکرد علمی و اصلاحی اسطوره های ابلیس و آدم و حوا راه به جایی نمی برند.باید با پرهیز از ورود به قلمرو اساطیر مذهبی،باب نقد و تحلیل را بگشاییم و بیاندیشیم و امروزمان را با مقتضیات مدرن و برای زیستن امروزمان بسازیم.
فرهنگ دلدار / 12 December 2012
خانواده های بی بضاعت بسیاری را میشناسم که صورت خود را با سیلی سرخ نگه داشته اند و تن به ناهنجاری نداده اند و خدا ما آدمیان را در بوته امتحان آفریده است . مسئولان نظام جمهوری کافر پرور اسلامی مقصر اصلی این آسیب های احتماعی هستند خدا ،یا اصلاحشان بکند یا ریشه اشان را بکند و بر تک تک ما ملت هست که در همسایگی و چه در محله خودمان اگر از این موردهای بی بضاعت دیدیم کمکشان کنیم . بدون هیچگونه چشمداشتی . بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند چو عضوی بدرد آید از روزگار دگر عضوها را نماند قرار .
کاربر مهمان / 12 December 2012
من متولد 1340 هستم دبیرستان را با معدل5/18 تموم کردم دوران انقلاب فرهنگی بود و جنگ ایران و عراق برادر بزرگم که یه سال از من بزرگتر بودو تو بیشتر کارها مشاورم و بیشتر مراقب تو جنگ شهید شد در ا ین فاصله من از دواج بدی داشتم برای نجات خودم وبچه ام تصمیم گرفتم برم دانشگاه اونوقتها گزینش دانشجو بود من با اینکه خواهر شهید بودم بنیاد شهید گفت برادرت سرباز بود سهمیه بهت تعلق نمی گیره بعد از یکبار که دانشگاه قبول شدم و تایید نشدم دوباره با داشتن شوهر و بچه سال 71 که جو بهتر شد دانشگاه قبول شدم شوهرم لاابالی ومعتاد بود اکثر اوقات با بچه ام تنها بودم دوره دانشگاه ام 5 ساله شد برای ترم آخر به آموزش دانشگاه رفتم واز کارمند دانشگاه که یک آزاده بود (اسیر آزاد شده)خواستم که اگر امکانش هست تمام واحد های باقیمانده را ترم آخر بردارم تو اتاق همه بودند پر دانشجو وسط اتاق با فاصله 1 متر از هم ایستاده بودیم خندید هنوز اون لحظه جلو چشممه دندونای زردو مسواک نخورده اش تو صورتی با یک چشم معلول گفت میشه ولی باید یه کاری با هم کنیم من به عقب رفتم اتاق رو ترک کردم وتا مدتها گریه می کردم وبه مشاوره دانشگاه نزد روانشناس می رفتم و فکر می کردم حتما از من حرکتی دیده ویا چرا نمی تونم حمایت همسرم رو داشته باشم دیگه حتی برا مشکلم به آموزش مراجعه نکردم وتو ترم تابستونه بقیه واحد های باقیمونده رو گذروندم. عمق فساد حتی در جامعه دانشگاهی ! از روانپزشک که خانم بود مشورت خواستم که چه کنم گفت بیخیال شو به روی خودت نیار!نا گفته نمونه من تو یکی از دانشگاه های معتبر و بزرگ درس می خوندم!
کاربر مهمان / 13 December 2012
که در نهایت به طلاق ختم شد
کاربر مهمان / 13 December 2012