امین قضایی − دوره‌ی منسوب به روشنگری تحولی انقلابی در تاریخ تفکر و فرهنگ غرب است که از اواسط قرن شانزدهم آغاز شده و وجهه‌ی انقلابی خود را تا اوایل قرن نوزدهم حفظ می‌کند، اگرچه همواره اصول و نگرش آن در تفکر غرب حاضر است.

چرا می‌بایست روشنگری را مطالعه کنیم؟

فیلسوفان روشنگری[1] روش تفکر را در اختیار علم و فلسفه‌ی مدرن قرار داده‌اند و همین نکته دلیل و انگیزه‌ی کافی برای مطالعه‌ی عناصر اصلی روشنگری را در اختیار ما قرار می‌دهد. اما این مطالعه برای مخاطب ایرانی از اهمیت دیگری نیز برخوردار است. وجه اشتراک بورژوازی کشورهای موسوم به جهان سوم و بالاخص کشورهای اسلامی در اینجاست که آنها برخلاف همتایان غربی خود، هیچگاه دوره‌ای از روشنگری را از سر نگذرانده‌اند، حکومت‌هایی سکولار و مبتنی بر حقوق بشر تاسیس نکرده‌اند و در نتیجه این امر پایه‌ای برای انحطاط و استبداد جوامع آنها فراهم آمده است. می‌بایست بر این نکته‌ی تکراری که روشنفکران طبقه‌ی کارگر می‌بایست این وظیفه‌ی انجام نشده‌ی بورژوازی را نیز تقبل کنند، صحه گذارد. سرنوشت شوم انقلاب ۱۹۷۹ در ایران اهمیت روشنگری و نقش مخرب خرافات و مذهب را واضح تر از هر ادله‌ی دیگری نشان می‌دهد.

اما چرا فلسفه‌ی روشنگری و نه فلسفه‌ی معاصر؟

به این دلیل که روشنفکران ایرانی در اثر مطالعه‌ی بی نظم و نابسامان ترجمه‌های پراکنده و اغلب نارسا دچار اغتشاش فکری شده‌اند. مطالعه‌ی فلسفه غرب بدون مبانی و مسائل اساسی آن که در روشنگری ریشه دارد میسر نیست. روشنفکران ایرانی به سادگی توسط شارحین بی کفایت به صورت سربسته با اندیشه‌ها آشنا شده‌اند بی آنکه ابتدا خودِ اندیشیدن را فراگرفته باشند. به اعتقاد من جامعه فکری ایران می‌بایست دو چیز را از فلسفه بیاموزد:

۱. شناخت تنها ادراک نیست بلکه توانایی قضاوت کردن درباره‌ی چیزهاست. فلسفه علم قضاوت است.

۲. قضاوت انواع مختلفی دارد و نمی‌بایست آنها را با یکدیگر اشتباه گرفت.

قضاوت بر چهار نوع است: یا درباره‌ی درستی و نادرستی چیزها قضاوت می‌کنیم (علم) یا درباره‌ی باید‌ها ونبایدهای اعمال انسانی (اخلاق و حقوق) یا درباب زیبایی و زشتی چیزها (هنر و فرهنگ) و یا درباب منفعت و ضرر چیزها (اقتصاد).

تا زمانی که ما توانایی قضاوت کردن را به دست نیاورده باشیم، نقد نخواهیم داشت و بدون نقد شناخت ما در دام التقاط گری، مدهای فکری، مغالطه و سفسطه فرو خواهد رفت.

عنصر آغازین فلسفه‌ی روشنگری چیست؟

روش شناسی عنصر پایه‌ای روشنگری است. امکان ندارد ما بتوانیم چیزها را بشناسیم مگر آنکه پیشتر بدانیم چگونه می‌بایست آنها را بشناسیم. بنابراین اگر راه شناخت ِ طبیعت، ذهن یا جامعه مقدم بر شناخت این موضوعات است، پس لاجرم روش شناسی می‌بایست نقطه‌ی آغازین روشنگری باشد.

در تاریخ روشنگری نیز براستی اینگونه بوده است. تا قبل از اینکه فرانسیس بیکن و دکارت روش شناسی خویش را معرفی نکرده بودند امکان به چالش کشیدن جدی فلسفه‌ی ارسطویی ممکن نبود. پس در آغاز روش شناسی این دو نفر را به ترتیب مورد بررسی قرار می‌دهیم :

۱. استقرای سلبی فرانسیس بیکن

فرانسیس بیکن در کتاب “ارغنون جدید” روش شناخت ِ عالم یا فیلسوف طبیعی را به دو بخش سلبی و ایجابی تقسیم می‌کند، به طریق سلبی، دانشمند می‌بایست از برخی عوامل که موجب انحراف او در شناخت می‌شوند و بیکن آنها را “بت” می‌خواند، بپرهیزد. در مرحله‌ی ایجابی می‌بایست روش استقرا را به کار گیرد یعنی استنتاج امور عام از تجربه‌ی امور خاص به روش نظام مند.

فیلسوف طبیعی می‌بایست از چهار نوع بت یا چهار عامل منحرف کننده که مانع دستیابی او به حقیقت می‌شود، اجتناب ورزد. او اولین عامل را “بت قبیله” می‌نامد که موجب می‌شود فرد براساس عقاید پذیرفته شده عامه یا ظاهر سطحی امور قضاوت کند. همچنین در اثر این عامل، فرد پدیده‌های طبیعی را بر اساس مشابهت شان با امور انسانی می‌سنجد (anthropomorphic) و به استعاره و قیاس دست می‌زند. دسته‌ی دوم برخلاف اولی، عوامل منحرف کننده‌ی فردی هستند و به همین خاطر بیکن آنها را “بت‌های غار” می‌نامد. وسوسه‌های شخصی، منافع و علایق او موجب از دست رفتن نگاه عینیت گرا می‌شود. در این میان ویژگی‌های شخصیتی نیز می‌تواند نقش منفی ایفا کند، برای مثال برخی در برخورد با تجربه محافظه کاراند و برخی برعکس سریعا هر چیز جدیدی را می‌پذیرند. سومین دسته “بت‌های بازار” نام دارد یعنی تله‌های زبانی مانند مغالطات و سفسطه‌ها یا مفاهیمی که بی معنا و مبهم هستند و یا بد تعریف شده‌اند. دسته‌ی آخر، “بت‌های تئاتر”، همان نظام‌های غلط فلسفی مانند فلسفه‌ی ارسطو هستند که اساس و بنیان غلطی را برای علم پایه ریزی کرده‌اند. بیکن آنها را نیز به دو دسته تقسیم می‌کند : یا خرافاتی‌اند مانند نظام نو افلاطونی که خداشناسی را با فلسفه اشتباه می‌گیرند[2] و یا تجربی هستند مانند کیمیاگری.

مرحله‌ی ایجابی همان روش استقرا است. روش استقرا از دیرباز توسط منطق دانان شناخته شده بود و امروزه آنرا استقرای شمارشی می‌گویند. در این روش با مشاهده یا تجربه‌ی یک امر خاصِ یکسان می‌توان یک قاعده‌ی عام استنتاج کرد. برای مثال اگر برای چندمین بار یک قوی سفید مشاهده شد می‌توان این گزاره‌ی عام را نتیجه گرفت که پس تمامی قوها سفید هستند یا انتظار می‌شود که در آینده قوهایی که مشاهده می‌کنیم نیز سفید باشند. بنابراین روش استقرا دو ویژگی دارد :اول اینکه برخلاف قیاس از مشاهده‌ی مکرر جزء، کل را استنتاج می‌کند و دوم اینکه هیچگاه نتیجه‌ی قطعی بدست نمی‌دهد و همواره ممکن است یک مشاهده‌ی جدید، گزاره‌ی عام را نقض کند همچنان که در مثال فوق، بعدها با مشاهده‌ی قوی سیاه، این گزاره که همه‌ی قوها سفید هستند نقض شد. (و جالب اینکه این مثال همواره در منطق به عنوان یک نمونه برای استقراء ذکر می‌شد.)

اما بیکن از استقرای شمارشی قدیمی فراتر می‌رود. این استقراء به ندرت قابل استفاده بود و بیکن در عوض نسخه‌ی دقیقتر و کاربردی تر آنرا برای علوم پیشنهاد می‌کند. در روش بیکن ابتدا اطلاعات با تجربه حسی جمع آوری می‌شود سپس جدولی از اطلاعات برای پدیده‌ی مورد مطالعه تهیه می‌شود. در این جدول، عوامل حاضر در آن پدیده، عوامل حاضر در غیاب آن پدیده و در نهایت عواملی که افزایش یا کاهش آنها (و به طور کلی تغییرات در مقدار) باعث افزایش مقدار آن پدیده می‌شود، فهرست می‌شود. سپس در تجربیات مکرر عوامل بی اثر یا متغیر را حذف می‌کنیم. بنابراین بیکن روش استقرای حذفی و نه صرفا شمارشی را نمونه‌ی روش تجربه گرایانه برای علم معرفی می‌کند.

اگرچه امروزه در فلسفه‌ی علم، روش شناسی رسمی علوم با محتوای بحث بیکن فاصله دارد، اما روش شناسی بیکن دستاورد بی اندازه عظیمی داشت که همچنان پابرجاست. توجه به تجربه‌ی حسی، فیلسوف طبیعی که بعدها دانشمند نامگذاری شد را از کلیات انتزاعی و قیاس‌های بی ثمر اسکولاستیک ها[3] متوجه تغییرات در جزئیات طبیعی کرد و بدین ترتیب جایگاهی برای اختراع و اکتشاف باز گردید. به جرات می‌توان گفت که روش شناسی بیکن، نقطه آغازی برای شکوفایی علوم طبیعی شد.

۲. دکارت و روش تجزیه و تحلیل

اگرچه اعتبار روش شناسی تجربه گرای بیکن برای علوم طبیعی تصدیق شده است اما مطمئنا برای علوم تحلیلی مانند هندسه و ریاضیات چنین روشی کاربرد ندارد و برای علوم انسانی بر سر اعتبار چنین روشی اختلاف نظر وجود دارد. درباب روش شناسی علوم انسانی در طول تاریخ می‌توان چهار روش را برشمرد :

۱. از همان روش علوم طبیعی برای مطالعه‌ی علوم انسانی استفاده کنیم مانند روش تجربه گرای بیکن که در فوق توضیح داده شد. به طرفداران روش علوم طبیعی در علوم انسانی حصول گرا یا پوزیتیویست گفته می‌شود.

۲. روش ریاضیات و هندسه یعنی روش تجزیه و تحلیل برای مطالعه‌ی علوم انسانی به کار رود و این همان راهی است که دکارت و طرفداران وی پیمودند و بدین وسیله فلسفه‌ی مدرن را پایه ریزی کردند.

۳. روش دیالکتیک مادی مارکسیسم که از یکسو روش تجزیه و تحلیل و از سوی دیگر روش تجربی را همراه با هم به کار می‌برد اما این دو روش تنها وقتی مفید هستند که جایگاه مادی و تاریخی انسان و در نتیجه منافع او در نظر گرفته شود. به بیان دیگر در روش دیالکتیک اگرچه هم از تجزیه و تحلیل استفاده می‌شود وهم از روش تجربه گرایی، اما قطعیت و ایستایی نتایج تحلیل و نیز بی طرفی سوبژه و ابژکتیویسم داده‌های تجربی پذیرفته نمی‌شوند. یعنی نه شناخت ما از جامعه به نتایج قطعی و همیشگی منجر می‌شود و نه مانند علوم تجربی، این شناخت، شناختی از قوانین و ماهیت پدیده‌های اجتماعی است. به بیان دیگر، علوم انسانی تنها با در نظر گرفتن منافع انسان میسر است و از اینرو علوم انسانی همواره جنبه‌ی ایدئولوژیک دارند.

۴. بنابه عقیده‌ی تاویل گرایان از روش مطالعه‌ی تاریخ و ادبیات برای مطالعه‌ی علوم انسانی استفاده شود. به بیان دیگر پدیده‌های اجتماعی را تنها می‌توان با ارجاع به مشترکات مخاطبین در یک بستر فرهنگی و تاریخی درک کرد. هر دو روش شناسی سوم و چهارم تصدیق می‌کنند که در علوم انسانی نمی‌توان قوانین ابژکتیو را مانند علوم طبیعیکشف کرد.

اکنون اجازه بدهید روش تجزیه و تحلیل دکارت را که در کتاب “گفتاری درباب روش” تشریح شده است مورد بررسی قرار دهیم. روش شناخت دکارت را نیز مانند بیکن می‌توان به دو بخش سلبی و ایجابی تقسیم کرد. ابتدا دکارت استعاره‌ی ساختمان را به کار می‌گیرد و نشان می‌دهد همانطور که شهرهایی که با معماری یک ذهن ساخته شده‌اند منظم تر از شهرهایی هستند که به تدریج و بر روی ویرانه‌های کهن بنا شده‌اند، ما نیز باید همه چیز را با کمک ذهن خودمان از نو آغاز کنیم. بنابراین دکارت نیز مانند بیکن با کنار گذاردن تمامی پیش فرضیات و فلسفه‌های پیشین حتی ارسطو آغاز می‌کند. به زعم دکارت، هیچ چیزی را تا زمانی که برای ذهن ما واضح و متمایز نباشد، نباید بپذیریم. در اینجا شناخت واضح و متمایز تعریف مشخص خود را دارد. چیزی واضح است که بتوان آنرا از چیزهای دیگر تشخیص داد. اگر ناگهان پرنده‌ای از جلوی چشم ما رد شود و ما نتوانیم نوع آن پرنده را تشخیص دهیم، پس شناخت واضحی نداشته ایم. پس شناخت واضح یعنی داشتن تجربه‌ی حسی واضح به نحوی که بتوانیم چیزی را از دیگر چیزها تشخیص دهیم. همچنین در مرحله‌ی بعدی شناخت ما باید متمایز باشد، یعنی بتوانیم ویژگی‌های آن چیز را درک کرده و آنها را بشماریم.برای مثال وقتی من شناخت واضحی از یک میوه دارم که بتوانم ویژگی‌های آنرا مانند طعم، عطر، رنگ، شکل، سختی و… برشمارم.

در جنبه‌ی ایجابی روش شناسی دکارت است که روش تجزیه و تحلیل به کار رفته در هندسه‌ی اقلیدس البته با تصحیحات مطرح می‌شود. در این روش ابتدا پدیده‌ی مورد مطالعه را می‌بایست به عناصر سازنده اش تجزیه کنیم سپس عناصر تصادفی را می‌بایست کنار بگذاریم و عناصر ضروری را نگاه داریم.

در مرحله‌ی بعدی، می‌بایست به ساده‌ترین و راحت‌ترین روش، نظم و ترتیبی میان عناصر پیدا کنیم و گام به گام، ذره به ذره از ترکیب عناصر ساده به عناصر پیچیده تر دست یابیم. در نهایت باید دوباره تمامی ویژگی‌ها را برشماریم و مطمئن شویم که چیزی را از قلم نیانداخته ایم.

اومانیست‌هایی مانند میشل دو مونتین و پیترراموس صرفا نقدسلبی به فلسفه و منطق ارسطو داشتند و این طلایه داران دوره‌ی روشنگری بودند که با معرفی دو روش شناسی تجربه گرا و تجزیه و تحلیل دکارتی، روش شناخت ارسطویی را با نقدی ایجابی کنار نهادند. بدون معرفی روش شناسی چه در علوم تجربی و چه علوم انسانی امکان گذر از فلسفه‌ی ارسطویی مدرسیون وجود نداشت.

آیا این روش شناسی‌ها قدیمی و منسوخ نیستند؟ به هیچ عنوان.

اجازه دهید بار دیگر به چهار روش شناسی پیشنهادی برای علوم انسانی بازگردیم. پیش از مطالعه‌ی محتویات و آرای فیلسوفان شما می‌بایست یکی از این چهار روش را برگزیده و براساس آن روش، در باب صحت و سقم گفته‌های دیگران قضاوت کنید. شناخت بدون روش شناسی مانند اندازه گیری و محاسبه بدون ماشین حساب و خط کش است. هدف ما در وهله‌ی اول برای آغاز روشنگری در ایران می‌بایست مطالعه‌ی مزایا و معایب هرکدام از این روش‌های شناخت در حیطه‌های مختلف علم، اخلاق، هنر و اقتصاد باشد.

ادامه دارد

منابع:

1. the rise of modern philosophy (volume3)– Anthony Kenny –oxford university press (2006)

2. The New Organon and Related Writings- Francis Bacon-Fulton H. Anderson, ed., (1960)

3. Bacon, Francis -Jürgen Klein-Stanford encyclopedia of Philosophy (2003)

4. Discourse on the Method of Rightly Conducting the Reason and Seeking the Truth in the Sciences- René Descartes- Harvard Classics (2001)

 

پانویس‌ها:

 

[1]  در اینجا روشنگری دوره ی تاریخی گسترده ای را در بر می گیرد و صرفا فیلسوفان فرانسوی اوایل قرن هجدهم را مد نظر ندارد بلکه به طور کلی به متفکرین بعد از اومانیسم اشاره می کند. جریان روشنگری را برحسب جغرافیا می توان به روشنگری اسکاتلندی، روشنگری فرانسوی و آلمانی تقسیم کرد.

[2]  بیکن برای کنار گذاشتن الهیات از علم و فلسفه و در عین حال مبرا ماندن از اتهام ارتداد ، استدلال می کند که کتاب خدا را نباید با کتاب طبیعت ترکیب کرد چرا که دومی با اراده ی خدا سر و کار دارد و اولی با کار ِ خدا.  

[3]  بیکن قیاس منطقی(صغرا و کبرا) را با تارهای مقایسه می کند که عنکبوت به دور خود می پیچد در حالیکه تجربه گرا مانند زنبور عسلی است که با گردآوری گرده های اطلاعات از آنها عسلی شیرین یعنی دانش واقعی را بوجود می آورد.