کورش عرفانی − با اوج گیری بحرانهای چندگانه و فزاینده، آیندهی نظام جمهوری اسلامی به زیر سؤال رفته است. بسیاری بر این باورند که مجموعهی قدرت در ایران به پیچ خطرناکی از حیات خود رسیده که تغییر را اجتناب ناپذیر کرده است.
برخی تغییر حکومت را میبینند و بعضی تغییر در حکومت را. گروه نخست کسانی هستند که رژیم کنونی را فاقد توانایی یا صلاحیت برای دگرگونی سازنده از درون خویش میدانند و لذا در پی کنار گذاشتن آن هستند. این گروه به طور طبیعی در صدد هستند – یا به زودی خواهند بود – که برای رژیمی که رفتنش را لازم و نیز حتمی میدانند جایگزینی بیابند. از همین روی، بحث جایگزینی رژیم جمهوری اسلامی میرود که به موضوعی زنده و مهم در صحنهی سیاسی داخل و خارج از کشور تبدیل شود. به همین دلیل نیز بررسی این موضوع از ضروریات است.
این نوشتار به وجه ارزشی و محتوایی نیروی جایگزین نمیپردازد، چیزی که تابع باورها و سلیقههاست. تلاش نگارنده بر آن است تا دیدی کارکردی و فنی از این موضوع ارائه دهد. در نوشتاری جدا میتوان به محتوا و ارزشیابی اصول گرای آلترناتیوها پرداخت. اما در این نوشتار که قابلیت تعمیم به هر جامعهی تحت استبدادی را دارد، به تشریح سازوکارها اکتفا کردهایم.
پدیدهای شناخته شده
منتسکیو، فیلسوف و سیاستشناس فرانسوی، قرنها پیش پایهی نظری فرایند رژیمها را به زبانی ساده توضیح داده است.[1] وی میگوید که برای جایگزینی یک رژیم سیاسی به دو عنصر نیاز است:
1) آن رژیم قادر به ادامه حکومتگری نباشد.
2) برای آن جایگزینی وجود داشته باشد.
عنصر اول شرط لازم است و عنصر دوم شرط کافی. شرط لازم پس این است که یک رژیم به آن درجه از ضعف و ناتوانی رسیده باشد که به طور عملی، در ورای این که خود چه ادعایی یا توهمی دارد، مدیریت امور مهم کشور را از دست دهد و نوعی حالت آشفتگی، نابسامانی و نبود امنیت بر کشور حاکم شود. در این صورت، پیشتر یک باور پنهان در حاکمان و یک برداشت آشکار در همگان شکل میگیرد که رژیم فعلی دیگر قادر به ادارهی مملکت نیست و باید برود.
اینک این سؤال پیش میآید که:
آیا رژیم جمهوری اسلامی به این مرحله رسیده است یا خیر؟
آیا قادر به ادارهی کشور نیست؟
آیا ناتوانیاش بدیهی جلوه میکند؟ برای چه بخشی از جامعه؟
و اگر این برداشت در حال عمومیت یافتن است، تا چه حد واقعی و مادی و تا چه حد ذهنی و تبلیغاتی است؟
اینها پرسشهایی است که پاسخ خود را میطلبند، اما نه پاسخهایی از پیش جهت گرفته و بافته شده، بلکه پاسخهایی که باید از دل بررسی عینی شرایط واقعی و مادی جامعه و عملکرد حکومت کنونی به دست آید. لیکن این مسئله، موضوع این نوشتار نیست.[2] تحلیل کنونی بر این نکته استوار است که عدهای این برداشت را به طور جدی از رفتنی بودن رژیم دارند، آن قدر جدی که در صددند برای آن جایگزینی تدارک ببینند.
این سخن ما را به بخش دوم نظریهی منتسکیو رهنمون میسازد و آن این که برای یک حکومت ناتوان باید جایگزینی باشد. بحث این نوشتار بر این نکتهی دوم متمرکز است. جایی که باید دید آیا در صحنهی سیاسی امکانی برای شکل گیری یک نیروی قادر به جایگزین سازی رژیم جمهوری اسلامی موجود است یا خیر. اگر بلی چگونه آن را تشخیص دهیم.
جایگزین و شاخصها آن
در بحثهای سیاسی اپوزیسیون ایرانی برای جایگزین از واژهی آلترناتیو استفاده میشود. یعنی امری که میتواند گزینهای برای یک پدیدهی موجود باشد. جایگزین سیاسی باید از چند ویژگی پایهای برخوردار باشد تا بتواند خود را، از نگاهی کارشناسی و فنی، به این عنوان مطرح سازد و در عمل نیز نقش مورد ادعای خود را ایفا کند.
نخست این که جایگزین باید شناخته شده باشد. تصور این که یک نیروی به کلی گمنام از ناکجاگاه صحنهی سیاسی بیاید و مدعی جایگزینی شود و با اقبال و استقبال روبرو شود بسیار اندک است[3]، اگر نگوییم که ناممکن است.
دوم این که جایگزین باید طرحی جایگزینی داشته باشد. یعنی دست کم به طور نظری بتواند مسیری را ترسیم کند که قرار است منجر به کنار زدن حاکمیت ناتوان فعلی و جایگزین ساختن آن با تیم و هئیتی دیگر شود.
سوم این که برای اجرای طرح نظری خویش، از نفرات و امکانات کافی برخوردار باشد.
و چهارم این که قد و قوارهی ادارهی کشور را داشته باشد تا این باور در سایر بازیگران صحنهی سیاسی زاده شود که میتوانند با این جایگزین همراهی کنند.
حال که ویژگیهای اصلی را فهرست وار برشمردیم قدری به بازکردن آنها میپردازیم:
۱) گمنام نبودن: این امر با مشهور بودن متفاوت است. شهرت به خودی خود سبب نمیشود یک فرد یا نیرو به عنوان جایگزین مطرح شود. چه، در این صورت یک گروه مشهور موزیک میتوانست خود را به عنوان آلترناتیو مطرح سازد. تلاشهای شطرنج باز مشهور جهان «گاری کاسپاروف» برای مطرح شدن در صحنهی سیاسی روسیه با موفقیتی اندک روبرو بوده است.[4] آن چه در اینجا به عنوان شهرت میتواند مطرح شود شناخته شده بودن در عرصهی سیاسی است که بستگی به دو عامل حضور فعال مستمر و بیلان کاری نیرو دارد. صرف حضور در صحنه اگر با کارنامهی موفقی همراه نبوده باشد کافی نیست و نیز داشتن یک کارنامهی درخشان در یک مقطع و سپس غروب و غیبت یک نیرو نیز نمیتواند پس اندازی دائمی برای آن محسوب شود. نیرویی که قرار است گمنام نباشد باید در عرصهی سیاسی فعال بوده باشد و در ضمن آثار و نتایج کار آن در این سوی و آن سوی پیدا و مشهود باشد. ممکن است این آثار چندان مثبت ارزیابی نشود[5]، این جنبهی ثانوی پیدا میکند، زیرا هر نیرویی در مقطعی حساس و سرنوشت ساز میتواند با بهره برداری از شهرت خویش به بازتعریف خطوط فکری و کاری قبلیش پرداخته و نقش مورد نظر خویش – از جمله جایگزینی – را ایفا کند. پس شهرت سیاسی که در قالب حضور مستمر و بیلان کاری تبلور مییابد، نخستین شرط لازم ورود به این فرایند است.
۲) طرح جایگزینی: منظور از طرح جایگزینی یک نقشهی راه ست که بر پایه آن یک تشکل یا جریان میگوید با استفاده از چه مسیری میخواهد به هدف خویش، که کنار زدن حاکمیت و استقرار خویش به جای آن است، اقدام کند.
این گونه طرحها باید در خود چهار عنصر را تعیین کند:
− هدف یا همان مقصد نهایی،
− استراتژی یا همان راه بلند،
− تاکتیکها یا همان مراحل خرد شده و کوتاهِ راه بلند،
− و تکنیکها یا همان فن و روشی که برای طی هر مرحلهی تاکتیکی لازم است.
روشن بودن این چهار عنصر سبب میشود که هم بازیگران سیاسی و هم تماشاگران صحنه دریابند که این نیرو میداند میخواهد چه کند و میداند که چگونه میخواهد عمل کند. در نبود این طرح، سردرگمی و سرگردانی حتمی است.
۳) نفرات و امکانات: اجرای هر طرحی به نیروی انسانی و امکانات مادی وابسته است. اگر طرحی خوب روی کاغذ پیاده شود و فاقد این دو امر باشد باید ارزش آن را تنها در حیطهی نظری دانست. میتوان یک طرح متوسط داشت اما با نفرات ورزیده و کاردان و نیز امکانات کافی آن را به یک طرح موفق تبدیل کرد. نیرویی که مدعی جایگزینی است اگر نتواند، ابتدا به ساکن و یا با بسیجگری در مسیر، این دو را برای خود فراهم سازد به آرشیو تاریخ خواهد پیوست.[6] سیاست عرصهی قدرت است و هر که قدرت بیشتری دارد حرف آخر را خواهد زد.[7]
۴) قابلیت مدیریت: جایگزینی، تبلیغات و نمایش نیست، واقعیت مدیریتی است. جریانی که مدعی جایگزینی است باید بتواند از خود ظرفیتهای لازم را برای بر عهده گرفتن مدیریت امور کشور از ساعت اول جایگزینی نشان دهد. در غیر این صورت، چند روز یا چند هفتهای بیشتر در رأس امور نخواهد بود. توانایی یک تشکیلات برای ادارهی امور کشور باید ملموس و واقعی باشد تا آن تشکیلات بتواند به عنوان جایگزین کارکرد مورد انتظار را داشته باشد، به این واسطه برای خویش مشروعیتی دست و پا کند و در رأس کار بماند. ضعف اساسی در این مورد، کشور را به سمت آشوبهای گریز از مرکز میبرد و به سرعت جایگاه ساختاری حاکمیت را به زیر سؤال میکشد.[8] بدیهی است که در دنیای امروز حضور خصلت دمکراتیک در مدیریت ضروری مینماید.
از نظریه به واقعیت
اینک که چارچوب نظری فرایند جایگزینی و شاخصهای چهارگانهی آن را ترسیم کردیم میتوانیم بدون وارد شدن به قضاوت در مورد جریانهای موجود در صحنهی سیاسی ایران (داخل و خارج) به طرح یک سری پرسشها بپردازیم که بتواند در وزن کشی تشکلهای مختلف سیاسی ترازویی با انصاف در اختیار ما قرار دهد[9]:
● در پیوند با عنصر شهرت سیاسی:
− چند جریان یا تشکل سیاسی ایرانی را میشناسیم که در طول دهههای گذشته در صحنهی سیاسی حضور مستمر داشته، به طریق که جلوی چشم بوده، مطرح بودهاند و جامعه با آنان به خوبی آشناست؟ نامشان بلافاصله در ذهن اکثریت مردم تداعی گر حضور و فعالیت شان است و کمتر کسی است که بتواند وجود و حضور آنان را انکار کند؟ [10]
− کارنامهی این جریانها چگونه است؟ مثبت یا منفی آن، اینجا چندان مهم نیست؛ اما آیا کارنامهای شلوغ و به قولی پربار – بدون بار ارزشی این واژه – دارند؟ کدام یک بیلان خود را به دادن یک نشریه مجازی و داشتن یک وبسایت در سی سال گذشته خلاصه میدانند و کدام یک حضوری همه جانبه یا تأثیرگذار در صحنه داشتهاند؟
با قرار دادن پاسخهای خود در برابر هریک از دو پرسش میتوانیم ببینیم که نام کدام جریانهاست که در هر دو حاضر است. چه با آنها موافق باشیم چه مخالف، باید قبول کنیم که آن جریان از عنصر شهرت سیاسی برخوردار است.
● در پیوند با عنصر طرح جایگزینی:
− کدام یک از تشکلهای اپوزیسیون طرح مشخصی را عنوان کردهاند که در آن بتوان دید برای دستیابی به هدف جایگزینی، راهی پیشنهاد شده که به مراحلی تقسیم گردیده و چگونگی طی هر مرحله نیز کمابیش توضیح داده شده است؟
− کدام یک از جریانها هستند که چنین طرحی را – به طور کامل یا نیمه کامل – نه امروز، که از مدتها پیش آماده و منتشر کردهاند و حول محور آن حرکت کرده و به آن عمل نمودهاند؟
− کدام یک این طرحها را مبتنی بر واقعیتها ترسیم کرده و در مصاف با رخدادها، طرحشان روسفید و آبرومند بیرون آمده است؟ یعنی توانسته نشان دهد که در کلیت خویش در مسیری ممکن و شدنی قرار دارد؟
باز این جا میتوان با یافتن نام جریانی که در پاسخ دهی به دو یا سه پرسش فوق موجود و مشترک است آن تشکلی را که تامین کننده شاخص بالا بوده است شناسایی کرد.
● در پیوند با عنصر نفرات و امکانات[11]:
− کدام جریانی را سراغ داریم که از نیروی انسانی قابل توجه، اگر نگوییم لازم، برای اجرای طرح خود برخوردار است؟ − نفراتی که انضباط، توانایی و باورمندی دارند و میتوانند به عنوان نیروی کیفی و کمی لازم برای پیاده کردن مراحل راه جایگزینی به کار آیند.
− کدام یک از تشکلهای سیاسی را سراغ دارید که منابع مالی خوب و امکانات مادی کافی برای پیشبرد طرح جایگزینی خویش را در اختیار داشته و یا توانایی در اختیار گرفتن سریع آن را داشته باشند؟
در این جا نیز اگر نام جریانهایی رامی بینید که برای هردو پرسش مشترک است اطمینان حاصل کنید شاخص فوق برای آن جریانها موجود است.
● در پیوند با عنصر قابلیت مدیریت:
− آیا جریانی را سراغ دارید که با عملکرد خود در چند دههی گذشته نشان داده که از تواناییهای مدیریتی و اجرایی خوبی برخوردار است؟ آیا این جریان توانسته است مجموعهای نسبتا پیچیده و بزرگ را به خوبی مدیریت کند و ثبات و عملکرد آن را حفظ کرده باشد؟
− آیا جریان یا تشکلی را میشناسید که برخی ایدهها و طرحها را در رابطه با چگونگی برنامه ریزیهای مدیریتی، اگر نه برای دراز مدت، بلکه برای مدیریت دوران گذار مطرح کرده و پیرامون آن حرف و طرح ارائه داده باشد؟[12]
باز اینجا اگر نام تشکلی را میبینید که در پاسخ هر دو پرسش حاضر است از این بابت نیز اطمینان حاصل کنید که این تشکل توانایی مدیریت دوران گذار را – همیشه با در نظر گرفتن نسبیتها – خواهد داشت.
برخورد با محیط
با مروری بر این چهار شاخص اگر میبینیم که نام جریان یا جریانهایی در پاسخهای هر چهار شاخص حاضر میباشد میتوان آن نیرو را به عنوان یک تشکل دارای قابلیت جایگزینی شناسایی کرد.
لیکن موضوع به همین جا ختم نمیشود و برخی از پارامترهای دیگر نیز در این میان نقش آفرین هستند. اما فراموش نکنیم این پارامترها تا حد بسیار زیادی تابعی از چهار شاخص بالا هستند. یعنی با تامین آن چهار عنصر، یک جریان سیاسی قادر خواهد بود پارامترهای محیطی سه گانهای را که در پایین میآوریم به نفع خود تغییر دهد:
۱) تعامل با جامعه: نیروی جایگزین باید قادر باشد بخش کنشگر جامعه را در مسیر مطلوب خویش بسیج کند. این تصور که نیروی جایگزین به چراغ سبز و تأیید میلیونی مردم نیازمند است، قدری آرمان گرایانه و غیر واقعی است. تودههای غیر کنشگر تأثیر چندانی برموفقیت یا ناکامی بهترین و بدترین جایگزینها ندارند.[13] این فقط بخش کنشگر و دخالت ورز جامعه است که میتواند با موافقت خویش، کار نیروی جایگزین را تسهیل و با مخالفت خویش، مسیر او را سد کند. اگر نیروی جایگزین بتواند شاخصهای چهارگانهی بالا را در اختیار داشته باشد قادر خواهد بود که تعاملی کارآ و سازنده با جامعه نیز به دست آورد. چون اینجا نیز شناخته شده بودن، طرح داشتن، از نفر و امکانات بهره مند بودن و قابلیتهای مدیریتی را به کار بستن قادر خواهند بود نیروهای کنشگر جامعه را به سوی این جایگزین بکشانند.
۲) تعامل با دولتهای خارجی: بی شک قدرت عمل این نیرو میتواند توجه دولتهای دیگر را به خود جلب کند. اینکه این دولتها از این نیرو حمایت کنند یا خیر موضوعی است که به قدرت مانوور آن در صحنهی داخلی، منطقهای و جهانی بستگی دارد. بدیهی است که یک جریان جایگزین باید بتواند از خود ظرفیتهای لازم را در این باره نشان دهد و در این صورت، قابل تصور است که حتی دولتهایی که هماهنگی فکری یا سیاسی با آن ندارند در مقطعی غیر قابل بازگشت، اگر نه مجبور به حمایت، دست کم، وادار به بازشناسی رسمی آن، به عنوان جایگزین رژیم حاکم، خواهند شد.
۳) تعامل با اپوزیسیون: هر جریانی که بخواهد جدیتر به عنوان جایگزین مطرح شود میبایست در میان اپوزیسیون برای خود متحدان و حامیانی بیابد. به طور منطقی جریانی که تواناییهایی ذکر شدهی بالا را دارد میتواند برخوردی سالم، پخته و سازنده را نیز با سایر تشکلها داشته باشد. هدف، در درجهی اول، این است که سایر تشکلها به همراهی جریان مدعی جایگزینی بپردازند و در غیر این صورت، حداقل این که به مخالفت فعال و دردسرساز با آن اقدام نکنند. ظرفیتهای مدیریتی که در بالا اشاره شد باید اجازه دهد که جریان جایگزین ساز در این عرصه مشکل خاصی نداشته باشد.
جمع بندی
با برشمردن چهار شاخص اصلی و سه تعامل محیطی پیش روی نیروی جایگزین، به این نتیجه میرسیم که: هر نیرویی که در رسانهها و یا فضای مجازی خود را «آلترناتیو» رژیم معرفی میکند لزوماً نمیتواند برخوردار از چنین ظرفیتی پنداشته شده و جدی تلقی شود. به عبارت دیگر موضوع آن قدر هم بی ضابطه، فاقد شاخص و بی حساب و کتاب نیست که عدهای شاید تصور میکنند. برهر واقعیت، قانونمندیهایی حاکم است که بدون در نظر گرفتن آنها تغییر یا مدیریت واقعیت مورد نظر ناممکن است. ساختن آلترناتیو نیز دارای قواعدی است که رعایت آنها کار را روشمند و برخوردار از کمینهای تضمین برای موفقیت میسازد.
به کارگیری یک برداشت فنی این گونه از پدیدهی جایگزینسازی[14] سبب میشود بسیاری از اقدامات نمایشی- شکلی را در این باره دیگر جدی نگیریم و وقت خود را با آن هدر ندهیم و از سوی دیگر، برای تشخیص عینی و تعیین آیندهی یک جریان در مسیر تبدیل شدنش به جایگزین، در مرحلهی نخست، چندان به دنبال معیارهای ارزشی و قضاوت بر مبنای محتوا نباشیم. وقتی به مواردی مانند آن چه در تونس، مصر، لیبی و یمن گذشت مینگریم میبینیم که جایگزین، «بهترین» نیرو نیست، بلکه «مؤثرترین» نیرو است؛ آنی است که میتواند به واسطهی تواناییهایی خویش از قدرت برخوردار باشد و چون سیاست عرصهی قدرت است، حاکمیت را در دست خود بگیرد.
این قانومندی در مورد ایران نیز به صورتی کمابیش مشابه به مورد اجرا در خواهد آمد. اگر رژیم جمهوری اسلامی رفتنی باشد بیشک جایگزین آن نیرویی خواهد بود که:
− از شهرت کافی برخوردار باشد،
− طرح جایگزینی داشته باشد،
− امکانات و نفرات لازم را در اختیار بگیرد،
− قابلیتهای مدیریتی از خود نشان دهد،
− در تعامل با جامعه موفق عمل کند،
− حمایت یا به رسمیت شناختن خویش را در تعامل با دولتهای خارجی، تأمین سازد،
− و در اپوزیسیون متحد بیابد یا دشمن کمتر بتراشد.
این که نیرویی همه این موارد را داشته باشد یا خیر اینجا مطرح نیست، آن جریانی که بیشترین حد از این شاخصها را دارد در جایگاه نخست در میان کاندیداها قرار میگیرد.
شاید در سایهی نگرشهای فنی و قاعده مندی از این دست به تدریج بتوانیم بحث جایگزین سازی را از حالت احساسی و آشفتهی خود بیرون کشیم و با تکیه بر واقع گرایی و برخورد روشمند تشخیصی بجا در این باره داشته باشیم. چنین راهنمایی میتواند هم برای بازیگران سیاسی مفید باشد تا بر اساس احساسات و جوگیرشدن وارد ماجراهای از قبل محکوم به شکست آلترناتیو سازی نشوند و هم برای هر کنشگری ابزاری تحلیلی به دست میدهد که بداند اگر به راستی در صدد جایگزینی این حکومت با آلترناتیوی بهتر است سراغ چه نیرویی برود.
این نوشتار − برای یک تصمیم گیری توام با آگاهی و اختیار − سنجش یک نیرو را، به عنوان جایگزین، به دو مرحله تقسیم میکند: نخست تشخیص عینی نیروی دارای قابلیت جایگزینی[15] و بعد، قضاوت ارزشی دربارهی آن.
پانویسها:
[1] منتسکیو (1689-1755 میلادی) در کتاب «ملاحظاتی پیرامون عظمت و سقوط امپراتوری روم».
[2] خوانندگان را در این باره به مقاله ای دیگر از همین قلم ارجاع میدهم : “اقتصاد شورش برانگیز ایران” – در سایت رادیو زمانه
[3] نمونه ی تازه از این کار را در حرکت اخیر «منشور شورای ملی» دیدیم که به دلیل ناشناس بودن اکثریت مطلق امضاءکنندگان آن با استقبال کمی مواجه شد و شهرت تعدادی انگشت شمار از امضاءکنندگانش نتوانسته است این کمبود را جبران کند.
[5] باز یادآور می شویم که نگاه این نوشتار بر موضوع، فنی است و نه ارزشی.
[6] عرصه ی سیاست به دلیل شلوغی و روزمره گی و انباشت داده ها حافظه ی بلندمدت خوبی ندارد. به جز آن چه در تاریخ مدون ثبت می شود رویدادهای سیاسی اغلب مدت کوتاهی حافظه ی جمعی را اشغال کرده و سپس زیر فشار رویدادهای پیش رو به فراموشی نسبی سپرده می شوند.
[7] قدرت در علوم سیاسی به عنوان «توانایی برای نفوذ بر رفتار دیگران با یا بدون مقاومت» تعریف می شود. بدیهی است که در این تعریف رد و بویی از ارزش و اخلاق نیست. این دو در مرحله ی ثانوی است که به عنوان عنصر تکمیل گر تعریف قدرت می آیند نه به عنوان عناصر ذاتی آن. وقتی عنصر مشروعیت را به قدرت اضافه کنیم از آن «اقتدار» بیرون می آید که ضمن آن که بیانگر قدرت است از آن متفاوت می باشد.
[8] این نکته ما را متوجه می سازد که جایگزینی، هم کنار زدن حکومت را در بردارد هم بنای بلاواسطهی حاکمیت را.
[9] بدیهی است نگارنده نظر خاص خویش پیرامون موضوع را دارد، اما در این نوشتار از بیان آنها پرهیز کرده است تا وجه ابزارسازی نوشتار کنونی تامین شود. حداقل امید براین است.
[10] در باب این عنصر همچنان می توان به نقش افراد دارای شهرت و خوشنامی نیز اشاره کرد.
[11] امکانات مادی در برگیرنده ی منابع مالی، امکانات رسانه ای و تبلیغاتی و هر گونه ظرفیت مادیای می شود که برای کار جایگزین سازی حاکم بتواند به جریانی که مدعی جایگزینی است کمک کند.
[12] این امر هم چنین شامل خصلت دمکراتیک مدیریت است و نیز دخالت دهی لیاقتسالاری و کنار گذاشتن فرهنگ حذف دیگری (زندان و اعدام و …) را می طلبد.
[13] اصولا سرنوشت جامعه کمتر تحت نفوذ عناصر منفعل آن است. این نیروهای کنشگر هستند که مسیر حرکت را تعیین می کنند.
[14] یا همان آلترناتیوسازی
[15] آن چه که در این نوشتار آمد.
تصویر:
تغییر رژیم، از ماری بریتون کلوس
رژیم ج.ا. تاکنون بدلیل درآمدهای سرشار نفتیو حقوق بگیران مکتبی طرفدار خود بعنوان ابزار سرکوب، قادر به حکومت رانی بوده و تحریمها شدید اعمال شده، سعی در خدشه این توانائی سیاسی داخلی از طریق محاصره اقتصادی را دارد. در مورد جایگزینی، متاسفانه باید گفت که خلأ بزرگی در شخصیتهای بدون کاریسما اپوزیسیون ایرانی است، از شاهزاده ایی شیک و براق که استعداد جلب اعتماد و اطمینان از دیگران را ندارد، مجاهدین خلق که پس از سالها موضع گیری تند و افراطی با رهبر امام گونه ایی در مخفیگاه به کاسه لیسی آمریکا و اسرائیل افتاده است، ملیون و دمکراتها که در پشت عکس مصدق پنهان شده اند، رسانههای سیاسی پروپاگاندایی جنگ روانی که آش شلم شوربایی به مخاطبین خود عرضه میکنند از جمله تلویزیون اندیشه !؟، چپ سنتی که با شعار سوسیالیسم مرد، زنده باد سوسیالیسم، یک شبه سوسیال دمکرات شده است و…امیدی به این جریانات از درون پاشیده و ویران نیست مگر آنکه با برنامه ریزی دقیق و حساب شده، شورای متحدی با حمایت غربیها، سعی در تغییر حکومت ج.ا. در کوتاه مدت و ضربتی داشته باشد و در این روند اگر هزاران سپاهی و سرسپرده ج.ا. هم کشته شوند، ارزش نجات و آزادی ۷۵ میلیون انسان ایرانی را دارد.
ایراندوست / 14 October 2012
" اگر رژیم جمهوری اسلامی رفتنی باشد بیشک جایگزین آن نیرویی خواهد بود که: − از شهرت کافی برخوردار باشد، − طرح جایگزینی داشته باشد، − امکانات و نفرات لازم را در اختیار بگیرد، − قابلیتهای مدیریتی از خود نشان دهد، − در تعامل با جامعه موفق عمل کند، − حمایت یا به رسمیت شناختن خویش را در تعامل با دولتهای خارجی، تأمین سازد،" – در دشمنی با ملل غیر فارس محبوس در ایران ، نه تنها چیزی از جمهوری اسلامی کم نداشته باشد ، بلکه هزار مرتبه هم بیشتر سرکوب کند تا دل ملی گرایان فارس و سلطنت طلبها خنک شود . ( به خصوص دشمنی با مردم آذربایجان فراموش نشود .) – با نوشتن مقالاتی مانند " جدایی طلبی یک عقبگرد تاریخی " هر چه میتواند به کسانی که دنبال حقوق قوم و ملی خود هستند ، انواع توهینهای آبدار را بنماید . ***
کاربر مهمان / 15 October 2012
تحلیلی بسیار فنی و تکنیکی و مفید و متفاوت. می توان صفحه شطرنجی را با خواندن این مقاله خوب تصور کرد که مهره های این صفحه چه مطلوب ما باشند و یا نباشند بنا به کارکردها و عمل کردها و آنچه در این مقاله آمده در جای خود نشسته اند.از شهرت کافی برخوردار باشد،
− طرح جایگزینی داشته باشد،
− امکانات و نفرات لازم را در اختیار بگیرد،
− قابلیتهای مدیریتی از خود نشان دهد،
− در تعامل با جامعه موفق عمل کند،
− حمایت یا به رسمیت شناختن خویش را در تعامل با دولتهای خارجی، تأمین سازد،
− و در اپوزیسیون متحد بیابد یا دشمن کمتر بتراشد.
این که نیرویی همه این موارد را داشته باشد یا خیر اینجا مطرح نیست، آن جریانی که بیشترین حد از این شاخصها را دارد در جایگاه نخست در میان کاندیداها قرار میگیرد.
به آخرین جمله مورد نظر که با ظرافت بسیاری بر این نکته تاکید کرده اند که به مثابه دفتر چه را هنماست می توان با دیدی باز تر به جایگزین جمهوری اسلامی بیشتر آشنا شد….چه مطلوبمان باشد و چه نباشد.
کاربر مهمان ایران آزاد / 15 October 2012
موسوی تنها گزینه ای که میشه بهش فکر کرد از نظر بنده البته.
کاربر مهمان / 17 October 2012
نوشته بسیار جالب و دقیقی است. درست مثل یک دستور کار برای تشخیص توانائی جریانهای مدعی. وقتی مطلب را میخوندم به نظرم رسید که انکار آدم داره یک پرسشنامه ارزیابی را پر میکنه.
در مجموع به نظر میرسه که جنبش سبز و رهبران زندانی آن در شرایط حاضر (صرفنظر ار کاستی ها) بیشترین نمره را طبق این قواعد دارند.
اگر کسی دلش برای این کشور میسوزد بهتر است که روی این مورد فکر کند و توصیه میکنم که نیورهای دلسوز کشور یکبار هم که شده به فکر ایجاد یک جبهه متحد بر مبنای موارد اشتراک باشند و به جای بحثهای بیهوده ای که به نفع رژیم حاکم است اقدام عملی برای جایگزینی یک نظام بهتر را شروع کنند.
ادامه حیات رژیم نه فقط به خاطر قدرتش بلکه به خاطر ضعف مخالفین در ایجاد انسجام و عمل مشترک است.
کاربر مهمان / 18 October 2012
دوست عزیز شما تحلیلهای عمیقی ارائه داده اید اما در این مورد بسیار سطحی به موضوع پرداخته اید روش های مورد نظر شما در برخی لز مقاطع قابل استفاده است اما اولین موضوع اینست که مردم دارای پیوندهای متفاوتی هستند بخصوص ایرانیها که قانونمندی عمومی پیچیده ای دارند پیوند با مدرنیته با سنت و همچنین عدالت طلبی و … اینها شاخصهای اصلی انتخاب مردم است قومیتها و ناسیونالیزم ایرانی اشرافیت پرطمطراق و … اگر بخواهیم تاثیر متقابل روابط حاکم بر جامعه ی ایرانی را قانون مند کنیم با سئوالات بسیاری روبرو هستیم که هیچکس را قادر به اداره ی امور نمی کند البته منزه طلبی حق هر صاحب فکری ست اما حریان یک تحول اینگونه نیست . بطور کلی بر عکس منتسکیو صاحب نظران دوران اخیر بر این قاعده قکر می کنند که اگر مناسبات اجتماعی با شیوه ی تولید انطباق پیدا نکند برای ایجاد این انطباق نیاز به تغییر است و از سال 1355 و حتی میتوان گفت از واقعه ی رژی ایران درگیر این التهاب تغییر بوده و تا کنون کار به جای با ثباتی نرسیده است تغییرات بسیاری صورت گرفته است انقلاب مشروطه کودتای رضا شاه کودتای سال 32 رفرم ارضی 1342 و یا تحولات سال 1357 و همچنین اعتراضات گسترده ی مردم بعد از سال 1357 و بخصوص 1388 همه و همه نشان میدهد که این تغییر و تحولات سبب نشده اند که این انطباق صورت پذیرد و ضرورتا بی ثباتی حکومتها در ایران تبدیل به امری اجتناب ناپذیر شده است و در همه ی این تحولات ما حتی شاهد بحرانهای متفاوت و خواستهای متغیری هستیم . اما از سال 1355 تا امروز که شیوه ی صنعتی تولید مهر خود را زده است و پاسخ به بحران بیکاری و تولید و جذب سرمایه و در مناسبات و روابط اجتماعی دموکراسی خواهی برای شهروندان را تبدیل به یک اولویت نموده خواست سرنگونی یک سیستم با مناسبات عقب مانده و سنتی را تبدیل به عاجل تغییرات نموده است و مردم برای رسیدن به جواب این پاسخها راههای متفاوتی را تجربه کرده اند در سیاست کلان مردم تصور می کردند که با رفتن رژیم پهلوی پاسخ مناسب را خواهند گرفت و سرزمین گل و بلبل را بهشت جاودانه خواهند ساخت اما دیری نپائید که ولایت فقیه جایگزین شاهنشاه گزدید سرزمینی که دروازه ی تمدن بزرگ را در خواب و رویای شاه می دید رویای امپراطوری اسلامی را در سر پروراند و ولایت فقیه پرچمدار آن شد اما این هم طولی نکشید تا درک کند شعار خر هم اقتصاد دارد و ما برای شکم انقلاب نکردیم معنایش سرکوب شهروندان است حتی برای نان . پس بن بست جمهوری اسلامی هم در شعار عدل اسلامی هم در مناسبات بین المللی و شعار نه شرقی و نه غربی اش چیزی جز منافع حقیر بازار و سوداگران اقتصادی را و رانت خواری و رشوه و سرکوب حتی در کوچکترین خواسته ها ی شهروندان را نداشت .
در اپوزسیون هم ما علیرغم اینکه ایرانیان بسیار محافظه کار شده اند برنامه ای برای پاسخ به معضلات مردم نمی بینیم هیچ طرح مشخصی برای پاسخ به بحران مناسبات اجتماعی و شیوه ی تولید نمی بینیم راه کدام است ؟ هیچ
اما در مناسبات بین المللی ما شاهد روشی هستیم که اوباما از سال 2008 برای ایران شروع کرد و بحران هویت جمهوری اسلامی را بر ملا و بحرانی ساخته است هم در عرصه ی عمل تا تشدید بحرانها و هم در عرصه ی تبلیغاتی که کار حتی در برخی موارد به پاسخگوئی دهن به دهان هم کشیده شده است و دولت اوباما حتی خامنه ای را مجبور به پاسخگوئی نموده است امروز خامنه ای مجبور است پاسخهای بحرانزای اوباما را با دفاع از برنامه ی نظامی اتمی اش بدهد و در داخل مدیریت جمهوری اسلامی انشقاق ایجاد نماید این کاریست که جمهوری اسلامی را دچار بحران هویت کرده است . اما اپوزسیون فراکسیونیست که تنها سالها اقدام به لاس زدن با حکومت مشغول بوده با اینهمه مشکلات داخلی قادر به نقد جامع حکومت نبوده و حرفی برای گفتن نداشته است رضا پهلوی در صدد احیای ساختار سنتی سلطنت است یعنی بازهم جابجائی سلطنت و ولی فقیه . او اگر چه رضا شاه کودتا گر نیست اما رضا شاه مدرن تر شده است اما با همان ساختار کهنه و سنتی سلطنت و امتیازات ویژه ی سلطنت که با دموکراسی و لغو همه ی امتیازات ویژه در تضاد است . و یا سایر اتحادهای لیبرابی مانند اتحاد جمهوریخواهان و یا سبزهای اصلاح طلب که هنوز رویای جمهوری اسلامی خمینی را می بینند و یا کروههای قومی که مبلغ سکتاریزم حقیری هستند و حتی ولایت فقیه و بتهای عیدی امینی مجاهدین خلق و … همه در یک چیز مشترکند احیای جمهوری اسلامی و جکومت پهلوی با شکل و رنگی دیگر .
ایران هم اکنون نیاز به یک حکومت دموکراتیکی دارد که بتواند در عرصه ی سیاسی شوراهای ایالتی و محلی و همچنین تشکلات صنفی و سیاسی طبقاتی را به رسمیت بشناسد و به انتخاب مردم در هر رده ای احترام بگذارد انتخاباتی برگزار کند که انتخاب کننتده و انتخاب شونده در هیچ زمینه ای حتی تحصیلی هم دارای محدودیت نباشند و آزادی های اجتماعی را تضمین نموده و حق طبیعی هر فرد بدانند . آنرا مشمول محدودیتها در هر شرایطی ننمایند و در عرصه ی اقتصادی تولید را اولویت قرار داده و آزادی های اقتصادی و رقابت را تضمین کرده و جامعه را برای کسب عدالت اجتماعی آزاد بگذارد آزادی سرمایه را در کنار آزادی اعتصاب به رسمیت بشناسد .
ما البته اگر بخواهیم می توانیم بسیار گسترده حتی در روش اجرائی کردن هر یک از این خواسته ها و برنامه ها حرف بزنیم اما باید درک کنیم که ما هنوز به نقطه ای نرسیده ایم که تفکراتمان را متحد کرده و بر سر خواستها به توافق برسیم تا روش اجرائی کردن آن خواستها را بیان کنیم .
اما آنچه که مقاله بدان پرداخته در شرایطی ست که جامعه بخواهد آگاهانه تر با موضوع برخورد کند اما در ایران با توجه به اینکه آزادی احزاب معنا ندارد جنبش بصورت خود بخودی سازوکارها را قدم به قدم پیش می برد و تا کنون مبارزات سالهای اخیر نتوانسته از یک الگوی خاص پیروی کند به همین دلیل آینده ی نامعلومی را رقم خواهد زد که این یا آن تنها در یک موقیت ویژه سرنوشت کسی را تعیین خواهد نمود و ممکن است باز هم خمینی دیگری را در پیش گیرد . به همین دلیل ما فعلا نمی توانیم از نقشه ی قدرت حرفی مشخص بزنیم ما هنوز توافقی بر روی نیازهای واقعی بسیار فاصله داریم .
کاربر مهمان فرهاد - فریاد / 19 October 2012
واقعیت اینجاست تنها گروهی که در بیست سال اخیر توانستند در صحنه سیاسی و اجتماعی ایران تکان واقعی به وجود آورند و کنش سیاسی شان حرکتی در داخل کشور به وجود آورد اصلاح طلبان مذهبی بودند. 2 خرداد، 18 تیر ، 22 خرداد و جنبش سبز همه در پی کنش سیاسی این گروه شروع شد. دوست داشته باشیم یا نداشته باشیم این یک واقعیت است. حتی آن گروه هائی از اپوزیسیون کلاسیک جمهوری اسلامی که قبل از حصر موسوی و کروبی از آنها ایراد می گرفتند که چرا مردم را به صورت رادیکال به خیابان و تظاهرات نمی کشند ، خودشان حاضر نبودند اعلام تظاهرات کنند چون می دانستنند و می دانند که اعلام تظاهرات آنان باعث کوچکترین اتفاقی در داخل کشور نمی شود.
بابک ایرانی / 29 October 2012