اکبر گنجی − مبارزهی مخالفان و منتقدان با رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی ادامه دارد اما هنوز به نتیجهی دلخواه نرسیده است. به علل و دلایل عدیدهای جمهوری اسلامی ۳۳ سال عمر کرده و هنوز مخالفان قدرت عقب راندن یا سرنگونیاش را ندارند.
افراد و گروههای زیادی در داخل و خارج از ایران در حال مبارزه با این رژیماند. اهداف و روشهای مبارزهی عاملان یادشده متفاوت و متعارض است. برخی هدف سرنگونی جمهوری اسلامی را تعقیب میکنند، برخی دیگر به دنبال اصلاح همین نظاماند. برخی از روشهای خشونت آمیز برای رسیدن به مقصود استفاده میکنند، برخی دیگر مشی مبارزهی مسالمت آمیز را برگزیدهاند. برخی مخالف دخالت دولتهای خارجی به صورت آلترناتیوسازی، کمک مالی به اپوزیسیون، تهاجم نظامی به ایران هستند، برخی مدافع چنین کمکهاییاند.
گفت و گوی ناقدانه
امکان همکاری این نیروها اگر محال نباشد، بسیار دشوار و دور از دسترس است. اما امکان گفت و گوی ناقدانه در قلمرو عمومی وجود دارد. نقد اهداف، روشها، استراتژیها، تواناییها و پیامدهای عملی خط مشیهای یکدیگر، کنشی است اخلاقاً موجه و دارای عواقب نیکو. نقد حتی اگر خیرخواهانه نباشد – یعنی از سر دشمنی باشد – باز هم نتایج مفیدی به همراه دارد. مخالفان بهتر از خود آدمی معایبش را میبینند. هر گروهی در معرض این خطر قرار دارد که خود را نماد حقیقت و راهگشا و نجاتدهنده بهشمار آورد که دیگران به میزان نزدیکی و دوری از آن در راه یا بیراهه قرار دارند. خودشیفتگی امری انسانی است و هر فرد و گروهی به میزانی آن را در خود دارد. نقد آدمی را از این اوهام دور میسازد، ضمن آن که ممکن است رفته رفته نزدیکیهایی پدید آورد.
نقشها و انتظارات
انسانها از یکدیگر انتظار دارند که نقشهایی را بازی کنند. روشنفکر قلمرو عمومی، فعال حقوق بشر و اپوزیسیون سه نقش متفاوت است. نمیتوان از برتری ارزشی یکی بر دیگری سخن گفت. به اینها به عنوان کارهای متفاوت ضروری و مکمل باید نگریست، نقشهایی که کارکردهای متفاوتی دارند و اگر فردی یکی از آنها را انتخاب کرد، انتظار کنشهای ویژهی آن نقش از او میرود. فعال حقوق بشر نمیتواند (نباید) در نقش اپوزیسیون ظاهر شود. به عفو بینالملل و دیدهبان حقوق بشر بنگرید که دو سازمان حقوق بشری هستند. هدف آنها سرنگونی هیچ دولتی و جایگزین شدن به جای آنها نیست. آنها وضعیت حقوق بشر در کشورهای گوناگون را رصد کرده و گزارش میکنند. میکوشند تا به روشهای مختلف مانع نقض حقوق بشر شده و وضعیت آن را در جهان بهبود بخشند. اما اپوزیسیون به گروه یا گروههایی اطلاق میگردد که به دنبال به زیر کشیدن حکومت و جایگزین شدن به جای آنند. هر فردی حق دارد که یکی از این نقشها را انتخاب کرده و در آن نقش ظاهر شود. اگر کسی خواست در نقش روشنفکر ظاهر شود، این نقش مقتضیاتی دارد که با نقش فعال سیاسی حزبی/سازمانی متفاوت است.
امکان همکاری این نیروها اگر محال نباشد، بسیار دشوار و دور از دسترس است. اما امکان گفت و گوی ناقدانه در قلمرو عمومی وجود دارد. نقد اهداف، روشها، استراتژیها، تواناییها و پیامدهای عملی خط مشیهای یکدیگر، کنشی است اخلاقاً موجه و دارای عواقب نیکو. نقد حتی اگر خیرخواهانه نباشد – یعنی از سر دشمنی باشد – باز هم نتایج مفیدی به همراه دارد.
اصلاحطلبان و براندازان
گروههای اپوزیسیون به دو گروه اصلاحطلب و ساختارشکن (برانداز) تقسیم میشوند. اینها دو نقش متفاوت با کارکردهای گوناگون است. انتخاب هریک از این نقشها حق فرد یا گروه است. وقتی فرد یا گروهی یکی از این نقشها را برگزید، انتظار کنشهای خاصی از آنها میرود. یک راه نقد این است که نشان دهیم گروه مدعی اصلاحطلبی یا گروه مدعی براندازی واقعاً نقش خود را بازی نمیکند. به عنوان مثال، اصلاحطلب نمیتواند نقاب اصلاحطلبی بر چهره زده و به دنبال براندازی رژیم سیاسی برود. برانداز هم نمیتواند خود را برانداز بنامد و هیچ عمل براندازنهای صورت ندهد.
کوشش اصلاحطلبان برای جذب براندازان به اصلاحطلبی، یا کوشش ساختارشکنان به تبدیل اصلاحطلبان به براندازان، عملی سیاسی و اخلاقاً موجه است. هر دو گروه نیز اخلاقاً حق دارند که همچنان در نقش سابق ظاهر شده و تغییر موضع ندهند.
اما انتظار دیگری وجود دارد که اخلاقاً ناموجه است. من به عنوان یک ساختار شکن مقیم نیویورک که هیچ فعالیتی جهت براندازی جمهوری اسلامی نکرده و هیچ هزینهای تاکنون نداده ام، انتظار دارم که میرحسین موسوی، مهدی کروبی، مصطفی تاج زاده، احمد زیدآبادی و…در زندانها براندازی جمهوری اسلامی را مطرح سازند. همین انتظار را از دیگر اصلاحطلبان داخل کشور داشته و آنها را از همین موضع میکوبم که چرا چنین نمیکنند. این رویکرد اخلاقاً ناموجه است.
اولاً: آنها به دلایل خاص خود اصلاحطلب هستند نه برانداز. پس باید اصلاحطلبانه عمل کنند.
ثانیاً: انتظار طرح شعار براندازی رژیم جمهوری اسلامی در زندانها یا داخل کشور و عمل کردن در این زمینه، انتظاری نابجا است. هزینهی این کنش بسیار زیاد است. حداقل سالها زندان و در مواردی مجازات اعدام به دنبال دارد.
ثالثاً: آیا تنها مشکل براندازی جمهوری اسلامی این است که اصلاحطلبان شعار سرنگونی رژیم را سرلوحهی خود قرار ندادهاند؟ آیا اگر اصلاحطلبان به جمع براندازان بپیوندند، جمهوری اسلامی سرنگون خواهد شد؟ روشن است که سرنگونی جمهوری اسلامی منوط به این تغییر موضع نیست.
رابعاً: اصلاحطلبان میتوانند انتظاری اخلاقی از براندازان داشته باشند. یعنی بپرسند: چرا عملاً وارد فاز براندازی رژیم نمیشوید، وقتی مدعی این نقش هستید؟ ما شعار اصلاحطلبی سر داده و اصلاحطلبانه عمل میکنیم، اما شما شعار سرنگونی رژیم سر داده و از ما انتظار دارید تا به جای شما رژیم را سرنگون سازیم؟
انسانها از یکدیگر انتظار دارند که نقشهایی را بازی کنند. روشنفکر قلمرو عمومی، فعال حقوق بشر و اپوزیسیون سه نقش متفاوت است. نمیتوان از برتری ارزشی یکی بر دیگری سخن گفت. به اینها به عنوان کارهای متفاوت ضروری و مکمل باید نگریست، نقشهایی که کارکردهای متفاوتی دارند و اگر فردی یکی از آنها را انتخاب کرد، انتظار کنشهای ویژهی آن نقش از او میرود.
شاید ذکر مثالی به روشن شدن مدعای ما مدد رساند. فردی براین باور است که “همه باید به عضویت گروه القاعده درآیند”. مخاطب خطاب او پاسخ می دهد: “من القاعده را یک سازمان تروریستی می دانم و به همین دلیل عضو آن نمی شوم”. تجویزکننده که خود نیز به دلیل هزینه ی بسیار بالای عضویت در القاعده به عضویت آن سازمان در نمی آید، همچنان مخاطب را می کوبد که چرا عضو القاعده نمی شود. آیا این رویکرد اخلاقاً موجه است؟ اصلاح طلبان نیز نباید ساختارشکنان را بکوبند که چرا اصلاح طلب نیستند و اصلاح طلبانه رفتار نمی کنند. ساختارشکنان تمامی استدلال های اصلاح طلبان را شنیده و همچنان بر این باورند که جمهوری اسلامی اصلاح ناپذیر است و راهی جز سرنگونی آن وجود ندارد.
ورود متغیر ترس و شجاعت
برخی در تحلیل و نقد مسائل ایران پای فضیلت و رذیلت شجاعت و ترس و زبونی و جبن را به میان میکشند. میگویند اصلاحطلبان − خصوصاً سید محمد خاتمی − افرادی بزدل و ترسو هستند. جرئت ایستادن در برابر علی خامنهای و سرنگونی رژیم را ندارند. شاید اصلاحطلبان و خاتمی ترسو باشند، شاید هم نباشند. بسیاری از چهرهای سرشناس آنها مدتهاست که زندانی هستند و خوب هم ایستادگی کردهاند. نوشتههای دائمی مصطفی تاج زاده از درون زندانها یک نمونهی خوب از شجاعت مدنی یک اصلاحطلب را به نمایش میگذارد. موسوی و کروبی و رهنورد نیز شجاعانه ایستاده و از مواضع خود عدول نکردهاند.
اما محل نزاع جای دیگری است. اگر وارد کردن متغیر شجاعت و بزدلی روا باشد، این متغیر میتواند به صورت “خودشکن” عمل کند. یعنی من به عنوان فردی که در طول 33 سال گذشته هیچ هزینهای نداده و هیچ شجاعتی از خود بروز نداده ام، باید ابتدا از خود شجاعتی به نمایش بگذارم و بعد از دیگران انتظار شجاعت داشته باشم. در آمریکا و اروپا از سرنگونی جمهوری اسلامی سخن گفتن نه هزینهای دارد و نه نشان شجاعت است.
مردم ترسو
دوستی دارم که بیش از سه دهه است که در آمریکا زندگی میکند. دائماً از ترسو بودن مردم ایران و شجاعت مردم سوریه حرف میزند. در حالی که خود معترف است که هیچگاه هیچ عملی انجام نداده، از مردم ایران انتظار دارد که اسلحه دست گرفته و رژیم را سرنگون سازند. آدمی وقتی از دیگران انتظار شجاعت و جان فدا کردن دارد، خود نیز باید اندکی شجاعت از خود بروز دهد.
مردم باید هزینه بدهند
ما بدون پرداخت هزینه به آزادی و دموکراسی نخواهیم رسید. اما این گزارهی شرطیه، شامل همهی آزادیخواهان و دموکراسی خواهان میشود. تحلیل گر سیاسی میتواند این مدعای صادق را مطرح سازد، اما کنش سیاسی تجویزگری که در جوامع پیشرفتهی غربی زندگی راحتی دارد و بدون آن که مردم ایران خود انتخاب کرده باشند، از آنها انتظار دارد که تحریمهای اقتصادی فلج کننده را تحمل کنند تا به آزادی و دموکراسی برسند، اخلاقاً در موقعیتی ناموجه قرار دارد. تحریم اقتصادی که به طور مستقیم موجب آزادی و دموکراسی نمیشود. معنای آن این است که مردم باید هم فقر و درماندگی ناشی از تحریمها را تحمل کنند و هم باید علیه جمهوری اسلامی شورش کرده و آن را سرنگون سازند. در اینجا نیز من به عنوان کسی که این مدعا را مطرح میسازد و از مردم چنین انتظاری دارد باید به ایران رفته و خود به این شعار عمل نمایم تا اعتقاد خود را بدان نشان دهم.
تعقیب پروسهی گذار از نظام سرکوبگر جمهوری اسلامی به نظامی دموکراتیک و ملتزم به آزادی و حقوق بشر حقی مشروع است. برای این مطالبهی حق باید مجموعهی اعمالی را انجام داد. کسانی که این پروژهی مشروع را دنبال میکنند، باید آماده باشند تا کاری و کارهایی در ایران انجام دهند. نمیتوان برای براندازی جمهوری اسلامی هیچ کاری نکرد و به جای آن از دولتهای غربی انتظار داشت تا ایران و ایرانیان را به نابودی بکشانند تا جمهوری اسلامی از این راه سرنگون شود.
به تعبیر دیگر گاه به عنوان توصیف/تبیین گر میگوئیم هرکس بخواهد به استخر برود، خیس میشود. اما یک وقت بدون آن که فردی خواسته باشد او را به درون آب میاندازیم تا خیس بشود یا به او تکلیف میکنیم تا به درون آب برود. این دومی عملی نارواست. مردم ایران تحریمهای اقتصادی فلج کننده را انتخاب نکرده اند، این تحریمها از سوی دولتهای غربی به آنها تحمیل شده است. آنان به جای جمهوری اسلامی مجازات میشوند.
عقلانیت اخلاقی و احتیاطی
این مدعا را در نظر بگیرید: “جن/شیطان وجود ندارد”. طرح این مدعا جان مردم را به خطر نمیاندازد. همین طور مدعای انکار وجود خدا، ملائکه یا امام زمان. ممکن است فردی نبوت پیامبر اسلام را انکار کند و فقیهان او را تکفیر کرده و اگر بتوانند جانش را بستانند. اما این انتخاب آگاهانهی آن فرد است که خود را در معرض چنین خطری قرار میدهد (بگذریم از این که انکار نبوت نباید هیچ مجازاتی داشته باشد).
اما وقتی پای جان مردم در میان است، احتیاط شرط عقلانی و اخلاقی سخن گفتن است. جان مردم بحث انتزاعی دربارهی وجود یا عدم وجود اجنه و شیاطین نیست که به راحتی بتوان دربارهی آن تصمیم گیری کرد.
تجویز راهکارهایی که به کشته شدن مردم منتهی میشود، بدون آن که آنان خود این راهکار را انتخاب کرده باشند، اخلاقاً موجه نیست. به مردم باید به عنوان غایات فی نفسه نگریست، نه ابزارهایی برای رسیدن به اهداف انتزاعی. آنان باید خود تصمیم بگیرند که زندگی شان را چگونه سامان بخشند. فرض کنید من در نیویورک نشسته و حملهی نظامی به ایران را توجیه میکنم. هدف من سرنگونی جمهوری اسلامی به قصد برداشتن مانع گذار به دموکراسی است. در اینجا جان میلیونها انسان در خطر است. تماشای کشته شدن انسانها مانند تماشای مسابقهی فوتبال نیست. باید مسئولانه سخن گفت.
عبور از جمهوری اسلامی
تعقیب پروسهی گذار از نظام سرکوبگر جمهوری اسلامی به نظامی دموکراتیک و ملتزم به آزادی و حقوق بشر حقی مشروع است. برای این مطالبهی حق باید مجموعهی اعمالی را انجام داد. کسانی که این پروژهی مشروع را دنبال میکنند، باید آماده باشند تا کاری و کارهایی در ایران انجام دهند. نمیتوان برای براندازی جمهوری اسلامی هیچ کاری نکرد و به جای آن از دولتهای غربی انتظار داشت تا ایران و ایرانیان را به نابودی بکشانند تا جمهوری اسلامی از این راه سرنگون شود. در اخلاقی بودن این رویکرد شک و تردید فراوان میتوان کرد. نباید سرنگونی را به غذای سفارشی تبدیل کرد. یعنی همان گونه که از طریق تلفن یا اینترنت غذا سفارش میدهیم، به دولتهای غربی سرنگونی جمهوری اسلامی را سفارش داده و سپس آن را عمل سیاسی خود جلوه دهیم.
اصلاح طلب شدن ساختارشکنان؟
شاید گمان رود که مدعای نوشتار کنونی این است که همه ی ساختارشکنان می بایست اصلاح طلب شوند. این استنتاجی نادرست از مدعیات این نوشتار است. ساختارشکنان می توانند اصلاح طلبی را نقد کرده و نشان دهند که مثلاً نظام جمهوری اسلامی اصلاح ناپذیر است. یا نشان دهند که اصلاح طلبی مد نظر اصلاح طلبان راه به جایی نمی برد و کارساز نیست. نقد استراتژی و عملکرد اصلاح طلبان موجه و مفید است. نقد کارنامه ی هشت ساله ی دوران اصلاحات نیز ضروری و مفید و راهگشا است.
مدعای ما این است: ساختارشکنان برای سرنگونی جمهوری اسلامی باید کاری یا کارهایی انجام دهند. آنان اخلاقاً نمی توانند کار خود را از کسانی- یعنی اصلاح طلبان – توقع داشته باشند که معتقدند به بیراهه می روند. سخن بر سر دست به اعمال قهرمانانه زدن براندازان نیست، محل نزاع این است که به لوازم منطقی و پیامد عملی باور باید ملتزم بود. نمی توان سرنگونی جمهوری اسلامی را تجویز کرد، اما تجویزگر به جای براندازی رژیم، در جهان توسعه یافته ی غرب به راحتی زندگی کند و نامعتقدان به آن را که در ایران زندگی می کنند ملکف سازد که به جای آنها این عمل خطرناک و پرهزینه را که مجازاتش اعدام است، انجام دهند. تا حدی که من می فهمم، این رویکرد اخلاقاً ناموجه و عملاً بی فایده است.
عکس:
تزئینی، صحنهای از مقاومت در برابر تعرض پلبس در تظاهراتی در تهران در تابستان ۱۳۸۸
این کلی گوی به درد کسی نمیخوردچون نقل قول یک کتاب درسی فقط برای دانشجویان میتواند مفید باشد ان هم نه چندان از اینکه برای این هدف هم خیلی مختصراست من میخواستم در اساس این نوشتار تصور همه جانبه راجع
به نسبت قوا درایران به دست بیاورم ولی نشد افسوس
کاربر مهمان / 30 July 2012
با خواندن برخی کامنتها میشود فهمید که چرا جمهوری اسلامی به راحتی سر پا است. یکی نتیجه گیری کرده است که علت مشکلات کشور و عدم نیل به آزادی به سبب ترسو بودن قوم فارس است دیگری هم فکر میکند تنها عامل بقای رژیم خشونت عریان است و باید با خشونت عریان رژیم را سرنگون کرد. دیگری هم انتظار داشته در این مقاله نسخه تمام مشکلات پیچیده شده بود. این قبیل ساده سازی ها اولین نتیجه اش این است که تحلیل مسایل هم در همین قالب دیده میشود. جمهوری اسلامی تنها به خاطر خشونت بی حد سرپا نیست. مبنای ایدئولوژیک رژیم مبتنی بر تشیع سیاسی است که هنوز هم در میان گروههای نه چندان کوچکی از مردم ایران طرفدار دارد. هنوز بسیارند کسانی که فکر میکنند جمهوری اسلامی حافظ بیضه اسلام است و اگر نقدی هست در سطح مدیریت کشور است و نه در بقای حکومت. نهاد روحانیت دارای ریشه های چند صد ساله است و دیروز از زمین در نیامده. رابطه طولانی روحانیت با عامه مردم هنوز هم از ارکان حمایت اقشاری از مردم از حکومت است. مشکل ساده سازی مسایل این است که من نوعی ساکن فلان شهر اروپایی فراموش میکنم که همه مردم در برلین و پاریس زندگی نمیکنند و میلیونها روستایی و شهری هنوز هم پای حرفهای آخوند محل مینشینند و هنوز تلویزیون جمهوری اسلامی منبع اصلی کسب خبر آنهاست. میلیونها نفر در ایران زندگی میکنند که مسئله اشان آزادی سیاسی و دموکراسی نیست. برایشان اصلا اهمیتی ندارد که چند روزنامه نگار در زندانند چون اصلا روزنامه نمیخوانند. اینکه چند عنوان کتاب در سال سانسور میشود مشکل آنها نیست. برای کسب پشتیبانی این گروهها باید به زبان خودشان و با تکیه بر مشکلات خودشان سخن گفت. تنها با درک درست ساختار قدرت و مشروعیت در جمهوری اسلامی است که میتوان به آگاهی مردم کمک کرد و در ضمن این انتظار را داشت که روزی حکومتی دموکراتیک در ایران بر سر کار بیاید.
کاربر مهمان / 30 July 2012
با مطالب آقای ایراندوست موافقم و اضافه کنم در برابر مردم کهنه اندیش متکی بر خشونت مقدس که قتل مخالف اندیشه اش را واجب و در مقابل پاداش بهشت دارد انتظار حرکت های دفعی آنهم برای نان و علیق انتظار زیادی است و خاموشی نشان ترس نیست بلکه نشان وقار و صبوری و خلاصه نوعی نشانه نجابت ملت است .
اما بگذارید چیزی دیگری هم اضافه کنم و آن چیزیست که غربیها به آن قانون طبیعت و کمونیست ها جبر تاریخ و خود اسلامگرایان به آن سنتهای اللهی میگویند ( هر گاه ملتی نتواند یا نخواهد سرنوشت خود را تغییر دهد همیشه دستی از خارج وارد میشود و سرنوشت جدیدی برای آنان تعیین میکند ) . قبلآ برای خود ملت ایران هم این اتفاق افتاده است زمانی که اعراب بر ایران حاکمیت داشتند بخاطر اندیشه نو و یا وحشت حاکم یا هر چیز دیگری کلیه حرکتهای اعتراضی سرکوب میشد اما این مغولها بودند که آمدند و اعراب را بیرون ریختند – پس حمله امریکا ( عیلرغم نفرت انگیز بودن حمله و اشغال ) خالی از فایده نیست و باید بدون تعصب در باره آن فکر کرد از طرفی مطمئنآ بدون دخالت روسیه میتواند با کمترین کشتار و خشونت انجام شود زیرا همه میدانیم پایه حکومتهای مذهبی بر جهل عوام است و اینطور که آقای گنجی میگوید هم نیست که براندازان کاری نکرده اند بلکه سابقه آزادشدن خود ایشان هم از زندان و هم از افکار گذشته در گرو روشنگری و مبارزه همین گروه بوده که سالها قبل از ظهور اصلاح طلبان وجود داشته – از طرفی چرا فکر میکنیم زمان آن رسیده که مردم حرکت کنند شاید هنوز زمان بیشتری نیاز داشته باشند .
امیر روزبه / 30 July 2012
اینکه چرا حاکمین ج.ا به بقای خود ادامه میدهند ناشی از خشونت لجام گسیخته افراطیون مذهبی از بدو تشکیل رژیم تا کنون بوده و هست. وقتی جوان ۱۵ سالهایی بخاطر پخش اعلامیه به حداقل ۵ سال زندان یا با داشتن یک سه راهی به اعدام محکوم میشد، همین اصلاح طلبان امروزی برای امنیت و اقتدار ج.ا. رهنمودها مینوشتند،امضای آنها در زیر خیلی از بازجوییها و پروندهها دیده میشود. عوض گله ندارد ! سرنوشت اصلاح طلبان اندرونی ج.ا. برای انحلال طلبان در بعد سیاسی باید بی اهمیت باشد ولی در بعد اخلاقی قابل انتقاد ! در مورد حرکت نظامی باید گفت که یک ایرانی هرگز به دخالت و لشکرکشی نظامی یا کشتار شهروندان خود راضی نیست ولی عملیات نظامی در مقابل عناصر سرکوب و مراکز نظامی پاسداران، نه تنها جایز است بلکه الزامی است. آنها با لباسی که به تن دارند برای حفظ نظام ج.ا. به اسلحه، تانک و بمب مجهزند و از رژیم ج.ا.، دفاع نظامی میکنند، پس در مقابل آنها باید بزبان آنها حرف زد, در غیر اینصورت میتوانند آن لباس را دراورند و مثل اکثر ایرانیان، طعم فقر، تبعیض و استبداد را بچشند. حکایتی است که وقتی به رضا شاه گزارش دادند که تیمورتاش را بدلیل طرح و اقدام یک کودتا بر علیه رضا شاه دستگیر کردند و بخاطر حفظ رژیم پهلوی باید بلافاصله محاکمه و اعدام شود، رضا شاه که احترام خاصی برای تیمورتاش قائل بود گفت تا با گوش خود این موضوع را از دهان او نشنود، این حرفها را باور ندارد، تیمورتاش را نزد او آوردند، رضا شاه از او پرسید آیا این گفتهها درست است ؟ میخواستی حکومت را ساقط کنی ؟ تیمورتاش که اشرافزادهایی صریح الهجه، شجاع و مدبری با فرهنگ بود،گفت: تو زدی گرفت ، ما زدیم نگرفت ! نتیجه میگیریم که سیاست فقط نقد، انتقاد، شو تلویزیونی، مقاله نویسی و مقاله فروشی، تئوری و تحلیل یا صغری و کبری کردن یک معضل نیست بلکه هنر گرفتن ماهی از آب گٔل آلود است. مشکل ما در سپهر سیاسی ایران، نداشتن هنرمند سیاسی است اما دلقکها بوفور یافت میشوند.
ایراندوست / 30 July 2012
در خصوص یند ” مردم ترسو” جای نقد بسیار است آقای گنجی . ینده ااعتقاد دارم که مردم ایران را اگر در قالب قومیتها بنگریم نه تک تک افراد ، مشاهده می کنیم که قوم فارس (به عنوان قوم اکثریت و تعیین کننده امور کلان کشور) قومی ترسو هستند، در صورتیکه سایر اقوام بویژه مردم کرد مردمی جسور و با شهامت اند. گواه شجاعت قوم کرد را در تاریخ مبارزات مردم آن (به طور عام ) و افرادی که اعدام و ترور شده اند(به طور خاص ) دید. حتی دهه اول انقلاب که هیچ نوع رسانه گروهی و اینترنت و … نیود که جنایات رژیم را پوشش دهد این مردم شجاعانه برای حق خود تلاش کردند.
مهمان از ایران / 30 July 2012
فقط عکس جالبی بود.اما گنجی، دوست داریم. با همه سفسطه هایت.
کاربر مهمان / 31 July 2012
اين رژيم پليد استاد تفرقه انداختن ميباشد و با تمام وسايل در اين راهها استفاده ميکند از دادن پول تا تهديد و قول کمک و ايجاد اپوزيسيون قلابي …..
ولي ديوارهاي حاشا و ديکتاتوري و مخفيکاري و فسادو و خيانت و دروغ اينها در حال فروريختن است ..
مردم ايران اگر ترسو بودند، زندانها پر نبود و هزاران نفراعدام نشده بودند..
مبارزه با اينها از همان سال 58 شروع شد….
کاربر مهمان / 31 July 2012
در مورد دوستی که گفته اند ” من میخواستم در اساس این نوشتار تصور همه جانبه راجع به نسبت قوا درایران به دست بیاورم ولی نشد افسوس.” باید گفت قرار نیست دیگران آنچه شما دوست دارید بگویند.ضمنا اینکه گفته اید این مطلب کلی گویی است خودش یک کلی گویی است.مطلب ادعای خیلی روشنی دارد و می توانستید آن را نقد کنید. قرار نیست در یک مقاله به همه موضوعات ممکن پرداخته شود.گنجی در مجموع آدم عاقل و واقع بینی است و این ویژگی کمیابی است متاسفانه.
کاربر مهمان / 01 August 2012
نظرات درست با توجه به بینش سیاسی و جهان بینی افراد باید مورد احترام سیاسیون ایرانی قرار گرفته و از هرگونه تخریب شخصیتی نظر دهنده و یا طرفداران ان بینش سیاسی خود داری گردد.این یکی از اصول مهم مردمسالاری است.متاسفانه برخوردهای فوق مغایر قواعد دمکراسی است و تا زمانی که رسوبات دیکتاتوری از مغز ما پاک نشود،رسیدن به یک وحدت و تلاش برای متقاعد کردن دولتمردان نسبت به فوائد مردمسالاری هم بی نتیجه خواهد بود.
نظرات آقای کنجی در چهارچوب تفکر اصلاح طلبی بوده و دمکرات منشانه است.اینکه امضای ایشان در زیر فرمان شکنجه و یا اعدام و یا تأیید کتبی مواضعی هست یا نیست،باید طبق مدرک ارائه و جداگانه نقد و نسبت به آن برخوردی سیاسی صورت پذیرد.ضمنا هر انسانی با ورود به شرایط اجتماعی و مخصوصا سیاسی طبق مطالعات و دانش و اطلاعات جدید بدست آمده خویش نظرات خود را می دهد و لزومی ندارد که مانع از نو اندیشی و ترقی فکر انسانها بود.
کاربر مهمان / 31 July 2012
کاربر مهمانی در تاریخ سه شنبه, 05/10/1391 – 17:53, نیم نگاهی به کامنت من داشته و گویا برداشتی اشتباه (امضای ایشان در زیر فرمان … یا تأیید کتبی) از متن کامنت دارد. منظور و مقصود، شخص آقای گنجی نیست ولی میتواند دوستان امروز یا همقطاران سابق ایشان باشد، با همه انتقادی که به نتیجه گیریهای دشمن شاد کن و غرولند بی اثر در عرصه پراکتیک سیاسی آقای گنجی دارم ولی ایشان را از اینگونه اتهامات مبرا و اینگونه کج انگاری از یک کامنت کوتاه را سوتفاهم (ندانسته) یا بذرفشانی تخم کینه و عداوت (دانسته) در صفوف مخالفین و منتقدین رژیم ج.ا. میبینم.
ایراندوست / 31 July 2012
جناب گنجی. در این هیاهو و جنجال، نوشته های شما از جمله این نوشته برای من واقعا روشنگر است. و از این بابت متشکرم.
احمدرضا / 31 July 2012
بلا آخره نفهمیدیم آقای گنجی کجای کار قرار دارند،نوشته ایشان مثل آقا معلمها ی دبستان و با اعتقاد به نهی از منکر خوب و بد را نشان میدهند .امروز ملت ایران درون و برون در حال آماده کردن جامعه برای سر نگون کردن این سفاکان اسلامی بهر شکل هستند .پس از انتخابات ۸۸ شعار رای من بمجتبا بمیری رهبری را نبینی و پاره کردن عکس خمینی ومرگ بر خامنه آی شعار سر نگونی بود .ملّت آگاه شد که نمیتواند به کسانی اعتماد کند که قول بر گشت دوران طلاای خمینی را میدهند .با همیه احترامی که به مقاومت آنها قائل اند.
کاربر مهمانBAHRAM / 01 August 2012