روند طلاق برای زنان ایرانی راهی دشوار با موانع دست‌وپا گیر قانونی است، آنقدر دشوار که شمار زیادی از زنان هیچ‌گاه از پس آن برنمی‌آیند و تن به پذیرش وضعیت موجود با همه رنج‌ها و نابرابری‌هایش می‌دهند.

در شرایطی که موانع قانونی نیز به دلیل توافق طرفین و حمایت خانواده‌ها از سر راه کنار برود، ترس‌هایی که فرهنگ و عرف غالب بر جامعه به یک زن مطلقه تحمیل می‌کند همچنان پابرجا است و می‌تواند مانعی جدی برای پایان دادن به یک زندگی بدون تفاهم و عشق باشد. سارا درودگر، زن جوانی که به تازگی و با یک طلاق توافقی از همسرش جدا شده، تجربه خود را از ترس‌های پیش روی یک زن جوان “مطلقه” و بار سنگینی که این عنوان بر دوشش می‌گذارد، روایت کرده است:

سارا درودگر- بالاخره یک روز نشستیم روبه‌روی هم. کاری که آدم‌های متمدن در بیشتر کشورهای دنیا انجام می‌دهند وقتی به آخر خط زندگی مشترک‌شان می‌رسند. هر کدام دلایلی داشتیم که دیگر راضی به ادامه زندگی مشترک نبودیم. با صلح و صفا باهم قرار گذاشتیم که بدون سر و صدا برویم دادگاه خانواده و مثلاً توافقی تمامش کنیم؛ توافقی که با بخشیدن کامل مهریه من همراه بود و با رضایت او بر ادامه ندادن زندگی مشترک.

 
آدم‌ها از امروز شروع می‌کنند در مورد تو قضاوت کردن.‌‌ همان آدم‌هایی که تو را تشویق می‌کردند به جدا شدن، حالا یکی یکی ذره‌بین می‌گیرند دست‌شان و مدام تو را رصد می‌کنند. وای به روزی که کمی صدای خنده‌هایت بلند‌تر شود. حرف‌ها شروع می‌شود
چند روز بعد رفتیم دادگاه خانواده و کار‌ها خیلی سریع‌تر از آنچه فکر می‌کردیم انجام شد. برای دو روز بعدش وقت دادگاه داده شد. دو داور باید همراه‌مان می‌بود که کار را تسریع کند. حکم طلاق که صادر شد، رفتیم برای اتمام داستان زندگی مشترک‌مان و خواندن خطبه طلاق در محضر.
 
از لحظه‌ای که وارد محضر می‌شوی، سخت‌ترین لحظه‌های زندگی‌ شروع می‌شود. تو داری برای آینده‌ات تصمیم می‌گیری. می‌خواهی یک اسم را از زندگی‌ات خط بزنی و شاید راه برگشتی نباشد. مدام روزهای سخت را به خودت یادآوری می‌کنی تا دستت نلرزد، صدایت نلرزد و اشکی که در چشمت جمع شده است پایین نریزد، ولی می‌ریزد. اشک صورتت را پر می‌کند. به مردی که کنارت ایستاده نگاه می‌کنی. از خودت می‌پرسی: “کار درستی است؟” همه شک دنیا در این لحظات در وجود تو، زنی که تصمیم گرفته است “نه” بگوید جمع می‌شود. بار دیگر نگاهش می‌کنی. با خودت می‌گویی: “این مرد انتخاب اینهمه سال زندگی من بوده؟”
 
روال سریع انجام می‌شود. تو دودلی، اشک می‌ریزی، ولی مجبوری تن بدهی به راهی که انتخابش کردی. تو روز‌هایت را دوست نداشتی پس باید درد و هزینه انتخابت را پرداخت کنی. می‌نشینی روبه‌روی مردی که دفتر را می‌نویسد. سند ازدواج را می‌گیرد از تو. چهار کلمه می‌خواند ومی‌گوید: “تمام شد. بروید.”
 
از محضر ازدواج و طلاق که بیرون می‌آیی، با مردی که تا همین ۱۵ دقیقه قبل همسرت بود خداحافظی می‌کنی، حالا می‌روی پی سرنوشت جدیدت. از همین لحظه، درست از لحظه‌ای که از محضر آمدی بیرون دنیای جدیدی برایت شروع می‌شود. باید تصمیم بگیری. آنقدر از آن لحظه به بعد درگیر تصمیم گیری‌ها می‌شوی که گاهی فکر می‌کنی کاش می‌شد چند دقیقه‌ای برگردی به دنیای قبل که نامت در کنار نام دیگری خوانده می‌شد و تو برای خودت دیگر یک خانواده تک نفره را تشکیل نمی‌دادی.
 
اولین تصمیم که شاید سخت‌ترین و تاثیرگذار‌ترین تصمیم در زندگی آینده‌ات باشد این است که انتخاب کنی که می‌خواهی مستقل زندگی کنی یا در کنار خانواده‌ات باشی. تو مدت زیادی است که زندگی مستقلی از خانواده‌ات داشتی و حالا هم در شرایطی هستی که شاید بیشتر از اکسیژن به تنهایی نیاز داشته باشی، ولی باید این را هم باور کنی که تو در ایران زندگی می‌کنی. باور کنیم که جامعه عوض نشده است و همین‌قدر که تو از همسرت جدا شده‌ای خودش می‌تواند در زندگی‌ات تاثیر بگذارد و تنها و مستقل زندگی کردن بار سنگینی برایت خواهد داشت.
 
آدم‌ها از امروز شروع می‌کنند در مورد تو قضاوت کردن.‌‌ همان آدم‌هایی که تو را تشویق می‌کردند به جدا شدن، حالا یکی یکی ذره‌بین می‌گیرند دست‌شان و مدام تو را رصد می‌کنند. وای به روزی که کمی صدای خنده‌هایت بلند‌تر شود. حرف‌ها شروع می‌شود. می‌دانی شاید اول باید تصمیم بگیری که چطور می‌خواهی زندگی کنی؟ می‌خواهی موجودی منزوی باشی که از مردم فرار می‌کند یا می‌خواهی که زندگی اجتماعی داشته باشی؟ مهم‌ترین تصمیم همین است.
 
جامعه عوض نشده است و همین‌قدر که تو از همسرت جدا شده‌ای خودش می‌تواند در زندگی‌ات تاثیر بگذارد و تنها و مستقل زندگی کردن بار سنگینی برایت خواهد داشت
اینکه بگوییم در جامعه باشیم ولی حرف مردم روی ما تاثیر نگذارد از‌‌ همان شعارهای مدرن و قشنگ است که حداقل در ایران امکان‌پذیر نیست. از امروز بیشتر از قبل، حرف مردم در زندگی تو و آینده تو تاثیر خواهد گذاشت. من زندگی اجتماعی را انتخاب کردم. تصمیم گرفتم که با خانواده‌ام زندگی کنم. شاید کمی بعد زندگی مستقل انتخاب من باشد ولی در ابتدای کار ترجیح دادم به آغوش خانواده‌ام برگردم. من از نظر عاطفی به تک تک اعضای خانواده‌ام نیاز دارم. برای دوباره روی پای خود ایستادن، به حمایت خانواده‌ام نیاز دارم. برگشتم به خانه پدری و با آغوش باز آن‌ها روبه‌رو شدم که این بهترین اتفاق همه روزهای سخت بود.
 
روزهای بعد از جدایی، با توجه به اینکه تو روزهای سختی را هم پیش از این گذرانده ای و خسته و ناتوان شده‌ای، هرچقدر هم قوی باشی بازهم روزهای سختی است. روزهایی است که همه نگاه‌ها به تو عوض می‌شود. از سلام هر مردی می‌ترسی. حتی وقتی که می‌خندی، از نگاه هر زنی هم می‌ترسی و نمی‌دانی چه در ذهنش دارد.از تنهایی‌ات می‌ترسی. گاهی دلت می‌خواهد دست مردی را بگیری و با او به سینما بروی ولی باور و اعتماد به مرد‌ها خیلی بیشتر از قبل سخت شده است. رفتار خیلی از اطرافیانت رنگ و بوی ترحم می‌گیرد. تو باید روی پای خودت بایستی و انگار همه منتظرند تو زمین بخوری تا بگویند دیدی که این هم زمین خورد؟!
 
توان نه گفتن به یک زندگی در جامعه ما و گذشتن از همه احساساتی که وجود داشت و دارد، خیلی سخت است. شاید برای همین است که همیشه فردی که نه می‌گوید در معرض قضاوت مردم است. حرف‌ها، حدیث‌ها، سختی‌ها تازه شروع می‌شوند. اولین روزهای بعد از جدایی سخت‌ترین روزهای زندگی یک زن است ولی باید ادامه داد. باید رفت. من دل سپرده‌ام به جاده زندگی و با همه ترس‌هایم و با همه کمبودهایم به روزهای جدید زندگی امیدوارم چون من یک زنم که برای زندگی‌ام می‌جنگم.