نعیمه دوستدار – بستگی دارد چطور به قضیه نگاه کنید. ممکن است بتوانید مثل یک سایت داخل ایران، نتایج یک نظرسنجی را که موسسه گالوپ انجام داده است آنطوری که دوست دارید تفسیر کنید و بگویید ۶۳ درصد مردم ایران معتقدند تحریم‌ها اثری بر زندگی روزمره‌شان نداشته است یا مثل خیلی از سایت‌های دیگر،‌‌ همان نظرسنجی را جور دیگری ببینید و بگویید تحریم‌ها، زندگی بیشتر مردم را نابود کرده است.
 
با این‌که مقامات دولت ایران اعلام می‌کنند تحریم‌ها بر زندگی مردم اثری نداشته و همه چیز روال عادی دارد، اما واقعیت این است که تحریم‌ها بر زندگی مردم اثر داشته‌اند و چند و چون آن بستگی دارد به شرایط آن‌ها، محل زندگی و درک‌شان از وضعیت. برای خیلی‌ها که از نزدیک اخبار سیاسی و اقتصادی را دنبال می‌کنند، تحلیل شرایط دشوار اقتصادی آسان‌تر است. آن‌ها خیلی زود سرنخ‌ها را پیدا می‌کنند، اما برای بعضی‌ها که در شهر‌ها و روستاهای دورافتاده زندگی می‌کنند، هنوز رشته پیوند این اتفاق‌ها مشخص نشده است. آن‌ها فقط احساس می‌کنند زندگی‌شان سخت‌تر می‌گذرد.
 
هرچند تحریم و گرانی در تغییر شرایط زندگی ایرانیان زن و مرد نمی‌شناسد و فشار‌ها همه اقشار جامعه را تحت تاثیر قرار داده، اما اثر تحریم‌ها به وضوح روی زن‌ها و کودکان سنگین‌تر و سخت‌تر است
 
هرچند تحریم و گرانی در تغییر شرایط زندگی ایرانیان زن و مرد نمی‌شناسد و فشار‌ها، همه اقشار جامعه را تحت تاثیر قرار داده، اما اثر تحریم‌ها به وضوح بر زن‌ها و کودکان سنگین‌تر و سخت‌تر است. برای پیدا کردن دلیل، لازم نیست راه دوری بروید. زن‌ها در جامعه ایرانی آسیب‌پذیرترند. زن‌های زیادی خودسرپرست و بی‌سرپرست‌اند. پیدا کردن شغل همیشه برای زنان دشوار‌تر است، کارفرما‌ها همیشه زنان را به عنوان نیروهای درجه دوم استخدام می‌کنند و به‌‌ همان نسبت اخراج‌شان هم راحت‌تر است. بسیاری از آن‌ها با قراردادهای بی‌اعتبار و با حقوق بسیار کم مشغول کار هستند که تحریم‌ها باعث می‌شود با کم‌رونق شدن کسب و کار و ورشکستگی کارخانه‌ها و شرکت‌ها یا در مسیر تعدیل نیروی اداره‌ها و سازمان‌ها، خیلی آسان از گردونه خارج شوند. معدود زنان کارآفرین و فعال در عرصه اقتصادی هم از آنجا که معمولاً در واحدهای تولید کوچک و با سرمایه‌های کوچک مشغول کار هستند، در اثر بحران‌های اقتصادی زود‌تر از دیگران از پا می‌افتند.
 
 در این گزارش، زنانی از طبقه‌های مختلف اجتماعی و اقتصادی، زندگی‌شان را در شرایط جدید توصیف کرده‌اند.
 
آن‌ها که ورشکست می‌شوند
ماهرخ، ۱۰سال پیش با ارثیه پدری‌اش یک کارگاه کوچک تولیدی راه‌ انداخته است. برای راه انداختن کارگاهش وام کلانی گرفته، اما از یکی دوسال پیش که می‌بایست کارش به ثمر می‌نشست، همه چیز ناگهان خراب شده است. حالا کارگاه او لنگ وارد کردن مواد خامی است که تحریم‌ها راه ورودش را به ایران بسته‌اند. ماهرخ می‌گوید: “تمام روش‌هایی را که می‌شد با آن تحریم را دور زد و مواد خام را وارد کرد امتحان کرده‌ام، اما حقیقت این است که من یک تولیدکننده کوچکم و دیگر نمی‌توانم ادامه بدهم. اصلاً امکان تولید نداریم. چیزی که من تولید می‌کردم حالا اگر تولید شود خیلی گران‌تر از نمونه مشابه چینی است. من مجبور شده‌ام تعداد زیادی از کارگرانم را اخراج کنم چون ما دیگر سوددهی نداریم.”
 
ماهرخ تمام آرزوهای آینده‌اش را برباد رفته می‌بیند و در این فکر است تا سرمایه کوچکش را بردارد و از ایران برود. معتقد است تورم همین باقیمانده پولش را هم خواهد خورد. کارگاه او دست کم ۳۰ نیرو دارد که با تعطیل شدن آن، همه آن‌ها کار خود را از دست می‌دهند. او یک مشکل شخصی هم دارد که تحریم‌ها بر آن اثر گذاشته‌اند. پسر ۱۳ساله‌اش یک بیماری پوستی حاد دارد. شامپو‌ها و داروهای مورد نیاز او دیگر به ایران وارد نمی‌شوند. او مقداری از این دارو‌ها را پیش پیش خریده و انبار کرده اما از یکی دوماه دیگر، مجبور است آن‌ها را به چندبرابر قیمت از دبی بخرد.
 
آن‌ها که بی‌کار می‌شوند
مهتاب، ۳۶‌ساله و کارمند قراردادی یک شرکت مهندسی است. شغلش را با دردسر به دست آورده است، اما امیدی به حفظ آن ندارد. او می‌گوید: “در چهارماه گذشته شش نفر از شرکت ما اخراج شده‌اند. پنج نفرشان هم زن بوده‌اند. شرکت چند پروژه داشت که به جز یکی دوتا بقیه متوقف شده‌اند. مدیران هم کارمندان را کم کرده‌اند. اصلاً نمی‌توانند حقوق ما را بدهند. ما یک ماه پیش تازه حقوق پنج ماه قبلمان را گرفته‌ایم. الان کلی طلب داریم، اما کسی جرئت ندارد اعتراض کند چون اگر استعفا بدهد و برود، ممکن است‌‌ همان حقوق معوقه را هم نگیرد. رئیس شرکت مرد‌ها را اخراج نمی‌کند چون می‌گوید آن‌ها نان‌آور خانه هستند، اما زن‌ها کمک خرج‌اند. درحالی که زندگی ما بدون حقوق من اصلا نمی‌گذرد.”
 
مهتاب یک فرزند دارد که با حقوق خودش او را به یک مهدکودک خیلی ارزان می‌فرستد. باقی حقوقش را قسط می‌دهند. با حقوق شوهرش، قبلاً می‌توانستند کرایه خانه و خرج روزمره را تامین کنند، اما الان درآمدشان به آن هم نمی‌رسد. مهتاب می‌گوید: “کیسه خریدمان هر روز کوچک‌تر می‌شود. الان با ۵۰ هزار تومان می‌روم توی سوپر، با یک کیسه کوچک برمی‌گردم. بسته‌های گوشت را کوچک‌تر کرده‌ام. لبنیات را به حداقل رسانده‌ام و خرید میوه شده است یک کار لوکس. ما قبلاً برای دیدن خانواده‌های‌مان سالی دو‌بار می‌رفتیم شهرستان، اما امسال اصلاً نمی‌توانیم برویم. شاید پدر و مادر‌هایمان هم دیگر خیلی برایشان راحت نباشد از ما پذیرایی کنند.”
 
مهتاب می‌گوید که احساس می‌کند در شش‌ماه اخیر حتی از نیمه اول سال هم فقیر‌تر شده‌اند، چون آن‌ها حتی همه تفریحات را از زندگی‌شان حذف کرده‌اند. با وجود این، شوهرش شب‌ها از غصه خوابش نمی‌برد.
 
آن‌ها که فقیر‌تر می‌شوند
مرجان ۲۵‌ساله است. او تا کلاس پنجم ابتدایی در روستایی در لرستان درس خوانده است. در ۱۷سالگی با پسرعمویش ازدواج کرده است و باهم به تهران آمده‌اند. یک پسر هفت ساله‌ دارد. شوهرش سرایدار یک ساختمان در شمال شهر تهران است و آن‌ها در اتاقی ۲۰متری در‌‌ همان ساختمان زندگی می‌کنند. حقوق شوهرش ۳۵۰‌هزار تومان است. با این ۳۵۰‌هزار تومان، زندگی آن‌ها فقط تا ۱۰‌روز اول ماه می‌گذرد: “این سختی مال امروز و دیروز نیست. ما از اول بدبخت بودیم. مدت‌هاست گوشت نمی‌خریم. اگر قرار باشد گوشت بخریم، باید همه پولمان را بدهیم برای چند تکه استخوان. بیشتر نان می‌خوریم و اگر بشود برنج. میوه نمی‌خریم. لباس نمی‌خریم. هیچ چیز نمی‌خریم.”
 
مهتاب: در چهارماه گذشته شش نفر از شرکت ما اخراج شده‌اند. پنج نفرشان هم زن بوده‌اند. شرکت چند پروژه داشت که به جز یکی دوتا بقیه متوقف شده‌اند
 
خانواده مرجان مرتب از روستا به تهران می‌آیند تا درمان مادر مریض‌شان را که سرطان دارد پیگیری کنند. آنها هربار می‌آیند، گرسنه‌تر می‌شوند. شوهر مرجان مجبور است تمام پولش را صرف مواد غذایی برای مهمان‌ها کند. مرجان اعتراف می‌کند که خودش و شوهرش یک وعده غذایی را کاملاً حذف کرده‌اند و فقط به پسرشان شام می‌دهند. او می‌گوید در چند ماه اخیر، زندگی‌اش سخت‌تر شده است: “قبلا یک جوری خودمان را به آخر ماه می‌رساندیم.الان هیچ جور پول‌مان تا آخر ماه نمی‌رسد. روزهایی هست که یک ۱۰۰‌تومانی هم در خانه نداریم. من از ارزان‌ترین جا‌ها خرید می‌کنم و نامرغوب‌‌ترین‌ها را می‌خرم. الان مدت‌هاست مریضم، اما جرئت نمی‌کنم نزد دکتر بروم.”
 
خانواده مرجان از ادامه درمان مادرشان هم منصرف شده‌اند، چون بچه‌ها دیگر نمی‌توانند پولی برای داروهای مادرشان کنار بگذارند.
 
آن‌ها که قربانی می‌شوند
فاطمه در ده زندگی می‌کند. چهار تا بچه دارد. دستگاه جوش پسر۱۷ساله‌اش را دزدیده‌اند.کارخانه‌ای که دختر۲۰‌ساله‌اش آنجا کار می‌کرد ورشکست شده است. پسر ۱۱ساله‌اش قرار است نگهبان ساختمان بشود. پسر هفت ساله‌اش کفشی ندارد تا بپوشد. در زمستان نفت ندارد خودش را گرم کند. شوهر معتادش خانواده را ترک کرده است. خودش دیابت دارد. کار روزمزد هم پیدا نمی‌کند. همه این‌ها را تند و تند برای آشنایی گفته که در تهران قرار است برایش کمی پول جمع کند.
 
فاطمه اهل یک روستا در حوالی نیشابور است. در این سال‌ها همیشه وضعش بد بوده، اما از پارسال که یارانه‌‌ها را داده‌اند، همه‌چیز بد‌تر هم شده است. او نمی‌داند ماجرای تحریم‌ها چیست، اما وقتی قرار است از اثر گرانی حرف بزند، حرف زیاد دارد، چون همه چیز را با گوشت و پوستش درک کرده است. او برای همان آشنای خود تعریف کرده است: “همه چیز گران شده. قرص‌هایی که برای دیابت می‌خورم، کرایه مینی‌بوسی که تا نیشابور می‌رود، ماست، شیر… همه برای این‌که پول این گرانی‌ها را در بیاورند می‌کشند روی قیمت‌های‌شان. بیچاره ماییم که چیزی نداریم گران کنیم.”