کتاب «تاریخ زن‌ستیزی» به قلم جک هلند، روزنامه‌نگار ایرلندی و ترجمه منیره محمدی، در سال ٢٠١١ از سوی انتشارات زاگرس در کانادا منتشر شده است. این کتاب که یک تحقیق تاریخی درباره «زن‌آزاری» است و موضوع «زن به عنوان موجودی گناهکار» را در ذات تمدن‌های بشری جست‌وجو کرده است، از این پس در روزهای جمعه در صفحه زنان رادیو زمانه منتشر خواهد شد.

آنچه در پی می‌آید، بخش‌هایی از فصل نخست این کتاب با عنوان «دختران پاندورا» است:
ریشه‌یابی یک تعصب کار بسیار دشواری است. لیکن اگر زن‌ستیزی تاریخ تولدی داشته باشد آن را باید در قرن هشتم قبل از میلاد، و اگر گهواره‌ای داشته باشد در مدیترانه شرقی‌ یافت.

اسطوره‌های آفرینش، هم در یونان و هم در یهودیه، چگونگی‌ سقوط انسان از بهشت را وصف کرده‌اند و ضعف زن را مسئول درد و رنج، بدبختی و فلاکت، و بالاخره مرگ انسان انگاشته‌اند. هر دوی این افسانه‌ها مسیر خود را تا جائی‌ ادامه دادند که به دو شاخه بسیار قدرتمند تقسیم شدند وبه جریان اصلی تفکرغربی پیوستند: ۱- داستان آفرینش در سنت یهود به شکلی که در کتاب آفرینش «عهد عتیق» آمده (که هنوز بسیاری از آمریکایی‌ها به آن معتقدند) که در آن مجرم اصلی‌ حوا است؛ ۲- افسانه آفرینش یونانی که در آن پاندورا مقصر شناخته شده است.

یونانیان آغازگران جهان اندیشگی ما هستند. جهان‌بینی آن‌ها، که تابع قوانین طبیعی قابل درک و کشف بشر است، زیربنایی برای علم و فلسفه غرب بوده است. آنان اولین دموکراسی دنیا را بنا نهادند. لیکن در تاریخ زن‌ستیزی نیز، یونانیان جایگاه ویژه‌ای‌ را بعنوان پیشتازان تفکری ویرانگر نسبت به زن به خود اختصاص داده‌اند؛ تفکری که تا امروز استمرار داشته و بر بقای خود پا فشاری کرده است. این مسئله تصور ما را از اینکه شاید رشد علم و منطق موجب کاهش تعصبات و نفرت‌ها شود مخدوش ساخته است.

افسانه پاندورا اولین بار توسط هزیود، کشاورز (که بعد‌ها شاعر شد) در قرن هشتم قبل از میلاد، در دو قطعه شعر به روی کاغذ آورده شد: «شجره نامه خدایان» و «کار‌ها و روز‌ها». با وجودی که هزیود یک کشاورز با تجربه بود، او در شرح خود از آفرینش انسان، برخی لزومات اصلی‌ زندگی را نادیده می‌گیرد. در شعر ‌او، ‌نژاد مرد پیش از آفرینش زن، در سعادت و کامیابی و به دور از هر گونه حزن، رنج، و بیماری، «بعنوان همدم خدا» وجود دارد. در شرح هزیود، بسان داستان پیدایش در انجیل، زن یک «پسا- اندیشه» است. لیکن درمتون یونانی زن مخرب‌ترین موجود نیز محسوب می‌شود. زئوس، پدر خدایان یونان، برای تنبیه بشر رمز آتش را از ‌او دور نگاه می‌دارد تا مثل حیوانات گوشت خام بخورد. پرومته که یک شبه- ‌خدا وخالق اولین مرد بود، آتش را از بهشت می‌رباید و به زمین می‌آورد. زئوس به شدت از این خطای پرومته خشمگین می‌شود و به فکر ترفندی عالی در هیئت یک «هدیه» برای مردان می‌افتد: «شری برای لذت آنان»: پاندورا. در ضرب المثل‌های یونانی، به عنوان «شر زیبا» و «دهندهٔ همگانی» وصف شده است.

خدایان به زن «شیطنت و اخلاق هرزه» اعطا می‌کنند. پاندورا به برادر پرومته، اپیمتئوس، هدیه می‌شود. اپیمتئوس به این «دام مهلک» می‌افتد و با پاندورا ازدواج می‌کند. پاندورا کوزه بزرگ مهرموم شده‌ای را با خود به خانه اپیمتئوس می‌برد. به پاندورا گفته شده بود که هرگز نباید در این کوزه را بگشاید. این کوزه یک کوزه گلی به شکل رحم است که از آن بطور معمول برای نگهداری شراب و یا روغن زیتون استفاده می‌شده است. در زمانهای گذشته از این کوزه‌ها بعنوان تابوت استفاده می‌کردند. پاندورا تاب مقاومت ندارد و کنجکاو است بداند چه چیزی در کوزه است:
این زن در کوزه را باز می‌کند،
و بدینسان درد و رنج و زیان را در میان مردان می‌پراکند.
طبق این افسانه یونانی، از آن زمان به بعد بشر محکوم به زحمت، بیماری، رنج، پیری و مرگ می‌گردد.

جدا از اینکه یونانیان مسئولیت انهدام بشر را به گردن پاندورا انداختند، زن را به عنوان «دیگری» نیز ترسیم کردند. زن بعنوان موجودی «دیگر» در تضاد با سرشت مرد بود و در نتیجه می‌بایست تحت کنترل قرار می‌گرفت.

یکی‌ از کاربردهای افسانه‌ها پاسخ به پرسش‌های کودکان است. پرسش‌هایی چون، «چرا ستارگان می‌درخشند؟» و یا «چرا پدر بزرگ مرد؟» بعضی‌ اوقات افسانه‌ها نظم موجود در طبیعت و اجتماع را نیز توجیه و برای رسوم و عقاید دلیل اقامه می‌کنند. یکی‌ از عقایدی که در یونان مرکزیت داشت، و بعد‌ها در یهودیت و مسیحیت هم نقشی محوری یافت، این است که بشر متمایز از بقیه حیوانات خلق شده است. (پا فشاری محافظه کاران مسیحی بر این عقیده باعث شده که هنوز نظریه تکامل داروین با مخالفت شدیدی رو برو باشد.) تملک آتش بر این استدلال که انسان اشرف مخلوقات است صحه می‌گذارد. لیکن‌ دستیابی به آتش، بشر را بی‌اندازه به خدایان نزدیک می‌کند و همین خشم خدایان را برمی انگیزد. روایت است که خدایان زن را به دلیل این گستاخی مرد به زمین فرستادند تا با وجود اصالت و بلند پروازی‌های مرد، نفس حیوانی‌اش را به او خاطر نشان کند. امروزبرخی این رویکرد تحقیرآمیز را مردود شمرده و زن را بخاطر نزدیک‌تر بودنش به طبیعت مورد ستایش قرار داده ند. لیکن از دیدگاه یونانیان قدیم، طبیعت تهدید و چالشی محسوب می‌شد که نفس والای مرد را متزلزل می‌کرد؛ و چون زن قوی‌ترین تجسم نیروهای طبیعی بشمار می‌آمد و با وجودی که زن نقش به سزایی در بقای نسل بشر داشت، ولی‌ می‌بایست مورد تحقیر قرار گیرد. زن شایسته تحقیر بود زیرا که شهوت را در مرد تحریک می‌کرد؛ و این شهوت بود که بشر را در چرخه زندگی و مرگ گرفتار می‌کرد، چرخه‌ای که ما هرگز قادر به گریز از آن نیستیم.

جدا از اینکه یونانیان مسئولیت انهدام بشر را به گردن پاندورا انداختند، زن را به عنوان «دیگری» نیز ترسیم کردند. زن بعنوان موجودی «دیگر» در تضاد با سرشت مرد بود و در نتیجه می‌بایست تحت کنترل قرار می‌گرفت. بعد تعیین کننده قضیه این بود که یونانیان پایه‌های فلسفی- علمی‌ را برای یک دیدگاه دوگانه از واقعیت ایجاد کردند که در آن زنان برای همیشه بعنوان تجسمی ازجهان متغیر و اساساَ حقارت بار معرفی شدند. از آنجایی که ما در تاریخی قرار گرفته‌ایم‌ که در جهت انسان‌زدائی نیمی از‌نژاد بشر تلاش کرده است، ناچارا با این پارادوکس روبرو هستیم که بعضی از ارزش‌هائی که امروز گرامی می‌داریم در جامعه‌ای تعریف شدند که زن را بی‌ارزش، رسوا، و حقیر شمرده است. سارا پومروی مورخ می‌نویسد: «نقش زن و مرد که خواننده امروزی با آن آشناست در حقیقت در ادوار تاریک آتن تعریف و تثبیت شد.» یعنی، همراه افلاطون و پارتنون، یونان برخی از پست‌ترین دوگانگى‌های جنسی، از جمله «دختر خوب در مقابل دختر بد»، را به ما تحمیل کرد.

هزیود پنج قرن قبل از اینکه قبایل یونانی شرق مدیترانه، آسیا ی صغیر (ترکیه امروز) و تمام جزایر اطراف یونان را تصرف کنند، به نوشتن مشغول بود. تا قرن ششم قبل از میلاد، یونانیان از سمت غرب تا سیسیلی پیش رفته و سواحل جنوبی ایتالیا و جنوب شرقی‌ گئل (فرانسه امروز) را به تصرف خود در آورده بودند. آن‌ها خدایان خود، از جمله زئوس صاعقه انداز را، به سرزمین‌هایی که تسخیر می‌کردند می‌بردند. وجود خدایان جنگجو لزوماً نشانه‌ای از یک فرهنگ زن ستیز نیست. یونانیان در تمدن‌های قدیمی‌تر، همچون تمدن مصری‌ها و بابلیان، با کثرت خدایان جنگ روبرو شدند، ولی‌ هیچکدام از افسانه‌های متعلق به دیگر تمدن‌ها به افسانه سقوط آدم شباهتی نداشت. در «حماسه گیلگمش»، یک شعر سومری متعلق به سه هزار سال قبل از میلاد در بین النهرین، به قهرمانی اشاره می‌شود که همچون پرومته دچار سودای رقابت با خدایان می‌شود، با این تفاوت که تنها خواست گیلگمش این بود که مانند خدایان از زندگی جاودانه بهره‌مند شود. لیکن نه تنها زن به ابزاری برای کینه جویی خدایان وهدیه‌ای برای تنبیه مرد (به دلیل به چالش کشیدن خدایان) بدل نشد، بلکه حتی مورد سرزنش هم قرار نگرفت. در حماسه گیلگمش، این خدایان هستند که مقصر اصلی‌ فنا پذیری انسان شناخته می‌شوند. الهه‌هایی‌ که در بهشت حکمرانی می‌کنند به گیلگمش چنین می‌گویند:

«گیلگمش به کجا می‌شتابی؟ تو هرگز به ابدیتی که به دنبالش هستی‌ نخواهی رسید. وقتی‌ خدایان آدم را آفریدند، مرگ را هم به او ارزانی کردند و هستی‌ ابدی را در انحصار خود نگاه داشتند. اما تو، گیلگمش، شکم خود را با خوراکی‌های خوب پر کن؛ روز و شب، شب و روز برقص، خوش باش و شادی کن؛ لباس‌های تازه بر تن کن، خود را در آب شستشو بده؛ از در دست گرفتن دست کودکی شادمان شو؛ همسرت را با آغوشت به وجد آور زیرا تنها همین سهم و سرنوشت آدمی‌ است.»

در فرهنگ‌ عشایر سلتیک، که اروپای غربی را تحت سلطه داشتند، اسطوره‌های زیادی به وجود آمد و از میان رفت. ولی‌ در هیچ یک از آن‌ها، داستان سقوط انسان یافت نمی‌شود. تصور سلت‌ها از بهشت مانند بهشت سومری‌ها و یهودیان است که در آن زنان زیبا حکومت می‌کنند و مردان را به سوی زندگی سعادتمند سوق می‌دهند. در این بهشت‌‌ها، تنها تناقض میان حسرت و نوستالژی مردان برای خانه زمینی خود از یک طرف و میل و هوای آن‌ها برای زنان بهشتی از طرف دیگر‌ است. لیکن‌ امیال آن‌ها به ضرر و زیان زن‌های زمینی‌ تمام نمی‌شود. در تمدنهای سلتی‌ نه پاندورا وجود دارد و نه حوا.

خدایان پانتئون آتن اغلب در کوه المپ می‌زیستند. آن‌ها که از ویژگی‌های برجسته‌ای برخوردار بودند، به خدایان ملی یونان تبدیل شدند. در بین این خدایان، پنج الهه زن وجود دارد که چهار تن از آنان یا باکره هستند یا اصلا جنسیت ندارند. مهم‌ترین آن‌ها آتنا است که همچون مجسمه آزادی در نیویورک جنسیتش مشخص نیست. ‌او با پیراهنی برتن، کلاهخودی بر سر و سپری در دست به تصویر کشیده شده است. پنجمین الهه، آفرودیت، خدای عشق است که معمولا رفتاری ابلهانه دارد. بی‌ جنسیتی بیشتر خدایان زن یونان غالبا در تقابل با طبیعت خشن و جنگجوی خدایان مرد قرار می‌گیرد. قابل توجه‌تر از همه این است که زئوس، خدای خدایان که به مقام پدر عالم ارتقأء یافته است، یک متجاوز جنسی‌ است. تقریبا تمام فرزندان زئوس نتیجه تجاوز‌های او به زنان زمینی‌ هستند، به استثنای آتنا که با خود سپر و کمان حمل می‌کند و از کله زئوس متولد می‌شود و دیونیسوس که از ران‌های زئوس‌زاده می‌شود.

همه ادیان از ما می‌خواهند که غیر ممکن‌ها را باور کنیم. فانتزی خودمختاری مرد، که در آن هیچ نیازی به زن احساس نمی‌شود، باعث به وجود آمدن افسانه‌هایی چون افسانه پاندورا می‌شود، افسانه‌ای که در آن مرد بدون واسطه زن به دنیا می‌آید. در معابد آتن، این کنش‌های ناممکن در ادعائی نمایان می‌گردد که بر پایه آن زنان در حیطه‌ای که وجودشان بسیار ضروری است – تولید مثل – بی‌ فایده و ناچیز جلوه داده می‌شوند. جالب اینکه ارسطو با بسط دادن ادعا‌های دیگر به این افسانه شاخ و برگ می‌دهد. او می‌گوید که مادر فقط مخزنی برای بذر مرد است، بذری که تمام عنصر‌های لازم برای تبدیل شدن به نطفه را دارد و فقط نیازمند محیط مناسبی برای رشد است. به نظر می‌رسد هر آنچه از دست زن بر می‌آید، مرد نه تنها توانایی‌اش را دارد بلکه در انجام آن حتی توانمند‌تر هم هست. البته هنوز هیچ مدرکی وجود ندارد که مرد یونانی بارداری و وضع حمل را تجربه کرده باشد.

زن‌ستیزی در قرن هشتم پیش از میلاد در یونان، هنگامیکه که نفوذ سلطنت‌های خاندانی رفته رفته کاهش می‌‌یافت و قدرت بیشتر در بدنه سیاسی حکومت شهری متمرکز می‌شد، افزایش یافت. یک مورخ چنین می‌نویسد:
«در جائی‌ که قدرت سیاسی در خاندان سلطنتی ریشه داشت مرز بین حوزه‌های خصوصی و سیاسی، و یا خصوصی و عمومی به روشنی قابل تشخیص نبود. نقش مردان و زنان نیز بعضی‌ وقت‌ها در هم می‌ آمیخت – و به همین دلیل در غیاب شوهر، زن می‌توانست قدرت سیاسی خود را اعمال کند.»

اتحاد بین خانواده‌های نجبا اهمیت حیاتی داشت و نقش زنان در شکل دهی به این اتحاد بسیار مهم بود. در آثار هومر، که از هزیود با استعداد‌تر بود، این نقش کاملا منعکس شده است. در کتاب «ایلیاد» و داستان محاصره شهر تروا، منلئوس (پادشاه اسپارت و شوهر هلن) تاج و تخت خود را مدیون همسرش می‌داند. در این داستان، منلئوس مجبور به باز پس گیری همسرش هلن، که با معشوقه خود پاریس به شهر تروا فرار کرده است، می‌شود. دلیل این نیاز زیبائی بی‌ همتای هلن نیست، بلکه پادشاهی منلئوس در گروی تصاحب دوباره همسر فراریش است.

هومر دو داستان «ایلیاد» و «ادیسه» (خاطرات مسافرت‌های طولانی اودیسیوس، یکی از فرمانروایان یونانی) را از اسنادی که به دوران پیش از پادشاهی برمی گردد اتخاذ کرد. در هر دوی این داستان‌ها، زنان معمولا قدرتمند و پیچیده ترسیم شده‌اند و شخصیت‌هایی را نمایان می‌سازند که در ادبیات غرب ماندگار شده‌اند. پایان این دوره با حرکت از اقتصاد چوپانی به سوی اقتصاد فشرده کشاورزی همراه بود که در آن نقش کارگر و موضوع مالکیت به تدریج وارد گفتمان غالب می‌شد. همچون خصومت‌های دیگر، برخورد خصمانه با زن در ادبیات هزیود و دیگر ادبیات قرن هشتم (پیش از میلاد) تنها با تغییرات سیاسی و ساختار‌های اجتماعی قابل توضیح نیست. لیکن این تغییر و تحولات شرایطی را فراهم آورد که در آن مردان به راحتی‌ توانستند رفتار‌های زن ستیزانه را ابراز کنند. ۹یکی از زنانی‌ که به هدف مناسبی برای این گونه حملات تبدیل شد، شخصیتی بود که در قرن هشتم پیش از میلاد خلق شد: هلن شهر تروا که در مرکز زن‌ستیزی یونان قرار گرفت. او «باعث به آب افتادن هزاران کشتی‌ و سوخته شدن برج‌های ایلیوم» بود.

در اذهان مدرن، تصور اینکه رشد دموکراسی ممکن است به بد‌تر شدن موقعیت زنان بیانجامد موضوعی غیر قابل تصور و متناقض است. ولی‌ تصوری که انسان امروز از دموکراسی، حق انتخاب و برابری دارد، آن چیزی نبود که یونانیان باستان از دموکراسی استنباط می‌کردند

لیدا، مادر هلن، یکی‌ از قربانیان تجاوز به عنف زئوس (هنگامیکه او در قالب قویی ظاهر می‌شود) است. لیکن هلن بعنوان نماد پیچیده‌ای از هوس و تنفر، بیشتر به دختر پاندورا شباهت دارد. زیبایی او، همچون پاندورا، فریبنده است و به شکل خارق العاده‌ای باعث تحریک مردان می‌شود. لیکن تمنای مردان برای او، به شکلی استعاری (مانند گشودن کوزه‌ای که به پاندورا واگذار شد)، باعث خونریزی، شر و ویرانی می‌شود. در «ایلیاد» هلن خود را سرزنش می‌کند و به خود دشنام‌هایی چون «زن هرزه اهریمنی» می‌دهد. او بازتاب ویرانگری پاندورا است. این داستان در خلاق‌ترین دوران ادبی‌ آتن آفریده شده است، دورانی که در آن شخصیتهای زن داستان‌ها به شکلی‌ معمول خود را سرزنش می‌کردند. در بحبوحه خلاقیت‌های ادبی‌، هلن به عنوان هدف اصلی در تیررس زن‌ستیزی قرار می‌گیرد. ‌او به شخصیتی مرد کش، ویرانگر، و زهرآلود تبدیل می‌شود، و تقریبا هر صفت منفی دیگری هم که دم دست زن ستیزان وقت است نثار او می‌شود. در داستان اوریپیدس، هکوبا (بیوه پادشاه تروا)، با ناله و شیون از منلئوس پیروزمند، پادشاه اسپارت، می‌خواهد که هلن را به قتل برساند:
ملنئوس، اگر هلن را به قتل برسانی
دعای خیر من بدرقه راه توست! من از این می‌ترسم
که سیمای او تو را اسیر کند و از هستی ساقط،
او نگاه مردان قوی و بلند اندام را به دام می‌افکند.
شهر‌ها به آتش کشیده می‌شوند
خانه‌ها اسیر بلای او می‌شوند
او جادویی همچون جام مرگ دارد!

تقاضای هکوبا بی‌نتیجه می‌ماند، زیرا که نیاز و تمنای منلئوس برای هلن بیش از آن است که بتواند او را تنبیه کند. در حالیکه زنان دیگر در سوگ پدر، شوهر، و پسران خویش به بردگی گرفته می‌شوند، منلئوس هلن را با خود به اسپارت می‌برد تا با او ادامه زناشویی دهد.

داستان هلن مانند داستان پاندورا، تمثیلی از پیوند ناگسستنی میان هوس و مرگ است. در افسانه پاندورا، او با از دست دادن باکره گی خود و گشودن جعبه باعث فنای دنیا می‌شود، درست همانطور که تمنا و شور جنسی پاریس برای هلن جنگ، خونریزی و مرگ به ارمغان می‌آورد. چنین تمثیلی یادآور آنچه می‌باشد که زیگموند فروید تاناتوس نامیده است: «مبارزه‌ای ابدی میان اروس و تاناتوس ویرانگر، یا‌‌ همان غریزه مرگ، در جریان است.» در فرهنگ تحقیر، زنان لبریز از حس گناه هستند، زیرا زیبایی آن‌ها محرکی برای امیال مرد است که چرخه مرگ و زندگی را رقم می‌زند.

در اساطیر و فرهنگ‌های دیگر، بین رقص پیچیده هوس و مرگ (اروس و تاناتوس) نوعی توازن وجود دارد و این دو‌ فقط کنش‌های اجتناب ناپذیری از زندگی محسوب می‌شوند. در اساطیر سلت‌ها، خدایان زن در رابطه با زندگی‌ و مرگ تعریف می‌شوند، اما نقش آن‌ها از یک منظر دوگانه دیده نمی‌شود؛ به عبارت دیگر، مرگ و زندگی در یک ستیز همیشگی‌ نیستند. سلت‌ها معتقدند که الهه‌های آنان مرگ و زندگی را با هم آشتی می‌دهند، همانطور که هر مادری در واقعیت چنین می‌کند: آوردن زندگی در این جهان، مرگ را نیز به همراه دارد. بر اساس اعتقادات سلت‌ها، سازش میان مرگ و زندگی در سرشت طبیعت است و نه دلیلی‌ برای سرزنش یا محکوم کردن. لیکن در تفکر دوگانه یونانی، طبیعت مظهر محدودیت و نقاط ضعف انسان است؛ و زن مظهر طبیعت است، بر طبق این تفکر، زن پیوسته یاد آور این محدودیت‌ است. این گناه پاندورا و دختران اوست که زن ستیزی، از داستان‌ها گرفته تا متون فلسفی یونان، مرتباً بدنبال مجازات زن است.
رابرت گریوز شاعر می‌نویسد که «یک قاعده ثابت در اساطیر این است که هر چه در آسمان بین خدایان رخ می‌دهد منعکس کننده اتفاقات روی زمین است.» روابط و شیوه نگرش اساطیر معمولا برگرفته از قوانین و آداب و رسوم زمینی‌ است. در قرن ششم قبل از میلاد، با رشد دموکراسی و شهر نشینی در آتن، قوانینی برای محدود ساختن زنان و تنظیم رفتار‌ آن‌ها به سرعت وضع شد.

در اذهان مدرن، تصور اینکه رشد دموکراسی ممکن است به بد‌تر شدن موقعیت زنان بیانجامد موضوعی غیر قابل تصور و متناقض است. ولی‌ تصوری که انسان امروز از دموکراسی، حق انتخاب و برابری دارد، آن چیزی نبود که یونانیان باستان از دموکراسی استنباط می‌کردند. رم و یونان ممالک برده داری بودند و حقوق دمکراتیک فقط متعلق به شهروندانی بود که بالغ و مذکر بودند. اقتصاد برده داری و واقعیت خشن آن دوران با ایده اینکه همه برابر متولد می‌شوند مغایرت داشت. در جامعه‌ای که شیوه‌ای از نابرابری رسمیت پیدا کند، اشکال دیگر نابرابری راحت‌تر مجال بیان و رشد پیدا می‌کنند.

ادامه دارد…

در همین زمینه:

کتاب «تاریخ زن‌ستیزی»- بخش دوم

کتاب «تاریخ زن‌ستیزی»- بخش اول

گفت‌وگو با منیره محمدی، مترجم کتاب «تاریخ زن‌ستیزی»:چرا بشر تصمیم گرفت زنان را تحقیر و کنترل‌ کند؟