کتاب «تاریخ زنستیزی» به قلم جک هلند، روزنامهنگار ایرلندی و ترجمه منیره محمدی، در سال ٢٠١١ از سوی انتشارات زاگرس در کانادا منتشر شده است. این کتاب که یک تحقیق تاریخی درباره «زنآزاری» است و موضوع «زن به عنوان موجودی گناهکار» را در ذات تمدنهای بشری جستوجو کرده است، از این پس در روزهای جمعه در صفحه زنان رادیو زمانه منتشر خواهد شد.
آنچه در پی میآید، مقدمه این کتاب به قلم جک هلند است:
درتاریخ ۲۲ژوئن ۲۰۰۲، در یکی از نواحی دور دست پنجاب، یک زن پاکستانی به نام مختاران بیبی به دستور شورای قبیله محکوم شد که مورد تجاوز دستهجمعی قرار گیرد. جرم او رابطه برادرش با زنی از طبقه بالاتر از خود بود. چهار مرد، بدون توجه به ضجههای مکرر مختاران بیبی، او را به درون کلبه ای کشانده و مدت یک ساعت به او تجاوز کردند. در پی این واقعه، مختاران بیبی به خبر نگاران گفت: «آنها مدت یک ساعت وحشیانه مرا مورد تجاوز قراردادند که دیگر قادر به حرکت نبودم.» صدها نفر از مردم قبیله شاهد صدور حکم و اجرای آن بودند، اما هیچکس به قربانی کمک نکرد.
در ماه می۲۰۰۲، لیه سان اوکی، یک پناهجوی فراری از کره شمالی، در برابر کمیته روابط بینالملل کنگره آمریکا در واشنگتن حاضر شد و در مورد شرایط زندان زنان کاچن در کره شمالی، زندانی که هشتاد درصد زندانیان آن را زنان خانه دار تشکیل میدهند، شهادت داد. او که شاهد زایمان سه زن زندانی روی زمین سیمانی زندان بوده است، اظهار داشت: «مشاهده لگد خوردن زنانی که در حال وضع حمل بودند، آن هم توسط دکتر زندان، بسیار هولناک بود. دکتر سرشان داد میکشید: “زود کلکش را بکنید، یک زن زندانی جنایتکار نباید در زندان وضع حمل کنه.”»
نیجریه، ۲۰۰۲. امینه لوال به دلیل باردار شدن از یک مرد نامحرم، محکوم به سنگسار شد. او را تا گردن زیر خاک کردند و آنقدر سنگ به سرش زدند که جمجمهاش له شد.
زنستیزی در سطوح مختلف – از عالیترین آثارفلسفی متفکرین یونانی، که در بسط و سلطه دیدگاه غرب بر جهان نقش اصلی داشتهاند، تا کوچه پس کوچههای لندن قرن نوزدهم و یا اتوبانهای امروزی لوسآنجلس، که هر چندگاه اجساد مثله شده زنان بر آن یافت میشوند— رواج داشته است
فیتویل، کارولینا ی شمالی. در پایگاه ارتشی فورت برگ، طی ششهفته در تابستان ۲۰۰۳چهار زن زیر دست شوهران عصبانی خود جانشان را از دست دادند. یکی از آنها توسط شوهرش، که ادعای عشق هم داشت، هدف ۵۰ضربه چاقو قرار گرفت.
زنستیزی در سطوح مختلف – از عالیترین آثارفلسفی متفکرین یونانی، که در بسط و سلطه دیدگاه غرب بر جهان نقش اصلی داشتهاند، تا کوچه پس کوچههای لندن قرن نوزدهم و یا اتوبانهای امروزی لوسآنجلس، که هر چندگاه اجساد مثله شده زنان بر آن یافت میشوند— رواج داشته است.
شرق آفریقا. ۸۰تا۱۰۰درصد زنان در منطقهای که از مصر تا سومالی امتداد مییابد به اجبار ختنه میشوند. شماری از آنها که موفق به فرار به آمریکا شدهاند خواستار حمایت دولت آمریکا هستند و معتقدند که باید با آنها مانند پناهندگان سیاسی رفتار شود؛ آنها مدعی هستند که کارزارشان از هر کارزار سیاسی، ملی، و یا مدنی قدیمیتر است.
من در ایرلند شمالی بزرگ شدهام، دنیایی دور از پنجاب، کره شمالی، و شرق آفریقا. ولی ایرلند جایی بود که واژه «کُس» تحقیر آمیزترین فحشی بود که شخصی میتوانست نثار شخص دیگری کند. اگر از کسی بیزار بودی و یا کینه به دل داشتی، واژه «کُس» میتوانست بیانگر اوج نفرت تو نسبت به آن شخص باشد. این واژه بر در و دیوار کوچه پس کوچهها، خرابهها، و توالتهای کثیف عمومی نوشته میشد. هیچ چیز بدتر از آن نبود که با کسی مانند «کُس» رفتار شود و هیچ چیز را نمیشد از «کُس خـُل» احمقانهتر تصور کرد.
بلفاست در ایرلند شمالی، جائی که من در آن بزرگ شدم، مملو از خصومتهای عجیب و غریب خاص خود بود. دشمنی فرقهای در طول سالها، بلفاست را به بستری بیرقیب از خشونت و خونریزی تبدیل کرده است. ولی همه فرقهها (کاتولیکها و پروتستانها) در یک موضوع وفاق داشتند. همه دستهها، از جمله آنهایی که با هم در حال نزاع بودند، بر سر یک نکته اشتراک نظر داشتند: فحش «کُس» حقارتآمیزترین توهین قابل تصور بود.
بلفاست در رفتار با زنان در مقایسه با دیگر نواحی فقیرنشین و صنعتی بریتانیا کمی متفاوت بود. کتکزدن و تحقیر زن امری عادی محسوب میشد. مردان برای دفاع از سگ کتک خورده قدم به جلو میگذاشتند، ولی هیچ الزامی برای دفاع از زنی که هدف توحش و خشونت شوهرش قرار میگرفت نمیدیدند. جالب این بود که دلیل دخالت نکردن، «مقدس» پنداشتن رابطه زن و شوهر بود.
در سالهای ۱۹۶۰، وقتی خشونتهای سیاسی به اوج خود رسید، خشونت علیه زن نیز شکلی عمومیتر به خود گرفت. دختران کاتولیک که با سربازان بریتانیایی دیده میشدند با زور به خیابان کشیده میشدند و در حالیکه توسط چند نفر (معمولا زن) روی زمین نگاه داشته میشدند، توسط مردان مورد ضرب و شتم قرار میگرفتند. سپس قیر داغ روی سر تراشیده این دختران میریختند و با پلاکارتی بر گردنشان که روی آن واژه «جنده» نوشته شده بود، آنها را به چراغ برق میبستند تا در معرض دید عموم تحقیر شوند.
اگرچه کشورهای انگلیسی زبان معمولا از لحاظ فرهنگ جنسی از فرانسویها عقب بودند، اما شاید در اعمال این مجازاتها از آنها تقلید میکردیم. بعد از اینکه فرانسه از یوغ آلمانها آزاد شد، اخبار مصور زیادی از شکنجه شدن دخترانی که با سربازان آلمانی دیده شده بودند به دست ما رسید، اخباری که گویای داستانهایی مشابه بود. البته در این تقلید ما از منطق درونی احساس نیرومند خود نیز پیروی کردیم و کلمه تک هجایی «کُس» را با همان خشم و سبعیت بیان کردیم.
کینه ما به زنان در شیوه استدلال یکی از بنیانگذاران کلیسای کاتولیک به نام ترتولیان (۲۲۰-۱۶۰)، ۱۸۰۰سال پیشتر، ریشه دارد. ترتولیان چنین نوشت: تو (زن) دروازهای به سوی شیطان هستی؛ تو همان هستی که مهر درخت ممنوعه را شکستی؛ نخست تو بودی که از قانون الهی سرپیچیدی. تو همان زنی هستی که مرد را گمراه کرد، مردی که حتی شیطان نتوانست او را بفریبد. تو مرد را که تصویر خداست به سادگی ویران ساختی.
زنستیزی در سطوح مختلف – از عالیترین آثارفلسفی متفکرین یونانی، که در بسط و سلطه دیدگاه غرب بر جهان نقش اصلی داشتهاند، تا کوچه پس کوچههای لندن قرن نوزدهم و یا اتوبانهای امروزی لوسآنجلس، که هر چندگاه اجساد مثله شده زنان بر آن یافت میشوند— رواج داشته است. زنستیزی بیوقفه، از مرتاضهای مسیحی قرن سوم میلادی تا طالبان در افغانستان اواخر سالهای ۱۹۹۰، نیش خشم زهرآگین خود را به اشکال مختلف متوجه زن کرده و سعی در سرکوب جنسی آنها داشته است. در دوران شکار جادوگران در قرون وسطی، هزاران هزار (بعضی میگویند میلیونها) زن قربانی قتل عام جنسی گشتند و سپس به آتش کشیده شدند. زنستیزی هم در آثار هنرمندان بزرگ و مشهور دنیای متمدن مجال بروز یافته و هم در آثار مبتذل پورنوگرافیک. در واقع، تاریخ زنستیزی داستان یک نفرت منحصر به فرد و دیرپا است که ارسطو را به جک ریپر، شاه لیر، و جیمز باند پیوند میدهد.
عمل جنسی در خصوصیترین حیطهاش، برای زن حقارت و برای مرد شرمساری در بر داشته است. در بلفاست، اصطلاح عامیانه «سفت کردن» میتوانست دو معنی داشته باشد: «عشقبازی با کسی» یا «کشتن کسی». مترادف همین اصطلاح در فرانسوی، «لا پتیت مورت»، به معنای رهایی در لذت ارگاسم میباشد. لیکن در انگلیسی، «سفت کردمش» هم میتواند به معنای «او را با گلوله کشتم» باشد و هم به معنای «او را گاییدم». در هر دو حالت، این جملات متضمن این معنا است که قربانی به دورافکنده شده، از ارزشش کاسته و یا از او انسانزدایی شده است.
من خوب میدانم که ردیابی تاریخ هر نوع تعصب و نفرت کاری بس پیچیده است. در ریشهیابی هر نوع نفرت، چه طبقاتی باشد چه نژادی چه مذهبی چه قومی، معمولا پیچیدگی خاصی وجود دارد. لیکن در میان فهرست غم انگیز نفرتهایی که انسانها نسبت به هم روا داشتهاند، هیچکدام به پیچیدگی زنستیزی نیست. این معضل آمیخته با نیاز و خواهش عمیقی است که هر دو جنس نسبت به یکدیگر دارند، و این زنستیزی را به مسئلهای بس غامض تبدیل میکند. در واقع، این درگیری شامل درگیری بشر با خودش نیز میباشد، گرچه هنوز آنچنان که باید تشخیص داده نشده است. به طور مثال، در ایرلند ممکن است خشونت نسبت به زن در خیابانها بوضوح قابل رویت باشد، ولی کافیست به کلیسایی قدم بگذارید تا مجسمه زنی را مشاهده کنید که با حرمت روی سکویی گذاشته شده و مورد ستایش قرار گرفته است.
کلیسای ما در بلفاست کلیسایی بود به سبک ایرلندی که اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم ساخته شد – یعنی سالها پس از دوران اوج معماری کاتولیک. این بنا از آجرهای قرمز ساخته شده بود و تنها زیباییاش ورودیهایی به سبک گوتیک با حوضچههایی در کنار آنها بود. پس ازپایان مراسم دعای هر یکشنبه، لایهای از جرم دست مردم در ته حوضچههای کوچک لخته میشد. وقتی وارد سالن تاریک کلیسا میشدی، مجسمه زنی جوان، با لباس آبی و هالهای از نور بر گرد سرش، به چشم میخورد. رنگ او پریده بود و پاهای ظریفش در حال لگدمال کردن ماری بود که به دور خود پیچیده و زبان دو شاخش از ترس بیرون جهیده بود. ولی گویا نیش زهرآگین مار دیگر خنثی شده بود: «آن اژدهای بزرگ بیرون رانده شد، همان مار پیر که شیطان مینامندش و تمام دنیا را فریب داده است» (مکاشفه ۲: ۲۰)
یک زن باکره (مریم) که هرگز فریب نمیخورد، به لطف خلوص و پاکی خود، شیطان را مغلوب کرده بود. هدف آن مجسمه تجسم شری بود که مریم بر آن چیره شده بود و به همین دلیل مورد تکریم و ستایش قرار میگرفت؛ در حقیقت، این شر تن و جسم انسانی، شر شهوت وتمنایی برای ارتکاب اعمال ناگفتنی است. لیکن ذهن ما به خوبی واقف بود که آن مار نماد جنسی آشکاری بود که میبایست سرکوب میشد. در بزرگداشت غلبه پاکی بر هوسهای جنسی، این مجسمه یک حس شهوانی پنهانی را در ناظر به وجود میآورد. به این شکل که دامن زن اندکی بالا رفته تا ساق پای ظریف وزنانه او در تماس جسمی ونزدیکی با مار به خود تنیده به نمایش درآید. چه بسا ما روزی به این حقیقت دست خواهیم یافت که سرکوب جنسی باعث اوج گیری جنون و عقدههای جنسی میشود، مثلا پورنوگرافی.
من و دوستانم در پانزده سالگی دیگر کاملا از آنچه مریم زیر پای خویش لگدمال میکرد آگاه بودیم. این همان انتظاری بود که از زنان جامعه ما میرفت – آنان میبایست امیال جنسی را درخویشتن سرکوب و در دیگران انکار کنند.
سرکوب زنان و راندن آنان از حوزه عمومی در قانون تنقیذ شد درست مانند قانون نورنبرگ در آلمان نازی که یهودیان را در نظر مردم به موجودات غیر انسانی تبدیل کرد
برای درک زن ستیزی درشیوه کاربرد واژه «کُس» نیازی به آموزش فلسفی نبود. اما ارتقای مریم باکره بعنوان مادر خدا ثابت کرد که زنستیزی ازاین قدرت برخوردار است که مقام زن را اعتلا بخشد یا تقلیل دهد. لیکن هردو مسیر به یک مقصد ختم میشد: انسانزدایی از زن.
با وجودی که زنستیزی یکی از سرسختترین تعصبات محسوب میشود، این نگرش در طول قرون متمادی قادر به تغییر شکل بوده است، به این معنی که به اقتضای شرایط غالب اجتماعی- سیاسی، و بویژه طی خیزشهای مذهبی، یا به شکلی افراطی و یا به نحوی ملایم پدیدار شده است. با اوج گیری مسیحیت و رواج ایده گناه نخستین، دگرگونیهای چشمگیری در تاریخ زنستیزی رخ داد.
همانطور که در این کتاب شرح داده میشود، این دکترین محصول تلاقی سه جریان نیرومند متعلق به جهان باستان در مسیحیت میباشد: فلسفه افلاطونی یونان، پدرسالاری در یکتاپرستی یهودیت، و اعتقادی در مسیحیت که عیسی را فرزند خدا میپندارد و مدعیست که خدا از طریق او صورت جسمانی یافته و مستقیماً در امور انسانی دخالت میکند. این همگرایی بیسابقه فلسفی، عرفانی و تاریخی، با گنجاندن مفهوم گناه در خود، به پیدایش یک زیربنای ایدئولوژیک و قدرتمند برای قدیمیترین تعصب دنیا مدد رساند: مفهوم گناه نخستین. درعین اینکه زن درهیئت مریم مقدس مورد تکریم قرارمی گرفت، او منشاء گناه انگاشته میشد. هم او بود که مرد را از شرف و افتخار الهی جدا و با دهشت جهان هستی قرین کرد.
داستان چگونگی روند دوگانه انسانزدائی از زن – چه ارتقا و چه تحقیر او- میتواند ما را فراتر از آئین و مسلک مریم باکره ببرد. در حقیقت، این داستان یکی از قدیمیترین تعصبات انسان است که به اشکال و شیوههای مختلف بقای خود را در دورههای طولانی تاریخ حفظ کرده است. زنستیزی، حتی از خلال سیلهای بنیان کنی که امپراطوریها و فرهنگها را از میان برده و شیوه تفکر و احساس رایج آنها را مضمحل کرده، بدون تغییر به بقای خود ادامه داده است. زنستیزی در برابر تحولات و انقلابات فلسفی و علمی، که ظاهراً جهانبینی ما را در بسیاری از موارد برای همیشه دگرگون ساختهاند، ایستادگی کرده است. حتی وقتی قیامهای سیاسی و اجتماعی روابط شهروندان و دولتها را تغییر داده و دموکراسیها حکومتهای اولیگارشی را در هم شکسته و سلطنتهای دیکتاتوری را ساقط کردهاند، زن ستیزی به میدان بازگشته است تا بسان بختکی دفع ناشدنی بر اندیشه برابری طلبانه ما سنگینی کند. زنستیزی به اندازه وبسایتهای پورنوگرافی جدید است و به میزان تمدن بشری قدمت دارد.
ما وارثان رسوم کهن هستیم، وارثان تمدنهایی که تاثیر عمیقی بر شکلگیری آگاهیهای ما داشتهاند و دوگانهنگریهایی را موجب شدهاند که محرک کوششهای ما برای انسانزدایی از نیمی ازنژاد بشری بوده است. اتو واینینگر، متفکر اتریشی قرن بیستم، و شاید آخرین فیلسوفی که از طریق فلسفه سعی در توجیه زنستیزی داشته، چنین مینویسد. «دوگانگی این دنیا ورای درک ماست. این روایت سقوط آدمی است، معمای نخستین. همانا پیوند زندگی ابدی با یک موجود فانی است، پیوند بیگناه در محکوم است.»
درک تاریخ این «معما» شاید بتواند به حل آن کمک کند. لیکن برای ردیابی ریشه این «معما» باید بدانیم که چه حوادثی قبل از تاریخ زنستیزی رخ دادهاند. سوال اینجاست که اگر زنها برای قرنها مورد تحقیر قرار گرفتهاند، آیا تاریخی پیش از زنستیزی نیز وجود داشته است؟
این سوالی است که به ذهن افراد بسیاری خطور کرده است، بویژه فمینیستهای تاریخشناس و پژوهشگرانی که علاقمند به یافتن فرا- تاریخی هستند که بیشتر تکیه بر تاریخ خود زن داشته و نه تاریخی که فقط رابطه او را با تاریخ مرد منعکس میکند.
تاریخ تا حد زیادی همچنان یک تاریخ مذکر باقی مانده و داستانی است که تاثیر مردان بر دنیای اطرافشان را، با تمام پیچیدگیهای سیاسی، مذهبی، نظامی، اجتماعی، فلسفی، اقتصادی، هنری، و علمی، منعکس میکند. بسیاری، ازجمله فمینیستها، تاریخ را برآیند جوامع مرد سالار توصیف کردهاند که در آن نقش و سهم زن نادیده گرفته شده یا به حد ناچیزی تقلیل یافته است. در طول چنین تاریخی، زنستیزی در اشکال مختلف ظهور کرده است. در حقیقت، از نظر برخی، چیزی که ما آنرا تاریخ مینامیم صرفاً روایتی است که مرد سالاری با ایدئولوژی زنستیز خود خواهان باز گو کردنش است، روایتی که هدفش تشریح و توجیه تسلط مردها بر زنها است
درک تاریخ این «معما» شاید بتواند به حل آن کمک کند. لیکن برای ردیابی ریشه این «معما» باید بدانیم که چه حوادثی قبل از تاریخ زنستیزی رخ دادهاند. سوال اینجاست که اگر زنها برای قرنها مورد تحقیر قرار گرفتهاند، آیا تاریخی پیش از زنستیزی نیز وجود داشته است؟
بسیاری از فمینیستها که از این نوع محدودیت تاریخی سرخورده شدهاند، در جستجوی چاره به ما قبل تاریخ رجوع کردند تا تاریخی بر مبنای مادر سالاری پدید آوردند. این تاریخ قصد داشت از زنان در مقابل تصویر تحریف شده و مکدری که بطور دائم از آنها ارائه شده بود حمایت کند.
برداشتهای مختلف تاریخ مادرسالاری، از اوائل قرن نوزدهم به بعد، توجه بسیاری از روشنفکران بر جسته، از فردریک انگلس و زیگموند فروید گرفته تا اعضای جنبش عرفانی فمینیستی قرن بیستم، را به خود جلب کرده است. این الگو از تاریخ، همچینین مورد حمایت محققین جدی مانند مرجیا گیمبوتس و رزالیند مایلز بوده، نویسنده مشهوری که کتاب چه کسی شام آخر را پخت: تاریخ زنان دنیا را نگاشته است. مایلز میگوید: زیرا درآغاز چون نوع انسان از تاریکی ما قبل تاریخ به در آمد، خدا یک زن بود، و چه زنی!… قدرت و مرکزیت اولین خدای زن یکی از بهترین اسراریست که تاریخ در دل خود پنهان کرده است.
مایلزگاه شماری ازپرستش خدایان زن (که درحکم رواج جوامع مادر سالار است) ارائه میدهد و ادعا میکند که «مقام مقدس زن حداقل ۲۵۰۰۰سال استمرار داشت – بعضی از مفسرین ۴۰۰۰۰یا حتی ۵۰۰۰۰سال هم به عقب برمی گردند. در حقیقت، دراین برهه از تاریخ بشر، هیچ مقطعی وجود نداشته که زنان در آن از موقعیتی ویژه وسحرآمیز برخوردارنباشند.»
مشکل یافتن شواهدی است که وجود تاریخ مادرسالار را اثبات کند. حتی اگر شواهدی هم دال بر تاریخ مادر سالاری وجود داشته باشد، اشکال اینجاست که هنوز رابطه او با مرد است که آن تاریخ را تعریف میکند. با این تفاوت که اینجا نقش زن از فرمانبردار به فرمانروا تغییر مییابد. اما هیچ نوشتار مستندی از چیرگی نظام مادرسالاری در دست نیست. ازکارهای دستی، مانند تندیسهای بهاصطلاح ونوسی دوران سنگ که از جنوب فرانسه تا سیبری کشف شدهاند، بعنوان نشان و مدرک پرستش گسترده الهه بزرگ استفاده میشود، اما تفسیر و تعبیر این آثار بسیار مشکل است. به نظر بعضی از مفسرین دوره مادرسالاری، وجود این آثار بر هیبت واحترام زن صحه میگذارد، ولی دیگرمفسران برآنند که این آثار شکلکهای بیقوارهای هستند که نه تنها بر هیبت و احترام به زن صحه نمیگذارند، بلکه بر وحشت از او نیز دلالت دارند. اما حتی اگر بتوان ثابت کرد که این تندیسهای کوچک بیانگر آئین یک الهه بزرگ هستند، تاریخ نشان میدهد که لزوما پیوندی بین پرستش خدایان زن و موقعیت اجتماعی بالای زنان وجود ندارد. مثلاً در دوران قرون وسطی که زنان جاودگر شکار و سوزانده میشدند، آیین مریم باکره در اوج خود بود.
در اروپا، پیش از آنکه یونانیها و رومیها مهر تسلط خود را بر تاریخ فرو کوبند، مدتی طولانی بعد از دوران سنگ و فقط در دوره سلتها است که با نوعی فرهنگ ما قبل کلاسیک سروکار داریم؛ این فرهنگ زمینههایی به دست میدهد تا ادعا کنیم که نوعی دوران زنسالاری رواج داشته است. این شواهد در اسطورهها و داستانهای سلتیک انعکاس یافته است – همچنین نوشتههای یونانیها و رومیهای این عصر از آزادی تکان دهندهای که سلتها برای زنان خود قایل بودند سخن میگویند.
وسوسه باور کردن دورانی بنام آرکیدیا در تاریخ بشر بسیار نیرومند است. گفته میشود که در این عصر طلائی از دست رفته، رابطه زن و مرد خالی از تنش و درگیری بوده است. لیکن باید در مقابل این وسوسه مقاومت کرد. بیشترین امیدی که میتوانیم داشته باشیم این است که در جامعه سلتیک، با هر مقیاسی که بسنجیم، هر دو جنس از رابطه متعادلی برخوردار بودهاند. این کتاب نشان خواهد داد که این موازنه با ظهور یونان و روم از بین رفت. این کتاب همچنین دوگانگی و تضاد حاصل از این تمدنها را که واینینگر بر آن انگشت گذاشته مورد بررسی قرار خواهد داد. در این دوگانگی، مردها تز بودند و زنها آنتی تز.
بر خلاف دیالکتیک، سرشت این دوگانگی (تز و آنتی تز) چنین است که هیچ سنتزی را قبول نمیکند و در آن هر دو جنس محکوم به یک ستیز ابدی هستند. زنان با ماشین نیرومندی از مباحث فلسفی، علمی، و حقوقی مواجهه شدند که هدفش، در تلاشی بیوقفه، ارائه فورمولی بود که آنها را در یک جایگاه «فرودست» در برابر مردان قرار دهد. بعدها، مسیحیت مباحث الهی را هم به این جریان اضافه کرد که اثرات آن تا به امروز گریبان گیر ما است.
طلوع دموکراسی لیبرال در دوران پسا روشنگری شاهد شروع مبارزات طولانی در جهت برابری حقوقی و سیاسی زن بود. ولی زنستیزی هیچگاه به توسعه و پیشرفت اجازه نداد تا به عنوان سدی جلوی راهش قد علم کند. وقتی برابری سیاسی و حقوقی در غرب به انقلاب جنسی منجر شد، واکنشهای شدید بنیادگرایان پروتستان و محافظهکاران کاتولیک را به همراه داشت. در بسیاری از کشورهای جهان سوم، حرکت برای حقوق زنان، ایدههای مذهبی و رسوم اجتماعی دیرپا را مورد تهدید قرارداد. این واقعیت خود را در افغانستان طالبان، که هدف اصلیاش سرکوب زنان بود، آشکارا در معرض نمایش گذاشت. سرکوب زنان و راندن آنان از حوزه عمومی در قانون تنقیذ شد درست مانند قانون نورنبرگ در آلمان نازی که یهودیان را در نظر مردم به موجودات غیر انسانی تبدیل کرد. در سرتاسر تاریخ، بندرت هدف زنستیزی برای انسانزدائی از نیمی از بشریت این قدر خود را عریان نشان داده است.
نفرت نسبت به زن آنچنان بر ما تاثیر میگذارد که هیچ نفرت دیگری قادر به ایجاد چنین تاثیری نیست، زیرا این نفرت وجود درونی ما را لمس میکند و در جائی قرار میگیرد که نقطه تلاقی زندگی خصوصی و عمومی ماست. تاریخ این نفرت ممکن است بر بستر پیامدهای عمومی آن بنا شده باشد، اما در عین حال این پرسش را بر میانگیزد که چرا در سطح شخصی نیز رابطه پیچیده مرد با زن به زنستیزی اجازه رشد و نمو داده است. در نهایت، چنین تاملی باید به ما بفهماند که برابری جنسی به ما اجازه خواهد داد که زنستیزی را از میان برداشته وخط بطلانی بر قدیمیترین تعصب دنیا بکشیم.
در همین زمینه:
مقاله های بسیار خوب و جالبی است ممنونم.فقط لطفا کمی عفت کلام را حفظ کنید از به کار بردن کلماتی مثل کس و گاییدن استفاده نکنید
سیاوش / 18 November 2011
من بعد از خواندن قسمت اول این مقاله کتاب را سفارش دادم که امروز هم دریافت کردم. خیلی مشتاقم که باقی کتاب را بخوانم. ممنون از معرفی این کتاب.
کاربر مهمان / 27 August 2011
سلام اگه ممکنه بگید این کتاب را از کدام انتشاراتی در ایران میتونم بخرم خیلی وقته دنبال این کتابم مرسی
ریحانه / 23 October 2013