سهراب رحیمی – بسیاری از صاحب‌نظران معتقدند که شعر واکنشی از کنشی‌ست عینی یا ذهنی که در آن عاطفه و احساس با اندیشه در قالب کلمات به هم گره خورده‌اند. می‌شود این معنی را این‌گونه خلاصه کرد که شعر اتصال و بازتاب برخورد احساس با اندیشه است.

فکر می‌کنم این تعریف بسیار کوچک است، چون به جنبه‌های دیگر زیبا‌شناختی توجه ندارد. این نوع برخورد با شعر و توقعی که برخی بزرگان از شعر دارند را می‌توان به‌عنوان معیاری برای بررسی عوامل عدم رشد شعر ما در نظر گرفت. البته تلاش‌های شاعران دهه‌ی ۷۰ ادامه‌ی منطقی‌اش که به شعر ۸۰ مرسوم شد، فضا را برای بررسی پیشنهادهای تازه به جهان شعر باز‌تر کرد. از جمله‌ی کسانی که در این دهه شاعری را آغاز کردند، بهاره فریس‌آبادی‌ست که نخستین کتابش را دو سال پیش به چاپ رساند.

در وهله‌ی اول دقت شاعر در موسیقی کلام شایان توجه است. دقت در موسیقی کلمات از چگونگی نام‌گذاری کتاب هم پیداست: نام کتاب می‌توانست «بنفشه لای برف» باشد، اما شاعر با توجه به آلیتراسیون، تولید یک آهنگ کرده و کتاب را «بنفشه‌های لای برف» نامیده است. می‌شود در‌‌ همان نخستین نگاه پی برد که فریس‌آبادی؛ شاعری‌ست زبانی؛ یعنی نیرو‌هایش را بیشتر صرف فرم شعر می‌کند:
 

این روز‌ها زیاد فکر می‌کنم
به نه آنقدر زیبا
که کاش بودم
و نه آنقدر خوب
که فکر می‌کنم
 

ذهن شاعر اصولاً می‌تواند یا تحت ‌تأثیر محرک‌های عینی باشد یا محرک‌های ذهنی. شعر فریس‌آبادی همواره در جهت محرکه‌های ذهنی‌ست که حرکت می‌کند:
 

باد که نمی‌آید
از دست‌ها تا ریه‌هام
در آب
نفس نمی‌کشم انگار
قد نمی‌کشم تا شب
که ساعتی
میان دنده‌هام
خوابیده انگار
 

توجه در زیبایی‌شناسی نوین بیشتر به پرداخت هنرمندانه‌ی شاعر معطوف است. هرچند حس اصلی و محرکه‌ی بنیادین را نمی‌شود در نظر نگرفت. اما در پاسخ به مخاطبانی که در جست‌وجوی واقعیت هستند و از درک این سطر عاجزند، باید گفت که این سطر‌ها خوانشی از نوع دیگر می‌طلبند؛ خواننده‌ای که بتواند به فراخور درک ذهنی خود از شعر، علائم تصویریِ نقش‌های منقوش بر پرده‌ی شعر را کشف کند.
 

همان‌طور که گفتم نقطه‌ی قوت شعر بهاره فریس آبادی اندیشه است. اما اندیشه‌‌ی شاعر پنهان است و از طریق بازی‌های زبانی خاص او به‌گونه‌ای بازیگوشانه و رندانه بیان می‌گردد.
 

نشسته‌ات هنوز سه نفر
بی‌یکی از آن ه ا
کنار اتاقم
از چپ به راست
با پیراهنی سیاه
موهای مجعد و اندام باریک
چیزی شبیه راز
روز
روزهای من…
نگاه که می‌کنم
دو نفر
از راست به چپ
فراموش کرده‌اند مرا
و من
حول طلوع گرما
هر سال
بیمارم
 

ادبیات حاصل ترکیب‌ها و واژه‌هاست، اما اتکای شعر بیشتر به قدرت واژه‌ها و به معناهای چند پهلوی آن‌هاست. پس بنابراین می‌شود گفت شعر ادبی‌ترین شاخه‌ی ادبیات است. شعر به تعبیری تصویری از یک دنیای آرمانی‌ست و شاعر هنرمند‌ترین کسی‌ست که زبان را به‌کار می‌گیرد. در مورد بهاره فریس‌آبادی باید گفت او در ابتدای راهی قدم برداشته که می‌شود افق‌هایی تازه را در صدای نُت‌هایش از طریق معانی واژگانی و هارمونی ضمنی و پوشیده به کمین نشست.
 

شناسنامه‌ی کتاب:
بنفشه‌های لای برف، بهاره فریس‌آبادی، چاپ اول، بهار ۱۳۸۸، نشر آهنگ دیگر، ۶۴ صفحه

نگاهی به شعرهای ستار جانعلی‌پور

مجموعه شعری به دستم رسیده بی‌نام با حجم چهل صفحه. این دفتر از تولد شاعری نشان دارد که سعی می‌کند خودش را با زبانی مستقل درون کلمه‌ها و تصویرهای نو پیدا کند.

قطاری باری‌ام
که در جنگ‌ها بوی باروت می‌دهد
بوی آغوش زنی
هنگامی که کلمات عاشقانه
از پشت پاکت نامه‌ی سربازی پیداست.

همان روایت جنگ که همه بار‌ها دیده‌ایم و شنیده‌ایم؛ و نامه‌ی سرباز. اما این‌بار این حس و احساس با تصویری نو ارائه می‌شود؛ تصویری که ساخته‌ی ذهن شاعرانه‌ی راوی‌ست. شاعر خود را به جای قطار می‌گذارد که بوی باروت می‌دهد. ما هنوز به بوی باروت و قطار عادت نکرده‌ایم که تبدیل می‌شویم به بوی آغوش زن به هنگامی که کلمات عاشقانه از پشت پاکت نامه‌ی یک سرباز پیداست. این‌گونه جابجایی سریع و انتقال تصاویر، خبر از یک ذهن هوشمند تصویرساز می‌دهد که به روایت صرف بسنده نکرده است، بلکه حتی در ارائه‌ی تصویر و نحو زبان نیز تصرف کرده است.
 

از پنجره‌ی کوچک آپارتمانم
به میدانی نگاه می‌کنم
که از دور، آزادی‌ست
و از نزدیک
دایره‌ای توخالی
 

راوی نشان می‌دهد به‌خوبی از پس روایت تصویر برآمده، چرا که نگاهی که او دارد هم از روبروست و هم‌ریشه در مفاهیم زبانی دارد که هر خواننده‌ای بنا بر تجربه‌ی خاص خود برداشتی خاص را می‌تواند داشته باشد. مفاهیم «میدان»، «آزادی»، «دایره» و «توخالی» در کنار هم در عین حال تصویری حلقوی ایجاد کرده که علاوه بر ارتباط مفهومی ارتباطی تصویری را نیز القاء می‌کند.
 

ترجیح داده‌ام
کاغذی بی‌جان باشم
تا مردانی که دوستت دارند
چیزی بر آن بنویسند
 

شعری‌ست بس عاشقانه و دردناک. نوشتاری عاطفی که در آن شکل روایت از نوعی تازه است. حتی ابراز عشق نیز نوعی نگاه عارفانه است. شاعر خودش را به جای کاغذ می‌گذارد تا عاشقان بر آن نامه‌هایشان را بنویسند. از خودم می‌پرسم اگر کلمه‌ی کاغذ اینجا استفاده نمی‌شد چه تأثیری بر کل شعر داشت. شاید اینجا راوی می‌خواسته بر گذر زمان نگاهی داشته باشد. نوشتن در واقع یعنی نوشته شدن. آیا ماییم که می‌نویسیم یا دستی‌ست که ما را می‌نویسد؟ آیا نویسنده است که بر روی کاغذ ثبت می‌کند یا نوشته است که نویسنده را بر صفحه‌ی بی‌جان زمان می‌نویسد؟! شاعر اینجا بی‌آنکه اشاره کند به زوال زمان و بقای نوشتار اشاره کرده؛ منتهی با‌‌ همان سبک و زبان شاعرانه‌ای که وبژگی خاص خود اوست.

به مرگ تکیه می‌کنیم
به آسانی تکیه بر صندلی‌ها
پشت میز صبحانه
به آسانی تکیه بر صندلی‌های اتوبوسی غمگین
که در ایستگاه
ترکمان خواهد کرد
 

شاعر به زندگی همچون سفری می‌نگرد که یکی از ایستگاه‌هایش مرگ است. هر چند در سطر اول به مرگ تکیه کرده. اما انگار می‌خواهد بگوید تنها تکیه‌گاه ما در زندگی‌‌ همان مرگ است؛ و شاید دو بار تکرار، به آسانی تکیه بر صندلی، بیشتر بتواند منظور شاعر را در بی‌ثباتی ما به‌عنوان مسافر و ثبات مرگ به‌عنوان اتوبوسی همواره زنده نشان دهد.
 

جای مرگ
در جمله‌ها نقطه چین می‌گذاریم
و هر بار یکی از ما
در جای خالی می‌افتد
 

هرچند در این مجموعه‌ی کوچک و کم‌ادعا شاعر می‌توانست با دقت بیشتر و رعایت ایجاز و دقت در نوع تقطیع و استفاده‌ی کمتر از تصاویر سنگین و تمرکز بیشتر بر روی فرم به زبانی روان‌تر و ساده‌تر گویای تصویرهای ذهن خود باشد. اما با این حال می‌شود او را از جمله شاعرانی دانست که با ذهنی پویا سعی در یافتن راه‌های نو دارند.
 

ستار جانعلی‌پور از شاعران برگزیده‌ی جایزه‌ی شعر خبرنگاران در سال ۱۳۸۹ بود.