علی اسکندرزاده – وقتی بحث معرفی کتاب می‌شود، به‌خصوص وقتی که می‌خواهیم کتاب‌های جهانی را معرفی کنیم، بیشتر مایلیم به کتاب‌هایی که در کشورهای اروپایی و در آمریکای شمالی منتشر شده‌اند، بپردازیم.

در حالی‌که این‌روزها به‌خاطر گلوبالیسم و افزایش سطح آموزش همگانی و دسترسی مردم در سراسر جهان به اطلاعات، در کشورهای آسیایی و در آفریقا هم اتفاقات خوبی می‌افتد. به‌خصوص در کشورهای عربی شمال آفریقا که از نظر سیاسی تحولات غیرمنتظره‌ای را از سر می‌گذرانند.
امروز در برنامه‌ی «کتاب‌های از یاد رفته و کتاب‌های در یاد مانده» می‌خواهیم به رمانی که اخیراً از نویسنده‌‌ای به نام نجات ال‌هاشمی منتشر شده، بپردازیم. نجات ال‌هاشمی مراکشی است و رمان او، با نام «آخرین سالارمرد» در آلمان و فرانسه منتشر شده و از کتاب‌های پرفروش نویسندگان آفریقای شمالی‌ است.

«آخرین سالارمرد» داستان مردی است که به زورگویی و خشونت خانگی روی می‌آورد و با این‌حال خانواده در مقابل او هیچ کاری انجام نمی‌دهد و در سکوت به همه‌ی زورگویی‌های او تن می‌دهد. در این میان فقط دختر اوست که مقابل این مرد زورگو و مستبد قد علم می‌کند، تحصیل می‌کند و از نظر اقتصادی و اجتماعی به یک زن مستقل بدل می‌شود. «آخرین سالارمرد» داستان موفقیت یک زن مسلمان در یک جامعه‌ی مردسالار و بی‌رحم است؛ داستان زن‌کشی در یک خانواده‌ی مسلمان و مقاومت یک زن آگاه در برابر استبداد و خشونت خانوادگی.
 

نام بلندبالایی که هفت پشت آن به مردها می‌رسد

«آخرین سالارمرد» با این جملات که برای ما ایرانی‌ها آشناست آغاز می‌شود:« این داستان مأمون است. مأمون بن دریوج، پسر علال، پسر مُحَوَد، پسر مُوَحَند، پسر بوزیان که او را ازین پس فقط مأمون می‌نامیم.»
 

در این نام بلندبالایی که هفت پشت آن به مردها می‌رسد، در این سنت مردسالار در یک خانواده‌ی مسلمان عرب، همه‌ی داستانی که ال‌هاشمی تعریف می‌کند، نهفته است. ‌ال‌هاشمی برای روایت این داستان از سنت داستان‌گویی شفاهی در بین عرب‌ها استفاده می‌کند. از همان سنت پرده‌خوانی‌ها و شمایل‌خوانی‌ها که در ایران هم سراغ داریم.
 

در فصل اول، نویسنده متکی بر تحلیل‌های روانشناختی فروید، نشان می‌دهد که مأمون چگونه به خاطر تحقیرها و آزارهایی که در کودکی و نوجوانی متحمل شده، خود را در نقش یک قربانی می‌بیند و به خودش اجازه می‌دهد که برای جبران این تحقیرها هر کاری که دوست دارد انجام دهد. پدر مأمون یک مرد سرکوبگر بوده و او که حالا رفتار پدر را درونی کرده، درست مانند او در نقش یک مرد سرکوبگر ظاهر می‌شود و با آزار دادن خانواده‌اش خود را از نظر روحی تخلیه می‌کند.
 

خانواده‌ی مأمون از کارهای او به تنگ آمده‌اند، اما با این‌حال تحمل می‌کنند و حتی وقتی که او برای کسب درآمد بیشتر به اسپانیا مهاجرت می‌کند و در آنجا معشوقه‌ای می‌گیرد و هر چه را که درمی‌آورد، خرج عیاشی‌هایش می‌کند، از زن و فرزندان او مراقبت و نگهداری می‌کنند.
 

یک تصویر کاملاً آشنا

تصویری که ال‌هاشمی در این داستان از مأمون به‌دست می‌دهد، یک تصویر کاملاً آشناست: یک مرد زنباره اما وابسته به مادر و خواهرانش. مادر و خواهرانی که در دنیای رمان از کمترین آگاهی برخوردارند و با وجود آنکه از رفتار پسر نازپرورده‌شان رنج می‌برند، اما چون پسر است، رفتار او را تحمل می‌کنند.
در فصل اول دختر مأمون بعضی از سیاهکاری‌های پدرش در اسپانیا را تعریف می‌کند. در فصل دوم اما این سیاهکاری‌ها را از نزدیک تجربه می‌کند. در این فصل مأمون همسر و فرزندانش را با خود به اسپانیا برده، آنها را در یک خانه‌ی نمور که بیشتر به زندان شباهت دارد، سکونت داده. بعد از مدتی بیکار می‌شود، و حتی نمی‌تواند خرج و مخارج خانواده‌اش را تأمین کند. با این‌حال دست از زنبارگی‌هایش برنمی‌دارد و کار به آنجا می‌کشد که معشوقه‌اش را با خود به خانه می‌آورد، زنش و فرزندانش را کتک می‌زند و آنها را تحقیر می‌کند.
 

در این میان دختر او به کتاب‌ها پناه می‌آورد. فرهنگ لغات زبان اسپانیایی را کلمه به کلمه فرامی‌گیرد، دیپلمش را می‌گیرد و بعد از آنکه تحصیلاتش را به پایان می‌رساند از پدرش انتقام سختی می‌گیرد.
به خاطر این طرح داستانی ما در واقع با نوعی از ادبیات زنان مسلمان روبرو هستیم: یک داستان خطی و کاملاً آشنا که هرچند حرف تازه‌ای برای ما ایرانی‌ها ندارد، اما می‌تواند الگوی خوبی باشد برای درک کردن توقعات و انتظارات خواننده‌ی غربی از یک رمان شرقی.
 

 می‌توانیم داستانی را در سیصد صفحه تعریف کنیم؟

ال‌هاشمی کوچکترین چیزها را هم توضیح می‌دهد و برای همین خواننده‌ی غربی به خوبی می‌تواند با شرایط خانوادگی یک زن مسلمان و مشکلات او آشنا شود. اما ممکن است این توضیحات برای خواننده‌ی شرقی خسته‌کننده و کسالت‌آور باشد. در واقع اگر در شرق ما کنجکاو هستیم از زندگی روزانه‌ی غربی‌ها در اروپا و آمریکای شمالی آگاه بشویم، در غرب، خواننده‌ی غربی مایل است از زندگی و مشکلات روزانه‌ی ما آگاه بشود. همانطور که آثار کارور، همینگوی یا فاکنر در ایران خواننده دارد، کتاب‌هایی مثل «آخرین سالارمرد» در غرب خواننده دارند.
 

منتقدان غربی درباره‌ی این‌کتاب گفته‌اند که با وجود آنکه نویسنده داستان سه نسل را تعریف می‌کنند، اما این کتاب سیصد صفحه‌ای بیش از حد طولانی‌ست. از اینجا هم می‌شود به یکی از مشکلات نویسندگان شرقی در غرب پی برد: آیا واقعاً ما می‌توانیم داستانی را در سیصد صفحه تعریف کنیم؟
با این‌همه منتقدان از تصویرپردازی‌های نویسنده و از خونسردی او و از اینکه بیش از حد عاطفی نشده و بیش از حد به قهرمان داستانش پر و بال نداده، تعریف کرده‌اند.
 

کتابی آموزنده و خواندنی. هم برای زنان و هم برای نویسندگانی که دنبال الگویی برای موفقیت در غرب می‌گردند: «آخرین سالار مرد» نوشته‌ی نجات ال‌هاشمی، نویسنده‌ی مراکشی.
 

برنامه‌ی رادیویی «کتاب‌های در یاد مانده و کتاب‌های فراموش‌شده» را سه‌شنبه‌ها از رادیو زمانه بشنوید. اگر پیشنهادی برای معرفی این‌گونه کتاب‌ها دارید، می‌توانید در سایت زمانه یا در صفحه ما در فیس‌بوک با ما در میان بگذارید. با ما باشید.