ویدا وفایی – بیست و چهارمین نمایشگاه کتاب تهران با همه‌ی حرف و حدیث‌ها، اما و اگرها و گلایه‌ها به پایان رسید. برخی از کارشکنی‌های وزارت ارشاد گله داشتند و عده‌ای از بی‌توجهی مردم گفتند. اما من می‌خواهم ماجرا را از زاویه‌ی دیگری ببینم، چیزی که خیلی از ما تجربه‌اش کرده‌ایم و برایمان کاملاً ملموس است.

اندکی پیش از تعطیلات نوروز بود که با دوستی صحبت از کتاب شد و سرانه‌ی مطالعه در ایران، و من گله کردم که کتاب برای اکثر مردم کم‌ارزش است و در زندگیشان جایی ندارد. هر وقت هم کسی از مطالعه می‌گوید، منظورش خواندن‌‌ همان کتاب‌های درسی است و نیز نگاه‌های سرسری و گذرا به صفحات روزنامه‌ها. دوستم که جوان است و عاشق ادبیات داستانی، گفت درست است که مردم اهل مطالعه نیستند، اما از نظر او که چند ساعت از روزش را به مطالعه‌ی ادبیات می‌گذراند، خلاء معرفی کتاب هم وجود دارد، و اینکه در کنار این همه کالا که صبح تا شب به شیوه‌های مختلف تبلیغ می‌شوند و در معرض دید مردم قرار می‌گیرند، کتاب‌ها بی‌سر و صدا انتشار می‌یابند و راهی قفسه‌ی کتابفروشی‌ها می‌شوند. سرنوشت خیلی از آن‌ها هم خاک خوردن است و دیده نشدن. بله، حق با او بود. این هم وجه دیگری از معضل صنعت نشر در ایران است. کتاب در رسانه‌ای همچون تلویزیون جایی ندارد، و مردم، ‌جز گروه اندکی که زندگیشان به این کار گره خورده، از انتشار خیلی از آثار خبردار هم نمی‌شوند.
خلاصه اینکه بعد از ساعتی درد دل درباره‌ی وضعیت کاب، دوستم پرسید رمان ایرانی خوب چی سراغ دارم که او تهیه کند و در تعطیلات عید بخواند. هنوز دهانم را باز نکرده بودم که تأکید کرد: «لطفاً قصه‌ی آپارتمانی و شبه‌روشنفکری و کافه‌نشینی و نق و ناله نباشد». با این توضیح ذهنم را جمع و جور کردم و نام پنج – شش اثر داستانی ایرانی را برایش گفتم و او هم یادداشت کرد. یکی از کتاب‌های پیشنهادی‌ام «پرسه زیر درختان تاغ» نوشته‌ی علی چنگیزی بود، که چون دوستم واژه‌ی تاغ را نشنیده بود، دوباره نام کتاب را پرسید و اینکه یعنی چه و آیا کتاب خوبی هست یا نه و ناشرش کیست و از این حرف‌ها.
اواخر فروردین که دوباره دوستم را دیدم، بعد از سلام و احوال‌پرسی گفت که کتاب‌ها را خریده و خوانده، از جمله «پرسه زیر درختان تاغ» را. گفت کتاب را خیلی دوست داشته، همه چیزش را، از قصه و فضا و شخصیت‌ها گرفته تا طرح جلد و ظاهر کلی کتاب. این را هم گفت که: «دست نشر ثالث درد نکند واقعاً. حتماً یادم باشد نمایشگاه کتاب بروم سراغ غرفه‌ی نشر ثالث، البته این‌بار به قصد خرید آثار داستانی ایرانی.»

چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت دیدمش. روز قبلش به نمایشگاه رفته بود. از ازدحام جمعیت گفت و بی‌نظمی. همین که پرسیدم آیا وقت کرده به همه‌ی غرفه‌هایی که می‌خواسته سر بزند یا نه، ناگهان برزخ شد و شروع کرد به گلایه از اینکه برخی ناشران کی می‌خواهند یاد بگیرند که به مخاطباشان احترام بگذارند؟ این همه جوان تحصیلکرده‌ی بیکار مانده‌اند، اما پشت پیشخان غرفه‌ها آدم‌هایی ایستاده‌اند که درباره‌ی کتاب‌ها بیشتر از بستنی‌فروش‌های محوطه‌ی نمایشگاه اطلاعات ندارند. گفت: «یادت هست “پرسه زیر درختان تاغ” را دوست داشتم و گفتم حتماً به غرفه‌ی ثالث سر می‌زنم؟» بله، یادم بود.
 

«رفتم و از آقای جوانی که در غرفه ایستاده بود، سراغ بخش داستان ایرانی را گرفتم. گفت ثالث اصلاً رمان و داستان چاپ نمی‌کند. گفتم غیرممکن است. خودم چند وقت پیش “پرسه زیر درختان تاغ” را که مال نشر ثالث است، خریدم. آقا فرمودند آن یکی استثناء بوده و ثالث اصلاً ناشر رمان نیست.» راستش از این برخوردهای غیرحرفه‌ای کم ندیده‌ام ولی این یکی واقعاً نوبر بود. برای دوستم توضیح دادم که ثالث آثار داستانی زیادی منتشر کرده، از جمله «آویشن قشنگ نیست» حامد اسماعیلیون و «نمی‌توانم به تو فکر نکنم سیما» محمد حسینی. از عصبانیت قرمز شده بود. گفت: «پس این آقا را از کجا آورده بودند نشانده بودند در غرفه که جواب مردم را بدهد؟»
 

صنعت کتاب مشکلات زیادی دارد، اما این یکی مسأله‌ای است که خیلی از ما از نزدیک تجربه‌اش کرده‌ایم و برایمان امری تلخ اما آشناست: کتابفروش‌های بی‌اطلاع و عبوس و بی‌حوصله. نویسنده و مترجم برای اثری که در اختیار ناشر می‌گذارد، رنج می‌کشد و وقت می‌گذارد. از نظر مالی می‌داند که نباید انتظاری داشته باشد ولی خواسته‌اش این است که دیده شود، که اثرش خوانده شود، و این خواسته‌ی زیادی نیست. بخش مهمی از چرخه‌ی تولید و عرضه‌ی کتاب همین کتابفروشی‌ها هستند که می‌توانند با رفتاری حرفه‌ای اعتماد مشتریان را جلب کنند و کتاب‌های روز را به آن‌ها معرفی کنند. تا وقتی صاحبان نشر نگاه‌شان را به مقوله‌ی فروش عوض نکرده‌اند، تا وقتی پشت پیشخان کتابفروشی‌ها و غرفه‌های کتاب جای کارگران انبار و افراد فاقد صلاحیت است، آن پیوند لازم میان مشتری کتاب و مرکز فروش این کالا برقرار نمی‌شود و خیلی از آثار حتی در نمایشگاه سالانه‌ی کتاب هم فرصتی برای دیده شدن پیدا نمی‌کنند.