یِوگنی یفتوشنکو، از شاعران نامدار اتحاد شوروی سابق، در سن ۸۴ سالگی در ایالات متحده آمریکا دیده از جهان فرو بست.
تلویزیون دولتی روسیه اعلام کرد که یِوگنی یفتوشنکو شنبه یکم آوریل / ۱۲ فروردین در بیمارستانی در شهر تالسا، واقع در ایالت اُکلاهمای آمریکا بر اثر سکته قلبی درگذشت.
یفتوشنکو با اینکه از آرمان سوسیالیسم دفاع میکرد و هرگز با نظام شوروی مخالفت آشکار نکرد اما از اختناق، فساد و بوروکراسی در این نظام، انتقاد میکرد. اداره سانسور اتحاد شوروی نیز به همین دلیل از انتشار برخی از آثار او جلوگیری کرد.
او در سال ۱۹۳۲ در شهر زیما واقع در منطقه سیبری روسیه بهدنیا آمد و از ۱۶ سالگی سرودن شعر را آغاز کرد.
یفتوشنکو را نماینده نسل بعد از اختناق دوران استالین در دهه ۶۰ میلادی میدانند. یکی از اشعار معروف او در سال ۱۹۶۳ «میراث استالین» را مورد انتقاد قرار داد. در شعر «بابی یار»، یفتوشنکو کشتار جمعی یهودیان کییف در سال ۱۹۴۱ توسط آلمان نازی را بهیاد آورد. او در این شعر نسبت به احساسات یهودیستیزی در اتحاد شوروی هشدار داد.
یِوگنی یفتوشنکو افزون بر چندین جایزه ادبی که در کشورش بهدست آورد در سال ۱۹۹۹ بهعنوان نخستین شاعر خارجی جایزه والت ویتمن آمریکا را نیز دریافت کرد. او بارها در دانشگاههای آمریکا شعرخوانی کرد. در سال ۲۰۰۸ در ایتالیا جایزه آنونزیو را بهدست آورد و در سال ۲۰۰۹ جایزه دولتی فدراسیون روسیه به او اهدا شد.
یفتوشنکو همچنین در عرصه کارگردانی و فیلمنامهنویسی نیز فعالیت میکرد و از سال ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۱ نماینده پارلمان بود.
دیمیتری شوستاکوویچ، آهنگساز برجسته اتحاد شوروی سابق، در قطعات و سمفونیهای خود برخی از اشعار یفتوشنکو را به کار برده است.
آثار او در ۷۲ زبان ترجمه شده است. مترجمان ایرانی، از جمله نسترن زندی برخی از اشعار یفتوشنکو را به زبان فارسی برگرداندهاند.
یکی از جملات معروف یِوگنی یفتوشنکو چنین است: «هنگامی که سکوت جایگزین حقیقت شود، آن سکوت یک دروغ است.»
یفتوشنکو را نخستین شاعری میشناسند که پس از دوره رئالیسم سوسیالیستی شعر روسی را از چارچوبهای مشخص سیاسی آزاد کرد و به آن جنبههای زیباییشناسانه بخشید.
از آثار او میتوان به «نقطه اتصال زیما»، «زندگینامه پیشرس»، «زورق نامهبر»، «زیر پوست مجسمه آزادی» و «برف سوم» اشاره کرد.
در زیر شعر «برفهای سپید میبارند» از یفتوشنکو را به ترجمه نسترن زندی میخوانید:
برفهای سپید میبارند
انگار سر میخورند روی رشتههای باریک
زیستن و زیستن تا همیشه در جهان
ممکن نیست.
ارواح کسانی
در دور دست محو میشوند
انگار برفهای سپید
به آسمان میروند از زمین
برفهای سپید میآیند
و من نیز میروم
در من افسوس مرگ نیست
و در انتظار جاودانگی نیستم
معجزه را باور ندارم.
برف نیستم،ستاره نیستم
و بار دیگر نخواهد بود
هرگز، هرگز.
من فکر میکنم گنهکارم
اما مگر که بودهام؟
و در شتاب زندگی
بیش از زندگی چه چیزی را دوست داشتهام؟
روسیه را دوست داشتهام
با تمام وجودم
رودهایش را هنگام طغیان
و هنگام آرمیدن زیر یخها
روح خانههای چوبی روستایی
روح کاجستانها
استینکو و پوشکینش را
پیرمردهایش را
زندگی اگر شیرین نباشد
افسوس نمیخورم
من برای روسیه زندگی میکنم
بگذار عمرم به آشفتگی بگذرد.
و با امید جان میدهم
(لبریز از هیجانهای پنهان)
حتی اگر نقش کوچکی کشیدهام
به روسیه کمک کردهام.
بگذار فراموشم کند به آسانی
اما جاودانه بماند
تا ابد، تا ابد
برفهای سپید میبارند
مثل همیشه
مثل زمان پوشکین، استینکو
و مثل روزهای پس از من.
برفهای سنگین میبارند
بر نقش گامها
بر رنجهای روشن
هم رنجهای دیگران، هم رنجهای من…
جاودانگی ممکن نیست،
ولی امید من این است:
تا روسیه برجاست
من ادامه خواهم داشت.