رباب محب – «ماجرای ساده و کوچک روح درخت» نمایش بخشی از حقایق گذشتهی ماست؛ گذشتهای که کماکان هنوز ادامه دارد. «ماجرای ساده و کوچک روح درخت» در پائیز و زمستان سال ۱٣۵۶ نوشته شد و در تابستان ۱٣۵۷ آمادهی چاپ بود، اما به دلیل تغییر ناگهانی اوضاع و احوال ایران و حساس شدن شرایط، نشر کتاب به تعویق افتاد تا سال ۱٣۷٨ خورشیدی که این کتاب توسط نشر باران در سوئد منتشر شد.
هدفِ پارسیپور از نوشتن این داستان – بنا به گفتهی خود او به تصویر کشیدن شرایط سال ۱٣۵۶ و نمایش گوشهای از زندگی ایرانیان در آن روزگار است. وی در پیش گفتار کتاب مینویسد: «روش گفتوگو در نسخهی نخستین گفتاری بوده است که در این نسخه نوشتاری شده است. دلیل این امر این است که ایرانیان خارج از کشور کم کم ساختار زبان فارسی را به دست فراموشی میسپارند.» این توضیح منِ خواننده را قانع نمیکند، چرا که این کتاب تنها از گفتوگو تشکیل نمیشود.
جملهها و عبارتهای توصیفی و یا روایی فراوانی در کتاب موجود است که به زبان نوشتاری نوشته شده و البته میبایست به این روش نوشته شوند. در کنار هم قرار گرفتن این دو شیوه یعنی روش گفتاری و روش نوشتاری نه تنها خدشهای در ذهن خوانندهی دو زبانه وارد نمیآورد، بلکه به غنای زبانِ او نیز کمک میکند. به اعتقاد من زبان گفتاری و زبان نوشتاری هر یک حاوی کیفتهای زبانی و فرهنگی و تاریخی خاص خود هستند که در ادبیات اینبار به وضوح جان میگیرد و نمایان میشود. از این گذشته یکی از دلایل فراموش کردن ساختار زبان فارسی نزد ایرانیان خارج از کشور عدم تماس آنها با زبان فارسی است؛ ارتباطهای روزانه، مطالعهی مجلات و روزنامهها و حتی کتاب خواندن اغلب با زبان کشور میزبان صورت میگیرد. بدین سبب تغییر روش گفتوگو به زبان نوشتاری غیر ضروری بهنظر میرسد. امّا اگر به جای این تغییر، نکات دستوری متن با وسواس و دقت بیشتری برگزیده میشد، این کتاب ارزشمند جایگاهی مییافت که شایستهی آن است.
به چند نمونه از اشتباهات دستوری توجه کنیم:
حروف اضافه: ص ۱٣ خط بکشم در تاریخ (شاید بر مناسبتر باشد؛ خط بکشم بر تاریخ) ص٣۹ آرزویی که دیگر برای من دست نمیدهد (آرزویی که دیگر به من دست نمیدهد) ص۵٣ چه احساسی برای او دارم (چه احساسی به یا نسبت به او دارم) و…
صفتها: ص۱۹ آپارتمان حرامزاده؛ حرامزاده صفتی است که به انسانها داده میشود و نه به اشیاء. حداقل من نشنیدهام که از این صفت در ترکیبهایی از این دست به کار گرفته شود.
ص۱۴ در جملهی «انگار که من برای خالیِ اتاق صحبت کرده بودم» مشخص نیست که منظور صحبت کردن برای یک اتاق خالی است (صفت و موصوف) یا صحبت کردن برایِ خالی یعنی خلاء که به نوبه خود میتواند منظور بیهوده سخن گفتن باشد زیرا که گوینده گوش شنوایی نمییابد.
فعلها: ص ۱۷ بعد ناگهان ماجرای خانه پیش آمد. این مثل یک خواب است. شاید ناگهان سیارهای از روی سر آدم رد میشود (بشود) و همه چیز را در هم میریزد (بریزد). ص۲۲ اول که میخواهد شروع کند به حرف زدن واژها میآید (میآیند) و…
از اشتباهات چاپی و دستوری که بگذریم کتاب حرفی برای گفتن دارد. همین حرف است که از ارزش درونی متن کم نمیکند. پارسیپور با نگاه جامعهشناسانهی خود همواره انسان ایرانی را زیر ذرهبین میبرد. هر داستان او بخشی از تاریخ و فرهنگ ایرانزمین است. بدین لحاظ میتوان گفت که داستانهای پارسیپور به نوعی مردمشناسی است. او جامعهی مردسالار و روشنفکر را از درون میشکافد.
راوی «ماجرای ساده و کوچک روح درخت» احمد مرد جوانی است که در یک مهمانی با دختر نوزده بیست سالهای آشنا میشود و با او به بستر میرود. این دختر کتایون نام دارد که بهخاطر پرحرفیاش «چیچینی» لقب میگیرد. چیچینی با مردان تحصیلکرده معاشرت میکند. او بر آن است که مردی را انتخاب کند تا از شر بکارت رهایی یابد. برای این هدف احمد را برمیگزیند. در نگاهِ چیچینی احمد مردی است شجاع و دانا و قابلِ اعتماد و در نتیجه شایستهی همبستری. احمد پیش از آشنایی با چیچینی با شمسی زن مطلقه و مادر دو فرزند رابطه داشت. آشنایی او با چیچینی باعث بیاعتبار شدن رابطهاش با شمسی نمیشود، بلکه با تمام عشقی که به کتایون یا چیچینی دارد احساس میکند دیدار شمسی یک نیاز درونی و حیاتی است.
شمسی نمونهی کامل یک زن سنتی است. همانطور که کتایون نمایندهی زن مدرن و امروزی است. مردان قصه دوستان نزدیک احمد هستند؛ روشنفکرانی که در جریان اتفاقات هر یک به نوعی ترس خود را نشان میدهند. در این میان تنها حسین است که انگار با ترس فاصله دارد؛ حداقل در نگاه شمسی و چیچینی. حسین سرانجام به زندان میافتد و در طی ماجرایی کشته یا مفقود میشود. او همانند سایر دوستانش که همگی مرد هستند، نمیاندیشد و این دیگرگونه بودن از نظر دو زن یعنی شمسی و چیچینی پنهان نمیماند. این دو زن شیفتهی دیگرگونه بودن حسین شدهاند. اما هر یک به شیوهی خود.
ملاقاتهای این مردان و گفتوگوهای آنها در نزد اکثر ایرانیان میانسال امروز صحنهای آشناست. پارسیپور در داستان خود این صحنهی تاریخی را ثبت کرده است. او در عین حال نبرد مدرنیته و سنت را به وجه بسیار جالبی جلوی روی خواننده میگذارد. رفتار معقول چیچینی که در نگاه مردان دور و برش نامعقول و یا خیالبافی و سادهانگاری تلقی میشود تلاشی است برای رسیدن به آزادی و رهایی از قید و بند سنت.
در نهایت چیچینی (مدرنیته) آن میکند که زمانش به او میگوید: در مورد جسمش تصمیم میگیرد و عمل میکند. و چون به هدفش میرسد و محیط خود و ظرفیتهای آن را درمییابد ایران را ترک میکند، زیرا که ایران جای دختری چون او نیست. در دنیا مطلقاً چیزی جز جوانی وجود ندارد. جوانی با شور همراه است و شهامت تغییر شرایط. با احتیاط میانهای ندارد. پس باید تمثیلی برای حرکت جهان و هستی باشد. «جوانی» چیچینی پرحرف است که میخواهد قفلهایِ دهان را بدرد و بگوید او کیست و از خود و زندگی چه میخواهد.
احمد گذشته را انتخاب میکند. مالک گذشته بودن یعنی علم داشتن به داراییهای خود. او میداند مالک چه چیزی است. میگوید: «شمسی گوشهای از زندگی من است. همانند انگشت کوچکم که همیشه هست بدون آنکه آن را بدانم. شمسی در واقع بخشی از خون من است، در رگهای من هست. لزومی به اعتراف حضورش نیست. حضورش همیشه هست، همیشه بوده است. میتواند برای سالهای مدید فراموش بشود. اما یک روز لابلای خاطرات قدیمی، لابلای اشیا کهنه برمیگردد.» (ص۶۵). این سنت است. شمسی عادتی است که فراموش نمیشود. حضورش همانقدر مسلم و پیداست که ناآشنایی و غریب بودن پدیدههای نو (مدرن).
شمسی در جریان روابط احمد و چیچینی و مهاجرت چیچینی به خارج از کشور قرار میگیرد. پس از مفقود شدن حسین ابتدا تصمیم میگیرد تهران را به مقصد هندوستان ترک کند. اما میماند. یک درختچهی بید مجنون میخرد و در حیاط خانهاش میکارد. این خاصیت سنت است. باید جایی ریشه کند؛ و ریشه کردن در ذات درخت است. البته به تصور شمسی.
پیشگفتار کتاب از سوئی، مردان داستان و شخصیت چیچینی از سوی دیگر مرا از حیطهیِ ماجرای ساده و کوچک روح درخت به جهان دیگری کشاند. این یکی از خصیصههای اغلب کتابهایی است که حرفی برای گفتن دارند؛ خواننده را به دنیایِ تجربه هایِ شخصی میبرند. در مورد این کتاب اینگونه بود. مرا به عالم تجربههایم از یک کتاب برد: «زوربایِ یونانی».
پارسیپور در جملههای آغازین پیشگفتار به شبهای انستیو گوته اشاره کرده است. من رمان «زوربای یونانی» را در آبان ماه سال۱٣۵۶ و همزمان با برگزاری شبهای شعر کانون نویسندگان ایران در انستیو گوته خواندهام. الکسیس زوربایِ دگراندیش در یک روستای کوچک که فقط یک دریچهی باز بر روی سنتها و رسوم و عادتهای دیرینه دارد، موجودی است عجیب و غریب؛ همانگونه که چیچینی در نگاه مردان یا در راه فاحشه شدن است یا خام و ابله. این خاصیتِ «در سنت نفس کشیدن» است. خاک و جغرافیایِ سنتزده، گوشهیِ دنجی است که تنها جایِ آدمهای یکدست و یکشکل است. تفاوتی ندارد اگر این گوشهی خلوت در یکی از محلههای تهران تبزده واقع شده باشد یا در اروپای دیروز. سنت کمابیش به یک شکل عمل میکند: رگِ تازهها و غریبها را باید زد! اما حالیا که اهلِ سنت این کنند و دیگران راه خود روند.
الکسیس زوربا انگشتش را برید چون مزاحم کارش بود (همانطور که باکرگی مزاحمِ افکار و زندگی چیچینی است و او باید از آن رها شود. یا همانطور که چیچینی ترک وطن را تنها راه حل مشکلات خود مییابد. کشور انگشتی است که باید برید و از شر مزاحمتهایش رها شد). آنقدر تنشان را بیمصرف گذاشتهاند که تن لال شده است و حالا فقط با دهانشان میتوانند حرف بزنند (گویی تجلی آموزگار است که میترسد به زن نزدیک شود. پس او به جای هر لذت دنیوی، حرف زدن را برمیگزیند.) اکنون در پس چهرهی هر زنی صورت عبوس و مقدس و پر راز آفرودیت مجسم بود/… / در وجود زن زخمی هست که هرگز سرش هم نمیآید (آفرودیت احمد شمسی است، با زخمهایش. و به تبع باید احمد آدونیسِ شمسی باشد). کلماتِ «یونان»، «میهن» و «وظیفه» واژههایِ بیمعنایی هستند. حقیقت همینجاست. اگر دنیا به حرف پیرها رفته بود خیلی زود ویران شده بود/… / تنها تویی که وجود داری/… / انگار این جملهها از دهان چیچینی بیرون میآید. اوست که میگوید؛ کلماتِ «ایران»، «میهن» و «وظیفه» واژههای بیمعنایی هستند. حقیقت همین جاست. جوانیِ او یعنی حرکت. یعنی بقایِ جهان و هستی. و این خودِ آزادی است: آزادی همین است دیگر! هوسی داشتن، سکههای طلا انباشتن، و سپس ناگهان بر هوس خود چیره شدن و گنج گردآوردهی خود را به باد دادن…
آدم هایِ داستان در شبنشینیهاشان گفتوگوهایی به راه میاندازند که قابل تأمل است. ایمان، ترس، دوستی، عشق از جمله موضوعهای مورد بحث آنهاست. بخشی از گفتوگوهای احمد و چینچنی بهوضوح نشان میدهد که زن و مرد هر دو کمابیش به یکگونه میاندیشند امّا برای رساندن مقصود خود به دو شکل از زبان بهره میگیرند. این بحثها هم به لحاظ جامعهشناختی و هم به لحاظ فرهنگی ارزش پژوهش دارند. امروزه پژوهشگران در حوزهی روانشناسی و جامعهشناسی تفاوتهای فکری زن و مرد را به بحث و گفتوگو میگذارند. اما کمتر پیش میآید که زبان در این رابطه بهعنوان یک عامل ریشهای مورد تحلیل قرار گیرد. ادبیات چشمهای است که اغلب نادیده گرفته میشود. علاوه بر این و به باور من پارسیپور در دامنهی گستردهی فکریاش تنها به دنبال ثبتِ رویدادها نیست. او نوعی زیبایی میآفریند که در عین سادگی عظیم است؛ و به گفتهی اسکاروایلد: زیبایی شکلی از نبوغ است. در حقیقت بالاتر از نبوغ است. با یک دیاگوک از کتاب «ماجرای ساده و کوچک روح درخت» این مختصر را به پایان برسانیم:
– چیچینی لبخند زد. انگار هزار سالی است مرا میشناسد. گفت:
– بله.
گفتم:
– فکر میکنم دوست داشتن مثل همین است. به همین سختی و به همین سادگی. درست میگوئی نمیشود دوست را از بازار خرید. دوستی محصول یک زحمت صمیمانه است.
چیچینی ساکت به من نگاه میکرد. گفتم:
-ولی دوستی فقط در لحظههاست که شکل میگیرد. لحظههای دوستی است که اهمیت دارد. فردا ممکن است هزار و یک اختلاف بین من و تو پیش بیاید. چیزی که ارزش دارد لحظههای امروز است. این لحظهها که ما روبروی هم هستیم و هیچ چیز معنای اختلاف ندارد.
-من فکر میکنم دوستی را میشود پایدار کرد. تنها لحظهها نیست که اهمیت دارد. یک حالت ابدی است که مهم است. دوستی یعنی ایمان.
-ایمان به چی؟
-ایمان به چیزی که رمز دوستی است.
گفتم: شاید متوجه نشدی من چه میگویم. گاهی میان دونفر آدم که خیلی دوست هستند اختلاف میافتد، آنقدر که از هم جدا میشوند، به اندازه دو دره، به اندازه زمین و آسمان. اما خاطره دوستی میماند و…
-خب همین. من هم همین حرف ترا میزنم اما یکطور دیگر. چطوری بگویم. دلیلی باید برای یک دوستی وجود داشته باشد. این دلیل رمز دوستی است و این رمز یعنی ایمان. ایمان به چیزی. نمیدانم به چی ولی به چیزی.
استکهلم. یکشنبه ۲۹ اسفند ۱٣٨۹ – ۲۰ مارس ۲۰۱۱
شناسنامهی کتاب:
«ماجرای ساده و کوچک روح درخت»، شهرنوش پارسیپور (۱٣۷٨- ۱۹۹۹) نشر باران.
عکسها:
عکس نخست: نمایی از فیلم سینمایی «زنان بدون مردان» ساختهی شیرین نشاط بر اساس رمانی به همین نام از شهرنوش پارسیپور. عکس جنبهی زینتی دارد.
عکس دوم: روی جلد نخستین چاپ نشر باران از «ماجرای ساده و کوچک روح درخت»، شهرنوش پارسیپور
خاله بازی ادامه دارد! من از کتاب شعر تو تعریف مینمایم تو از رمان من! تازه در همان سایت، آنهم با فاصله ای کوتاه. تکرار رفیق بازیهای مردانه! اما کمی ناشیانه!!!
کاربر مهمان / 04 May 2011