ویدا وفایی – سال ۱۹۵۳، اتحاد جماهیر شوروی. در رمان کودک ۴۴ با جامعهای مواجهایم که قرار است بهشتی برای شهروندانش باشد؛ آرمانشهری بیبدیل که در آن خبری از فساد و انحطاط غرب نیست. آرمان حکومت این است که برای طبقه کارگر رفاه و آسایش بیاورد و تمام نیازهای آنها از جمله بهداشت، تحصیل و امنیت را تأمین کند. در مقابل، از تودهی مردم انتظار سختکوشی دارد و وفاداری به آرمانهای حکومت.
در این نظام یکی از شعارهای اصلی این است که مردم فارغ از ترس از جرم و جنایت زندگی میکنند. اما واقعیت این است که در این جامعه میلیونها نفر هر روز با ترس و وحشت روزگار میگذرانند، وحشت از حکومت. حکومت کافی است کوچکترین ظنی پیدا کند که کسی دارایی مشکوکی دارد، کافی است کسی حرفی را در جا و زمانی نامناسب مطرح کند تا تعداد زیادی انسان بیگناه به محاکمه کشیده شوند. حکومت جرایم ایدئولوژیک، اعم از دگراندیشی و عدم وفاداری به آرمانهای انقلاب را بیهیچ تعللی سرکوب میکند. به عبارتی، سیستم در برابر شهروندان از تمامیت خود دفاع میکند و مسئولیت این امر بر عهده سازمان امنیت ملی است.
لئو دمیدوف، یکی ازافسران ارشد سازمان امنیت ملی، بیش از هرکسی به آرمان حکومت و وظیفه تودهی مردم واقف است. لئو که در گذشته قهرمان جنگ بوده، یگانه خواستهاش خدمت به کشورش است. او برای دفاع از ارزشهای حاکم زندگیاش را صرف مبارزه با تهدیدهای مختلف علیه حکومت کرده، از افراد زیادی بازجویی کرده و خیلیها را به پای میز محاکمه کشانده است. لئو با همسر جوان و زیبایش، رایسا در خانهای مجلل در مسکو زندگی میکند و آنقدر مالی دارد که برای پدر و مادرش آپارتمانی مناسب تهیه کرده است؛ و بعد اتفاقی عجیب زندگی او را تغییر میدهد. جنازهی تعدادی کودک یکی پس از دیگری در حومه شهر یافت میشود. لئو که برای تحقیق دربارهی مرگ این کودکان به دیدار خانوادههای قربانیان میرود، از شنیدن اینکه خانوادهی یکی از این بچهها مطمئناند که فرزندشان به قتل رسیده، متعجب میشود، چون او به این سیستم ایمان دارد و وجود ناامنی و قتل در این کشور را غیرممکن میداند. او از سوی سازمان مأمور میشود که ذهنیت این خانواده را تغییر دهد و شرایط را به حالت عادی برگرداند. اما در مسیر این پرونده درمییابد که بر خلاف ادعای حکومت و تصور اولیهی خود او، حقیقت چیز دیگری است. قتلهایی پشت سر هم رخ داده است، یعنی قاتلی آزادانه مشغول جنایت است و امنیت مردم را به خطر انداخته. لئو باید پرده از اسرار این قتلها بردارد و قاتل را پیدا کند، اما در جامعهای که ادعا میشود مدینهی فاضله است و در آن خطایی رخ نمیدهد، جرم محسوب میشود که کسی ادعا کند یک قاتل زنجیرهای در میان مردم است. در اتحاد جماهیر شوروی تنها مجرمان ممکن، دشمنان حکومتاند و باقی همه امنیت است و آرامش. لئو برای نجات زندگی خود و خانوادهاش باید با مشکلات فراوان روبرو شود و به تنهایی و بدون کمک نیروهای امنیتی قاتلی را پیدا کند که حکومت حتی وجود او را قبول ندارد.
کودک ۴۴ نوشته تام راب اسمیت، نویسندهی جوان بریتانیایی، در ظاهر تریلری است دربارهی قتلهای زنجیرهای کودکان در زمان روسیه استالینی، اما این پوستهی بیرونی رمان است. ماجرای قتلها بستری میشود برای پرداختن به فضای دیکتاتوری و ریشهها و پیامدهای اینگونه نظام سیاسی. این کتاب اثری خواندنی و پرکشش است که به خوبی ترس و وحشت زندگی در روسیه استالینی و خفقان اجتماعی- سیاسی این کشور را به تصویر میکشد. اسمیت استادانه نشان میدهد که چطور حکومت زندگی روزمرهی شهروندان را به اسارتی دائمی تبدیل کرده است، و کوچکترین حرکتی را که مطابق خواستهاش نباشد، برنمیتابد و از عادیترین رفتارهای افراد پروندههای سنگین میسازد و آنها را محاکمه میکند. نمونهاش بارجویی لئو از دامپزشکی متهم به جاسوسی است:
«- اگر بیگناهی، چرا فرار کردی؟
– فرار کردم، چون تو دنبالم بودی. دلیل دیگری ندارم.
– این حرف خیلی بیمعنی است.
– میدانم، ولی همهاش حقیقت دارد. وقتی تحت تعقیب باشی، دستگیر می-شوی. وقتی دستگیر شوی، همیشه مقصر میشوی. هیچ انسان بیگناهی را اینجا نمیآورند.
– با کدام صاحبمنصب سفارت آمریکا کار میکنی و چه اطلاعاتی به آنها دادهای؟
بالاخره آناتولی فهمید. چند هفته پیش کارمند دونپایهای که برای سفارت آمریکا کار میکرد، سگش را برای آزمایش پیش او آورده بود. سگ از زخمی عفونی رنج میبرد. نیاز به مصرف دورهای آنتیبیوتیک داشت، ولی از آنجا که آنتیبیوتیک در دسترس نبود، او حیوان را با دقت تمیز کرد. زخم را استریلیزه کرد و او را زیر نظر قرار داد. خیلی از این دوره نگذشته بود که مردی را دید که بیرون خانهاش پرسه میزد. شب پیش نخوابیده بود و نمیفهمید چه اشتباهی از او سر زده. صبح روز بعد او را تا محل کارش تعقیب کرد و بعد از کار هم تا خانه به دنبالش آمد. تعقیبها سه روز ادامه داشت. بعد از چهار شب بیخوابی، تصمیم گرفت فرار کند. حالا، در نهایت، جزئیات جرمش همین بود. او سگ یک خارجی را مداوا کرده بود.
– شکی ندارم که عاقبت هرچه از من میخواهی، میگویم. ولی همین الان این را بگویم: من، آناتولی تاراسوویچ برودسکی، دامپزشک هستم. بهزودی مدارک ثبتشدهی شما میگوید من جاسوسم. از من امضا و اعتراف میگیرید. مجبورم میکنید اسمهایی را ذکر کنم. افراد بیشتری با امضاها و اعترافات بیشتر دستگیر خواهند شد. ولی هر چه سرانجام به شما خواهم گفت، دروغ است، چون من دامپزشکم.
– تو اولین گناهکاری نیستی که ادعای بیگناهی میکند.
– واقعاً فکر میکنی من جاسوسم؟
– فقط با همین گفتوگو میتوانم تو را به خرابکاری محکوم کنم. تو با نفرتی که از این کشور داری، همهچیز را روشن کردی.
– من از این کشور متنفر نیستم. شما از این کشور متنفرید. شما از مردم این کشور متنفرید. چرا این همه انسان را دستگیر میکنید؟» (صص۹۱-۹۲)
کودک ۴۴ در سال ۲۰۰۸ برنده جایزه یان فلمینگ، و نامزد دو جایزه بوکر و کاستا شد، که نشان میدهد این اثر علاوه بر جاذبههای داستانی و خواندنی بودن، به لحاظ غنای ادبی در جایگاهی است که نظر داوران این جوایز معتبر را به خود جلب کرده است.
شناسنامهی کتاب:
کودک ۴۴
تام راب اسمیت
ترجمه نادر قبلهای
انتشارات مروارید، چاپ اول ۸۹
خانم وفایی مثل همیشه مطلب مفید و جالب و مرتبط با زندگی روزمره ایرانی ها ازشما خواندم.
مقاله را خیلی خوب به پایان رساندید:
«من از این کشور متنفر نیستم. شما از این کشور متنفرید. شما از مردم این کشور متنفرید. چرا این همه انسان را دستگیر میکنید؟» (ص۹۱-۹۲)»
کاربر مهمان / 01 May 2011
اگر چه روسها علاقه ندارند که دیگران در مورد کشورشان قضاوت کنند و خوب و یا بد بودن کشورشان را مربوط به خودشان می دانند و هنور هم استالین محبوب ترین رهبر روسهاست و دیکتاتوری استالینی با همه ی قساوتهایش در جنگ با فاشیسم نه تنها روسیه که بشریت را مدیون جانبازیهای مردم روسیه کرده است و همین الان هم بهترین و سخت کوش ترین و با محبت ترین و با فرهنگ ترین مردم دنیا هستند . اما ما می توانیم تجربه ی روسیه را یکی از غنی ترین منابع بشری برای ساخت آینده ی بشریت بدانیم از اشتباهات آن بیاموزیم و کارهای درست آنرا بکار گیریم . با کینه و عداوت نمی توانیم با مسائل روسیه برخورد کنیم و قبل از این نویسنده ما آثار گرانبار خود شولوخوف را داریم که انتقادهای تندی داشته و در همان زمان استالین هم انتشار یافته اند . و مردم روسیه هم نشان داده اند رشد و ترقی روسیه تنها با ایجاد زیرساختهای دوران استالین ممکن بوده است . اگر استالین خود محصول شرایط اجتماعی کشور روسیه است همانطور که مک کارتی حاصل کنش و واکنش مردم آمریکاست و حتی اختلاف سیاه و سفید حقوق زنان و بسیاری مسائل دیگر که نویسنده را وادار به نگارش نکرده است و هنوز سعی می کند چهره ای دوست داشتنی از آنها تصویر کند . اگر روسیه و مارکسیزم روسی شکست خورد بدین معنا نیست که لیبرالیزم غرب پیروز است بحران کنونی مازاد تولید که مارکس انرا در 150 سال پیش به اثبات رسانده و همانطور تئوریهای نه شرقی و نه غربی جمهوری اسلامی و طالبان همه و همه به ما نشان می دهد که بشریت با توجه به تجربیات غنی اش نیاز به سیستمی دارد و نیاز به راه نوینی دارد که بصورت علمی آینده اش را رقم بزند . با هیچ تجربه ی بشری نمی توان با عداوت قضاوت کرد و راه آینده را یافت .
کاربر مهمان فرهاد - فریاد / 01 May 2011
باز دوباره این رفقای کمونیست فیلشان یاد هندوستان کرد و از بزرگی های رفیق؟ استالین سخن اغاز کردند ! چنان از بزرگی دوران نزدیک به 40 ساله رفیق استالین سخن می گویند که فراموش می کنند این سخن برشت را
می گویند سزار گل را فتح کر د
هیچس کس دیگر با او نبود ؟
حتی آشپزی ؟
پس شام پیروزی ها را چه کسی می پخت ؟
و چه اشپز هایی که به دلیل هراس رفیق استالین وبه اتهام "شرکت در توطئه مسموم کردن او همراه خانواده به سیبری تبعید شدند و نابود گردیدند !
دفاع از تفکرات مارکس ( ضمن نقد ان !) و نشان دادن فداکاری های مردم روسیه نیاز به دفاع از رفیق؟ استالین ندارد !!
چرا که بر پایه همین استدلال می توان از هیتلر هم دفاع کرد که آلمان شکست خورده در جنگ اول جهانی را تبدیل به منظم ترین و قدرتمند ترین کشور اروپا کرد و اگر شکست نخورده بود حتما هواداران بیشمار بنا به این استدلال علی رغم جنایات هول انگیز جشن بزرگداشت برای او می گرفتند !
کاربر مهمان: اندی / 02 May 2011