اسد بودا- روز بیست و سوم حوت/بهمن در کابل نمایشگاه کتابی تحت عنوان «دوستی ایران و افغانستان» برگزار گردید. گفته میشود که در این نمایشگاه حدود ۳۵۰ ناشر ایرانی و افغانستانی شرکت کردهاند. تعداد کتابهای عرضه شده در این نمایشگاه ۱۲ هزار تخمین زده شده است. علاوه بر کتابهای چاپی، کتابهای الکترونیکی در بخشهای تفسیر قرآن و سخنرانیهای مرتضی مطهری، مصباح یزدی، رحیمپور ازغدی و دیگر مبلغانِ جمهوریِ اسلامی، اغلب با قیمت بسیار ارزانتر از حد معمول و تقریباً به صورتِ رایگان توزیع میگردیدند. این نمایشگاه در برخی از رسانهها نیز تا حدودی بازتاب پیدا کرد و حتی برخی از رسانهها از آن بهعنوان «بزرگترین نمایشگاهِ کتاب مشترک میان ایران و افغانستان» یاد کردهاند.
تردیدی نیست که پیوندِ فرهنگی عمیقتر از کتاب میان ملتها وجود ندارد. بهرغم تحولات گسترده در پخش و گسترشِ ایدهها، هنوز کتاب جایگاهِ تکین و برجستهای دارد. پرسش اما این است که چه گسستهایی میان مردمِ ایران و افغانستان وجود دارند که از طریق کتاب بتوان این گسستها را پیوند زد؟ شاید بتوان گفت اساسیترین گسست خود دولتها، بهویژه نظام سیاسی ولایتِ فقیه است؛ ایدئولوژیِ که به این خیال خام باور دارد که «ولی فقیه»، «ولی امر مسلمین» نیز هست و بنابراین حتی اگر در شاخِ آفریقا ولایتِ مطلقه فقیه را نپذیرد، مسلمان کامل نیست. شاید اکنون کمتر کسی در این امر تردید داشته باشد که ایدئولوژی فروکاستگرایانهی ولایتِ فقیه که تمامیِ اسلام را در «قم» خلاصه میکند و تمامی قم را در «رهبرِ سیاسیِ جمهوری اسلامی»، بزرگترین گسستِ ایران و افغانستان بهشمار میرود. اسلام ولایتِ فقیهی که حتی توان پذیرشِ مخالفانِ شیعی و نظریهپردازانش را ندارد، چگونه میتواند با مردمانی پیوند دوستی برقرار کند که از نظر آنها امام علی یکی از خلفای پیامبر و همارزِ عمر، ابوبکر و عثمان است که هرکدام به نحوی قربانیان سب و نفرین و لعنتِ واعظانِ ایرانی هستند و بسیاری از مبلغان حکومت، مقام تبلیغی و حیثیت ولاییشان را از بیراههگویی به آنان به دست میآورند.
شاید بتوان گفت که تنها با بر عکس کردنِ عنوان این نمایشگاه است که میتوان به ماهیتِ اصلیِ آن دست یافت: نمایشگاهِ کتابِ دشمنیِ ایران و افغانستان. نخستین حس دشمنیِ آشکار در نحوهی برگزاریِ این نمایشگاه نمایان است که در آن هیچ یک از ناشرانِ بزرگِ ایرانی که از نظر حرفه نشر و هم از نظر محتوای کتابهایی که منتشر کردهاند دستکم در ایران نام و آوازهای دارند، در این نمایشگاه حضور نداشتند. دولتِ ایران میتوانست با دعوت از انتشاراتِ معتبر ایرانی چهرهی بهتر و دوستداشتنیتری ارائه نماید. هیچیک از انتشاراتِ بزرگی چون «نی»، «ققنوس»، «خوارزمی»، «اختران»، «نگاه معاصر»، «گام نو»، «انجمن آثار مفاخرفرهنگی ایران» و… در این نمایشگاه حضور نداشتند. اگر هدف این نمایشگاه دوستی بود چرا آثار محمود افشار یزدی که موقوفات خاصی را در مورد نشر کتابهایی در مورد تاریخ مشترک دو کشور اختصاص داده بود و حتی کلمهی ترکیبی «افغران» ۱ برای خاتمه دادن به دعواهای فرهنگی آفرید، در این نمایشگاه وجود ندارد. افشار یزدی چندی پیش غریبانه در ایران مرد، اما وزیرفرهنگ ایران که در کابل از کتاب بهعنوان مهمترین پیوند دوستی یاد میکند، حتی در مراسم مرگ او نیزشرکت نکرد.
دومین نشانه و سوءنیت را عدم اطلاعرسانی به ناشران افغانی دانست. اگر هدف دوستی و نه ترویج دشمنی پنهان است، باید با آنها مشورت میشد، در حالیکه هرگز ناشرانی چون «شاه محمد» و «سعید» که انتشارات معتبرِ افغانستانی هستد و حتی اولی موضوع رمان «کتابفروشِ کابل» یکی از رمانهایِ شناختهشده در اروپاست، در این نمایشگاه دعوت نشدهاند. سومین و شاید اصلیترین دلیلی که این نمایشگاه به دنبال دوستی نبود، آن است که بیش از ۹۰ درصد از کتابهایی که در این نمایشگاه عرضه شدند، کتابهای مذهبی و ۱۰۰% ناشرانی که در این نمایشگاه شرکت کردند، ناشران جیرهخوار جمهوری اسلامی بودند.
به استثنای تعداد اندکی از کتابهای دانشگاهی که از سر ناگزیری و شاید بهخاطر مصلحت به نمایش گذاشته شده بودند، کتابهای دیگر یا مذهبی هستند و یا اسناد تحریف شدهای که «سازمان اطلاعاتِ ایران» آنها را با هدف تحریف تاریخ و واقعیتهای موجود در ایران و منطقه نشر میکند. بارونقترین غرفهای این نمایشگاه، غرفهی «مطالعات سیاسی معاصر» بود که کتابهایی چون «تاراج بزرگ»، «آمریکا و غارت فرهنگی ایران»، «کشف حجاب»، «ساواک»، «اسناد لانه جاسوسی آمریکا»، «قصه هویدا»، «سازمان مجاهدین خلق»، «فراماسونری»، «خیانت خاندان پهلوی» و مانند اینها به فراوانی و با قیمت ناچیز در آن به معرض فروش گذاشته شد. برای من روشن نیست که عرضهی این «کینهها» و «نفرتها» چه ربطی به «دوستی ایران و افغانستان» دارد و گسستهای یک جامعه با خویش و با جهان چگونه میتواند به تقویتِ دوستی میان این دو کشور همجوار منجر گردد؟ کتابهای تاریخیِ این نمایشگاه، کتابهایی بودند که مخالفت با ولایت فقیه را ـ تفاوتی نیست مخالف ایرانی باشد یا غیرایرانی ـ، نوعی «عبرتِ تاریخی» تلقی میکند و در عین حال نسبت به عالم و آدم با تردید و سوءتفاهم مینگرد. در بخشهای اجتماعی کتابهایی چون «خانوادهدرمانی»، «امنیت در پناه حجاب»، «اسلام و خانواده» و در کل کتابهایی که در خیابانِ ارم قم، کتابفروشی حرم شاهعبدالعظیم و کنار حرم امام رضا فروخته میشوند، به نمایش گذاشته بودند. نکتهی جالب اینکه نوترین کتابهای نویسندگان ایرانی، بهویژه کتابهایی از محمد جعفر پوینده، یوسفِ اباذری، مراد فرهادپور، سید حسین نصر، حسن مرتضوی، مصطفی ملکیان و دیگر نویسندگانی را که در ایران خوانندگانی دارند در انتشارات «عرفان» وجود داشت که یک انتشارات افغانی است.
به نظر میرسد دولت جمهوری اسلامی ایران با تمام توان تلاش میکند چهره مردم ایران را در دنیا مخدوش، حقیر کوتوله و احمدینژادی نشان دهد. در حالیکه زندگی واقعی پیچیده و متکثرتر از یکدستسازیهای کارگزاران ولایت فقیه است. که با وجود آنکه تیغ سانسور همواره روی رگِ گردن نویسندگان و مترجمان ایرانی قرار دارد، نویسندگان و مترجمان ایرانی تا حد ممکن توانستهاند برخی از کتابهایی را نشر کنند که نوعی تیشهزدن بر ریشهی ولایت فقیه است. آنها توانستهاند دیدگاهِشان را از طریق ترجمه بیان نموده و کتابهایی را ترجمه کنند که در آنها «مرگِ خدای انسانمآب ستمگر» اعلام شده است و انسان ایرانی دستکم در شکوه ترجمه بر گور «خدای حامی ستم و قساوت» رقصیده است. تصویری که از مردم ایران در این نمایشگاه ارائه شد، هرگز با واقعیتِ فرهنگی امروز که «میدان انقلاب تهران» را میتوان عینیترین تصویر آن دانست، همخوانی ندارد و بنابراین هرگز دوستداشتنی نیست.
درست همانگونه که تصویر نفرتآوری که رسانههای دولتی جمهوریِ اسلامی از مردم افغانستان ترسیم کردهاند که هرچه هستند مجرم، دزد و قاچاقبر است، تصویری ترسیم شده از مردم ایران در این نمایشگاه معیوب و نوعی عروسکهای کوکیایی بود که با «ساز بدآهنگ ولایت فقیه» میرقصند و چیزی جز نوحه و موعظههای پرملال مذهبی در بساط ندارند؛ تصویری که مردم افغانستان از آن به شدت نفرت دارند. در این نمایشگاه هرگز به میراث مشترک که پیوند حقیقی این دو ملت بهشمار میرود، اتکا نشد. اگر دین، زبان و میراث تاریخی را تار و پود پیوند دهندهی این دو مردم تصور کنیم، در نمایشگاه دوستی اثری از آن دیده نشد. بسیاری از کتابها به زبانِ عربی بودند. کتابهای فارسی ارائه شده نیز یا مجموعه سخنرانیهای علمای حوزهی علمیهی قم، ترجمهی «اجوبة الاستفتائات» خامنهای و… هستند که نه ارزش علمی و محتوایی دارند و نه ارزش ادبی و زبانی و یا ادبیات جبهه و زبان کوچهبازاری و مبتذل که حتی در ردهی ادبیاتِ زرد هم قابل دستهبندی نیست. به نظر میرسد اشتراکاتِ مردمِ ایران و افغانستان تا آن حد آشکار و در عین حال گسترده است که برشمردن آنها ناممکن است.
البته نبایست آن قدر خاماندیش بود که افغانستانرا پیکر جداشدهی ایران تصور کرد، ایرانِ ناسیونالیستی به همان میزان برساخته و جعلی است که افغانستان امروزی. مشاجره بر سر ایرانی بودن حکیمان و بزرگانی که اکنون ما خود را میراثدار آن تلقی میکنیم، در نوعی کجفهمی و دریافت اینهمانیِ ریشه دارد که هویت را بر اساسِ مرزهای سیاسی که به معنای قطعهقطعهکردنِ انسانها و فرهنگهاست، تعریف میکند. تاریخنگاری مدرن ایرانی و حتی روشنفکرانی چون سید جواد طباطبایی اغلب Persia را به ایران ترجمه کردهاند که موجب کجفهمی شده است و همچنین ناسیونالیستهای خاماندیش افغانی تنها زادگاه را معیار قرار دادهاند و بر همین مبنا فارابی، ناصرخسرو، ابن سینا، خیام، سنایی، بیدل و… را افغان دانستهاند. این هر دو دریافت اما غلط است. ایران و افغانستان هر دو پدیدار مدرن و فاقد واقعیتِ تاریخیاند و اگر بخواهیم براین مبنا پیوند برقرار کنیم، نه تنها پیوندی به وجود نخواهد آمد، بلکه به تشدید حس کینه و انتقام منجر خواهد شد. در اینسو افغانیها «سبزوار» و «بهاء الدین ولد» را به «شندند» و «اشپوله» تغییر نام خواهند داد و در آنسوی مرز ایرانیها به خاطر اثبات اصالتِ ایرانی او ناگزیر خواهند شد که یکی از روستای متروک همدان را زادگاهِ او معرفی کند و یا «اسعدآباد» کنر را به «اسدآباد» تغییر دهند.
در مجموع این نمایشگاه بیش آنکه نمایشگاهِ دوستیِ ایران و افغانستان باشد، چهرهی فریبکار، اما، مسخرهی دولت ایران را برنمایاند و نشانگر روابط سرشار از ریاکاری شخص محمود احمدینژاد وحامد کرزی بود. نه «محمود» اهل فرهنگ و کتاب است تا بداند که از طریق کتاب میتوان پیوند دوستی ایجاد کرد و نه «حامد» با کتاب آشنایی دارد تا بتواند پیام دوستیایی را که به زبان کتابِ فرستاده میشود دریابد. نه محمود میداند که فرستادن کتابهای چون ساواک و مجاهدین خلق بیش از آنکه به پیوند دوستی میانِ ایران و افغانستان منجرگردد، پیامآور دشمنیهای داخلی ایران است و نه حامد به این راز آگاه است که در کتابهای ارائه شده هزاران فحش و دشنام به خلفای اسلامی وجود دارد و بنابراین جز رویش کینه و نفرت میان این دو مردم نتیجهای در پی نخواهد داشت. اگر هدف دوستی است بهتر میبود که به جای چندت ا جوجه اطلاعاتی بسیجی که حتی طرز برخورد با مشتریان را بلد نیستند، از نویسندگان و چهرههای فرهنگی ایران در این نمایشگاه دعوت میشد، در حالیکه در زمان شاه فرهنگیانی چون بدیعالزمان فروزانفر، جلالالدین همایی، حسن خدیو جم داریوش شایگان و دیگر نخبگانی که در تهران دارای شأن و مقام فرهنگی بودند، به عنوان نمایندگانِ فرهنگ ایران به کابل سفر میکردند.
به هرحال، چنین نمایشگاههایی علاوه بر آنکه جز تحریف فرهنگ و تشدید کینه و تبلیغ خرافات و ترویج بلاهت و تولید عداوت و تضعیف مودت و محبت ثمری و اثری ندارد، تصویر مردمِ ایران را نیز وارونه و بیریخت و از لحاظ فرهنگی تهیدست و بیمایه نشان میدهد. ایرانیان این نمایشگاه مجموعه مفلوک «غرق در ولایت» هستند که بههیچ وجه نمیتوانند نمایندهی روح مردم ایران و فرهنگ غنی و دیرینهسال آن باشند؛ نه دانشجویان عاصی و طاغیاند که عزم شکستن شاخ دیو را کردهاند و نه نویسیندگانی که با قیمت جسم و روحشان از طریق تألیف و ترجمه ادبیات تولید میکنند، بلکه کسانی است که با خویش و بیگانه و انسان جهان در ستیزند. چنین تصویری را هرگز نمیتوان دوست داشت، همانگونه که تصویر ترسیم شده از مردمِ افغانستان در رسانههای ایرانی برای مردمِ ایران هرگز دوستداشتنی نیست و حتی میتوان گفت منفورترین تصویر ممکن است.
۱- افغران، ترکیبی استاز افغ (انستانای) ران. محمود افشار این واژه را اختراع کرد تا به دعواهای فرهنگی روشنفکران خاتمه دهد.
از خواندن اين مقاله لذت بردم و آموختم. سپاس از بودا و سايت راديو زمانه.
– كابل
عباس فراسو / 29 March 2011