شهابالدین شیخی- یکی از اصلیترین بحثها در مورد فمینیسم این است که کنشگران و فعالان فمینیسم چه کسانی هستند. سوای تعریفهای بسیار گسترده که از فمینیسم وجود دارد و باعث شده خود فمینیسم بسیار قابل تاویل وگاه حتا متضاد بنماید، در مورد اینکه چه کسانی مشغول فعالیت فمینیستی هستند و یا فمنیست کیست نیز بدون شک مناقشه وجود دارد. آیا فمینیسم یک امر اختصاصا زنانه است؟ در این صورت آیا شرط فمینیست بودن ناظر به زن بودن است؟ چرا که موضوع، پایگاه و خاستگاه این بحث مربوط به زنان است.
آیا اگر جنبش فمنیستی علیه پایگاه و خاستگاه مسلط مردان است و تلاش برای رفع تبعیضی است که از سوی جنس مرد بر زنان روا داشته میشود، مردان خود میتوانند هم عامل تبعیض باشند و هم عامل رفع تبعیض؟ آیا حضور مردان در چنین جنبشهایی همچنان به معنای قبضه کردن این عرصه توسط مردان نیست؟
از سوی دیگر اگر بر این نکته تاکید شود که زنان تنها کنشگران و اندیشمندان عرصه جنبش زنان و فمینیسم باشند آیا این زنانه کردن جنبش خود باعث چیدن دوباره حصار جنسیتی نمیشود؟ آیا جدا کردن زنان و محصور کردنشان در هویت خاص و فضایی زنانه دوباره بازتولید عرصههای جداسازی شده توسط جامعه مردسالار اما این بار در پوششی زنانه نیست؟
با توجه به این پرسشها حضور مردان در جنبشهای فمینیستی امری معنادار و قابل تامل میشود. به این موضوع از زوایای مختلفی میتوان نگریست.
نگاه نظری و تئوریک:
اگر فمینیسم را امری «جنسی»، به معنای تفاوت بیولوژیک دو جنس و «جنسیتی» یعنی تفاوتهای اجتماعی و فرهنگی در نظر بگیریم، که میخواهد بر علیه تمامی استدلالهایی که بر مبنای این دو تفاوت میان دو جنس بنیادین بشر تبعیضی قایل میشود، بشورد، ناگزیر یکی از پرسشهای اصلی این است که فمنیست کیست؟
اگر مفهوم فمینیسم وابسته به جنس و جنسیت باشد که اگر وابسته نیز نباشد بدون شک بیارتباط نیست، آنگاه فاعلان فمینیست (عملکنندگان و اکتیویستهای آن)، ناقلان فمینیست (سخنگویندگان و نویسندگان در این باره) و مفعولان و یا ابژههای مورد بحث فمینیست، انگار به طرز ناخودآگاهی همان گروه زنان را شامل میشود و شاید بتوان نوع نگاه نظری به این مسئله را به دو دسته بزرگ تقسیم کرد.
گروه اول: فمینیسم خاص یا تجربه انگار:
ین نوع نگرش به فمینیسم همان نگرش ویژهای است که فمنیست بودن را ناظر به زن بودن میداند و فمینیسم در این باور قالبی از تجربه است که حضورش ناظر به موجود مونث است. در این نگاه زنانگی وهویت مونث و تجربههای زنانه معیار و دلیل فمینیست بودن نگریسته میشود. در این نگاه جنبش فمنیستی، جنبشی اجتماعی و در پارهای موارد سیاسی است که در اعتراض به «وضعیت موجود» شکل گرفته است. وضعیتی که به نفع جنس مسلط یعنی مردان به طور سیستماتیک تبعیضهای ناروایی را چه در عرصههای حقوقی، عرفی و چه زمینههای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی، علیه زنان روا دیده است. زنانی که درک روایتی و فرا روایتی از این تبعیضها را چه در اشکال سیستماتیک و چه در اشکال تجربههای شخصی، به دست آوردهاند علیه این تبعیضها شوریدهاند و برای رفع این تبعیض علیه تمام نظامها و قوانینی که باعث تبعیض و مانع رشد زنان میشود فعالیت میکنند.
بدون شک این زنان هستند که بر علیه گروه مسلط یا بهتر بگوییم جنس مسلط به قیام، اعتراض و فعالیت میزنند و همانند هر ساختار مسلط و زیر سلطه دیگری، گروهی که منافعاش به خطر افتاده است دست به مقاومت خواهد زد و گروه معترض نیز قاعدتا تمام تلاشاش را خواهد کرد که همه پایههایی را که گروه مسلط مبانی تبعیضاش را بر آن بنا نهاده است، سست و بیخاصیت گرداند.
از سوی دیگر بخشی از این مبارزه از سوی زنان در راستای باز پس گیری حقوق و تفضلها و موقعیتهای نابرابری است که جامعه در اختیار مردان قرار داده است. این مبارزه همان طور که در محتوایش هویداست علیه منافع هویتی، ساختاری، طبقاتی، اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی مردان است. بنابراین مردان خود به خود در آن سوی مبارزه و در سنگر مقابل قرار دارند تا پاسدار و محافظ منافع، ارزشها و خواستهای خود باشند. از این رو این زنان هستند که با توجه به تجربههایی که از این تبعیضها داشتهاند میتوانند در جبهه مبارزه قرار بگیرند، نه مردانی که خود در جبهه مقابل مبارزه قرار دارند.
گروهی دیگر دنیای زنانه و جهان زنانه را حاصل تجربههای جنسی و جنسیتی، جسمانی و روانی میدانند که خاص هویت جسمانی زن است. در واقع بحث این گروه بیشتر خاستگاه «ذاتگرایانه» دارد. تفاوتهای جسمی و بیولوژیک زنان خود واضع و موجد ویژگیهایی است که تنها زن بودن و داشتن این ویژگیها میتواند زن را در موقعیت زن بودن و نهایتا فمینیست بودن قرار دهد. یعنی باید زن باشی تا ویژگیهای جسمی و روانی زن بودن را تجربه کرده و تبعیضهای روا داشته شده بر این موقعیتهای زنانه را زیست شده دریافت کرده باشی و بتوانی درکی از زن بودن و نیز تعریفی از این نابرابریها به جامعه ارائه بدهی.
گروه سوم از دیدگاههایی که لزوم مشارکت زنان و عدم مشارکت مردان را در جنبشهای زنان و فمینستی یادآور میشوند، آن دیدگاههایی است که بحثشان بر پایه استدلالهای «توانمند سازی» استوار است. در این نگاه زنان در طول تاریخ مردسالاری و در جامعه مردسالار بدون فرصتهای برابر انسانهایی تربیت میشوند با تواناییهای پایین اجتماعی و اقتصادی و حتا کاری. اکنون بخشی از تلاشهای جنبش زنان باید بر این استوار باشد که به «توانمندسازی زنان» بپردازد. تا زنان با توانایی بهتر در عرصهٔ اجتماع، سیاست و یا هر عرصه دیگری حضور بیابند. برای این استدلال برخی بر این باورند که زنان باید ابتدا در جمعهای زنانه و در کارگاههای ویژه و نیز فعالیتهای مشترک زنان به توانمندی برسند، زیرا اگر عرصه همچنان بین زن و مرد مشترک باشد، مردان به دلیل برخوادری از فرصت تجربههای بسیار پیشینی کاری و تاریخی همچنان دوباره عنان کارها را در دست میگیرند و دوباره زنان در حاشیه قرار میگیرند.
مجموعه این دیدگاهها بر این باورند که مردان خود به عنوان عامل تبعیض نمیتوانند عامل و فاعل رفع تبعیض نیز باشند.
گروه دوم: فمینیست عام یا تفکر انگار:
فمینیسم به مثابه تفکر
این گروه فمینیسم را مجموعهای از دیدگاهها، ایدهها، یا تحلیلها و کنشهای اجتماعی یا شکلی از چون و چرای انتقادی درباره زنان و قدرت میتوانند ببینند و تعریف کنند. با توجه به این دیدگاه آشکار است که فمینیسم امری همگانی و بسته به گرایش فکری در نظر گرفته میشود. که کنشگران و سخنوران و متننویسان آن، دلیل مشخصی برای جنسیتشان لازم نیست.
اگرچه بدون شک زنان خود به دلیل درک، علاقه، تجربه، و نیز سختیها و ستمها و تبعیضهایی که کشیدهاند به احتمال زیاد درصد بسیار بالاتری خواهند داشت. اما باید در نظر داشت که فمینیسم اگر به عنوان یک جنبش اجتماعی شناخته میشود و اگر جنبشهای اجتماعی بخشی از جنبشهایی است که جهت اصلاح و تغییرات جامعهای است که همگان فارغ از جنسیت عضو آن هستند عضویت و فعالیت در چنین جنبشهایی نیز فارغ از جنسیت حق و وظیفه همگان است. در واقع آنچه در این دیدگاه مورد توجه قرار میگیرد این نکته است که ساختارهای فکری و نحوه نگرش فلسفی و جامعهشناختی به جهان است که چنین دنیایی را در نابرابری جنسیتی ساخته است. با باز خوانی جریانهای فکری و مردسالار و مذکر انگار و تولید و نشر بنانهادن نظامهای فکری انسان باور و فارغ از جنسیت بر مبنای تبعیض، میتواند راهکار و راهگشای اصلاح جامعه باشد.
باید در نظر داشت که فمینیسم جنبشی است برای احقاق حقوق بخش عظیمی از جامعه انسانی هم چنین فمینیسم جنبشی است برای رفع تبعیض جنسیتی از این رو نمیتوان جز با برطرف کردن دیدگاههای جداییانگار و جداساز دست به رفع چنین تبعیضی زد. ضمن آنکه فمینیسم خود جنبشی ضد تبعیض جنسیتی است چگونه میتوان در چنین جنبشی حق عضویت، فعالیت و تولید و نشر فکر را از جنسی دیگر محروم کرد و در واقع به دام تبعیضی دیگر نسبت به گروهی دیگر افتاد؟
موضوع دیگر با طرح و عمل و اعتقاد به چنین دیدگاهی در واقع جنبش فمنیستی که یکی از اهدافش برچیدن حصارهای جنسیتی ساخته شده توسط مردان است. زیرا بر این باور است که تولید این حصارهای جنسیتی یکی از عوامل ساختاری تولید تبعیضهای نظاممند است. اکنون چگونه میتواند خود را در دام حصار جنسیتی دیگری بیاندازد و در واقع در این زمینه است که برخی بر این باورند اتفاقا چنین دیدگاهی است که بر ساخته تفکر مردانه است که سایهاش را بر جنبشهای زنان انداخته است اما این بار در تبیینی به ظاهر فمینستی.
فمینیسم و اومانیسم
هیومانیته اگر به معنای معیار سنجه قرار گرفتن انسان برای سنجش و پیمایش خیر و شر و سعادت و شقاوت انسان تعریف شود که جایگاه خدا و هر امر ماورای طبیعی و خارج از خود انسان را تسخیر میکند. اندیشهای بود که انگار انسان در نظر گرفته در آن اندیشه، انسان مذکر بوده است. اگر حتا ادعای آن «انسان به ماهو انسان» بوده است، بدون شک این اومانیسم تجربه شده در تاریخ اومانیسمی مذکر بوده است. حتا به راحتی میتوان گفت که «خرد دکارتی» نیز خردی مذکر و «سوژه خودآگاه کانتی» نیز سوژهای مذکر است.
اتفاقا این همان نقطه افتراق و اختلافی است که به برخی فمینیستها این امکان را میدهد که نگاه اومانیستی را به عنوان ملاک و معیار قبول نداشته باشند. اما انکار و حذف چنین اندیشهای آیا میتواند راهکاری برابریطلبانه باشد یا اینکه سعی کنیم اندیشه ناقص اومانیستیای را که تک جنسیتی بوده تصحیح کنیم و سعی کنیم به معنا واقعی انسان را، انسانی فارغ از جنس و رنگ و زبان ونژاد و ملیت معیار قرار بدهیم. فمینیستهای انسان بارو بر این باورند که اومانیست تجربه شده را یک بار دیگر باید بازتعریف کرد.
حقوق بشر مبنای برابری انسان
از سوی دیگر مبنای فعلی و معاصر حقوق انسان (عمدا از کلمه بشر استفاده نمیکنم) اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقین آن است. این بیانیه نیز در ابتدا همان طور که از ناماش و ریشه لغوی واژهای که به به معنای بشر به کار گرفته شده در اغلب زبانها بیانیهای مذکرنویس و مذکرمدار و مذکرانگار بود. اما همین تلاشهای جنبشهای زنان بود که سویههای مردسالارانه انگار بیانیه اولیه را تغییر داد و اکنون سویههای برابریطلبانهاش افزون شده است. تا به حکم میثاقهای الحاقی و کنوانسیونهای مختلف سویههای مذکر انگار آن اصلاح میشود. باید در نظر داشت این تلاشها برای انسانیتر کردن این تلاشها و اندیشههاست نه اینکه آنها را از سویهای دیگر تک جنسیتی کنیم و یکی از جنسیتها را به هر بهانهای در حلقهای محصور قرار دهیم.
قوانین و عرفهای جامعه مردسالار نه تنها به زنان ظلم میکند بلکه مردان را نیز ز موهبت داشتن یک جامعهٔ انسانی برابر محروم کرده است. این قوانین و این سنتهای عرفی تصویری از مردان ارائه میدهد که مجوداتی هستند، سیری ناپذیر از لحاظ جنسی، سلطهگر، پرخاشجو، سرشار از بیماریهای روانی و ذاتا نابرابرانگار. اگر مردانی نخواهند و نتوانند چنین تعریفهایی از آنان وجود داشته باشد، تنها صرف اینکه خود شخص اینگونه نباشد کافی نیست. زیرا اولا جامعه در سیستم جامعه پذیریاش بخش انسانها را با ساختمان ذهنی مردسالاری تربیت میکند. زحمت بسیار میخواهد تا رسیدن به آگاهی و تلاش برای آگاهی بخشی. همچنین اصلاح تفکرات شخصی راه مناسب اما بیفایدهای است وقتی ما از جامعهای حرف میزنیم که ساختار و نظام اجتماعی آن مردسالار و تبعیض آمیز است.
از سوی دیگر باید در نظر داشت که با نگرش نظری «سرمایه اجتماعی» و «سرمایه انسانی» اگر به نظام تبعیض بنگریم متوجه میشویم که این تبعیضهای جنسیتی در واقع نیمی از سرمایهٔ اجتماعی و انسانی جامعه را در پستو و اندرونی نگه داشته است. درواقع سالها و قرن هاست که جامعه از نیمی از پتانسیل و سرمایهٔ انسانی خود محروم است. اینجامعه از آن همگان است و همگان باید دنبال راهی باشند که این سرمایهٔ انسانی به پتانسیل واقعیاش برسد. مردان زیادی هستند دوست دارند جامعهای پیشرفتهتر تواناتر و انسانیتر داشته باشند و براین باورند بدون حضور آن نیمهٔ دیگر این امکان تحت هیچ شرایطی عملی نیست.
اگر جنبش فمینیستی راهی برای مردان و حضور برابری خواهانه آنان نداشته باشد، چگونه میتوان امیدوار بود که آن بخش و آن نیمه دیگر جامعه که در واقع مخاطب اصلی مبارزه و همچنین همنشین و همراه و هم زندگی زنان جامعه است را آگاه و قانع به برابری کند.
در پایان لازم به یادآوری است که مبحث لوزم حضور مردان در جنبش زنان، به معنای نادیدهانگاشتن مکاتب فکری فمینیستی تفاوت نگر نیست. بدون شک تفاوتهای زن و مرد خود موجد وضعیتهای متفاوت میشود، که خود مجالی دیگر میطلبد.
خیلی ممنون. این گونه بحث ها خیلی ضرورت دارند و باید بیشتر درباره آن نوشت، چه خوب که شما در این زمینه پیشقدم شدید و مطالب مهمی را مطرح کردید،
فروغ
Forough / 14 March 2011