وقتی که دوباره به زنان و مردان شرکت کننده در کارگاه نگاه کردم، با تصویر آشنایی مواجه شدم: زنان برای مبارزه با موج خشونت علیه زنان و دختران خطرات بزرگی را تجربه میکردند که گاه به قیمت از دست دادن جانشان تمام میشد. مردان نیز کمکم داشتند صداهای ضدمردسالارانه درون خود را پیدا میکردند و به دنبال راههایی برای همکاری با زنان بودند. آنچه که من را به طرز خوشآیندی غافلگیر کرد واکنش مثبت شرکتکنندگان در کارگاه به ایدههایی بود که درباره خشونت مردان ارائه دادم: تا آن زمان یقین نداشتم که آیا این ایدهها به طور عمده تنها درباره واقعیتهای زندگی در آمریکای شمالی و جنوبی و اروپاست یا با جمعیت بزرگتری همنوایی دارد.
آنچه که در پی میآید شالوده تحلیل من درباره عوامل خشونت مردان است:
۱- قدرت مردسالاری Patriarchal Power: The First “P”
رفتارهای فردی خشونتآمیز مردان در چارچوبی که من آن را «سه گانه خشونت مردان» نامیدهام رخ میدهد: خشونت مردان علیه زنان در خلأ اتفاق نمیافتد بلکه با خشونت مردان علیه مردان دیگر و نیز با درونیسازی خشونت – یعنی خشونت یک مرد علیه خودش – در ارتباط است.
در حقیقت، جوامع مردسالار تنها بر رابطه سلسله مراتبی میان مردان و زنان بنا نشدهاند بلکه سلطه بعضی از مردان بر مردان دیگر نیز از پایههای جامعه مردسالار است. خشونت یا تهدید به خشونت یکی از ساز و کارهایی است که مردان از دوران کودکی برای برقرار کردن نظام سلسله مراتبی از آن بهره میبرند. در نتیجه مردان خشونت را «درونی» میکنند – و یا شاید انتظارات جامعه مردسالار باعث تقویت آن دسته از غرایز بیولوژیکی مردان میشود که اگر امکان تقویت پیدا نکنند، خفته و بیخطر هستند. از این رو پسران و مردان نه تنها استفاده گزینشی از خشونت را فرامیگیرند بلکه، همانطور که در ادامه مقاله خواهیم دید، مسیر بخشی از احساسات خود را به سمت خشم هدایت میکنند که گاهی اوقات به شکل خشونت علیه خود بروز پیدا میکند؛ مانند مصرف مواد مخدر یا رفتارهای خود مخرب.
سه گانه خشونت مردان [علیه زنان، علیه مردان، علیه خود] که هر شکل آن به آفرینش دو شکل دیگر کمک میکند، در محیط پرورشدهنده خشونت رخ میدهد: یعنی در بستری از نظم و خواستههای جوامع مردسالار یا جوامعی که توسط مردان اداره میشود.
نهادینه شدن خشونت در ایدئولوژیها و ساختارهای اجتماعی دوران ما اعمال خشونت را تسهیل کرده و آن را به عنوان طبیعت و استاندارد واقعی روابط انسانی جلوه داده است. به زبان سادهتر، گروههای مختلف انسانی شکلهای متفاوتی از ساختارهای اجتماعی و ایدئولوژیهای قائم به ذاتی را خلق کردهاند تا این واقعیتهای برساختهشده [مثل طبیعی انگاشتهشدن اعمال خشونت در روابط بین انسانها] را توضیح دهند، معنا ببخشند، توجیه کنند و جاودانه سازند.
خشونت همچنین به یک دلیل سادهتر نیز تبدیل به بخشی از این ایدئولوژیها و ساختارها شده است و آن به ارمغان آوردن منافع هنگفت برای گروههای خاص است: خشونت (یا دستکم تهدید به خشونت) به اعطای دستهی از حقوق ویژه و شکلهای مختلف قدرت به مردها (به عنوان یک گروه) پیش از هر گروه اجتماعی دیگر یاری رسانده است. اگر به راستی شکلهای آغازین قدرت و نظام سلسلهمراتبی اجتماعی بر جنسیت [sex] استوار بوده باشد، در نتیجه از سالهای بسیار دور چارچوبی از شکبهای ساختارمند قدرت و حقوق ویژه شکل گرفته است که دیگران [و نه فقط مردها] نیز به خاطر طبقه اجتماعی، رنگ پوست، سن، دین، گرایش جنسی یا تواناییهای جسمانی خود از آن بهره میبرند.
در چنین بستری، خشونت یا تهدید به خشونت به راهی برای تضمین کسب حقوق ویژه و اعمال قدرت تبدیل میشود. خشونت هم یک نتیجه است [به خاطر نهادینه شدن آن در ایدئولوژی ها و ساختارهای اجتماعی] و هم راهی برای رسیدن به هدف [برای دستیابی به قدرت و امتیاز].
۲- تصور شایستگی بهرهمندی از امتیاز The Sense of Entitlement to Privilege: The Second “P”
ممکن است تجربه فردی مردی که دست به خشونت میزند ناشی از میل او برای حفظ قدرت نباشد. تجربه خودآگاه او اینجا نکته کلیدی نیست. بلکه همانطور که تحلیلهای فمینیستی بارها نشان دادهاند، خشونتورزی اغلب نتیجه منطقی تصور آن مرد مبنی بر شایستگی بهرهمندی از امتیازهای (حقوق ویژه) معین است. اگر مردی همسرش را به خاطر آمادهنکردن به موقع شام کتک میزند، تنها به خاطر آن نیست که از وقوع دوباره این اتفاق جلوگیری کند، بلکه [اعمال خشونت توسط مرد] از تصور آن مرد حکایت دارد که خود را مستحق داشتن پیشخدمت میداند. یا هنگامی که مردی یک زن را حین ملاقات اول آزار جنسی میدهد به خاطر تصور او از حق ویژه بهرهمندی از لذت جسمانی است حتی اگر آن لذت کاملا یکطرفه باشد.
به بیان دیگر، همانطور که بسیاری از زنان نشان دادهاند، نه فقط نابرابریهای قدرت بلکه تصور آگاهانه یا اغلب ناخودآگاه از شایستگی بهرهمندی از امتیاز (حق ویژه) نیز میتواند به خشونت بیانجامد.
۳- مجوز [فرهنگی، قانونی، دینی] The Third “P”: Permission
دلایل پیچیده اجتماعی و روانشناختی خشونت مردان هر چه که باشد، این پدیده بدون اجازه آشکار و یا ضمنی آداب و رسوم اجتماعی، بندها و دستورالعملهای قانونی، و برخی آموزههای دینی ادامه نخواهد یافت. در بسیاری از کشورها، قوانین علیه همسرآزاری و آزار جنسی یا سست هستند یا اصلن وجود ندارند؛ در بسیاری دیگر از کشورها به ندرت اجرا میشوند؛ و در بعضی دیگر مضحکاند، مانند کشورهایی که اتهام تجاوز تنها در صورتی قابل پیگیری است که تعدادی شاهد مرد وجود داشته باشد و نیز کشورهایی که شهادت زن درنظر گرفته نمیشود.
در همین بین، رفتارهای خشونتآمیز و پرخاشگرانه مردان (در این مورد معمولا علیه مردان دیگر) در ورزش، سینما، ادبیات و میدان جنگ تجلیل میشود. اعمال خشونت نه تنها مجوز دارد بلکه جذاب نشان داده شده و تشویق میشود. استفاده از خشونت به عنوان راه حلی کلیدی در حل جدلها و اختلافهای بین افراد، گروههای مختلف مردان، و نیز بعدها بین ملتها، عینا ریشه تاریخی جوامع مردسالار است.
من اغلب زمانی که میشنوم زن یا مردی صدای کتک خوردن زن همسایه یا کودکی را میشنود اما از زنگ زدن به پلیس خودداری میکند یاد مجوز میاُفتم. [خشونت خانگی] یک مسأله «خصوصی» قملداد میشود. آیا میتوانید فردی را تصور کنید که شاهد دستبرد دزدی به یک فروشگاه است اما به خاطر آن که آن را موضوعی شخصی بین دزد و صاحب فروشگاه میداند با پلیس تماس نگیرد؟
۴- تناقض قدرت مردان The Fourth “P”: The Paradox of Men’s Power
بحث من این است که موارد بیان شده به تنهایی نه خشونت گسترده مردان را توضیح میدهد و نه بیانکننده ارتباط بین خشونت علیه زنان با شکلهای متعدد خشونت میان مردان است. [برای درک بهتر خشونت مردان] باید به تناقضهای قدرت مردان یا آنچه که من آن را «تجربههای متناقض مردان از قدرت» نامیدهام بپردازیم.
راههایی که مردان به وسیله آن قدرت اجتماعی و فردیشان را بنیان نهادهاند به شکل متناقضی منشأ ترس، انزوا و رنج زیاد برای خود آنهاست. اگر قدرت به عنوان قابلیتی برای سلطه و کنترل بر دیگران برساخته شده است، و اگر توانایی رفتار به شیوههای «قدرتمندانه» نیازمند [به زبان استعاره] به تن کردن زره و فاصله گرفتن بیمناکانه از دیگران است، و اگر دنیای قدرت و حقوق ویژه، مردان را از دنیای مراقبت و پرورش کودک دور میکند، در نتیجه ما مردانی را پرورش میدهیم که تجربهشان از قدرت، سرشار از مشکلات زمینگیرکننده است.
این ادعا بهویژه زمانی صادق است که توجه کنیم بدست آوردن یا برآورده کردن انتظارات درونی شده مردانگی عملا غیرممکن است. این میتواند مشکل ذاتی مردسالاری هم باشد، اما به نظر میرسد که بهویژه در این دوره زمانی و در فرهنگهایی که مرزهای سفت و سخت جنسیتی برانداخته شدهاند برآورده کردن انتظارات مردانگی غیرممکن باشد. به نظر میرسد که پاسخگویی به ضروریات مردانگی (بر خلاف پاسخگویی به امور مسلم و ساده زیستشناختی مذکر بودن) خواه دستیابی به افتخارات جسمانی مثلا قهرمانی در مسابقات ورزشی یا دستآوردهای اقتصادی مثل مدیریت یک شرکت تجاری باشد و خواه سرکوب بخشی از نیازها و احساسات انسانی، نیازمند هوشیاری و بیداری و تلاش همیشگی و مداوم به ویژه برای مردان جوان است.
احساس ناامنی شخصی که با عدم موفقیت یا امکان عدم موفقیت در دستیابی به ایدهآل مردانه حاصل میشود برای سوق دادن بسیاری از مردان – بهویژه جوانان – به ورطهی ترس، انزوا، خشم، تنبیه خود، نفرت از خود و پرخاشگری کافی است.
در چنین وضعیت احساسی، خشونت تبدیل به یک سازوکار جبرانی (compensatory mechanism) میشود. خشونت راهی برای برقرارکردن دوبارهی توازن مردانه (masculine equilibrium) و اثبات اعتبار مردانه (masculine credentials) به خود و دیگران است. این شکل از خشونت معمولا علیه کسی اعمال میشود که از نظر جسمانی ضعیفتر یا آسیبپذیرتر است. به نظر میرسد که یک کودک، یک زن، یا گروههای اجتماعی مانند مردان همجنسگرا، یا یک اقلیت دینی یا اجتماعی، یا مهاجران، شکارهای آسانی برای ارضای ناامنی و خشم مردان هستند، به ویژه آنکه این گروهها اغلب از حمایت کافی قانون برخوردار نشدهاند.(این مکانیسم جبرانی، به طور مثال، به وضوح در «ضرب و شتم همجنسگرایان» توسط گروههایی از مردان جوان که در حال گذراندن بازه زمانیِ مشخصی از زندگیشان هستند و بیشترین احساس ناامنی از دستیابی به ایدهآل مردانه را دارند آشکار است.)
آنچه که به خشونت اجازه میدهد که به سازوکار جبران شکستهای فردی تبدیل شود پذیرش همگانی خشونت به عنوان راهی برای حل اختلافها و اثبات قدرت و کنترل است. آنچه که این امر را ممکن میسازد قدرت و امتیازهای ویژهای است که مردان از آن برخوردار بودهاند؛ چیزهایی که در باورها، رفتارها، ساختارهای اجتماعی و قانون نهادینه شده است.
در نتیجه خشونت مردان، و شکلهای بیشمار آن، محصول قدرت مردان، تصور شایستگی بهرهمندی از امتیازها و حقوق ویژه، برخورداری از مجوز برای اعمال بعضی شکلهای خشونت، و ترس از (یا واقعیت) نداشتن قدرت است.
۵- زره روانی مرد بودن The Fifth “P”: The Psychic Armor of Manhood
خشونت مردان همچنین نتیجه یک ساختار شخصیتی است که نوعا بر فاصله گرفتن احساسی از دیگران استوار است. همانطور که من و بسیاری دیگر پیش از این بیان کردهایم، ساختارهای روانی مرد بودن در محیطهای اولیه پرورش کودک ایجاد میشود. این محیطها با غیبت پدران و مردان بزرگسال یا دست کم فاصله داشتن احساسی آنان شناخته میشود. در این وضعیت، مردانگی با غیبت و فقدان نظاممند میشود و در سطح خیالی شکل میگیرد. اما حتی در آن دسته از فرهنگهای مردسالار که مردها بیشتر در محیطهای پرورش کودک حاضر هستند، مردانگی با پسزدن توأمان مادر و زنانگی، یعنی با پسزدن خصوصیتهایی که در پیوند با مراقبت و پرورشدهندگی هستند، نظم میگیرد. همانطور که چندین روانکاو فمینیست اشاره کردهاند، برساخته شدن مردانگی به این شکل، حصارهای سفت و سختی دور فرد میآفریند یا به زبان استعاره، لباس زرهی محکمی برای وی میسازد.
این فرآیند پیچیده و خاص رشد روانشناختی، به توانایی پایین فرد برای همدلی و نیز به ناتوانی وی برای تجربه نیازها و احساسات دیگران به عنوان مسائلی که به نیازها و احساسات خود فرد مربوط میشود میانجامد. در نتیجه رفتارهای خشونتآمیز علیه دیگری امکانپذیر میشود. هر چند وقت یکبار از مردی که همسرش را کتک زده است میشنویم که «واقعن به همسرم صدمه نرساندم»؟ بله! او دارد بهانهتراشی میکند اما امکان دارد که واقعا متوجه رنجی که بانی آن شده است نباشد. چند وقت یکبار میشنویم که مردی میگوید: «خودش میخواست سکس داشته باشد»؟ دوباره ممکن است آن مرد بهانهتراشی کند، اما به میزان زیادی هم امکان دارد که این رفتار، بازتابی از توانایی کاهشیافته مرد برای تفسیر و درک احساسات دیگری باشد.
۶-مردانگی همچون دیگ زودپز روانی Masculinity as a Psychic Pressure Cooker The Sixth “P”
بسیاری از شکلهای مسلط مردانگی ما با درونی کردن بخشی از احساسات و تغییر مسیر آنها به سمت خشم پیوند خورده است. داستان تنها این نیست که زبان احساسات مردان اغلب بیصداست یا شاخکهای احساسی ما مردان و قابلیت همدلیمان از رشد بازمانده است. بلکه حکم به ممنوع و بیاعتبار بودن گسترهای از احساسات طبیعی مردان داده شده است. با آنکه این پدیده اختصاص به بعضی فرهنگها دارد، اما پسرها نوعا از سنین پایین یاد میگیرند که احساس ترس و درد خود را سرکوب کنند. در زمین ورزش به پسرها یاد میدهیم که به درد اهمیت ندهند. در خانه به آنها میگوییم که گریه نکنند و مانند مردان رفتار کنند. بیعاطفه بودن مرد در بعضی از فرهنگها تجلیل میشود. (و باید تأکید کنم که پسرها این آموزهها را برای بقای خود فرامیگیرند: در نتیجه مهم است که آن پسر یا آن مرد را به تنهایی مقصر خاستگاههای رفتارهای کنونیاش ندانیم حتی اگر درهمان حال وی را مسئول کارهایی که انجام میدهد بهشمار آوریم.)
مسلمن ما انسانها رویدادهایی را تجربه میکنیم که باعث واکنش احساسی ما میشود. اما ساز و کار معمول واکنش احساسی، یعنی تجربه یک حس و سپس بروز عواطف، در میان بسیاری از مردان به درجات مختلف از کار افتاده است.
از طرف دیگر برای بسیاری از مردان، احساسی که [بروز آن] تا حدی معتبر است خشم است. در نتیجه بخشی از احساسات به سمت خشم هدایت میشوند. با وجود آن که هدایت شدن احساسات به سمت خشم تنها مختص مردان نیست (و برای همهی مردان نیز مصداق ندارد)، برای بعضی از مردان غیرعادی نیست که در مقابل ترس، آزار، ناامنی، درد، طرد شدن یا تحقیر، واکنشهای خشونتآمیز نشان دهند.
این امر به ویژه جایی درست است که مرد احساس عدم قدرت میکند. احساس عدم قدرت، تنها ناامنیهای مردانه را شدت میبخشد: اگر مرد بودن با اعمال قدرت و کنترل تعریف میشود، عدم برخوداری از قدرت یعنی شما مرد نیستی. یکباردیگر اعمال خشونت به راهی برای اثبات مرد بودن به خود و دیگران تبدیل میشود.
۷- تجربههای پیشین The Seventh “P”: Past Experiences
همه این موارد با تجربههای خشن دیگری درهم میآمیزد. مردان بسیار زیادی در سراسر جهان در خانوادههایی بزرگ میشوند که مادرانشان توسط پدران کتک میخورند. آنها به شکلی بزرگ میشوند که رفتارهای خشونتآمیز علیه زنان برایشان عادی جلوه میکند؛ انگار که روال عادی زندگی اینگونه است. بعضی از مردان در نتیجه این تجربهها از خشونت متنفر میشوند و بعضی دیگر آن را فرامیگیرند. در اکثر مواقع هر دو واکنش وجود دارد: مردانی که علیه زنان خشونت میورزند اغلب احساس تنفر عمیقی از خود و رفتارشان دارند.
اما اذعان به «فراگرفتن خشونت» تا حد زیادی سادهانگارانه است. [با آنکه] مطالعات نشان میدهد که احتمال بیشتری دارد که پسران و دخترانی که در زندگی شاهد خشونت بودهاند نسبت به دیگران خشونت اعمال کنند [اما این خشونت میتواند دلایل دیگری نیز داشته باشد.]
این خشونت میتواند راهی برای جلب توجه باشد؛ میتواند سازوکاری برای کنار آمدن با مشکلات باشد؛ یا راهی برای بروز احساساتی که کنارآمدن با آنها غیرممکن است. این قالبهای رفتاری پس از دوران کودکی نیز ادامه پیدا میکند: اکثر مردانی که خشونت میورزند و سرانجام در برنامههایی که برای کمک به آنها ترتیب داده شده است شرکت میکنند، یا شاهد بدرفتاری با مادر خود بودهاند یا خودشان مورد بدرفتاری قرار گرفتهاند.
تجربههای پیشین بسیاری از مردان شامل خشونتی که خود تجربه کردهاند نیز میشود. در حالیکه در بسیاری از فرهنگها احتمال آنکه پسران آزار جنسی را تجربه کنند نسبت به دختران یکدوم است، احتمال تجربه آزار فیزیکی برای پسران دو برابر دخترهاست. نتیجه این تجربهها یکسان نیست و این نتیجه ها تنها اختصاص به پسران ندارد. اما این تجربههای شخصی در بعضی موارد الگوهای رفتاری عمیقی از پریشانی و ناامیدی را آرامآرام در فرد نهادینه میکند، به شکلی که پسران یاد میگیرند که امکان آسیب رساندن به کسی که دوستش دارند وجود دارد، و یا تنها با طغیان خشم میتوان از احساسات دردی که عمیقا در وجودشان نهادینه شده است رهایی پیدا کرد.
و سرانجام در میان پسران، خشونتهای کوچکی حکمرانی میکند که البته در نظر یک پسر اصلن کوچک به نظر نمیرسد. پسران در بسیاری از فرهنگها با تجربه دعوا، قلدربازی و بیرحمی نسبت به یکدیگر بزرگ میشوند. بقای صرف در این محیط برای بعضی از پسران نیازمند پذیرفتن و درونیکردن خشونت به عنوان یک قاعده رفتاری است.
پایان بخشیدن به خشونت
این تحلیل، با وجود آنکه به طور فشرده ارائه شد، نشان میدهد که به چالش گرفتن خشونت مردان نیازمند یک واکنش قدم به قدم است که شامل موارد زیر میشود:
– به چالش گرفتن و از کار انداختن ساختارهای قدرت و حقوق و امتیازهای ویژه برای مردان و پایان بخشیدن به مجوزهای فرهنگی و اجتماعی برای اعمال خشونت. اگر اینها باعث آغاز خشونت میشود، ما بدون حمایت مردان و زنان از فمینیسم و از دگرگونیهای اجتماعی، سیاسی، قانونی و فرهنگی که فمینیسم ارائه میدهد نمیتوانیم خشونت را خاتمه ببخشیم.
– بازتعریف مردانگی یا، به واقع، از کار انداختن ساختارهای روانی و اجتماعی جنسیت که با خود خطر اعمال خشونت را به همراه میآورند. تناقض مردسالاری در سبب شدن درد، خشم، ناامیدی، انزوا و ترس برای نیمی از انسانهاست که از قدرت و امتیازهای ویژه برخوردارند. ما مردان از همه این موارد صرف نظر میکنیم و خود را به مخاطره میاندازیم. برای آنکه در دسترسی به مردانی که خشونت میورزند موفق باشیم، کار ما باید بر مهربانی، عشق و احترام بنا شود و همزمان با ایجاد چالش آشکاری علیه قاعدههای منفی مردانه و نتایج مخرب آن درهمآمیزد. مردان همراه فمینیسم که در پی کار با مردان [برای کاهش و از بین بردن خشونت علیه زنان ] هستند باید با مردان دیگر مانند برادران خود صحبت کنند و نه مانند غریبههایی که به اندازه ما [مردان فمینیست] فرهیخته و ارزشمند نیستند.
– سازماندادن و درگیرکردن مردان برای همکاری با زنان در شکل دادن دوباره به ساختار جنسیتی جامعه و به طور خاص به نهادها و روابطی که از طریق آن فرزندانمان را بزرگ میکنیم. این امر نیازمند تأکید بسیار بیشتر بر اهمیت مردان به عنوان پرورشدهندگان و مراقبتکنندگان و مشارکت کامل آنان در بزرگکردن فرزندان به شیوههایی مثبت و عاری از خشونت است.
–کارکردن با مردانی که خشونت میورزند به شکلی که همزمان پیشفرضهای مردسالارانه و حقوق ویژه آنان را به چالش بگیرد و نیز با آنان با احترام و مهربانی برخورد کند. برای همدلی با مردان نیازی نیست که ما با آنچه که آنها انجام دادهاند همدردی کنیم و یا از عواملی که باعث شده که یک پسر کوچک به مردی تبدیل شود که گاهی کارهای وحشتناک انجام میدهد بیم داشته باشیم. احترام ما باعث میشود که این مردان در حقیقت بتوانند فضایی برای به چالش گرفتن خود و یکدیگر پیدا کنند. در غیراین صورت تلاش برای دسترسی و کار با آنان تنها حس ناامنی آن مردان را – که از خشونت به طور سنتی به عنوان یک سازوکار جبرانی استفاده میکنند – تشدید خواهد کرد.
– فعالیتهای مشخص و روشن آموزشی، مانند کمپین روبان سفید، که پسران و مردان را برای به چالش گرفتن خود و دیگران برای پایان بخشیدن به همه شکلهای خشونت دربرگیرد. این یک چالش مثبت برای ما مردان است تا بیپرده از عشق و مهربانی خود برای زنان، پسران، دختران و دیگر مردان صحبت کنیم.
* این مطلب ترجمه مقاله The Seven P’s of Men’s Violence است که درسایت شخصی مایکل کافمن منتشر شده است.
مایکل کافمن، نویسنده، آموزشگر و فعال مدنی کانادایی است که روشهای خلاقانهاش در درگیر کردن پسران و مردان در ترویج برابری جنسیتی شهرت او را جهانی کرده است. آقای کافمن یکی از پایهگذاران کمپین روبان سفید برای توقف خشونت علیه زنان است. کمپین روبان سفید گستردهترین کمپین در سطح جهان به شمار میرود که پسران و مردان را برای پایان بخشیدن به همه شکلهای خشونت علیه زنان به مشارکت میطلبد.
خشونت خانوادگی زن و مرد نمی شناسد، دستِ کم در دوران معاصر. دیدگاهِ مردِ خشن و زنِ مهربان، مرد متجاوز و زنِ قربانی مدت هاست که نخنما شدهاست. آن کسی که خواهانِ برابری زن و مرد است، بهتر بگویم خواهان برابریِ حقوق بشریست، نمیتواند یکی را فدای دیگری کند. ریشه های خشونت خانوادگی را نمیتوان مردانه و زنانه کرد. متاسفانه سایت رادیو زمانه در این پهنه جانبدارِ یکسویه به سود زنان است و به زیان مردان و در نهایت به زیان رسیدن به برابری زن و مرد. هدفی که این دیدگاه، خودآگاهانه و یا ناخودآگانه، به پیش میبرد خلافِ خواستِ واقعیِ برابری زن و مرد است. در آدرس زیر ترجمهای از من را خواهید خواند که این مقوله را از زاویهای دیگر پژوهیده است.
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=33826
امیدوارم رادیو زمانه این کامنت را حذف نکند.
کاربر مهمان علی صیامی / 04 February 2011
آقای صیامی عزیز، درست است که خشونت ممکن است از طرف هر دو مرد و زن رخ بدهد اما بر اساس آمار رسمی در اغلب نقاط جهان، هنوز اکثریت قربانیان خشونتهای خانگی زنان هستند
سارا / 04 February 2011