رامتین کریمی- «شبیه عطری در نسیم» هیچ نسبتی با قصهنویسی فارسی نمیسازد جز بازتولید یکی از کلیشهایترین مدهای متأخرش. هیچ مسألهای دربارهی زندگی و شرایط زیستی ایرانیان مهاجر به دست نمیدهد. روابط منحصربهفرد مهاجران ایرانی با فرزندانشان را به یک موقعیت حاد دراماتیک ارتقا نمیدهد.
یکی از وجوه غالب رمانهای فارسی در چند سال اخیر، فقدان یک طرح داستانی مشخص است. این موضوع به خودی خود نه نقطهی ضعفی برای یک رمان است و نه مشخصهای ارزشی بدان میبخشد، اما بیداستانی زمانی مسأله میشود که به مد رماننویسی دورهای بدل شده و در مقابل این فقدان هیچ دستاورد بوطیقایی دیگری نیز خلق نشده باشد. رمانهای مایهدار و قدر بسیاری را میتوان به یاد آورد که فاقد طرح داستانی مشخصیاند، اما تفاوت آنها با رمانهای مد روز فارسی این است که پروبلماتیک آن رمانها چیزی غیر از داستانگویی بوده است؛ به این ترتیب نقطهی عزیمت کارشان چیزی جز داستانپردازی و بوطیقای کارشان بهکلی متفاوت از رمانهای داستانگو تعریف میشود.
نویسندههایی مثل ناتالی ساروت و آلن ربگریه نیز داستانپردازی را به حاشیه راندهاند، اما نوع خاصی از جزئیتپردازی و شیءمداری، در کنار تمرکز بر متنیت رمان، پروبلماتیک رماننویسی آنها بوده است و همین مسأله کار ایشان را به جریانی هویتمند در رماننویسی قرن بیستم بدل کرده است. برای جلوگیری از بدفهمی لازم است از تعبیری عامیانه بهره گرفته شود: بیداستانی در این جستار، خصیصهی رمانهایی فرض شده که نمیتوان خلاصهی وقایع آنها را در دو خط بازگو کرد؛ رمانهای مورد اشاره رمانهایی بیداستان اما روایتمدارند: پرداخت تمام و کمال روایت «امر روزمره»، عامترین نشانهی آنها است.
اگر بخواهیم پروبلماتیک این رمانها را کشف کنیم، باید موضوعی کلی را مد نظر قرار دهیم: سرک کشیدن به زندگی روزمرهی شخصیتها، آن هم زمانی که هیچ اتفاق خاصی در زندهگی آنها نمیافتد، تنها چیزی است که رمانهای مورد بحث، واقعاً، به آن میپردازند. مهمترین نظرگاه برای یافتن پروبلماتیک نوع خاصی از رمان، عیناً در وقایعی است که روایت آنها متن رمان را متمرکز، منسجم و یکدست کرده است، و دغدغهی رمان چیزی نیست جز مسألهدار کردن همان وقایع. اگر رمانی به جنگ میپردازد و جزئیات آن را روایت میکند، دغدغهی آن رمان مسألهدار کردن جنگ و پروبلماتیک آن، مثلاً، ضدیت با جنگ است؛ کارکرد ایدئولوژیک چنین رمانی آنجاست که موقعیت جنگ را نخست مسألهدار میکند و بنابر پروبلماتیک ضد جنگاش، آن موقعیت را جهتدار جلوه میدهد. (تصور آنکه رمانی غیر-ایدئولوژیک وجود داشته باشد که موقعیتهای مسألهدار درون وقایعاش را جهتدار نکند، تصوری باطل و ایدئولوژیک است.)
بنابراین، مشکلی که رمانهای مورد بحث را به رمانهایی بیچیز تبدیل میکند آن نیست که رمانهایی جهتدار یا ایدئولوژیک نیستند، اتفاقاً برعکس، رمانهای مد روز فارسی از آنجایی که هیچ موقعیت داستانیای (دراماتیکی) را، جز امور روزمره و پیشپاافتادهی ماکتهایی از طبقهی متوسط، خلق نمیکنند، و حتی همان موقعیت زندگی روزمره را مسألهدار نمیکنند و به این ترتیب هیچ نسبتی با امر کلی برقرار نمیکنند، رمانهایی غرق در ایدئولوژی سرمایهدارانهی صنعت سرگرمیاند و بس.
وقایع روزمرهای که در چنین رمانهایی بازسازی میشوند، چنان کلیشهای و قابل پیشبینیاند که موقعیتها و رابطههای برآمده از این وقایع هیچگاه به موضوعی حاد یا وضعیتی مسألهدار بدل نمیشوند.
مهمترین عامل شکلگیری این «بیچیزی» غرقشدن در ایدئولوژی راستنمایی است؛ نویسنده میپندارد که رفتار و گفتار همهی شخصیتهایش باید همانی باشد که خوانندهی فرضی، که او هم مثل شخصیتهای داستان از طبقهی متوسط است، انتظار دارد. درگیری با چنین پندار غلطی است که رمانهای این نویسندهها را به متنهایی تخت و بیمسأله، به رمانهایی بیچیز بدل میکند و اجازه نمیدهد جز وسواس مرتجعانهی برآورده ساختن توقعات مخاطب از رفتار عادی و عقلانی آدمهای داستان، جز بازسازی و تکرار کلیشههای زندهگی روزمرهی طبقهی خاصی از آدمها، وضعیتی حاد و مسألهساز خلق کنند و به این ترتیب خوانندهیشان را از رخوت زندهگی روزمره جدا و به موقعیتی بکر و تجربهنشده، و به همین دلیل فکربرانگیز و درگیرکننده، بکشانند.
با این تفاصیل، رمانهای بیچیز، رمانهایی که از برساختن هرنوع پیشروی بوطیقایی و نیز تولید موقعیتهای حاد داستانی عاجزند، نهتنها هیچ موضعی نسبت به وضعیت کلی ندارند و با روایت داستانهای بیرمقشان به هیچ دغدغهای وفادار نمیمانند، که اساساً هیچ مسألهای را تولید نمیکنند و پروبلماتیک آنها یک کلمه است: هیچ. جز همان میل سرککشی به زندگی روزمرهی دیگران، هیچچیز دیگر را نمیتوان دغدغهی تولید رمانهای مذکور دانست مگر گرایش چشمبستهی نویسندههای تازهکار به این نوع نوشتن؛ گرایشی که تحت تأثیر ژورنالیسم پوپولیستی و جایزههای ادبی، در حال فراگیرشدن است. سکوت نقد ادبی از یکسو و پشتیبانی بازار از سویی دیگر، این فراگیری را تقویت میکند.
«شبیه عطری در نسیم» نوشتهی رضیه انصاری، یکی از نمونههای رمانهایی است که موضوع این یادداشتاند. از جنبههای مختلف، چه از نظر کیفیت نثر و انشای نویسنده، چه از نظر بهکارگیری تکنیکهای روایی مختلف، «شبیه عطری در نسیم» به هیچ عنوان رمان ضعیفی نیست. برای نمونه تغییر پیدرپی زاویه دید از سومشخص محدود به اولشخص، به شکلی ماهرانه انجام میشود. مشکل رمان مذکور آنچیزهایی نیست که در کارگاههای قصهنویسی آموزش میدهند؛ مشکل آنجاست که همهی دیالوگها، موقعیتها، رفتارها، حتی آدمهای داستان تکراری و کلیشهایاند.
برای نمونه شخصیت مرکزی، بهزاد، مثل همهی روشنفکرهای مهاجر سابقهای سیاسی- مبارزاتی داشته و از کشور فرار کرده است؛ نویسنده فقط اشارههای گنگی به آن میکند و حتی یک مورد جزئی از تجربیات شخصی او ارائه نمیدهد. (چنین کاری به اطلاعات دقیق تاریخی نیاز دارد که با توجه به سن نویسنده به دست آوردن آن به پشتوانهای تحقیقاتی نیازمند بوده است؛ چه بسا که دقیقنشدن بر مهمترین مسألهی زندگی شخصیت اصلی و پرداختن به جزئیات بیارزش زندگی روزمرهی او نشاندهندهی ترس نویسنده از تمرکز بر مسائل تاریخی-اجتماعی باشد.) همهی آدمهای داستان او از همسرانشان جدا شدهاند و زندگی خانوادهگی از هم پاشیدهای را تجربه میکنند.
نقطهی سقوط داستان، اما، کلیشهپردازی نخنمای نویسنده در فصلی است که سعی دارد یک مهمانی ایرانی خارج از کشور را تصویر کند؛ خصوصاً دیالوگی که بین بهزاد و دیبا (همسر سابق بهزاد) برقرار میشود، بسیار ناشیانه و مبتذل از کار درآمده است. سراسر رمان شرح جزئیاتی از وقایع و (تا حدودی) افکار روزمرهی آدمهای داستان است و نویسنده از پرداختن به هر آنچه میتوانست محتوای داستان و موقعیتهای ساختهشده در آن را مسألهدار کند، طفره رفته است.
«شبیه عطری در نسیم» هیچ نسبتی با قصهنویسی فارسی نمیسازد جز بازتولید یکی از کلیشهایترین مدهای متأخرش. هیچ مسألهای دربارهی زندگی و شرایط زیستی ایرانیان مهاجر به دست نمیدهد. روابط منحصربهفرد مهاجران ایرانی با فرزندانشان را به یک موقعیت حاد دراماتیک ارتقا نمیدهد. ناامیدی و سرخوردگی مبارزان سیاسی (چپ) دههی پنجاه را، به صورتی انتقادی به پرسش نمیگیرد. هیچ تصویر جاندار و تکاندهندهای از زلزلهی بم یا بازخوردها و واکنشهای سخیف و به ظاهر انساندوستانه اما توریستی دیگران، به دست نمیدهد و… میتوان طوماری بلندبالا از کنارهگیریهای این رمان نوشت و نشان داد که همهی موتیفهای داستانی ساختهشده در رمان، دستنخورده باقی مانده و حرام شدهاند؛ اما کلیترین حرف دربارهی این رمان، که دقیقترین و ضروریترین حکم انتقادی دربارهی چنین رمانهایی است، چیزی نیست جز اشاره به این مشکل که «شبیه عطری در نسیم» از یکسو عامترین و پرکششترین وجه رمان را، داستانگویی را از آن سلب کرده است و به این ترتیب خود را در هالهی دروغینی از تظاهر به ادبیات مدرن، که کموبیش گرایشهایی ضد داستان دارد، میپوشاند، و از سویی دیگر از مهمترین وجه ادبیات مدرن، که چیزی نیست جز مسألهدار کردن واقعیت پیرامونی، شانه خالی میکند و صرفاً، با اتکا به نوعی کنارهگیری ایدئولوژیک از وقایع رمان، به روایت امور روزمره میپردازد.
بنا به نظر فردریک جیمسون در مقالهی مشهور «منطق فرهنگی سرمایهداری متأخر»، چنین رمانهایی دقیقاً خواستهی غایی سرمایهدرای متأخر را برآورده میکنند، چرا که هیچ نسبتی با «امر کلی» حاکم بر جوامع برقرار نمیکنند. روی سخن مقالهی جیمسون با رمانهای «پستمدرنیستی»ای است که به نوعی بازیهای فرمی محض تقلیل یافتهاند و مقصود این مقاله رمانهای آرام و بیموضعی است که به «بازیهای روزمره» دچارند.
شناسنامهی کتاب:
شبیه عطری در نسیم
رضیه انصاری
نشر آگه
چاپ اول ۱۳۸۹