این مقاله شاید فقط روزنهای باشد به درک بهتر موضوع شکنجه و قضاوت کردن در رابطه با آن و شاید حتی مصداق این ضرب المثل فرانسوی که :“ آنانی که درک میشوند، بخشیده خواهند شد.“
چندی پیش در شبکههای اجتماعی بحثی میان چندتن از زندانیان سابق (گاه زندانی دو رژیم) در رابطه با شکنجه و اعتراف و همکاری با دستگاه حاکمه درگرفت. عدهای بر وجههی مقاومت تأکید داشتند و اعتراف یا همکاری با پلیس امنیتی را خیانت میدانستند و برخی دیگر بر اثر درد و رنج بر زبان باز کردن و ارائه اطلاعات و یا انجام اعتراف علیه خود و دیگران، انگشت میگذاشتند. آنچه در زیر میآید، گشایش باب دیگری درباره امر شکنجه است که بیشتر بر مفهوم قضاوت در رابطه با قربانیان شکنجه متمرکز است.
شکنجه چیست؟
شکنجه به چه معناست و برای چه اعمال میشود؟ به طور خلاصه شکنجه را میتوان وارد کردن درد جسمی و یا فشار روانی برای شکستن مقاومت فردی و جمعی دانست. شکنجه لزوما از سوی دولت و یا نیروهای وابسته به آن انجام نمیگیرد، بلکه میتواند خاستگاه قومی و نژادی، مذهبی[1] و یا طبقاتی داشته باشد. شکنجه در حقیقت نه برای ارضای میل سبعانهی شکنجهگران بلکه برای دو منظور صورت میگیرد: بیرون کشیدن اطلاعات برای سرکوب مقاومت سازمانیافته یا شکستن مقاومت فردی و جایگزین کردن اطاعت؛ یا در کل تبدیل فرد و جامعه به شکلی که عامل درد و رنج خواهان آن است و حذف هرگونه “دیگربودگی”. به این واسطه بدن تبدیل به محل منازعهی خود (یا شخصیت فرد) و دولت (یا نیروی قاهره) میشود.[2] فرد خودآگاه یا ناخودآگاه سعی میکند با تاب آوردن درد، اطلاعات و هویت خود را حفظ کند و نیروی برتر (دولتی، قومی، مذهبی) تلاش میکند تا با اعمال درد و یا ایجاد فشار روانی، اطلاعات فرد را از او استخراج کرده و هویت مقاومت او را درهم بشکند و او را همسان خود کند[3].
در ایران از زمان پذیرش مشروطیت و نوشتن متمم قانون اساسی آن، شکنجه به صورت رسمی ممنوع اعلام شده است، اما میتوان به ضرس قاطع گفت آنچه ممنوع شده، بیشتر مناسک مجازات بدنی در ملاء عام بوده و نه شکنجه به منظور استنطاق و بازجویی. به خصوص پس از ایجاد دولتی مدرن در ایران (که با تردید میتوان شروع آن را دههی ۱۹۲۰ دانست) شکنجههای رایج در دوران قاجار که در ملاء عام صورت میگرفت، از معابر برچیده شده بود، اما شکنجه نظاممند برای اخذ اطلاعات انجام میشد.[4] به عنوان مثال تعدادی از این شکنجه گران پس از دوران پهلوی اول به واسطهی بدرفتاری و یا حتی قتل متهمان مجازات نیز شدند.[5] حضور سازمانهای سیاسی چپ، ملی و اسلامی مخالف دولت در ایران دوران پهلوی اول و دوم چندان تحمل نمیشد و به جز دورانهای کوتاه آزادی عمل (به خصوص ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲) این نیروهای سیاسی عموما با سرکوب دولتهای وقت مواجه میشدند. متعاقب سرکوب این فعالان، بدرفتاری و شکنجه بر اعضای فعال آنان نیز همواره مطرح بوده هرچند که میتوان گفت شدت و حدت شکنجه نیز به گونهای تابع وضعیت سیاسی روز بوده است. در دوران جمهوری اسلامی نیز مخالفتها از سوی نیروهای چپ، قومی و حتی اسلامی رادیکال (چون مجاهدین خلق) تحمل نشده و فعالان سیاسی آن زمان خاطرات دهشتناکیl از آن زمان نقل میکنند[6]. به هر حال و اگر شکنجه را در تداوم تاریخی اش مد نظر قرار دهیم، مقاومت و میزان مقاومت افراد زندانی نیز همواره مسئله مهمی در تاریخ فعالیتهای سیاسی بوده است.
مقاومت زیر شکنجه به چند صورت بروز میکرده و یا به زبان دیگر میتوان گفت حداقل از سوی نیروهای چپ به صورتهای زیر قابل بازشناسی بوده است:
اول مقاومت تا سر حد مرگ و کشته شدن زیر شکنجه بدون ارائه اطلاعات و یا نشانهای از تسلیم، که این حالت از فرد کشته شده اسطوره میساخته است و در وصف چنین افرادی حتی اشعاری نیز سروده شده است[7]. تخمین زده میشود که فقط در اواخر دورهی پهلوی دوم حدود ۵۸ نفر زیر شکنجه کشته شده باشند.[8]
نوع دوم مقاومت زیر شکنجه و دادن اطلاعات سوخته به بازجوست که هم در دوران پهلوی و هم در دوران زندانهای جمهوری اسلامی از سوی سازمانهای مخفی و یا چریکی به اعضای خود توصیه میشده است: مقاومت زمان بندی شده برای ارائهی اطلاعات و سپس بازگویی قرارها و یا محلهای خاص که دیگر از حیض انتفاع ساقطاند. این واقعبینی عموما پس از ناکامی گروههای چریکی در آفریدن انسانهایی بود که تا سرحد مرگ زیر شکنجه مقاومت کنند.[9]
شکل دیگر به اصطلاح شکسته شدن زیر شکنجه و دادن اطلاعات حیاتی به بازجویان بود. در ابتدا فرد با بدبینی و گاه بایکوت همرزمان و یا دیگر زندانیان رو به رو میشد ولی اگر این همکاری و یا “ضعف” در دوران زندان و محاکمه دنبال نمیشد، به نوعی پذیرش در قبال آن فرد صورت میگرفت، اما مانع رسیدن فرد به جایگاههای بالا در سازمان سیاسی میگشت.[10]
شکل دیگر انواع متنوعی داشت ولی نتیجه آن کاملا مشخص بود. فرد میتوانست کاملا در زیر شکنجه و یا حتی در دوران زندان مقاومت کند[11]، یا پس از شکنجههای متوالی اصطلاحا “در هم شکسته” شود[12] و یا بدون شکنجه و صرفا با ترسانده شدن و یا گرفتن امتیاز به همکاری با پلیس و نیروهای امنیتی رو بیاورد[13]. از علت همکاری که بگذریم، بدترین حالت از سوی نیروهای چریکی و یا سازمانهای سیاسی، همکاری فرد دستگیر شده در ارائه اطلاعات گسترده، شناسایی افراد فعال مخفی و یا امکانات سازمان و یا شرکت در اعترافات تلویزیونی و سپس همکاری با حاکمیت سیاسی زمان خود بوده است. در مواردی این افراد از سوی سازمانهای سیاسی خود به مرگ محکوم شده[14]، یا تحویل دادگاههای پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ شده[15] و یا با نفرت و طرد با آنها برخورد شده است[16].
پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ نیز چنین تقسیمبندیهایی از سوی نیروهای سیاسی وجود داشت. مثلا در زندانها دو سری افراد وجود داشتند: بر سر موضع و یا تواب. که اولی اشاره دارد به سرسختی فرد زندانی بر هویت سیاسی خود و دومی این نکته را بیان میکند که فرد از هویت سیاسی پیشین دست کشیده و هویت سیاسی حاکمیت را برای خود برگزیده است.
با همهی آنچه ذکر شد، اعتراف تلویزیونی علیه خود و یا سازمان متبوع و یا ارائه اطلاعات مربوط به دیگر افراد فعال، میتواند در سرنوشت افراد دیگر نقش بازی کند یا باعث ناامیدی و از هم پاشیدگی سازمانی آنان شده و یا باعث دستگیری، شکنجه و یا حتی اعدام آنان شود. پس آیا میتوان از مسئولیت و تقصیر افرادی که اعتراف میکنند، چشم پوشی کرد و کسانی را که به این اعترافات توجه کرده و آن را قضاوت میکنند، تخطئه نمود؟
از دیگر سو، آیا میتوان نقش شکنجههای طولانی و طاقت فرسا را در شکسته شدن افراد، ارائه اطلاعات و یا اعتراف علیه خود نادیده گرفت و از درد و رنج افراد زیر شکنجه در تاریخ نامی نبرد؟ در حقیقت آیا میتوان قربانی بودن فرد در فرایندی دردناک را به رسمیت نشناخت و برای انجام این اعترافات فرد قربانی را تخطئه کرد؟
از سویی دیگر، قضاوت اخلاقی در رابطه با این افراد البته یک رابطهی دیالکتیکی با مقاومت افراد زیر شکنجه نیز دارد. در حقیقت اگر این قضاوت سختگیرانه در فرهنگ مقاومت وجود نداشته باشد، افراد به سادگی و بدون دغدغه میتوانند زیر شکنجه به همکاری با پلیس روی بیاورند، اما وجود این فرهنگ مقاومت و ارزش داوریهای موجود در آن است که زیرپایهی انواع توضیحات برای مقاومت در برابر شکنجه را میسازد و باعث میشود که افراد برای فرار از قرارگرفتن در جایگاه خائنان و مطرودان (چه در چشم رفیقان همنبرد و چه در نظر عزیزان) تا سرحد ممکن از آن میگریزند و درد و رنج را برمی تابند.
دربارهی این وضعیت بغرنج چه باید گفت؟ در نقطهای که سه مسئله (درد، مقاومت و قضاوت اخلاقی) با یکدیگر برخورد میکنند باید در کجا ایستاد؟ آیا وضعیتهای بغرنج و خارج از قاعده را میتوان به سادگی تحلیل کرد؟
در جواب باید گفت که شاید این سخن یکی از بازماندگان اردوگاههای کار اجباری در آلمان نازی به وضعیت ما بسیار نزدیک باشد که:
«شبکهی پیچیده روابط انسانی درون “لاگر” آنقدر که ما تصور میکنیم ساده نبود و نمیتوانست به دو بلوک کاملا مجزا از قربانیان و آزاردهندگان تقسیم شود. هر کس که امروزه در رابطه با تاریخ لاگر میخواند یا مینویسد، تمایل یا نیازی را حس میکند به کشیدن خطی مشخص مابین خیر و شر، تا بتواند از یک طرف حمایت و طرفداری کند، که تأکیدی است بر باوری مسیحی در روز قیامت: یکسو گناهکاران و دیگر سو رستگاران!» [17]
با چنین آغازی، نویسنده برای مقاله اش عنوان منطقه خاکستری را بر میگزیند تا نشان دهد که چگونه میتوان در رابطه با وضعیتهای خارج از قاعده قضاوت کرد. او در این مقاله شرح میدهد که چگونه انسانیت زدایی شدید با لخت کردن اسرا و کتک زدن و فحاشی کردن به آنها، تحقیر نظام مند، گرسنگی ممتد و کار سخت در اردوگاه آشویتس و یا دیگر اردوگاههای کار اجباری آلمان نازی باعث میشد که افراد از شخصیت و هویت انسانی خود به طور ممتد دور بشوند. او در عین حال نشان میدهد که چگونه نظام توتالیتر حاکم بر این اردوگاه با اعمال قدرت یگانه و از بالا مقاومت فرودستان را به طور موثر میشکند و افرادی را نیز حتی جذب خود میکند. او این نکته را آشکار میکند که بسیاری از افرادی که در این اردوگاهها اعضای جوخه ویژه بوده و وظیفه شان فرستادن افراد به داخل حمامهای گاز و سپس کندن دندانهای طلای آنان و جمع آوری دیگر متعلقات و سپس انداختن مردگان در کورههای آدمسوزی بود، در حقیقت یهودیانی بودند که پیش از این به کارهای معمول اشتغال داشته و انسانهای نرمال جامعه خود به حساب میآمدند و قرار گرفتن در آن وضعیت به شدت غیرانسانی از آنان همدستانی برای اس اس ساخته بود. البته این فقط یهودیان نبودند که به این کار وادار شده بودند بلکه پارتیزانها و یا اسرای روس نیز در چنین جوخهای وجود داشتند. به صورت خلاصه، زنده ماندن در چنین اردوگاهی فقط از مسیر تعبد و تن دادن به قدرت قاهر ممکن میشد و تلاش بسیاری از افراد برای زنده ماندن به وضعیتی منجر میشد که آنان به بخشی از قدرت قاهره برای سختتر کردن زندگی بر دیگر افراد بدل میشدند. نویسندهی این مقاله قضاوت کردن در رابطه با این افراد را بسیار سخت میداند چرا که در این وضعیت قربانی و مقصر را نمیتوان با یک خط شاخص از یکدیگر جدا کرد و در رابطه با آنان به قضاوت نشست.
شباهت وضعیت زندانیان سیاسی در دوران پیش/پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ به وضعیت زندانیان آشویتس و دیگر “کمپهای متمرکز” در برخی جنبهها تا حدی نزدیک است. انسانیت زدایی ممتد، بی اختیاری کامل، تحقیر نظام مند، جدا کردن افراد از محیط بیرون و شکنجهی بدنی در حقیقت یک نظام قدرت یکپارچه در زندان ایجاد کرده و همچون نظامهای توتالیتر برخی را در هم شکسته و جذب قدرت خود کرده بود. بسیاری از افرادی که در این وضعیت مجبور به اعتراف علیه خود و یا دیگران شدند و در این وضعیت نیز باقی ماندند و به همکاری با قدرت یکپارچه و از بالا مشغول شدند، در حقیقت انسانهایی بودند که تا پیش از این مرحله از دیگر آدمهای معمولی اطراف خود به واسطهی تخصیص وقت و دیگر هزینههای انسانی به کار سیاسی، بالاتر میایستادند و یا هم ردیف آنها محسوب میشدند و چه بسا اگر در این وضعیت اسیر نمیشدند، انسانهای مطلوب جامعه خود بودند. حال آنکه قرار دادن یک مهندس، پزشک، شاعر، نویسنده، سیاستمدار در آن وضعیت غیر انسانی باعث شده است که تلاش برای زنده ماندن باعث سختتر شدن زندگی برای دیگر افراد شود. در اینجاست که منطقه خاکستری آفریده میشود و ما به نوعی با افرادی روبه رو هستیم که در شرایط عادی میتوان به برخی کارهای آنان “جنایت” اطلاق کرد ولی پیش از آنکه این افراد در چنین وضعیتی قرار بگیرند، انجام این اعمال از سوی آنان محال مینمود.
همهی آنچه گفته شد، اما، راه حلی ساده و سرراست به دست ما نمیدهد که قضاوت در رابطه با افراد شکسته شده زیر شکنجه چگونه باید باشد؟ و اینکه آیا آنها خائنند یا قربانی؟ آیا اگر در رابطه با آنها قضاوت منفی کنیم، درد و رنج آنان را نادیده گرفته ایم؟ اگر در رابطه با آنها قضاوت منفی نکنیم آیا به کمرنگ شدن فرهنگ مقاومت کمک نکرده ایم؟
پانویسها
[1] Daniel, V. E. (1992) “Charred Lullabies.” In An Anthropology Of Violence. Princeton: Princeton University Press.
[2] Rejali, Dariush M. Torture and Modernity: Self, State, and Society in Modern Iran
[3] Daneshvar, S 2010 Torture and resistance between Marxists in Late Pahlavi Era
[4] داریوش رجالی خاطره ای نقل می کند از دیدار خود با یکی از اعضای بلندپایه ساواک در تبعید. او در حالیکه عکسهای مربوط به مجازات خاطیان در دوران قاجار را می دیده می گوید نگاه کن ببین رضاشاه این کشور را از چه توحشی نجات داده است!
[5] آرشیو زندان قصر-باغ موزه قصر تهران ایران
[6] ديوار الله اکبر، سياوش بشيری، انتشارات پرنگ پاريس ۱۳۶١
یادداشتهای روزانه زندان، محسن فاضل، نشر از هواداران سلزمان پیکار ١٣٦٤
خوب نگاه کنيد، راستکی است ــ پروانه عليزاده، نشر خاوران، چاپ اول پاريس، ١٣٦٦،
قبيله آتش در تله گرگ، فريدون گيلانی، ١٣٦٧، آلمان
خاطرات زندان توحيدی، قصر در بهار آزادی ــ پرويز اوصيا، بازتاب، آلمان ۱۳۶۸
حقيقت ساده، منيره برادران، سال ١٣٧١ تا ١٣٧٤، تجديد چاپ: نشر نيما- آلمان
از کاخ شاه تا زندان اوين ــ احسان نراقی. (نسخه اصلي آن به زبان فرانسه است)، ترجمه سعيد آذری، موسسه خدمات فرهنگی رسا، تهران، چاپ اوّل ۱۳۷۲
و بسیاری کتب دیگر که مثلا جدیدترین آنها کلاغ و گل سرخ اثر مهدی اصلانی است
[7] شعر وارطان یا نازلی سخن نگفت اثر احمد شاملو…ترانه های کوچک غربت …تهران انتشارات نگاه
[8] موزه عبرت/ تهران ایران…البته باید ذکر کنم که آبراهامیان در کتاب ایران بین دو انقلاب رقم کمتری را تخمین می زند
[9] داد بیداد ویدا حاجبی تبریزی کلن: انتشارات فروغ جلد اول و دوم
[10] نمونه های زیادی از این مساله وجود دارد. مصاحبه نگارنده با حشمت الله شهرزاد ۱۳۸۴
[11] دکتر منوچهر دامغانی و پرویز نیکخواه
[12] وحید افراخته
[13] شکوه میرزادگی از گروه سیمرغ در سال ۱۳۵۲
[14] نوشیروان پور از گروه سیاهکل و مسعود بطحایی از گروه فلسطین
[15] پرویز نیکخواه و محمد جعفریان
[16] کوروش لاشایی
[17] Primo Levi, 2008 The Gray Zone, in Violence in War and Peace, edited by Scheper-Hughes and Bourgois Malden: Blackwell Publishing