مانوئل دو الیویرا، سینماگر پرتغالی و یکی از فعالترین سینماگران سالخورده جهان، در سن ۱۰۶سالگی در زادگاهش در بندر پورتو درگذشت. او بیش از ۳۰ فیلم بلند ساخت و در طول ۸۰ سال فعالیت سینماییاش، جوایز سینمایی بسیاری از جمله جوایز نخل طلای افتخاری فستیوال کن، جایزه یک عمر دستاورد سینمایی فیلم اروپا، یوزپلنگ افتخاری از جشنواره فیلم لوکارنو، جایزه آکیرا کوروساوا از جشنواره فیلم توکیو و شیر طلایی افتخاری جشنواره فیلم ونیز را به دست آورد. سینمای او متکی بر درونمایههای عمیق انسانی مثل عشق، خیانت، حسادت، نفرت و انتقام بود که با سبک شاعرانه، سورئال و استیلیزهای روایت میشد.
وقتی خبر مرگ مانوئل دو الیویرا را شنیدم، اول باور نکردم چرا که فکر میکردم او انسانی فناناپذیر است و مرگ نمیتواند او را از پا درآورد اما او مثل هر انسان فناپذیر دیگری سرانجام همانند اشرافزاده مجروح «جنگ و صلح» تولستوی، تسلیم مرگ شد و از دروازه مرگ گذشت و به دیار فنا قدم گذاشت.
قدرت جسمی و هوشیاری ذهنی اولیویرا که تا آخر عمر آن را حفظ کرد، شگفتانگیز بود. او تا آخر عمرش سرپا ماند و در کمال هوشیاری فیلم ساخت. این بیشتر به معجزه شبیه است.
نئورالیسم و مستندگرایی
الیویرا ابتدا مستندساز بود و کارش را در سینما با ساختن فیلمهای مستند درباره زادگاهش، بندر پورتو شروع کرد که الهامبخش تعدادی از فیلمهایش بود. شهری که نه تنها زادگاه الیویرا بلکه زادگاه سینما در پرتغال هم بود. نخستین فیلم او یعنی «کارگران رودخانه دورو» (۱۹۳۱)، مستندی صامت و تجربی درباره کارگران اسکله پروتو بود که تحت تأثیر فیلم «برلین سمفونی یک شهر» والتر روتمن آن را ساخته بود و به خاطر درونمایه اجتماعی و سیاسیاش بحثبرانگیز شد.
الیویرا مستندهای کوتاه و بلند زیادی ساخت. نگاه مستند و واقع گرایانه او به فیلمهای اولیهاش خصلتی نئورئالیستی داده بود که در همان نخستین فیلم بلند داستانیاش یعنی «آنیکی بوبو» (۱۹۴۲) قابل مشاهده است. «آنیکی بوبو»، فیلمی درباره کودکان فقیر خیابانی و زاغهنشینان بندر پورتو بود که الیویرا آن را بر اساس داستان کوتاهی از رودریگو دو فریتاس، نویسنده پرتغالی و در سالهای اوج نئورئالیسم ایتالیا ساخت و تأثیر نئورئالیسم بر آن آشکار بود. فیلمبرداری در لوکیشنهای واقعی، استفاده از نابازیگران به جای بازیگران حرفهای و نمایش فقر سیاه و قربانیان آن، برخی عناصر نئورئالیستی این فیلم بود که در فیلمهای این دوره الیویرا وجود داشت، دورهای از فعالیت سینماییاش که خود آن را «مرحله مردمی» میخواند و ترکیب عناصر مستند و داستانی و دراماتیزه کردن رویدادهای واقعی و مستند بود.
«هنرمند و شهر» (۱۹۵۶)، مستند دیگری بود که الیویرا در مورد پورتو ساخت. این فیلم، پرترهای از بندر پورتو بود که الیویرا آن را از نگاه آنتونیو کروز، نقاش پرتغالی تصویر کرده بود.
الیویرا، بارها در فیلمهایش به زادگاهش ارجاع داد. در فیلم مستند «پورتو، شهر دوران کودکی من» که در سال ۲۰۰۱ ساخت، دوباره زادگاهش را به تصویر کشید. آخرین نمای این فیلم، تصویری از یک فانوس دریایی است که در واقع نخستین نمای همان فیلم مستندی است که او در سال ۱۹۳۱ درباره این بندر ساخت.
الیویرا و سانسور رژیم سالازار
فیلمهای الیویرا با تاریخ پرتغال و تحولات سیاسی و اجتماعی آن گره خوردهاند و بازتاب زمانه او و تحولات آناند. بیشک یکی از علتهای بزرگ کمکاری الیویرا تا پیش از سالهای دهه ۱۹۷۰، وجود دستگاه سانسور رژیم دیکتاتوری آنتونیو سالازار در پرتغال بود.
الیویرا که قربانی سانسور سیاسی بود، پس از سالها دوری از سینما، سرانجام در سال ۱۹۶۳ فیلم مستند-داستانی «مناسک بهار» را ساخت و با آن توانست خود را به عنوان سینماگری صاحب سبک در سینمای پرتغال تثبیت کند. این فیلم بر اساس تعزیهای قرن شانزدهمی اثر فرانچسکو واز دو گیمارس ساخته شد و بازیگران آن، روستائیان شمال پرتغال بودند. فیلمی که الیویرا بعد از ساختن آن گفت: «من به ماهیت سینما و ارزش زبان آن پی بردم.» هنریک کوستا، منتقد سرشناس پرتغالی نیز آن را نخستین فیلم سیاسی پرتغال خواند. فیلم بعدی اولیویرا با عنوان «شکار»، با سانسور حکومت سالازار مواجه شد و اولیویرا مجبور شد پایان آن را تغییر داده و به یک هپیاند رضایت دهد. پس از این فیلم، الیویرا مجبور به سکوت و کنارهگیری از فعالیت سینمایی شد.
اما با مرگ سالازار در سال ۱۹۷۰ و روی کار آمدن چپها در پرتغال، باز هم الیویرا نتوانست مدتی به فیلمسازی ادامه دهد چرا که انقلابیون سوسیالیست پرتغال با گرایشهای فرمالیستی و نخبهگرایانه او مخالف بودند. آنها نیز همانند همتاهای کمونیست روسیشان، سینما را فقط ابزاری برای بیان اهداف ایدئولوژیک خود میخواستند و الیویرا از این کار طفره میرفت در نتیجه ترجیح داد از سینما کنار کشیده و به کارهای دیگری بپردازد. جدا از این او در خانوادهای ثروتمند در پورتوزاده شد. پدرش کارخانهدار بود و محصولات الکتریکی تولید میکرد. در زمان انقلاب سوسیالیستی پرتغال، چپها کارخانه پدرش را تصرف کردند و باعث ورشکستگی خانوادگی آنها شدند.
تصویر بوژوازی
الیویرا در دهه هفتاد، از سبک نئورئالیستی و مستندش دور شد و به جای تمرکز بر زندگی طبقه محروم جامعه، به ساختن فیلمهایی درباره زندگی بورژوازی پرتغال و مضامینی چون خیانت و مردان و زنان بیوفا در جامعهای سرکوبگر پرداخت. دورهای که با ملودرام طنزآمیز «گذشته و اکنون» (۱۹۷۲) شروع میشود و با فیلمهایی مثل «بنیلده یا مادر باکره» (۱۹۷۵)، «عشق لعنت شده» (۱۹۷۸) و «فرانچسکا» (۱۹۸۱) ادامه مییابد. «گذشته و اکنون» داستان زنی است که بعد از مرگ همسرانش عاشق آنها میشود.
اقتباس از ادبیات
رابطه تنگاتنگی بین سینمای الیویرا و ادبیات وجود دارد. بیشتر فیلمهای او اقتباسها یا برداشتهایی آزاد از آثار نویسندگان برجسته پرتغالی و اروپایی از جمله آثار بکت، فلوبر و پل کلودل بود. کلام همانقدر برایش ارزش داشت که تصویر. ترکیب خلاقه عناصر ادبی و بصری از ویژگیهای کارهای اولیویرا بود. فیلم «فرانچسکا» و «مورد عجیب آنژلیکا»، نمونههای درخشان و موفقیتآمیز این گرایشاند. او بیش از محتوای داستان، به سبک روایی نویسنده و نثرش علاقه داشت و دنبال تمهیداتی سینمایی برای انتقال آنها به زبان تصویر بود.
آثار اگوستینا بسا لوئیس، نویسنده نامدار پرتغالی، یکی از منابع اصلی اقتباسهای سینمایی الیویرا است. او چهار رمان این نویسنده از جمله «فرانچسکا» را به تصویر کشید. اولیویرا، «مادر باکره» را بر اساس رمانی از خوزه رگیو، «عشق لعنت شده» را بر اساس رمان کامیلو کاستلو برانکو و «دمپایی اطلسی» (۱۹۸۵) را بر اساس نمایشنامهای از پل کلودل، نویسنده بزرگ فرانسوی ساخت. او در سال ۱۹۸۶، بر اساس نمایشنامهای از خوزه رگیو و با نگاهی به داستان ایوب تورات، فیلم «مورد من» را ساخت که یکی از تجربیترین آثار او محسوب میشود. تأثیر کار ساموئل بکت و سبک نمایشی برشت در این کار محسوس است.
«آدمخواران» (۱۹۸۸) نیز فیلمی طنزآمیز و گروتسک بر اساس داستان کوتاهی از آلوارو کاروال هال بود که به سبک کارهای بونوئل ساخته شده بود و پیشفرضهای تماشاگران را به چالش میکشید. فیلم «دره ابراهیم» (۱۹۹۳) اولیویرا نیز برداشتی آزاد از رمان «مادام بواری» گوستاو فلوبر بود که داستانش در پرتغال مدرن امروز میگذشت.
الیویرا همچنین در سال ۲۰۰۹ فیلم «رفتار عجیب یک دختر مو طلایی» را بر اساس داستان کوتاهی از اکا دو کوئیروز، نویسنده پرتغالی ساخت که داستان عشق یک کتابفروش جوان به دختر همسایهاش بود و در آن ریکاردو ترپا، نوه الیویرا بازی میکرد؛ همان بازیگری که بعد نیز در فیلم «مورد عجیب آنژلیکا» (۲۰۱۰) در نقش عکاسی یهودی ظاهر شد که به دختر کاتولیکی مردهای به نام آنژلیکا که سوژه عکاسی اوست دل میبازد. ایزاک هنوز با دوربینهای مکانیکی قدیمی (غیر دیجیتال) عکس میگیرد و به سبک قدیم لباس میپوشد و سوژه مورد علاقه او نیز کشاورزانیاند که هنوز علیرغم مکانیزه شدن کشاورزی، با بیل و کلنگ به صورت دستهجمعی و آوازخوان، زمینها را شخم میزنند. در یک شب بارانی، خانواده ثروتمند کاتولیکی که دختر جوانشان را از دست دادهاند به سراغش میآیند تا او را برای گرفتن عکس از جنازه دختر قبل از کفن و دفن، با خود ببرند. اما ایزاک هنگام عکاسی از جسد دختر زیبا، احساس میکند که دختر زنده است و برای او لبخند میزند. الیویرا این فیلم را بر اساس فیلمنامهای که در سال ۱۹۵۲ نوشته بود ساخت و داستان آن را به زمان معاصر پرتغال برگرداند.
او در این فیلم که در جشنواره فیلم کن سال ۲۰۱۰ نشان داده شد، به زیبایی، واقعیت و ذهنیت را به هم آمیخت و با رویکردی متافیزیکی و سورئالیستی، جدا شدن روح شخصیت عکاس از بدن او و پیوستن او به روح آنژلیکا را به نمایش گذاشت.
به این ترتیب اگرچه سینمای الیویرا متکی بر متنهای ادبی و داستانی بود اما این باعث نمیشود که نتوان او را یک سینماگر مولف به مفهوم واقعی کلمه دانست، سینماگری که مولف بودنش ناشی از تسلطش به زبان و قابلیتهای بیانی سینما و استفاده از دوربیناش به مثابه آینهای در برابر واقعیتهای تلخ زندگی و خیالهای شیرین بود.