انتخاب ۱۰ فیلم از میان فیلم‌های به نمایش درآمده در طی یک سال، انتخاب نسبتاً دشواری است. به ویژه اگر آن سال مثل امسال، سال پرباری از نظر تولید محصولات خوب سینمای هنری و متفاوت باشد. سالی که در آن بسیاری از سینماگران برجسته جهان از نسل گذشته تا امروز، از ژان لوک گدار، مارتین اسکورسیزی، مایک لی، کن لوچ، پدرو کوستا و دیوید فینچر گرفته تا نوری بیلگه جیلان، لیساندرو آلونسو، آندری زویاگنیتسف، محسن مخلمباف، ابل فررا، لارس فون تریه، فاتح آکین، جاناتان گلیزر، برونو دومن، لاو دیاز، روی آندرسن، وس اندرسون، الن کاوالیه و الخاندرو گونزالس، فیلم ساختند و با فیلم‌هایشان، منتقدان را به تکاپو انداختند. معمولا وقتی از من خواسته می‌شود که لیست ده فیلم بر‌تر یا به قول انگلیسی‌ها «تاپ تِن» خودم را انتخاب و معرفی کنم، ابتدا از زیر آن شانه خالی می‌کنم اما بعد با دیدن لیست‌های مختلف نشریات معتبر، انجمن‌ها و اتحادیه‌های سینمایی و حلقه‌های منتقدان مستقل، وسوسه شده و تسلیم این درخواست می‌شوم.

نمایی از فیلم دور از مردان ساخته دیوید اوئل هوفن بر اساس داستانی از آلبر کامو
نمایی از فیلم دور از مردان ساخته دیوید اوئل هوفن بر اساس داستانی از آلبر کامو

از میان لیست‌های ارائه شده امسال، تا این لحظه که این مطلب را می‌نویسم، لیست منتقدان مجله سایت‌اند ساوند، به نظر من لیست معقول‌تر و قابل قبول‌تری بوده و به سلیقه و انتخاب‌های من نزدیک‌تر است.

لیست فیلم‌های برترِ سایت‌اند ساوند در چند مورد از جمله «خداحافظ زبان» ژان ‌لوک گدار و «زیر پوست» جاناتان گلیزر با لیست بهترین فیلم‌های کایه دو سینما مشترک است، اگرچه فهرست منتقدان این نشریه نیز همانند کایه دوسینما، کمبودهای اساسی دارد و برخی از آثار درخشان امسال به ویژه «قصه‌های وحشی» به کارگردانی دامیان زیفرون، «ذیب» ساخته ناجی انوار و «فاکس کچر» ساخته بنت میلر در آن واقعاً خالی است. کایه دو سینما هم که چند سالی است دست به انتخاب‌های عجیب و غریب می‌زند تا بلکه همچنان متفاوت و رادیکال جلوه کند. مثلاً بی‌اعتنایی و ضدیت منتقدان کایه با فیلم درخشان نوری بیلگه جیلان (خواب زمستانی) اصلاً قابل فهم نیست. همین طور نادیده گرفتن شاهکاری چون «لویاتان» ساخته آندری زویاگنیتسف.

اگرچه بیشتر انتخاب‌های من از فیلم‌هایی است که به وسیله سینماگران غیر آمریکایی ساخته شده اما این به این معنی نیست که امسال فیلم‌های آمریکایی خوبی ساخته نشده بلکه برعکس، سینمای واقعاً مستقل آمریکا، امسال فیلم‌های بسیار خوبی ارائه کرده بود از جمله فیلم کم هزینه «گوش کن فیلیپ» ساخته الکس راس پری که یادآور آثار مستقل جان کاساوتیس و پیتر باگدانوویچ بود، درام روانکاوانه و زیبای «فاکس کچر» ساخته بنت میلر، نئونوآر جذاب «دختری که رفت» ساخته دیوید فینچر و نیز درام عاشقانه و تراژیک «مهاجر» ساخته جیمز ‌گری.

فیلم‌های خوب دیگری هم در سال گذشته دیده‌ام که از ارزش‌های سینمایی بالایی برخوردارند و اگر می‌خواستم لیست بلندتری ارائه کنم قطعاً نام آن‌ها را نیز در این فهرست می‌آوردم. فیلم‌هایی چون: «نمک زمین» (ویم وندرس)، «گوئروس» (آلونزو روئز پالاشس)، «امروز» (رضا میرکریمی)، «آب نقره‌ای، خودنگاره سوریه» (اسامه محمد)، «مرد اهلی» (تامی لی جونز)، «ماهی و گربه» (شهرام مکری)، «خدای سفید» (کورنل موندروسکو)، «دو روز و یک شب» (ژان- پییر داردن و لوک داردن)، «خانه پدری» (کیانوش عیاری) و «رستگاری» (کریستین لِورینگ)

دیده‌ام که نام فیلم درخشان «آیدا» ساخته پاول پاولیکوفسکی از لهستان هم در برخی لیست‌های امسال آمده است در حالی که این فیلم محصول سال ۲۰۱۳ است و من آن را قبلاً در فهرست بهترین فیلم‌های سال ۲۰۱۳ آورده بودم و لذا از آوردن آن در لیست امسال خودداری کرده‌ام.

متأسفانه از میان برخی فیلم‌های مطرح به نمایش درآمده امسال، من چند فیلم مهم را هنوز ندیده‌ام چرا که برخی از آن‌ها تنها در جشنواره‌های خاصی به نمایش درآمده که من در آن‌ها حضور نداشته‌ام و یا هنوز در سینماهای لندن اکران نشده‌اند، از جمله فیلم‌های: «آنچه از قبل مانده» (لاو دیاز)، «کن کن کوچولو» (برونو دومن)، «بهشت» (آلن کاوالیه)، «ضربه شلاق» (دامین شازل)، «بِردمَن» (الخاندرو گونزالس ایناریتو)، «گالری ملی» (فردریک وایزمن) و «کبوتری روی شاخه نشسته و به هستی می‌اندیشد» (روی آندرسون).

بنابراین با درنظر گرفتن موارد فوق، فهرست ده فیلم منتخب سال ۲۰۱۴ من به ترتیب اهمیت و با توضیح مختصری پیرامون هر یک از این فیلم‌ها به شرح زیر خواهد بود:

خواب زمستانی (نوری بیلگه جیلان)


«خواب زمستانی»، ساخته سینماگر برجسته سینمای ترکیه، نوری بیلگه جیلان، فیلمی شاعرانه و اندوهناک درباره زندگی بازیگر تئا‌تر و نویسنده متمول و خودخواهی به نام آیدین است که در منطقه‌ای سرد و کوهستانی در فلات آناتولی، با همسر جوانش نهال (با بازی درخشان ملیسا سوزن)، هتلی به نام اتللو را اداره می‌کند. «خواب زمستانی» که بر اساس داستانی از آنتوان چخوف، نویسنده بزرگ روس ساخته شده، نخل طلای کن ۲۰۱۴ را نصیب نوری بیلگه جیلان کرد و نماینده سینمای ترکیه در اسکار امسال بود اگرچه برخلاف انتظار حذف شد و به لیست ۹ فیلم نامزد دریافت اسکار بهترین فیلم خارجی راه نیافت.

آیدین، روشنفکری جاه‌طلب و خودخواه است که نه تنها می‌خواهد بر خانه و همسر جوانش سلطه داشته باشد بلکه به نوعی خود را حاکم و کدخدای روستایی می‌داند که در آنجا زندگی می‌کند. او‌‌ همان رفتار و روابط فئودالی را با روستائیان دارد که با همسر جوانش دارد اما اوضاع آن طور که آیدین می‌خواهد پیش نمی‌رود. همسرش نهال، او را غیرقابل تحمل، خودخواه، بدبین و کینه‌توز می‌خواند اما آیدین سعی می‌کند آرام باشد و انتقادهای تند او را نادیده بگیرد. شرکت در کار خیریه مدرسه و همکاری با معلم ده، راهی برای گریز نهال از سلطه آیدین و منش پدرسالارانه اوست. با این حال، جیلان، از آیدین، یک هیولا و چهره‌ای شیطانی نمی‌سازد بلکه در بسیاری از لحظه‌ها، تماشاگر با شخصیت تنها و ملانکولیک او هم‌ذات‌پنداری می‌کند.

«خواب زمستانی»، اثری باشکوه و خیره‌کننده است که اگرچه کمی طولانی و پر گفت‌وگوست اما مثل همه کارهای جیلان، با وسواس و دقت تصویری بسیار بالایی ساخته شده. زمستان، فصل محبوب جیلان است. انگار درام‌های انسانی و اخلاقی او تنها در محیط‌های سرد و خاکستری معنا پیدا می‌کنند. در «خواب زمستانی»، سرمای بیرون و برفی که پشت پنجره می‌بارد، بیانگر سرمای درون شخصیت‌های فیلم و رابطه‌های سرد و به بن‌بست رسیده آنهاست که حتی نشستن کنار آتش شومینه هم نمی‌تواند آن را گرم کند.

لویاتان (آندری زویاگینتسف)


«لویاتان» ساخته آندری زویاگینتسف، اثری اگزیستانسیالیستی و برداشتی مدرن از کتاب ایوب (تورات) و کتاب تامس هابز به همین نام است. زویاگینتسف، بدون اینکه به شعار یا موعظه‌های اخلاقی و دینی متوسل شود، با نگاهی دینی، جامعه امروز روسیه و فساد سیاسی و اخلاقی حاکم بر آن را مورد نقد قرار می‌دهد. اینکه چگونه انسان مدرن می‌تواند با دولت مطلقه که به منظور حفاظت از او در برابر شر ایجاد شده اما خود به شر مطلق بدل می‌شود، مواجه شود و چگونه می‌تواند آزادی خود را به دست آورد و عدالت در حق او چگونه اجرا می‌شود.

کولیا، مکانیک اتومبیلی است که همه، از شهردار فاسد شهر گرفته تا همسر جوانش لیلیا، بهترین دوستش (دیمتری) و پسرش (روما) در برابر او می‌ایستند، به او نارو زده، خیانت می‌کنند و یا تنهایش می‌گذارند و در ‌‌نهایت او را از پا درمی‌آورند. کولیا وقتی درمانده و مأیوس از کشیش دهکده می‌پرسد «پس این خداوند عادلی که از آن دم می‌زنی کجاست؟»، کشیش، داستان ایوب را برای او تعریف می‌کند و به او می‌گوید که عدالت بر روی زمین قابل اجرا نیست و حقیقت تنها میراث خداوند است و آزادی انسان در گرو یافتن حقیقت خداوندی است. زویاگینتسف در معرفی فیلمش نوشته است: «در زندگی هر انسان، زمانی فرامی‌رسد که او با سیستم و با جهان مواجه می‌شود و باید برای عدالت مورد نظرش و درکش از خداوند، روی زمین بپا خیزد. هنوز این امکان وجود دارد که این نوع پرسش‌ها را با تماشاگران در میان گذاشت و هنوز به دنبال یک قهرمان تراژیک در سرزمین ما بود، یک «پسر خداوند»، شخصیتی که از روز ازل تراژیک بود و به همین دلیل است که سرزمین من هنوز در نظر من و یا کسانی که این فیلم را ساخته‌اند، از دست نرفته است.

«لویاتان»، اوج زیبایی‌شناسی بصری زویاگینتسف است با قاب‌های عریض از دشت‌ها و جاده‌ها و مناظر طبیعی سرد و غم‌انگیز که بستر تراژدی‌های هولناک بشری است. یک شاهکار سینمایی از یک سینماگر متفکر و صاحب سبک معاصر.

خداحافظی با زبان (ژان لوک گدار)


«خداحافظی با زبان»، شاید مهم‌ترین فیلم ژان لوک گدار، این فیلمسازِ همیشه آوانگاردِ تاریخ سینما باشد. فیلمی که تنها گدار می‌تواند بسازد و ما آن را تفسیر کنیم. فیلمی که مثل همه کارهای گدار، اثری جنجالی و بحث‌برانگیز است. کسانی که شیفته آثار این سینماگر غیر متعارف و رادیکال سینما هستند، فیلم او را دوست داشته و تحسین می‌کنند اما مخالفان گدار مثل همیشه فیلم جدید او را به دلیل «آشفتگی»، «پیچیدگی عمدی و متظاهرانه» و «بی‌معنایی» رد کرده‌اند. آن‌ها می‌گویند که گدار به مخاطبانش اهمیت نمی‌دهد و برای دل خود فیلم می‌سازد اما آن‌ها که گدار را می‌شناسند و با اندیشه، سبک و زبان سینمایی او آشنایی دارند، از دیدن این فیلم کاملاً غیرمتعارف او، غافلگیر و خشمگین نشده و همچنان سعی می‌کنند، ساختار پیچیده و عمیق آن را بر مبنای زبان سینمایی گدار تحلیل کنند، اگرچه نوشتن درباره «خداحافظی با زبان» و تحلیل و تفسیر اجزای به ظاهر پراکنده و غیر منسجم آن کار آسانی نیست.

گدار، از معدود سینماگران نسل قدیم است که همواره مجذوب تکنولوژی تصویری و تحولات آن بوده است. گرایش اخیر او به ساختن فیلم‌های سه بعدی، نشانه این تمایل قدیمی است که از اواخر دهه هفتاد (با کارهای ویدئویی) تا امروز (با کارهای دیجیتال و سه بعدی) ادامه یافته است. او پیش‌تر یکی از اپیزودهای فیلم «۳x ۳D » به نام «سه فاجعه» و نیز اپیزودی از فیلم مستند «پل‌های سارایوو» را به صورت سه بعدی ساخته بود که در بخش خارج از مسابقۀ جشنوارۀ کن به نمایش درآمد. «خداحافظی با زبان» نیز اثری سه بعدی است که در بخش مسابقه جشنواره کن ۲۰۱۴ به نمایش درآمد و جایزه ویژه هیئت داوران را به طور مشترک با اگزویه (زاویه) دولان (برای فیلم «مامی») نصیب او کرد.

«خداحافظی با زبان» به معنی خداحافظی با زبان (ادبیات، فلسفه و سینما) و عشق است. گدار همچون بکت از ناتوانی زبان در ایجاد رابطه بین انسان‌ها و فهم جهان پیرامون او حرف می‌زند. یکی از بازیگران فیلم می‌گوید: «به زودی هر کس برای اینکه حرف خودش را بفهماند، به مفسر (مترجم) نیاز خواهد داشت.»

گدار، پیش‌تر درباره «خداحافظی با زبان» گفته بود: «فیلمی است درباره زن و مردی که دیگر زبان مشترکی ندارند. سگی پادرمیانی کرده و به حرف می‌آید.«

سگ در این فیلم گدار، حضور و اهمیت خاصی دارد. گدار، تصاویر بی‌شماری از یک سگ را در فضاهای داخلی و خارج از خانه، در جنگل و کنار آب به ما نشان می‌دهد. شیوه استفاده از صدا و تصویر در برخی صحنه‌ها مثل تار شدن تصاویر (حتی با عینک سه‌بعدی)، زاویه‌های مایل و غیر متعارف، اینسرت‌های متعدد از اشیاء مختلف، صدا‌ها و همهمه‌ها خارج از کادر و قطع شدن ناگهانی صدا و موسیقی، همه این‌گونه تداعی می‌کنند که انگار بخشی از فیلم دارد از زاویه دید یک سگ روایت می‌شود. از زبان بازیگر مرد فیلم می‌شنویم که می‌گوید؛ تنها این سگ است که جهان را آنگونه که هست تجربه می‌کند، چرا که هیچ آگاهی کلامی‌ای ندارد.

فیلم از بخش‌های مختلف به ظاهر پراکنده و بی‌ارتباط با هم تشکیل شده که تکرار شده یا با هم تداخل پیدا می‌کنند. در این فیلم نیز همانند فیلم‌های دیگر گدار، با کولاژی از نشانه‌ها و ارجاعات تصویری، ادبی، سیاسی و فلسفی از فیلم‌های کلاسیک تاریخ سینما گرفته تا سولژنیتسین، بتهوون، مالر، شوئنبرگ، مری شلی، فرانکشتین، مائو، هیتلر، لرد بایرون، جک لندن و مارکی دوساد مواجه‌ایم. لابلای تصاویر، گفته‌ها و نوشته‌هایی از نویسندگان، فیلسوفان و هنرمندان مختلف نقل می‌شود که برخی از آن‌ها به صورت کپشن روی تصویر نوشته شده و برخی دیگر با صدای راوی شنیده می‌شود.

بسیار خوشایند است که در عصری زندگی می‌کنیم که ژان لوک گدار در آن فیلم می‌سازد.

پول اسب (پدرو کوستا)


پدرو کوستا را شاعر سینمای پرتغال خوانده‌اند، سینماگری که با رویکردی تجربی و رئالیسمی شاعرانه در اغلب آثارش به زندگی مهاجران و زاغه‌نشینان جامعه پرتغال (بیشتر حاشیه شهر لیسبون) پرداخته است.

کوستا، فیلمساز کم‌کاری است و از ۱۹۸۹ تا امروز تنها ۱۰ فیلم ساخته و «پول اسب»، آخرین فیلم به نمایش درآمده اوست که ابتدا در جشنواره لوکارنو و بعد در جشنواره لندن نشان داده شد. او سینماگر مستقلی است که فیلم‌هایش را با بودجه اندک و گروهی کوچک می‌سازد که تنها در فستیوال‌ها به نمایش درمی‌آید.

فیلم‌های کوستا درباره استعمار، مهاجرت و جابجایی مکانی (دیس پِلیسمِنت)، اختلاف طبقاتی، فقر، تحقیر، بحران هویت، فراموشی و از خودبیگانگی است. او روایتگر سرگذشت مردمی است که قربانی استعمار و رژیم‌های خودکامه بوده‌اند و اکنون که به استعمارگر پناه آورده‌اند، همچنان با خاطرات تلخ گذشته سر می‌کنند.

«پول اسب»، مثل همه آثار کوستا، از روایت خطی و کلاسیک تبعیت نمی‌کند و همانند آثار سیال ذهن، بین گذشته و حال و عینیت و ذهنیت در حرکت است و مرزهای بین آن‌ها عمداً مخدوش شده و به سادگی قابل تشخیص نیست.

زیبایی‌شناسی فیلم‌های کوستا مبتنی بر کلوزآپ چهره‌ها، قاب‌های ثابت و حرکات اندک دوربین است. نحوه کار او با نور و رنگ منحصر بفرد است. در «پول اسب»، کوستا، با قرار دادن شخصیت‌های وهم‌زده خود در فضاهای تاریک و با نور‌پردازی موضعی، آن‌ها را از جهان پیرامونشان جدا می‌کند. سبک استیلیزه کوستا در این فیلم تا حدی یادآور کارهای درک جارمن به ویژه «کاراواجیو» ست. هر قاب کوستا به یک پرتره نقاشان رنسانس شبیه است. کوستا از چهره‌های زنان و مردان فقیر و مهاجران زاغه‌نشین محله فانتین هاس لیسبون که همچون انسان‌هایی مبهوت و مسخ شده‌اند، پرتره می‌سازد. پرتره‌هایی از چهره‌هایی که انگار در زمان و تاریخ منجمد شده‌اند و جز لحظه‌هایی تلخ از گذشته، چیزی را به یاد نمی‌آورند. آن‌ها خاموش به نقطه‌ای چشم می‌دوزند و یا همچون ارواح سرگردان در کوچه‌ها و خیابان‌ها و تونل‌ها و دخمه‌های تاریک پرسه می‌زنند.

پدرو کوستا، در «پول اسب» تاریخ را احضار کرده و بر تأثیر ویرانگر رویدادهای هولناک تاریخی بر ذهن و روان شخصیت‌هایش شهادت می‌دهد.

خائوخا (لیساندرو آلونسو)


«خائوخا» (حائوحا) ساخته لیساندرو آلونزو، سینماگر جوان آرژانتینی که در بخش نوعی نگاه جشنواره کن امسال به نمایش درآمد، اثری شگفت‌انگیز و جسورانه از نظر ساختار روایی و فرم بصری است. این فیلم که جایزه ویژه داوران فدراسیون بین‌المللی منتقدان فیلم (فیپرشی) را در جشنواره کن دریافت کرده بود، شعری سینمایی با داستانی عجیب و اسرارآمیز است که زمان و مکان را درهم می‌ریزد. فیلم که وامدار سنت رئالیسم جادویی آمریکای لاتینی است، داستان یک افسر ارتش دانمارک (با بازی ویگو مورتنسن) در قرن نوزدهم را روایت می‌کند که در سفری شگفت‌انگیز و سورئال برای یافتن دختر ۱۵ ساله‌اش که ناپدید شده، سراسر سرزمین آرژانتین را زیر پا می‌گذارد و سرانجام به کمک یک سگ به غاری می‌رسد که پیرزنی در آن است که گویا‌‌ همان دختر گمشده اوست.

سکانس پایانی فیلم دختر جوانی را در خانه‌ای مجلل در عصر جدید نشان می‌دهد که از خواب برمی‌خیزد و به سراغ سگ‌هایش در باغ می‌رود. یکی از سگ‌ها تنش زخم شده و مردی که از سگ‌ها مراقبت می‌کند به دختر می‌گوید که «از وقتی که تو ناپدید شدی او از ناراحتی از بس خود را خارانده تنش زخم شده است.»

نماهای لانگ شات و ثابت از بیابان‌ها و مراتع آمریکای جنوبی بدون کمترین تحرک دوربین، با ریتمی کند و دیالوگ‌هایی اندک و داستانی عجیب که اتفاق زیادی در آن نمی‌افتد، ممکن است برای تماشاگران عادی سینما، اثری ملال‌آور باشد اما بسیاری از منتقدان سینما و علاقمندان سینمای هنری را تحت تاثیر قرار داده است.

دور از مردان (دیوید اوئل هوفن)


دیوید اوئل هوفن، داستان کوتاه «مهمان» اثر اگزیستانسیالیستی آلبر کامو را به زیبا‌ترین شکل ممکن در فیلم «دور از مردان» تصویر کرده است. داستان معلمی فرانسوی به نام دارو (با بازی تحسین برانگیز ویگو مورتنسن) است که در روستایی پرت و کوهستانی در الجزایر دهه پنجاه که مبارزان الجزایری برای استقلال الجزایر و علیه استعمار فرانسه می‌جنگند، به کودکان الجزایری درس می‌دهد تا اینکه ژاندارمی فرانسوی با یک زندانی عرب که پسرعموی خود را کشته از راه می‌رسد و از او می‌خواهد که زندانی را به شهر برده و تحویل مقامات قانونی دهد. دارو که از تباری اسپانیایی/ الجزایری است، در ارتش فرانسه خدمت می‌کند اما با استعمار و سلطه فرانسوی‌ها بر الجزایر مخالف است و در آن محیط پر از نفرت نژادی، به بحران هویت رسیده و دچار از خودبیگانگی می‌شود. او نه تنها در چشم عرب‌ها (الجزایری‌ها)، بلکه در نگاه همقطاران فرانسوی‌اش نیز فردی بیگانه است.

از سوی دیگر، داستان «مهمان» کامو، دستمایه خوبی برای ساخت یک فیلم وسترن‌گونه از نوع «قطار سه و ده دقیقه به راما» است. در اینجا نیز همانند «قطار سه و ده دقیقه به راما»، دارو (مورتنسن) مجبور است که یک زندانی را از نقطه‌ای به نقطه دیگری انتقال دهد، در حالی که خطرات زیادی در راه انتظارش را می‌کشد. محمد (مرد عرب) که پسرعمویش را در یک دعوای خانوادگی کشته، برای در امان ماندن از شر انتقام بستگان مقتول، خود را به ارتش فرانسه تسلیم کرده و حالا دارو باید او را به شهری که او باید در آن محاکمه شود رسانده و تحویل قانون دهد.

فیلمبرداری گیوم دفونتینس با لنز آنامورفیک از طبیعت و چشم‌اندازهای کوهستانی و بیابان‌های الجزایر، خیره‌کننده است و بعدی حماسی به سفر دو مرد در دل صحرا بخشیده است. موسیقی ملانکولیک نیک کیو و وارن الیس همانند فیلم «جسی جیمز»، نه تنها حال و هوای وسترن فیلم را تقویت کرده بلکه با تنهایی و روحیه ملانکولیک ویگو مورتنسن همنوایی دقیقی دارد.

فیلم، درونمایه‌ای پسااستعماری دارد. دارو، افسری است که سال‌ها در ارتش فرانسه خدمت کرده و برای آن‌ها جنگیده است و حالا نیز به عنوان عضوی از سپاه استعمار در الجزایر خدمت می‌کند اما او با انتخاب شغل معلمی، ترجیح داده که از درگیری و جدال بین ارتش فرانسه و استقلال‌طلبان الجزایری، دور باشد. او مردی بیگانه و جداافتاده است و نام فیلم (دور از مردان)، دقیقاً به جداافتادگی او اشاره دارد. فیلمساز (و البته کامو) از خلال سفر پرمخاطره معلم فرانسوی و زندانی الجزایری، به تحلیل رابطه استعمارگر و استعمارشونده می‌پردازد؛ رابطه‌ای که از منظری انسانی و فرا‌تر از تضادهای سیاسی موجود به آن نگاه می‌شود.

قبیله (میروسلاو اسلبوشپیستسکی)


فیلم اکراینی «قبیله» (Tribe) ساخته میروسلاو اسلبوشپیستسکی، فیلمی سیاه و پر از خشونت درباره جامعه‌ای است که همه ارزش‌های انسانی و اخلاقی در آن پایمال شده است. فیلمساز جهان تاریک و تباه شده‌ای را نشان می‌دهد که هیچ روزنه امیدی در آن نیست. تقریباً هیچ آدم مثبتی در فیلم نیست و تحولی اگر هست در جهت ویرانی و سقوط است.

فیلم بدون کلام و موسیقی است، چون درباره گروهی از دانش‌آموزان مدرسه شبانه‌روزی ناشنوایان در اوکراین است که یک دار و دسته تبهکار و شرور تشکیل داده و کارشان، سرقت، حمله به عابران بی‌گناه و لخت کردن آن‌ها، فحشا و خلاف‌های دیگر است. همه بازیگران فیلم ناشنوا هستند و فیلمساز چهار سال برای ساختن آن وقت صرف کرده است. بازیگران فیلم با زبان اشاره ناشنوا‌ها با هم حرف می‌زنند و فیلمساز عمداً زیرنویس برای فیلم نگذاشته است چرا که اعمال شخصیت‌ها به حد کافی بیانگر آنهاست. پلان سکانس‌های بلند که بیشتر ثابت یا با دوربین متحرک روی دست گرفته شده، ویژگی سبکی اصلی فیلم است. «قبیله» از برخ جهات یادآور «پرتقال کوکی» استنلی کوبریک است.

قصه‌های وحشی (دامیان زیفرون)


«قصه‌های وحشی»، کمدی سیاه دامیان زیفرون که پدروآلمادوار، فیلمساز سر‌شناس اسپانیایی آن را تهیه کرده، نماینده سینمای آرژانتین در اسکار امسال است. فیلمی که از شش اپیزود بدون ارتباط با هم تشکیل شده که تم مشترک همه آن‌ها خشونت و رفتار وحشیانه است. فیلمساز در هر اپیزود، داستان کوتاهی را درباره واکنش‌های خشونت‌آمیز آدم‌ها در موقعیت‌های خاص روایت می‌کند. طنز سیاه و بونوئلی فیلم و نگاه انتقادی زیفرون به جامعه امروز آرژانتین و فساد سیاسی، اخلاقی و خشونت این جامعه غافلگیرکننده است و بسیاری از منتقدان سینمایی، شانس آن را برای دریافت جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی‌زبان بسیار بالا می‌دانند.

فاکس کچر (بنت میلر)


«فاکس‌کَچر» (Foxcatcher)، ساخته بنت میلر (برنده جایزه بهترین کارگردانی از جشنواره فیلم کن)، بر اساس زندگی واقعی و تراژیک دیوید شولتز، قهرمان کُشتی آزاد جهان ساخته شده که در سال ۱۹۹۶ با شلیک گلوله جان دی پان، صاحب باشگاه کُشتی فاکس کچر به قتل رسید. نام فیلم نیز از عنوان این باشگاه‌ گرفته شده که دیوید شولتز و برادرش مارک شولتز زیر نظر جان دی پان در آن کار می‌کردند.

بنت میلر که فیلم کاپوتی او یکی از بهترین فیلم‌های بیوگرافیکال بر مبنای زندگی یک شخصیت ادبی برجسته بود، در این فیلم نیز توانسته روایتی جذاب و دراماتیک از زندگی جان دی پان و رابطه عجیب و بیمارگونه‌اش با برادران شولتز، قهرمانان کشتی آمریکا ارائه کند.

فاکس کچر، درام قدرتمندی است که با ریتم بسیار دقیق و حساب شده‌ای روایت می‌شود. فیلمنامه‌ای محکم با شخصیت‌پردازی درست، انگیزه‌هایی روشن و قابل قبول و ساختاری سنجیده.

میلر بدون توسل به تمهیدات هالیوودی و جذابیت‌ها و هیجان‌های متعارف و کاذب فیلم‌های ژانر ورزشی، درام روانکاوانه، ظریف و شخصیت محور خود را روایت می‌کند. او داستانی واقعی را که در فاصله ده سال اتفاق می‌افتد، به نحوی فشرده و دراماتیزه کرده که نه تنها خللی به روند ماجرا‌ها و رابطه‌های بین شخصیت‌ها وارد نشده بلکه منجر به توازن حیرت انگیزی بین ریتم دراماتیک فیلم و شکل کلی فیلم شده است.

بازی استیو کارل که عموما او را در فیلم‌های کمدی دیده‌ایم، در نقش جان دی پان، تحسین برانگیز است. او با گریمی سنگین و مهارتی غیر قابل وصف، آدمی شیزوفرنیک، منفور و غیرقابل فهم را به شخصیتی جذاب و کاریزماتیک تبدیل کرده است.

ذیب (ناجی ابو نوار)


«ذیب» (در عربی به معنای گرگ و نیز نام شخصیت نوجوان فیلم است) ساخته ناجی ابونوار، فیلمساز عرب‌تبار ساکن بریتانیا و یکی از جواهرات سینمای عرب است.

فیلمساز، داستان تراژیک و حماسی دو برادر صحرانشین را در جریان جنگ بین انگلیسی‌ها و عثمانی‌ها در اوایل قرن بیستم روایت می‌کند. آن‌ها با مردی انگلیسی (یادآور لارنس عربستان) همراه شده تا او را به چاه آبی که در دل صحرا و در کنار خط راه آهن قرار دارد برسانند. او مأموریت دارد که خط راه آهن را که وسیله تدارکات نظامی ترک‌های عثمانی است منفجر کند. کل فیلم از دریچه چشم ذیب بیان می‌شود، کودک شجاع بادیه نشینی که پدر و برادرش را از دست داده اما زندگی در بیابان با مردانی جنگجو، به او آموخته که چگونه برای بقا مبارزه کند و تسلیم نشود.

«ذیب»، نه تنها ساختار روایتی قرص و محکمی دارد بلکه از نظر بصری نیز فوق‌العاده است. فیلمبرداری در لوکیشنی که شبیه مانیومنت ولی است، با قاب‌های پانورامیک (فیلم را ولفگانگ تالر با دوربین شانزده و لنز آنامورفیک گرفته) و نماهای لانگ شات از صحرا و آسمان پرستاره، یادآور وسترن‌های کلاسیک جان فورد است. ابونوار، کارگردان این فیلم گفته است که برای نوشتن فیلمنامۀ آن، تحقیقات تاریخی و محلی بسیاری کرده و مدت‌ها با عرب‌های بادیه نشین سر کرده و به قصه‌های آن‌ها گوش داده است. او همچنین گفت که از سینمای وسترن و فیلم‌های کوروساوا و نیز لارنس عربستان تاثیر زیادی گرفته است. بازی بازیگران نقش‌های اصلی (ذیب و برادرش حسین) که همه از مردم عرب صحرانشین‌اند، به حدی خوب است که باور اینکه آن‌ها نابازیگرند بسیار مشکل است. موسیقی وسترن‌گونه جری لین با تم‌های عربی نیز با فضای فیلم همخوان است.