برگرفته از تریبون زمانه *  

رهبر انقلاب اسلامی از انتقاد از حکومت خویش چنان برآشفت که به دوست و همدرس و پسر استاد خویش گفت: «گـُه زیادی نخور»!

خمینی

هنگام مرتب کردن آرشیو خصوصی خود به بسته ای از نامه هایی برخوردم که از دوران انتشار مجله پر به جای مانده است. یکی از این نامه ها، نامه ای است به قلم زنده یاد احمد علی بابایی، که بخشهایی از آن همان موقع در مجله پر چاپ شده است. نامۀ آقای علی بابایی عطف به چاپ فصلی از کتاب «حکمت و حکومت» آیت الله مهدی حائری یزدی در نشریه پر بود که توسط خود ایشان یا یکی از نزدیکانشان قبل از انتشار کتاب برای چاپ به مجله ارسال شده بود. آقای حائری در این کتاب مبانی نظریۀ ولایت فقیه و کارکرد آن را در حکومت به چالش کشیده و رد کرده است. آقای احمد علی بابایی با توجه به متن آن مقاله و آشکار شدن مخالفت آیت الله حائری با نظریۀ فاسد ولایت فقیه، خاطره ای نقل کرده و با تجاهل العارف ضمن گِلِه از مرحوم حائری، سوالی طرح کرده که خود جوابش را می دانست، ولی می خواست آقای حائری که حامل آن پیام بوده خودش آن را بیان کند. اینک که هر دو درگذشته اند و شاید اطلاعی که من دارم کمکی باشد به فهم تاریخ انقلاب اسلامی، آن را در این جا می نویسم. ابتدا متن کامل نامه احمد علی بابایی را می آورد، که به تاریخ ۱۱ مارچ ۱۹۹۲ به دفتر مجله واصل شده بود:

«در اردیبهشت و خرداد ۵۸ آغاز و گرماگرم عهد شکنی های آقای خمینی جلساتی از ناحیۀ دلسوختگان و احرار در پی چاره جویی به انحرافاتی که از طرف آقای خمینی و اصحابش به انقلاب تحمیل می شد، در گوشه و کنار تهران تشکیل می گردید. از آن جمله در منزل مرد بزرگوار و آزاده روزگار آقای حاج محمد تقی انوری، از معمرین و سرشناسان دست و دل باز قدیم جبهه ملی ایران.

گفتگوهای دردمندانه و پر از نگرانی در جلسات منزل آقای انوری به نامه سرگشاده ای خطاب به آقای خمینی منتهی شد که با امضاء حدود ۲۰ نفری که در آن مجلس و آن گفتگوها شرکت داشتند چاپ و منتشر گردید. امضاء ها تقریباً به نیمه رسیده بود که شبی استاد حائری یزدی در معیت یکی از دوستان به آن مجلس آمدند. حضور ایشان و آگاه شدن جمع از خویشاوندی و مناسبات صمیمانه ای که از سابق بین ایشان و آقای خمینی بوده، بعضی را به وسوسه انداخت که بهتر است پیش از انتشار، نامۀ مزبور به طور خصوصی وسیله ایشان برای آقای خمینی فرستاده شود که شاید این طریقه بهتر و بیشتر در آقای خمینی تأثیر بگذارد. البته آقای حائری هم از این امر استقبال کردند که حامل آن نامه و تسلیم حضوری آن برای خمینی و حتی المقدر اخذ پاسخی از ایشان باشد. متأسفانه بردن نامه همان و و بیخبری از آقای حائری و اقدام ایشان همان!

یک سال یا بیشتر گذشته بود که بین من و ایشان به تصادف سر کوچه ای که منزل هر دوی ما در آن کوچه قرار داشت تلاقی و ملاقاتی دست داد. آقای حائری به خلاف فوق العادگیها و سجایایی که در آن مجلس از آقای خمینی و افکار او بر می شمردند، در این دیدار دل پر خونی داشتند و شکوه های بسیار از آقای خمینی به زبان آوردند. آن دیدار ما سر کوچه خیلی طولانی شد و سخنها گفتیم. در پاسخ من که از موضوع و سرنوشت آن نامۀ سرگشاده که ایشان حامل آن بودند، و قرار بود جوابی برای جمع بیاورند، گفتند: «متأسفانه ایشان جوابی برای من فرستادند که به قدری تلخ بود که من مسکوت گذاشتن آن را ترجیح دادم.»

عرض کردم بهتر است آنانی را که از طرف آنها آن نامه را برای خمینی برده بودید از مضمون جواب ایشان آگاه کنید.
فرمودند «حالا موقعش نیست.» بماند.

نامه ای که از طرف جمعی به امانت به ایشان سپرده شده بود اخلاقاً و انصافاً جواب می طلبید! ولی این نکته حائز توجه است اکنون که ایشان ملاحظات را کنار گذاشته پس از ۱۴ سال به مقابله با «نظریۀ ولایت فقیه» آقای خمینی برخاسته اند آیا موقع انتشار پاسخ آقای خمینی به آن نامه سرگشاده نیست؟ یا لااقل صاحبان آن نامۀ سرگشاده بعضی که هنوز به دست اجل نرفته اند، به اقتضای تعهد اخلاقی و انسانی و از آن مضمون باخبر گردانند؟! هنوز که بحمدالله مجالی از متاع عمر باقی است، ردّ و الامانات الی اهلها!

و گلۀ دوم: جنابعالی که به عنوان مجتهد مسلّم و مخصوصاً آگاه به مصالح زمانه این عقیده را در بطلان نظریۀ «ولایت فقیه» نوشتید بهتر نبود همان روزگار که ریشۀ این ادعای «پر خسران دین و دنیا» محکم نشده بود این عقیدۀ اجتهادی خودتان را ابراز می داشتید؟ گمان ندارید که اگر مثل شمایی با آن موقعیت علمی و سوابق خانوادگی و مناسبات عاطفی (به قول خودتان) با آقای خمینی در آن موقع مقابل ابن قضیه می ایستادید مسیر خیلی قضایا عوض می شد؟!! از خدا بخواهیم از آنچه که هنوز فرصت داریم غافل نمانیم! هنوز دیر نیست، چه برای روشنی مردم چه خدمت به تاریخ و مهمتر که زدودن این پیرایه از دامن اسلام!

در پایان ذکر این نکته خالی از تنبـّه نیست. این عاقبت به خیری برای جناب آقای حائری جای خشنودی و سپاس است که بالاخره لحظه را غنیمت شمردند و زبان از کام بیرون کشیدند و نزد خدا و خلق حداقل ایفاء وظیفه ای کردند. بدا به حال دهها چون ایشان که در آن ذی و آن صلاحیت هستند و دانسته و آگاه با اربابان ستم و ضلالت و فریب، به طمع جیفۀ زودگذری، همکاری کردند در حالی که اغلب در خلوت بی اعتقادی خود را با این حرفهای آقای خمینی ابراز می کردند. و امروز نیز برای تحریم و تکفیر آقای خمینی به نوبت و فرصت نشسته اند چنان که ابطال آراء آقای خمینی در خصوص موسیقی یا حلال و حرام ماهیها و دهها از این قبیل که مقدسین قم اکنون از هم پیشی می گیرند طلیعۀ چنین رویدادی است! باش تا صبح دولتت بدمد.
با احترام
احمد علی بابایی
[حاشیه های آقای احمد علی بابایی]
نامۀ سرگشادۀ مزبور بعداً در تاریخ ۱۴ یا ۱۵ تیرماه ۵۸ در روزنامه کیهان چاپ شد و ظاهراً مرحوم دکتر مبشری که آن زمان کیهان به او سپرده شده بود، به گناه چاپ همان نامه فدیه شد و کیهان از آن مرد دانشمندِ فرزانه گرفته شد.»
***
اما آیت الله خمینی به آقای حائری یزدی چه گفته بود که وی از بیان آن شرم می کرد؟این داستان را من شخصاً از مرحوم علی بابایی شنیدم، در حالی که اشک در چشمان آن مرد محترم جمع شده بود.
آقای خمینی خیلی ساده، خطاب به آقای حائری گفته بود: «گـُه زیادی نخور»!
به همین سادگی و به همین وقاحت. ظاهراً اطرافیان رهبر انقلاب باید می دانستند که تا چه میزان حق دارند گه بخورند که زیادشان نشود و برایشان رودل نیاورد و دچار بی مهری و میهمان «قهوه قجر» امام نشوند!

شاید در فرصتی مناسب به خاطرات آیت الله مهدی حائری یزدی بپردازم که توسط تاریخ شفاهی ایران – دانشگاه هاروارد منتشر شده، ولی در ایران بخشهایی از آن را سانسور کردند.
یاد هر دو به خیر.

لینک مطلب در تریبون زمانه