قرارداد داستایفسکی با ناشر (اول نوامبر ۱۸۶۶) در حال اتمام بود و هنوز رمان قمارباز به اتمام نرسیده بود. داستایفسکی باید سرعت به خرج میداد. برای این منظور خانم تندنویس جوانی را به عنوان منشی استخدام کرد و با همکاری صادقانه او کتاب تا آخر اکتبر همان سال به اتمام رسید.
شاید همین عجله باعث شده است تا عقاید او در خصوص ملل دیگر این قدر صریح و شفاف بیان شده باشد. از آلمانیها متنفر است. از سوئیسی ها، فرانسویها و انگلیسیها خوشش نمیآید و از کشورهایی که در آن زمان حامیان سیاسی ترکها هستند، همچون انگلستان، اطریش، واتیکان و فرانسه – با آنکه خاطرات خوبی از آنها در دورهی جوانی دارد – بسیار بدگویی میکند. داستایفسکی حتی ازاسلاوهایی که در آن زمان از روسیه حمایت نمیکردند خوشش نمیآمد. چکهای آزاداندیش و صربهای ارتدوکس مخالف روسیه جزء این دسته بودند. لهستانیها را آلت دست کاتولیکهای اروپایی میداند و تنفر خودرا نسبت به آنها در رمانهای قمارباز و برادران کارامازوف پنهان نمیکند. یهودیها را دولتی در دل دولتهای مختلف فرض نموده و از آنها بدگویی میکند. خلاصه اینکه نابغهی ادبیات روس به ندرت ارزشی برای یکی از ملل قایل است.
از آنجا که داستایفسکی تعهد عمیقی به مکتب واقعگرا داشته، میتوان با تحلیل آثار متعدد او به این فهم قائل شد که اندیشههای وی بازتاب افکار عمومی بخشی از جامعهی روسیه در آن مقطع زمانی است. نگرانی وصف ناپذیری در میان اکثر نویسندگان هم عصر داستایفسکی در مورد اضمحلال اساس و بنیان هویت جامعهی روسیه دیده میشود. واکثر آنها فرهنگ اروپایی را تهدیدی برای هویت سنتی جامعه خود میدانستند.
داستایفسکی در یکی از نوشتههای خود چنین مینویسد: جامعهی ما دیگر هیچ اساس و بنیان محکمی ندارد و با ضربهای احتمالی همه چیز سرنگون خواهد شد و مثل این خواهد بود که هیچ گاه اصلا چیزی وجود نداشته است.
اکثر نویسندگان روس به جای کنکاش در علل این انحطاط اخلاقی در درون جامعهی در حال نوگرایی روسیه نگران استحاله در هویت و فرهنگ اروپایی بودند. به طور کلی تمام شخصیتهای اصلی و محوری داستایفسکی نسبت به هویت سنتی روسیه، بیگانهاند؛ آنها بیریشه و نوظهورند. و علت بی ریشگی از دید داستایفسکی هجوم فرهنگی اروپای غربی و عصر تجدد اجباری است.
دیگران علیه هویت ما
ترس از استحاله شدن در فرهنگ جوامع توسعه یافته یکی از نگرانیهای مشترک همه جوامع در حال توسعه است، ولی روسها به سه دلیل عمده تا به امروز نتوانستهاند راهبردی بیابند برای خروج از این ترس و نگرانیای که در همهی ادوار تزاری، کمونیستی و بعد از فروپاشی شوروی قسمتی از هویت جمعی آنهاست. اول اینکه خود را به اندازهی کشورهایی مانند مصر، ترکیه و ایران عقب مانده و ناتوان احساس نمیکنند تا پذیرش عقب ماندگی و تبعیت برای آنها ممکن گردد. دوم اینکه به دلیل اشتراک در فرهنگ مسیحی با اروپای غربی، امکان هضم شدن در آنها سهل تر مینماید. و مهمتر از همه اینکه هرگز نتوانستهاند تحلیل واقع بینانهای از موقعیت و قدرت خود داشته باشند.
ابراز نفرت از نسل گذشته بر پایه این پندار که از انجام رسالت تاریخی خویش وامانده بودهاند، به مناسک جامعه روس تبدیل شده است. پطر کبیر حاکمان قبلی را به یاری نرسیدن به رشد روسیه متهم میکرد و چنان از عقب ماندن روسیه سخن میگفت که گویا روسیه در دوره پیشتر از سایر جوامع توسعه یافته تر بوده است. این همان عدم درک وضعیت و موقعیت جهانی است. حکومت شوراها نظام تزاری را عامل این عقب ماندگی نامید و یلتسین و پوتین نیز دورهی کمونیستی را محکوم میکنند.
این حس عقب ماندگی به اعمال جنونآمیز منجر میشود. همگی از اروپایی صحبت میکنند که میخواهد آنها را از اصالت روسیشان منحرف سازد.
تعریف هویت ملی اگر غیرمحور و غیرستیز باشد میراث نامبارکی برای همهی نسلها و خوراک تبلیغاتی مناسبی برای سیاستمداران پوپولیست به یادگار خواهد گذاشت.
داستایفسکی نیز از نسل گذشته به نیکی یاد نمیکند. پدران هم از پسران خوششان نمیآید. در رمان برادران کارامازوف، فئودور کوچکترین عاطفهای نسبت به هچ یک از فرزندانش ندارد وصرفا بر اساس تمایلات پلید خویش زندگی میکند. آیا فئودور سمبل تزار و نسل گذشته نیست که هیچ توجهی به آینده فرزندان خود نکرده است؟
در رمان جنایات و مکافات، پدر سونیا مردی الکلی، بسیار خشن و بی اعتقاد است که ادعا میکند فقط به سبب وابستگی شدید و حس ستایش نسبت به زن دوم خود کاترینا و محبتی که نسبت به دخترش دارد خود را وابستهی زندگی میکند. اما خواننده متوجه است که او به سبب تنبلی و اعمال ناشایست خود زندگی دختر و نامادری را ضایع و تباه کرده است.
محصور در هویتهای خود ساخته
هویت مضمون یکی از اولین آثار داستایفسکی یعنی رمان “همزاد” ( le double، قاراچوخا) است. برخی از قهرمانان اصلی داستان همراه با همزاد خود توصیف شدهاند. این همزاد ساخته و پرداختهی ذهن آنهاست و مانند سایه به دنبال آنها روان شده ولی از اردهی آنها تبعیت نمیکند بلکه جهت ارادهها را تعیین میکند. این همزاد دلالت بر نوعی بیگانگی با خود و بحران هویت میکند. به نحوی که در این موارد مشخصهی هرکس عدم شناخت از خود است. این سایهها (هویتهای خود ساخته) گاهی قدرت تعیین کننده و سرنوشتساز دارند و کاملا سرنخ تصمیم گیریها را به دست میگیرند.
هویت روسی ارتدوکس تعریف شده توسط هویتسازان روس آنها را در تقابل با اروپای کاتولیک قرار میدهد. هویت از پیش تعیینشده بر تصمیمات انسانها اثر از پیش تعیین شده میگذارد. در ایران هم با وضعیت مشابهی مواجه هستیم: هویت سازان ایران، ایرانی را درتقابل با اعراب و بعضا ترکها تعریف نمودهاند و بی تاثیرترین بازیهای فوتبال مابین یک باشگاه ایرانی و عرب از نظر گزارشگران تلویزیونی در حد یک فینال است.
داستایفسکی رمان ابله را از قطاری که وارد خاک روسیه میشود آغاز میکند. شاهزاده میشکین با وجود اقامت طولانی در سوئیس به سادهدلی و اصالت روسی ارتدکسی وفادار مانده است. شاهزاده میشکین که شباهتهایی نیز به آلیوشا در رمان برادران کارامازوف دارد مردم گریز نیست. تمایل به انزوا ندارد و دائما با دیگران در تماس است. او با ماجراهای بسیار پیچیده و غیر منتظرهای روبرو میشود. ولی هیچ تغییری در روحیات و افکار و رفتار خود نمیدهد. ایده آل داستایفسکی در میشکین ظهور مییابد که دربرابر فرهنگ به اصطلاح منحط غربی مقاومت میکند. او به منظور مقاومت در برابر هرچه که غیرروسی است به هویتی رو میکند که در آن ارتودوکسی روسی با اصالت قومی تلفیق و وطن پرستی با نوعی گرایش عرفانی دینی تلفیق میشود، چیزی که مشابه آن امروزه در ترکیه و در قامت اسلام جماعتی و وطن پرستی در تقابل غرب مسیحی ظهور مییابد.
داستایفسکی از زبان ایوان در رمان برادران کارامازوف، کلیسای کاتولیک را خائن به مسیح میداند و صداقت و صمیمیت ارتدوکس روسی را روح واقعی مسیح قلمداد کرده وجود هرگونه متولی رسمی برای دین را با روح مهربان مسیح در تضاد میداند.
نفی عقل حسابگر
در رمانهای داستایفسکی عاطفه، احساس و ترحم دلیل وفاداری به اصالت قومی محسوب میشود و عقل و حسابگری نمایندهی ذهنیات غربی است. او خیلی مشتاق است تا زنان روسی به خواستگاران پولدار خود جواب منفی بدهند. ناستازیا در رمان ابله و گروشیفکا در رمان برادران کارامازف فقط به خاطر خواست داستایفسکی از رفتار سودجویانه و حسابگرانه خواستگاران خود متنفرند و مردان بی عقل و شرط بند و قمارباز را میپسندند. ولی به محض آنکه توان رهایی از ارادهی داستایفسکی خالق را مییابند با همان مردان پولدار ازدواج میکنند. هرچند خواستگاران و قهرمانان داستایفسکی نجیبانه خود را کنار میکشند ولی همهی اینها زخم تحقیرهایی بر قوم از اروپا رانده شده روس وارد میآورد که عکس العمل آن در رفتار بی خردانه قهرمانهای داستایفسکی و سیاستمداران روس تا به امروز ادامه دارد.
آیا لشکرکشیهای تزار، اردوگاه سازیهای حزب کمونیست و جنجال آفرینیهای پوتین را میتوان در چارچوب همان ایده آل نفرت از عقل حسابگر و عکس العمل در برابر عقب ماندگیهای خارج از انتظار قلمداد نمود؟
اثبات قدرت و غرور
روسهااز موقعیت جهانی خود تحلیل همه جانبه و واقع بینانهای ندارند و همانند قهرمانان داستایفسکی وارد دوئلهایی میشوند که از پیش بازنده هستند و نتیجهی آن اقدام خارج ازعقل است.
راسکولنیکف قهرمان رمان جنایت و مکافات با وجود داشتن نیت پاک و احساسات پسندیدهای که داستایفسکی نیز آن را اصالت میداند، به دلیل کاربرد سطحی و نادرست ازعقلش مرتکب جنایت میشود. این جنایت به درازای تاریخ روسیه بازتولید میشود.
او می،خواهد پیرزن رباخوار پلیدی را به قتل برساند و با پولی که از خانه او بدست میآورد به نیازمندان کمک کند ولی حین ارتکاب جرم با سررسیدن غیرمنتظرهی خواهر ناتنی پیرزن مجبور میشود او را نیز سربهنیست کند.
هرچند راسکولنیکف به سبک حاکمان دورهی شوروی میگوید که قصد کمک به مستمندان را داشته، ولی نیت اصلی او اثبات قدرت و آزادی عمل خودش بود تا از جهانی که در آن ناموفق است انتقام بگیرد .زیرا خود اعتراف میکند که اقبال ناپئلون از موقعی شروع شده که برای اجرای نظر اصلی خود بدون کوچکترین دغدغهی خاطری جمع کثیری از مردم بی دفاع را به گلوله بسته است.
آیا حضور رهبران روسیه در مناطق مختلف جهان به بهانهی کمک به مستمندان معنایی جز اثبات قدرت دارد؟
راسکولنیکف خیلی زود متوجه شد که قتل یک پیرزن نه تنها نشانگر قدرت نیست بلکه ضعف و اضطرار او را نمایان ساخت و این کشاکش روحی به قدری او را استحاله میکند که مانند سالهای ۱۹۱۷و ۱۹۹۰ به مرز فروپاشی داخلی میرسد. او در پایان رمان اعتراف میکند که من آن پیرزن را نکشتم، بلکه خودم را کشتم.
رمان برادران کارامازوف شاید خلاصهی چند قرن تکاپوی روسه در ساخت هویت و راهبردی کلی باشد. فئودور پدر و مورد غضب نویسنده است. دیمیتری، اشرافمنش و رمانتیک است و در آخر رمان راهی زندان میشود. ایوان که مانند راسکولنیکف جنایت و مکافات، روسیهی متلاطم و طالب هویت را نمایندگی میکند با ایمان به مسیحیت و سوسیالیسم و نفرت از اروپا به نمایش درآمده است، ولی در افکار خود فاقد قطعیت و یقین است. آلیوشا که شاهزاده میشکین رمان ابله است، با معصومیت روستاییان و معتقدان ساده دل روسی مورد تشویق قرار میگیرد. اما سمردیاکوف که سمبل سیاستمداران روسی است فرزند غیرقانونی پدر است؛ از زنی بدکاره متولد شده و علاوه بر نقص روحی و جسمانی ارثی که دارد اخلاقا نیز بی بند وبار است و در واقع به عنوان نوکر در خانهی پدر زندگی میکند.
روال داستان چنین مینماید که سمردیاکوف به دلیل حسادتی که نسبت به دیمتری داشته پدر را میکشد و همهی اتهامات را متوجه دیمیتری میکند و او را روانهی زندان میسازد.
هدف یک گروه انقلابی ساقط ساختن حاکمان قبلی و زندانی کردن رقبای فعلی است که به صورت سمبلیک در قالب کشتن پدر و زندانی کردن برادر نشان داده شده است.
سمردیاکوف کینهای نسبت به دیمیتری نداشته بلکه میخواسته با اجرای یک قتل هوشمندانه قدرت شخصیتی خود را به همگان اثبات نماید، خصوصا که نحوی قتل را فاتحانه به ایوان متلاطم توضیح میدهد و زبونی و بیچارگی را از خود میزداید و با خودکشی قبل از جلسهی دادگاه هرگونه سندی دال بر بی گناهی دیمیتری را از بین میبرد. سمردیاکوف اراده و شجاعت خود را باخودکشی چنان به رخ ایوان میکشد که هذیان ایوان مبنی بر بی گناهی دیمیتری در جلسهی دادگاه شباهتی به دست و پا زدن روشنفکران حقیقت گوی روسی پیدا میکند که کسی گفتههای او را باور نکرده و از جلسه دادگاه اخراجش میکنند. و این نیز شاید از آرزوهای سمردیاکوف بوده است.
تسکینی بر همهی معضلات
راسکولنیکف دانشجو بود اما تعلیمات دانشگاهی را متناسب با وضع موجود جامعهی بشری نمییافت. با ترک تحصیل به دنبال مسیری بود که به اصلاحات واقعی و رفع مشکلات نایل آید. این آغاز تحلیل غیر واقعی از طرف یک جوان روس است.
خواهرش دونیا برای کمک به مادر و برادرش درآستانهی قبول پیشنهاد ازدواج مرد ثروتمند و خشنی قرار گرفت. راسکولنیکف کاری از دستش بر نمیآمد. این عجز او را تا مرز جنون و جنایت کشاند.
هویت سازان روس دو راه در پیش دارند. یا باید ادعای رهبری قطب دوم جهان را فراموش کرده، با بازتعریف هویت ملی روسیه به عنوان جزئی از جامعهی اروپایی نگذارند مردمان روسی در شکاف بین خودِ آرمانی و خودِ واقعی و حس واماندگی و حقارت، مجبور به اثبات خویش از راه جنگخواهی نباشند. یا اینکه مانند تزار و استالین برای رهایی از مشکلات داخلی، اعم از انحطاط اخلاقی و اجتماعی و معضلات اقتصادی سیاسی ،هرچند سال یکبار یک جنگ خارجی را به همسایگان خود تحمیل ساخته، با ارتکاب جنایتی قدرت خود را به جامعهی جهانی اثبات نمایند و به جامعه وامانده و تحقیر شده − تحقیر شده به سبب تعریف غیر واقعی از جایگاه جهانی خویش − غرور تزریق نمایند و مانع پدرکشی این معتادین غرور اجتماعی شوند.
اگر بورس یلتسین با جنگ چچن به روسها فهماند که نیازی به ادغام در جامعهی اروپایی ندارند و میتوانند دوباره جبران مافات کنند، پوتین با جنگهای گرجستان و اوکراین میراثخواه پدران کمونیست و تزاریستی گشته و هر روز برای تسکین مردمان ناراضی و زیاده خواه روسیه ناکامیهای امروز را به گردن دیروزیها میاندازد. غربستیزی روسها قسمتی از هویت آنها شده است؛ ستیز با غرب برای آنها ارضای خود و تسکین آلام ناشی از ناکارآمدیهاست.
با سلام
سپاس از آقای رشیدی بخاطر مقاله ارزنده اشان که چشم انداز جدیدی را به خوانندگان ارائه داده اند. این نگاه کمک می کند تا بتوانیم رابطه ادبیات و بحرانهای هویت فردی و جمعی را بهتر درک کنیم.
سیامک ظریف کار / 07 July 2014
من خود یکی از عاشقان آثار داستایفسکی ام همه کتاب ها ی او را که به فارسی ترجمه شده بودند را خوانده ام در این سال ها نیز کتاب ها و تحلیل ها یی بر کتاب ها و شخصیت نویسنده را به زبان فرانسه
مقاله جالب آقای رشلدی بار دیگر مرا به داستایفسکی پیوند داد نکته ای که در باره داستان قمارباز- که دو ترجمه جلال آل احمد و صالح حسینی از آن در سال های پیش از انقلاب منتشر شده بود- یادآوری می کنم که این رمان را به این دلیل تند وسریع نوشت که به شدت بی پول بود و کتناب را تکه تکه مینوشت و به ناشرش می داد تا پولی بگیرد
با سپاس از آقای رشیدی
ادیب زاده ایرج / 07 July 2014
چيزي كه تو آثار داستايوفسكي موج مي زنه رنجيه كه انسان مي كشه و اعتقاد داره بزرگيه آدما به اندازه رنجيه كه مي كشن. اين نشون ميده زمان اون چقدر آدماي آزاده در رنج بودن.
darya / 09 July 2014
اگه حمله پوتين به گرجستان و اكراين رو ناشي از عقده خود كمبيني روسها بدونيم ، حمله آمريكا و اروپاييا به افغانستان ، عراق و ليبي و … ناشي از چيه؟ لطفا استدلالاتونو برا خودتون نگه دارين
رحيم / 05 October 2015
نگاه آقای رشیدی میتونه تکه بزرگی از پازل رابطه تاریخی ایران و روس رو تکمیل کنه. امیدوار بودم مسئله را ازین منظر نیز بررسی فرمایند.
بهروز درین شان / 10 February 2019