خوشبخت کسی است که علل [وجود] اشیاء را بفهمد.
ویرژیل، شاعر رومی
وجود ردههای خاصی از آزمایشهای ذهنی، مثل آزمایشهای ذهنی افلاطونی، پیش از این، یعنی هنگامی که علم رده بندی[1] خلق شد، به اثبات رسیده بود. این فصل از کتاب در واقع تلاشی است برای موجه ساختن این مدعا. این مطلب را من با دو گونه استدلال به پیش میبرم: اول آنکه این آزمایشهای ذهنی در واقع پیشینیاند؛ دوم آنکه قوانین طبیعت دربارۀ روابط میان موجودات انتزاعی اند، که دارای وجود مستقل هستند. وجود چنین موجوداتی به کسی که در پی انجام آزمایش ذهنی است (آزمایش کنندۀ ذهنی) چیزی را برای دریافت میدهد. علاوه بر آن، نشان میدهد که معنای پیشینی بودن در این جا لحاظ شده است؛ درست همان طور که در افلاطونیگرایی ریاضیاتی به کار بسته شده بود. نه قراردادهای زبانی و نه شکل کانتی از تصور (هر دوی آنها تلقیهای مطرح از امر پیشینی هستند)، هیچ کدام، در این جا مدخلیت ندارند. از نظر من، برخی از قوانین طبیعت به گونهای هستند که میتوان به آنها همانگونه نگریست که به هویات ریاضیاتی نگریسته میشود.
البته گفتنی است که درباره هیچ گونه تئوری نمیتوان مصداق و موردی را تلقی به قبول کرد، مگر اینکه بتواند در قیاس با تلقیهای رقیب خود استثنائی را ایجاد کند. مطلب آخر این است که در سرتاسر این فصل درباره آراء رقیب، یعنی نظرات کوهن، ماخ و نورتن، نکاتی نیز ارائه شده است.
آزمایشهای ذهنی افلاطونی چیستند؟
آزمایشهای ذهنی در علم فیزیک به طرق گوناگونی عمل میکنند. همان طور که در فصل دوم از همین کتاب دیدیم، برخی کار خویش را با اتخاذ روش برهان خلف[2] برای تخریب اهدافشان به پیش میبرند. در مقابل، افراد دیگری به نحو سازنده عمل میکنند؛ یعنی نتایج جدیدی را بنا میکنند. تعداد کمی از آزمایشهای ذهنی هستند که به نظر میرسد از پس هر دو امر بر میآیند؛ یعنی در حین اینکه تئوری مقدم را تخریب میکنند، تئوری جدیدی را به وجود میآورند. تئوریهایی که از پس این دو امر میآیند، آزمایشهای ذهنی افلاطونی هستند. ما میتوانیم ویژگیهای ممیز این آزمایشها را بدین نحو مشخص کنیم:
یک آزمایش ذهنی افلاطونی آزمایشی است که تئوری قبلی یا حاضر را تخریب میکند و به طور هم زمان تئوری جدیدی را میآفریند. در این جا امری پیشینی وجود دارد که نه مبتنی بر گواه تجربی جدیدی است و نه به طور صرف از دادۀ قبلی منتج شده است؛ و امر پیشرفته هم همین است که تئوری به وجود آمده بر تئوری قبلی برتری داشته باشد.
بهترین مثال اینگونه آزمایشها را میتوان آزمایش ذهنی گالیله دانست، که درباره سرعت سقوط آزاد اجسام با وزنهای متفاوت بود. هم چنین آزمایش ذهنی EPR، که تعبیر کپنهاگی را واژگون کرد و قائل به متغیرهای پنهان شد، نیز از همین دسته است، و درآخر استدلال لایبنیتس در بحث از قوۀ محرکه[3] را نیز نباید از نظر دور داشت (باید به خاطر داشت که همۀ این آزمایشها برخلاف ابتکاری بودنشان، خطاپذیر هم هستند).
چرا امر پیشینی؟
ابتدا بیایید اولین مثال از این آزمایشهای ذهنی را به سرعت مرور کنیم. گالیله از ما میخواهد تصور کنیم جسم سنگینی (H) به وسیله نخی به یک جسم سبک (L) متصل شده است. چه اتفاقی رخ خواهد داد اگر آنها با هم رها شوند؟ استدلال در سیاق ارسطویی به یک بیمعنایی و بیمنطقی منتهی میشود. جسم سبکتر کندتر از جسم سنگینتر سقوط خواهد کرد، بنابراین سرعت به دست آمده از اجسام مرکب میبایست کندتر از سرعت جسم سنگین به تنهایی باشد (H+L<H). از طرف دیگر، از آنجا که اجسام مرکب سنگینتر از جسم سنگین به تنهایی هستند، پرتاب کردن اجسام مرکب موجب میشود که آنها تندتر از جسم سنگین سقوط کنند (H<H+L). ما در این جا با یک تناقض آشکار رو به رو میشویم. هم چنین تئوری قبلی نیز تخریب شده است. علاوه بر آن، تئوری جدیدی نیز پایه ریزی میشود. پرسش از اینکه کدام جسم سریع تر سقوط میکند با طرح این مطلب که همۀ اشیاء با یک سرعت سقوط میکنند به سادگی منحل شد.
آزمایش ذهنی گالیله حقیقتاً در خور توجه است و ما آن را به عنوان موردی پیشینی تلقی میکنیم. در زیر دلایل این امر آمده است:
(۱) در این آزمایش ذهنی از هیچ گونه دادۀ تجربی جدیدی[4] استفاده نشده است. من تصور میکنم تعریف هم این مطلب را نسبتاً تصدیق میکند؛ یعنی آزمایشی ذهنی است که دادۀ اولیه تجربی جدید را به کناری نهد. تصور میکنم همگان با این موضوع موافق اند؛ بالاخص کوهن (۱۹۶۴) و نورتن (همان طور که در ادامه میآید). البته مطلب بالا بدین معنی نیست که هیچ گونه دادۀ تجربی ای در آزمایشهای ذهنی دخیل نیست. تمام تاکید بر جدید بودن دادۀ حسی است؛ یعنی همان چیزی که آزمایشهای ذهنی فاقد آن هستند. همۀ آنچه ما در این جا درصدد تفسیر و بیان آن هستیم گذاری است که از تئوری قدیم به تئوری جدید رخ میدهد و این امر به سهولت، بر حسب دادۀ اولیۀ تجربی، روشن نمیشود، مگر اینکه دادۀ اولیۀ تجربی جدیدی وجود داشته باشد. (در ادامه، هنگام بحث از دیدگاه کوهن، به ایدۀ «دادۀ قدیمی در کسوت طریقی نوین[5]» خواهم پرداخت).
(۲) تئوری جدید گالیله به نحو منطقی از تئوری قدیمی منتج نشده است. همچنین از هیچ گونه صدق منطقی ای هم بهره نمیبرد. طریقۀ دوم خلق اکتشافات جدید، یعنی طریقی که تجربهگرایان را به دردسر نمیاندازد، به وسیله استنتاج آن اکتشافات جدید از دادۀ قدیمی به دست میآید. نورتن هنگامی که ادعا میکند یک آزمایش ذهنی در حقیقت نوعی احتجاج است، چنین تلقی ای را میپذیرد. همان طور که در فصل دوم دیدیم، این دیدگاه به یقین همه آزمایشهای ذهنی را شامل نمیشود.
اما آیا این تلقی میتواند برای آن دسته از آزمایشهایی که من افلاطونی خواندم در نظر گرفته شود؟ تصور نمیکنم. مقدمات چنین احتجاجی میتواند متضمن تمام دادههایی باشد که در تئوری ارسطویی به کار میرود. درست از همین جاست که گالیله به یک تناقضگویی پی میبرد (تا بدین جا همه چیز صحیح و بی عیب بود. ما در این جا برهان سادهای داریم که نورتن را خشنود میکند). ولی آیا ما میتوانیم از تئوری گالیله، با همان مقدمات نتیجه بگیریم که همگی اجسام با یک سرعت سقوط میکنند؟ به یک معنا، بله؛ چرا که ما میتوانیم هر نتیجهای را از دو مقدمۀ تناقض بیرون بکشیم؛ اما این نوع استدلال چنگی به دل نمیزند.[6] علاوه بر آن، هر آنچه ما میتوانیم از این مقدمات نتیجه بگیریم بیدرنگ در معرض شک قرار میگیرد، زیرا بر اساس اصل تناقض است. به این ترتیب، ما اکنون متوجه میشویم که باورهای ما به این مقدمات (گزارههای مقدمه) کاملاً سست شده است.
آیا ممکن است تئوری گالیله فقط به طریق منطقی صادق باشد؟ برای درک این تئوری که اجسام با سرعتی یکسان سقوط میکنند صدق منطقی وجود ندارد. کافی است به این نکته اشاره کنیم که این امکان وجود دارد که اجسام، بسته به رنگ یا ترکیبات شیمیایی مختلف، با سرعتهای گوناگونی سقوط کنند (همان طور که اخیراً این ادعا توسط فیشباخ[7] (۱۹۸۶) نیز مطرح شده است).[8]
این ملاحظات نگاه استدلالی به آزمایشهای ذهنی را واژگون میکند.
(۳) گذار از تئوری ارسطو به تئوری گالیله را نمیتوان فقط سادهترین تعدیل همهگیر نسبت به تئوری قدیمی دانست. شاید این امر، یعنی گذار به سادهترین شکل، مطلوب باشد اما دلیلی برای برقرار کردن آن (تئوری جدید) نمیشود. (من در اینکه سادگی یا ملاحظات زیباییشناسانه نقش مفیدی در علم بازی میکنند تردید دارم؛ ولی برای استدلال کردن بیایید تصور کنیم که این امر شدنی است).[9] تصور کنید درجۀ باور عقلانی[10] در تئوری ارسطویی سقوط آزاد اجسام r و ۰<r<۱ است. پس از آنکه آزمایش ذهنی انجام و تئوری جدیدی ارائه میشود، درجۀ باور عقلانی در تئوری گالیله r’ خواهد شد و ۰<r<r'<۱. به این معنا، در اینجا من مدعای تاریخی ای را به میان آوردم که بیان میکند درجۀ باور عقلانی در تئوری گالیله، بعد از انجام آزمایش ذهنی، بالاتر از تئوری ارسطو، قبل از انجام آزمایش ذهنی، بوده است. (به زمانهای ارزیابی آنها توجه کنید. پر واضح است که درجۀ باور عقلانی در تئوری ارسطو، بعد از اینکه تناقض آن پیدا شد، به صفر نزدیک شده است).توسل به مفهوم بازبینی جزئیترین باور[11] هرگز نمیتواند این واقعیت را تبیین کند. در واقع، ما تنها یک تئوری جدید نداریم؛ بلکه اساساً تئوری بهتری داریم.
بر همین سیاق دلایل دیگری نیز وجود دارند که نمونهای از معرفت پیشینی طبیعت را ارائه میکنند.[12] اما احتمالاً جذابترین و نظریترینِ آن باید ارتباط وثیقی با تلقی واقعگرایانه از طبیعت داشته باشد که اخیراً آرمسترانگ، درتسکی و تولی آن را طرح کردهاند.
قوانین طبیعت
آزمایشهای ذهنی غالباً منجر به قوانین میشوند، اما قوانین طبیعت در حقیقت چه چیزهایی هستند؟ در این جا دو مدعای اصلی وجود دارد: دیدگاه نسبتاً قدیمیتر، که به تبعیت از هیوم قوانین را چیزی جز انتظام نمیداند. به این معنا قوانین بر رویدادهای فیزیکی مترتب[13] میشوند. دیدگاه مقابل، به تعبیری، دیگاه نویی است؛ هر چند قدمتی به اندازۀ زمان افلاطون دارد. این دیدگاه بیان میکند که قوانین روابطی هستند که میان کلیها وجود دارند؛ به تعبیر دیگر، قوانین روابط میان هویات انتزاعی[14] مستقلاً موجودند. من در این قسمت، و همچنین در قسمت بعد، علیه هیوم و له افلاطون به طور مبسوط بحث خواهم کرد.
در بحث از شکاکیت عام[15]، فیلسوفان به سختی از آراء دیوید هیوم پیروی میکنند؛ با این حال نظریههای فلسفی کمی وجود دارند که به اندازۀ نظریۀ هیوم دربارۀ علیت و قوانین طبیعت رواج یافته باشند. هیوم بیان میکند که «به نظر میرسد همه رویدادها تماماً از هم جدا و نسبت به هم بی ارتباط[16] هستند». «رویدادی از پی رویدادی دیگر میآید، ولی ما نمیتوانیم هیچ گونه به هم پیوستگی ای میان آنها مشاهده کنیم» (هیوم، ۱۹۷۵، ۷۴). «…پس از تکرار نمونههای مشابه، ذهن به آن عادت میکند، به ظاهر و نمود رویداد، به همراهی همیشگی ای که انتظار میکشد و به باور به اینکه آن [واقعه] پدید میآید» (هیوم، ۱۹۷۵، ۷۵). علیت و قوانین طبیعت هیچ یک بیشتر از نظمهایی نیستند. گفتن «اینکه آتش علت گرماست و یا اینکه آتش دارای گرماست یک قانون طبیعت محسوب میشود» چیزی بیش از این نیست که بگوییم «آتش دائماً با گرما قرین است.» هیوم علیت را اینگونه توصیف میکند: « پدیدهای که از پی پدیده دیگر میآید و آنجا که اشیاء شبیه به امر نخست هستند، به وسیلۀ اشیاءِ شبیه به امر دوم فهمیده میشوند» (هیوم، ۱۹۷۵، ۷۶).[17] اینگونه نیست که ما بتوانیم میان آتش و گرما نوعی «ارتباط» را تصور کنیم، مبنی بر اینکه اگر یکی از آنها را درک کردیم، پس ناگزیر میفهمیم که دیگری هم باید رخ دهد. همۀ آن چه ما در این جا درک میکنیم این است که در هر لحظهای از گذشته که امری را تجربه میکردیم تجربۀ امر دیگری را نیز از سر گذراندهایم. بنابر تفاسیر بالا، دیدگاه «انتظام» و «اقتران دائمی[18]» درباره علیت و قوانین طبیعت نتیجه میشود.
توسل به تجربهگرایی در این جا امری آشکار است. آن چه اهمیت بیشتری دارد رویدادهایی هستند که فی حدنفسه دارای نظماند. هیچ گونه ارتباط رازآلودی میان وقایع پیدا نمیشود؛ به تعبیر دیگر آنها با هیچ گونه متافیزیکی سر و کار ندارند. صورت عام یک قانون به روشنی یک گزارۀ کلی است. این یک قانون است که همۀ الفها ب هستند و همچنین دارای این صورت است: (x) (Ax ⊃ Bx∀). این قانون که «کلاغها سیاه هستند» تبدیل میشود به «همۀ کلاغها سیاه هستند»؛ این قانون که «کوارکها دارای بارالکتریکی کوچک هستند» بدل میشود به «همۀ کوارکها بار الکتریکی کوچکی دارند.»
اما گاهی اوقات زیبایی و ظرافت تلقی هیوم با چند نمونه، که صورت کلی دارند، ولی در عین حال به وضوح جزء قوانین طبیعت نیستند، تخفیف داده میشود. نخست حقایق فاقد مصداق[19] را در نظر بیاورید:
همۀ تک شاخها[20] قرمز هستند.
همۀ تک شاخها قرمز نیستند.
این گزارهها در تلقی خام از دیدگاه انتظام به عنوان قوانین در نظر گرفته میشوند. آنها حقایق بیمعنایی هستند، زیرا اصلاً تک شاخی وجود ندارد؛ اما حقیقت دارند، چون که هر کلی شرطی[21] با مقدم باطل[22] خود به خود صادق است. بدین سان، همگی آنها نوعی قوانین توهمی[23] هستند.
یک راه به ظاهر ساده برای خلاصی جستن از آنها این است که گزارههایی را که مقدم باطل دارند را جزء قوانین به حساب نیاوریم. بدین ترتیب، قانون اول نیوتن، که میگوید: جسمی که نیرویی بر آن وارد نیاید در وضعیت سکون باقی میماند یا به حرکت مستقیم الخط خود ادامه میدهد، البته به صورت بیمعنایی، صادق است. در جهان ما، که در آن هر شخصی با جاذبه با هر شخص دیگری ارتباط برقرار میکند، هیچ کسی عاری از احساس برخی نیروها نیست.
حال بیایید برخی تعمیمهای دارای مصداق را، که تصور میکنیم صادق هستند، مرور کنیم:
همۀ سیبها مغذی هستند.
همۀ فلزات نقره هادی جریان الکتریسیته هستند.
همۀ میوههای داخل سبد سیب هستند.
همۀ سکههای موجود در جیب گودمن در روز پیروزی[24] نقره بودند.
چه تفاوتی میان قوانین حقیقی (به نظر میرسد دو گزاره نخست اینگونه باشند) و تعمیمهای تصادفی یا فرعی (دو گزارۀ آخر) وجود دارد؟ اغلب مدافعان دیدگاه انتظام برخی از تفاوتها را پذیرفتهاند، اما همگی آنها خواستار آن هستند که تفاوت را در خود ما قرار دهند، نه در طبیعت.
یکی از کسانی که چنین دیدگاه ذهنیای را از قوانین طبیعت میپذیرند نلسون گودمن است: « شاید بهتر باشد بگوییم یک قانون گزارۀ صادقی است که برای ساخت محمولات به کار میرود…. به جای آنکه بگوییم گزارهای که برای محمول به کار گرفته شده است، از آنجا که قانون است، قانون نامیده میشود، زیرا برای محمول به کار گرفته شده است….» (۱۹۴۷، ۲۰)؛ دیگری ایر است: «نظر من این است که تفاوتی که میان دو سنخ از تعمیم سازی وجود دارد، آن گونه که برخی عنوان کردهاند، چندان هم مبتنی بر جنبهای از وقایع نیست که آنها را صادق یا کاذب کند.» (۱۹۵۶، ۸۸).
اینکه افراد مختلف رویکردهای متفاوتی را برای تعمیمسازیهای گوناگون اتخاذ میکنند، بدین معناست که آنها قوانین متفاوتی دارند و هیچ کسی نمیتواند قانون دیگری را نادرست بپندارد. بر این پیامد غریب، حتی بریث ویت، مدافع دیگر دیدگاه ذهنی، هم مهر تایید نهاده است؛ آنجا کهمیگوید: «نظریۀ من مفهوم قانون طبیعی را بدل به مفهومی معرفتشناسانه میکند و طبیعی بودن هر یک از قوانین طبیعی را وابسته به نوشتههای عقلانی متفکر میکند» (۱۹۵۳، ۳۱۷).
علاوه بر نسبی بودن قوانین در این تلقی ذهنی، پیامد نامطبوع دیگری نیز به چشم میخورد. قبل از اینکه مدرِکی وجود داشته باشد که رویکردهای گوناگون را درباره تعمیمسازیهای متنوع بپذیرد، ابداً اثری از قوانین طبیعت بر جای نمیماند. برخی از تجربهگرایان نسبت به این پیامدها هوشیار و آمادۀ پذیرفتن آنها بودند؛ اما من اینگونه نیستم.
به نظر میآید که به نحو منطقی این امر ممکن باشد که جهانی بتواند به وسیله قوانینی کنترل شود، اما در عین حال دارای نظم و ترتیبهای (تکرارشدنی) نباشد. در مخالفت با این موضوع و دیگر مشکلات موجود در تلقی اصیل هیومی، جان ایرمن[25] «آزمون وفاداری تجربهگرا» را ارائه کرد، که این اصل را دربر میگیرد: اگر دو جهان ممکنی درباره وقایع رخ داده شده اتفاق نظر داشته باشند، در نتیجه درباره قوانین نیز توافق خواهند داشت. او به درستی ادعا میکند که این موضوع «شهود اصلی تجربه گرا را، که قوانین را مزاحم رویدادهای رخ داده میداند، به تسخیر در میآورد» (۱۹۸۶، ۸۵). تغییرات مربوط به نظریۀ هیومی، که حق مطلب را نسبت به آزمون وفاداری ایرمن ادا کرد، به وسیله کسانی مانند جان استوارت میل، فرانک رمزی و (بعد از رمزی) دیوید لوئیس ارائه شد. در این تلقی، قوانین گزارههایی هستند که در قلب هر نظامی از وقایع طبیعت قرار دارند (با نظم و ترتیب یا بدون آن). رمزی چنین میگوید: «قوانین علّی پیامد آن دسته گزارههایی هستند که اگر ما همۀ امور را بدانیم و آنها را هر قدر که ممکن است در یک نظام استنتاجی سازماندهی کنیم، آن گزارهها را به مثابه اصل مسلم در نظر میگیریم» (۱۹۳۱، ۲۴۲). اما رمزی تنها برای مدت کوتاهی این دیدگاه را حفظ کرد، زیرا «دانستن هر چیز و سازماندهی آن در یک نظام استنتاجی امری نشدنی است». ولی دیوید لوئیس (۱۹۷۳) به درستی به این نکته اشاره میکند که این دلیل ناکارآمد است. ما میتوانیم از یک نظام آرمانی سخن بگوییم (نظامی که به بهترین نحو سادگی و توانایی را با هم پیوند میدهد)، بدون اینکه از چیستی آن آگاه باشیم.
این دیدگاه بر اعتراضات برخاسته از این نظر که قوانین وابسته به نظامهای باور هستند یا اینکه قوانین، از آنجاکه نظام آرمانی کاملاً مستقل از وجود ما هستند، پیش از آنکه آدمیان پا به عرصۀ هستی گذارند، حظی از وجود نداشتهاند فایق آمده است. با این حال، هر چند مسائل به وجود آمده از ذهنی انگاری منحل شده اند، اما دیگر مسائل هنوز به قوت خود باقی است.
وضعیت ذیل را، که ملهم از مثال تولی (۱۹۷۷) است، در نظر آورید: تصور کنید بیگ بنگ در دو مرحله رخ دهد. در مرحلۀ نخست دستهای از ذرات، که آنها را زونک مینامیم، از مواد باقی مانده جهان با سرعت نور دور میشوند. بیایید فرض خودمان را کمی به پیش ببریم؛ بدین شکل که این جدایی دستههای مواد تحت نظارت قوانینی از مکانیک کوانتومی انجام میپذیرد که فقط آماری هستند. بدین معنا ضرورتی برای جدایی مذکور وجود ندارد. بنابراین، در کل تاریخ جهان نباید زونک با پروتون، الکترون و… تصادمی داشته باشد؛ هر چند به نظر عقلانی میآید که بگوییم با اینکه زونک و پروتون با یکدیگر برخورد نمیکنند، اما اگر این امر اتفاق بیفتد به طریق قانون وار[26] (همچون یک قانون) انجام میپذیرد. به تعبیر دیگر، قوانینی وجود دارند که کنش و واکنش میان زونک و پروتون را کنترل میکنند. به هر حال، هر گونه نظامی از نظم و ترتیبهای این جهان فقط مستلزم حقایقی بیمعنا دربارۀ کنش و واکنش میان زونک و پروتون است. پس ما خواهیم داشت:
در تصادم زونک – پروتون پلانکها ساطع میشوند.
در تصادم زونک – پروتون هیچ گونه پلانکی ساطع نمیشود.
یکی و تنها یکی از این گزارهها قانون طبیعت محسوب میشود. اما با این حال، میل، رمزی، لوئیس و ایرمن عنایتی به این وضعیت ندارند. گویی آنها بیشتر در پی یک قانون طبیعتاند تا گونهای نظم یا یک مجموعه از وقایع. همچنین بیشتر در پی چیزی هستند که به وسیله رویکردهای ذهنی و نظام استنتاجی آرمانی به تسخیر در نیامده باشد تا امری ماورایی که باید در زمین واقعیت داشته باشد.
قوانین به مثابه روابط میان کلیها
تلقی جدید از قوانین در تقابل با هر گونه دیدگاه انتظام ارائه شد. این دیدگاه را، به طور هم زمان و مستقل، دیوید آرمسترانگ، فرد درتسکی و مایکل تولی ارائه کردند. هر یک از آنها مدعیاند که قوانین طبیعت روابط میان کلیهاست. به بیان دیگر، قوانین روابط میان هویات انتزاعی است، که مستقل از اشیاء فیزیکی و همچنین مستقل از ما در بیرون از زمان و مکان متعارف وجود دارد.[27] در این جا گونهای از فلسفۀ افلاطونی به چشم میخورد.
بر طبق گفتۀ تولی، «پیشنهاد بنیادین این است که واقعیت کلیها مبتنی بر روابط متقنی است که ممکن است به نحو منطقی برخی تعمیم دهیهای مشابه[28] را دربارۀ جزئیها ایجاب کند و در این هنگام، تعمیم دهی فوق یک قانون را بیان میکند» (۱۹۷۷، ۶۷۲).
یک قانون گونهای از انتظام نیست، بلکه در عوض نوعی ارتباط میان ویژگیها و خواص است. وقتی که ما قانونی داریم که بیان میکند الفها بها هستند، در واقع وجود کلیها را هم به رسمیت شناخته ایم: یعنی الف بودن، ب بودن و روابط ضروری میان آنها. (آرمسترانگ آن را بدین شکل نماد سازی میکند: N (F,G) ). گفته میشود انتظامی که میان الفها و بها وجود دارد بسته به اقتضای کلیهای الف و ب است. « تصور میشود که باید به عبارت «به اقتضای کلیهای الف و ب» اشاره شود.» آرمسترانگ میگوید «آنچه در این جا مدخلیت دارد نوعی رابطۀ حقیقی فروکاستناپذیر و گونۀ خاصی از رابطۀ ضروری است که میان کلیهای الف و ب برقرار است…» (۱۹۸۳، ۹۷).
یک قانون متضمن انتظامی متشابه[29] است، ولی اینگونه نیست که از طریق آن انتظام به وجوب برسد. بدین ترتیب ما خواهیم داشت:
N (F,G)→ (∀x) (Fx ⊃ Gx)
و در عین حال:
(x) (Fx ⊃ Gx)↛N (F,G∀)
رابطۀ N، درباره ضرورت اسمی (اعتباری)[30]به عنوان مفهومی ابتدایی فهمیده میشود. در واقع این رابطه هویتی نظری است که برای دلائل روشنگر و تبیینی مفروض گرفته شده است. گذشته از این، مستفاد میشود که N رابطهای ممکن و بی ضرورت است. در نگاه نخست این امر به نظر تناقضآلود میآید. چگونه یک رابطۀ ضروری میتواند غیرضروری و محتمل الوقوع شود؟ پاسخ بسیار ساده است. در این جهان الفها محتاج آناند تا بها شوند، اما در جهان دیگر الفها ممکن است به چیز دیگری محتاج باشند. قانون N (F,G) فقط برای این جهان فرض شده است. در جهانهای ممکن دیگر شاید قانون N (F,G’) برقرار باشد.
این دیدگاه نوین پیشگامان بسیار زیادی داشت. یکی از جالب توجهترین آنان پیرس[31] است.[32] او با اینکه در بسیاری اوقات یک تجربهگرای وفادار محسوب میشد، اماکمکم به این سمت متمایل شد که واقعیتِ[33] امری را که خود او «امر سوم» میخواند تایید و تصدیق کند؛ یعنی مقولهای که در وجود شناسی او از اشیاء متکفل قوانین طبیعت است.
با تامل در مفهوم یکنواختی[34] در تجربیات گذشته، به طور مستقیم یا غیرمستقیم، در مییابیم که سنگهایی که رها میشوند تا سقوط کنند سقوط کردهاند. بنابراین، دراین جا فقط دو فرضیه به روی ما گشوده میشود:
۱) یکنواختی ای که با آن سنگها سقوط کردهاند بخت و اقبال صرف را موجب میشود و از عهدۀ به دست دادن هیچ گونه تبیینی بر نمیآید و حتی برای بیان هر استثنایی درباره سنگ بعدی که سقوط خواهد کرد، از فراهم آوردن ناچیزترین زمینه عاجز است؛
۲) یکنواختی ای که با آن سنگها سقوط کردهاند موجبات اصل عام فعال[35] را به ارمغان میآورد، که در این باره اقتران غریبی[36] خواهد بود که انجام آن، هنگامی که پیشبینی من مبتنی بر آن است، باید متوقف گردد.
البته واضح است که هر فرد عاقلی فرض دوم را میپذیرد. اگر او بتواند درباره سنگ شک کند…، هر روز میتوان درباره هزاران پیش بینی استنتاجی دیگر تحقیق تجربی کرد، و او باید فرض کند که هر کدام از آنها صرفاً اتفاقی است تا به نحو عقلانی از این پیامد، که اصول عام واقعاً در طبیعت کارآمد است، خلاصی جوید. (پیرس، ۱۹۳۱-۳۵، ۶۷).
برخی از مزایای دیدگاه واقعگرایی از قوانین بیهیچ درنگی هویداست. نخست اینکه تلقی مذکور به نحو عینی میان قوانین طبیعت حقیقی و عمومیت بخشیهای اتفاقی فرق میگذارد. دوم آنکه وجود قوانین مستقل از ماست، یعنی آنها پیش از ما هستند و نسبیت باوری دربارۀ قوانین دروغی بیش نیست. سوم اینکه حتی اگر میان انواع ذرات (زونک و پروتون) کنش و واکنشی وجود نداشته باشد، اما همچنان قوانینی هستند که میتوانند کنش و واکنش احتمالی میان آنها را کنترل کنند. و آخر آنکه قوانین بی مصداق[37] (مثل قانون اول نیوتن) صرفاً حقایقی بیمعنا نیستند، بلکه این دسته از قوانین در زمرۀ قوانین حقیقی محسوب میشوند.
مطالب گفتنی بسیاری درباره مشکلات دیدگاه انتظام از قوانین وجود دارد، همین طور مطالب زیادی دربارۀ قوانین، به مثابه روابط میان کلیها، در بین است و گفتنیهای بسیاری نیز اندر فضیلت چنین تلقی افلاطونی ای باید گفته شود. درباره آرمسترانگ (۱۹۸۳)، درتسکی (۱۹۷۷) و تولی (۱۹۷۷) باید کنکاش بیشتری شود. ولی قبل از آنکه این قسمت را به آخر برسانیم، میخواهم نکتۀ معرفتشناسانهای را بیفزایم. ممکن است این امر که این متافیزیک رازآلود برای آزمون شدن کمی سخت مینماید برای برخی تعجب برانگیز باشد. آیا امکان دارد که یک تلقی تجربهگرایانه ارزیابی قوانین حدسی از طبیعت[38] را سهلتر از قوانینی کند که دیدگاه افلاطونی آنها را مختل کرده است؟
دلیل دیگر برای شروع از دیدگاه اقتران دائمی این است که، بر طبق این نظر، قوانین علمی گزارههایی هستند که به لحاظ منطقی ضعیفتر از آناند که بتوانند دیدگاه بدیلی برای طبیعتشان باشند. در هر دیدگاه دیگری، یک قانون علمی، هنگامی که نوعی عمومیت بخشی را در بر دارد، چیزی بیشتر از عمومیت بخشی را نشان میدهد. با این حساب فرض اینکه یک قانون علمی چیزی ورای یک عمومیت بخشی را نشان میدهد، معتدلترین فرضی[39] است که میتواند در نظر گرفته شود… این موضوع به اندازۀ کافی دشوار است برای اینکه باور ما به قوانین علمی را، هنگامی که به مثابه عمومیت بخشیها لحاظ میشوند، موجه کند. این امر مشکلتر هم میشود آن هنگام که ما محتاج آن باشیم که باور به گزارههایی را که بیشتر از عمومیت بخشیها هستند موجه کنیم. (Braithwaite ۱۹۵۳, ۱۱)
نکتۀ بریثویت ابتدائاً به نظر متقاعدکننده میرسد، اما با کمی تامل این موضع تغییر میکند. اگر علم به راستی در گردآوری و کشف عمومیتبخشیها مصر باشد، برای تعیین اینکه آیا همۀ سکههای داخل جیب گودمن در روز استقلال نقره هستند یا خیر تلاش خواهد کرد. در مقابل، علم چیزی بیش از قوانین است. و حتی برای پیروان متاخر هیوم، مثل بریثویت، قوانین نظم و ترتیبهایی به اضافۀ چیزهای دیگر هستند- اگر چه آن امر اضافه هیچ ربط و نسبتی با جهان واقع نداشته باشد. برای تصدیق اینکه الفها بها هستند یک قانون است، طرفداران هیومی متاخر میبایست دو چیز را لحاظ کنند:
(۱) (∀x) (Fx⊃Gx)
(۲) اینکه گزارۀ بالا (۱) نقش درستی را یا در نظام آرمانی یا در نظام حاضر خودمان از وقایع جهان ایفا میکند.
دومین نکته از این شروط ناامید کننده است. اول آنکه ما اصلاً چگونه میتوانیم بفهمیم که گزارۀ (۱) در علم غایی[40] لحاظ شده است؟ بنیان نهادن باور عقلانی در حال حاضر به اندازۀ کافی دشوار است. امکان دوم آنکه بنا نهادن آن چیزی که نقش درستی در طرح کنونی ما از اشیاء ایفا میکند به نظر سهل میآید- یعنی ما صرفاً باید از خودمان بپرسیم که آیا F=ma را یک قانون به حساب میآوریم یا نه. افسوس که امور همیشه به این آسانی نیست.
یک مولکول بسیار پیچیده و نوعی حدس تحقیقپذیر دربارۀ سطوح انرژی را در نظر بیاورید. با این حساب میدانیم که عمومیت بخشی مناسب صادق است؛ ولی آیا این یک قانون به شمار میآید؟ برای دانستن اینکه آیا هر چیزی نقش درستی در طرح کنونی ما ایفا میکند یا خیر، باید سطوح انرژی را از معادلۀ شرودینگر نتیجه بگیریم. برای یک مولکول نسبتاً پیچیده، حتی نوشتن معادله شرودینگر هم مشکل است؛ تنها راه حل قطعی مسئله از حیطۀ انسانی خارج است. حتی یک راه حل کمّی، که از ابرکامپیوترها بهره میگیرد، نیز نهایتاً میتواند [در زمانی] بیشتر از کل تاریخ جهان موفق به انجام این امر شود. با این تفاسیر تایید و تصدیق اساساً ناممکن میشود و پس از این توضیخات، تجربهگرایی معتدل آنقدر هم معتدل به نظر نمیآید.
قوانین و آزمایشهای ذهنی
من قصد ندارم در این جا از برتری دیدگاه افلاطونی دربارۀ قوانین به تفصیل سخن بگویم. پیش از این، کسانی چون آرمسترانگ، درتسکی و تولی این مسئله را به خوبی شرح دادهاند. من فقط قصد دارم از موضع آنها اقتباس کنم و به هماهنگی و سازواری ای که میان اندیشۀ آنها و تلقی پیشینی من از آزمایشهای ذهنی وجود دارد اشاره کنم. اکنون میخواهم پیشنهاد کنم که طریقی که برخی از آزمایشهای ذهنی – مثل آزمایش ذهنی افلاطونی- اتخاذ میکنند به ما اجازه میدهند که کلیهای مربوط را فراچنگ آوریم. معرفتشناسی آزمایشهای ذهنی مشابه معرفتشناسی ریاضی است؛ همان طور که ما گاهی اوقات هویات ریاضی انتزاعی[41] را تصور میکنیم، همچنین میتوانیم کلیهای انتزاعی را نیز درک کنیم.
اجازه دهید این موضوع را کناری بنهیم. فرض کنید که گودل درست میگوید: ما میتوانیم برخی از اشیاء ریاضیاتی را مشاهده کنیم (که البته آنها هویات انتزاعی هستند). همچنین تصور کنید برداشت آرمسترانگ ـ درتسکی ـ تولی از قوانین طبیعت صحیح است: قوانین روابط میان کلیها هستند (که البته هویاتی انتزاعی هستند). با این حساب آیا این امر شگفتیآور یا رازگونه نیست اگر ما نتوانیم قوانین طبیعت را به همان اندازه مشاهده کنیم؟ به تعبیر دیگر، اگر ما، همان گونه که هویات ریاضیاتی را فراچنگ میآوریم، توانایی اتخاذ آن قوانین را نداشته باشیم چه انتظاری میتوان داشت؟
دلیل من برای این مطلب که بحث از طبیعت قوانین در آزمایشهای ذهنی پر اهمیت است به سادگی هرچه تمام تر این گونه است: من به چیزی احتیاج دارم تا آزمایشهای ذهنی مشاهده شوند. بنابراین من دربارۀ طبیعت پیشینی (برخی) آزمایشهای ذهنی ادله آورده ام. اما واژۀ «پیشینی» تفاسیر متعددی را بر میدارد، فقط یکی از آن تفاسیر است که من به آن تمایل دارم.
تفسیر زبانی[42]، که دارای حقایق پیشینی است، صرفاً به جهت معانی واژگانی که در آن مدخلیت دارد صادق میشود. به عنوان نمونه، گزارۀ «افراد عزب مردانی ازدواج نکردهاند» مستقل از تجربه صادق است. چرا که معنای حقیقی «عزب» همان «مرد ازدواج نکرده» است. تجربۀ حسی، تا آنجا که حقیقتی مربوط به زبان در میان است و نه دربارۀ جهان خارج، هیچ نقشی ایفا نمیکند. تفسیر دیگر و دومین از معرفت پیشینی، که به صورت فطری است، به وسیله خداوند یا یک فرایند تکاملی[43] در ذهن نقش میبندد؛ یا همان گونه که کانت میگفت، معرفت پیشینی چیزی برای ساختار اندیشه دارد.
هیچ کدام از این تلقیها دربارۀ امر پیشینی را نمیتوان باور کرد؛ حداقل اینکه نه این تلقیها، اگر ادعای جامعیت داشته باشند، قبول کردنیاند و نه دیدگاه افلاطونی (همچنین فطرتگراها[44]) را کاملاً میتوان پذیرفت. افلاطون بر این باور بود که نفوس جاودانۀ ما برای یک بار به صور آسمانی و بهشتی خویش نظر میدوزند. معرفت پیشینی ما پیامد یادآوری آن چیزی است که در هنگام افتادن در این عالم (تولد) از یاد بردهایم. تنها قسمتی از این موضوع، که من خواهانم آن را حفظ کنم، (قسمت غیرفطری آن است)؛ بدین نحو که کلیها (اوصاف و روابط) وجود خودشان را دارا هستند و شبیه هویات ریاضیاتی میتوانند از طریق ذهن انسانی فراچنگ آیند. این یک دیدگاه عینی از معرفت پیشینی است که ادراک غیرحسی از اشیاء مستقلاً موجود را فرض میگیرد.
اگر تلقی تجربهگرایانه از قوانین تخریب شود و به جای آن دیدگاه واقعگرایانه آرمسترانگ، درتسکی و تولی بنا نهاده شود، بعد از آن به نحو قابل ملاحظهای میتوان در موجهسازی تلقی افلاطونی از آزمایشهای ذهنی قدم برداشت.
ادامه دارد
پانویسها
[1]taxonomy
[2]reduction ad absurdum
[3]vis viva: برخی از مترجمان این عبارت را نیروی حیات بخش ترجمه کردهاند. به نظر می رسد که در بحث از فیزیک ترجمۀ قوۀ محرکه صائبتر باشد. علاوه بر این، گفتنی است که فرمول لایبنیتس، یعنی جرم*مربع سرعت = قوۀ محرکه (نیرو)، بعدها نزد آینشتاین به E=MC^2 بدل شد. (م)
[4]new empirical data
[5]old data seen in a new way
[6]در غیر این صورت، من می توانستم آزمایش ذهنی ای را انجام دهم و نتیجه بگیرم: «ماه از پنیر سبز تشکیل شده است».
[7]Fischbach
[8]من بعید می دانم دلیل این مطلب که آزمایش ذهنی گالیله برای سبکی/سنگینی به کار می آید و نه برای رنگ ها، این باشد که اولی می تواند افزایش یابد، در حالی که دومی این طور نیست؛ (یعنی متصل کردن دو جسم قرمز آنها را بدل به یک جسمِ دوبار قرمز نمی کند).
[9]نگاه کنید به: مک اَلیستر (1989)، که تلقی بصیرت بخش و کنجکاوانه ای درباره زیبایی شناسی در علم دارد.
[10]degree of rational belief
[11]smallest belief revision
[12]تعبیر «معرفت» شاید کمی رهزن باشد، چرا که دلالت بر صدق می کند؛ «باور عقلانی» شاید تعبیر بهتری باشد، از آنجاکه، به نظر من، شاید آنچه پیشینی است خطا باشد.
[13]supervenient
[14]abstract entities
[15]general skepticism
[16]loose
[17]علاوه بر این، هیوم دو تعریف دیگر را هم آورده است، که به نظر می رسد هم ارز هم باشند، هر دو از یک روح مشابه انتظام برخوردارند: «اگر شیء نخست موجود نباشد، شیء دوم هرگز به وجود نمی آید» و «یک شیء به دنبال [شیء] دیگری می آید، و همواره ظاهر یکی اندیشه را به جانب دیگری هدایت می کند».
[18]constant conjunction
[19]vacuous truths
[20]unicorn، جانوری افسانهای که دارای یک شاخ است .
[21]universal conditional
[22]false antecedent
[23]bizarre laws
[24]Victory of European (VE day)
[25]John Earman
[26]law-like
[27]در نگاه تولی (1977)، که نسبتاً افلاطونی هم هست، کلی ها خصلت استعلایی دارند. در مقابل، نگاه آرمسترانگ (1983)، که تاحدودی طبیعت گرایانه است، وجود کلی های بی مصداق را رد می کند. من قویاً افلاطونی گرایی تولی را ترجیح می دهم.
[28]corresponding generalizations
[29]corresponding regularity
[30]nomic necessity
[31]C.S. Peirce
[32]من در این جا مرهون دمترا منتزو هستم. او مرا متوجه پیرس کرد و همچنین اطلاعات زیادی را درباره نگاه پیرس به قانون طبیعت برای من فراهم کرد.
[33]واقعیت در معنای وجود داشتن آن در علم غایی مد نظر است. بنابراین، قوانین مثل درختان یا الکترون ها واقعی هستند. به تعبیر دیگر، برای پیرس هیچ چیزی در معنای واقع گراییِ متافیزیکال واقعی نیست.
[34]uniformity
[35]active general principle
[36]strange coincidence
[37]uninstantiated laws
[38]conjectured laws of nature
[39]most modest assumption
[40]final science
[41]abstract mathematical entities
[42]linguistic interpretation
[43]evolutionary process
[44]innatists
اگرچه آقای مترجم مفهوم مورد نظر نویسنده اصلی را درک کرده٬ اما بخش عمده متن به شکل سلیس و شیوا به فارسی ترجمه نشده تا بتواند پیچیدگیهای موارد مطرح شده را آنطور که جیمز براون برای خوانندگان انگلیسی زبان توضیح داده٬ به زبان فارسی به خواننده انتقال دهد. در واقع متن فارسی اغلب بر اساس ترجمه کلمه به کلمه یا عبارت بجای عبارت ترجمه شده و نه بر اساس برگردان مفهوم مطالب و جملات انگلیسی به معادل فارسی آن.
شهرام / 10 July 2014