آنا شکراللهی شاعر بیست و نه سالهای است که اخیراً مجموعه شعر تازهاش با عنوان «ضمایر متناوب» را توسط نشر بوتیمار راهی بازار کتاب کرده است. او که دو مجموعه شعر در کارنامه دارد، با همین دو دفتر شعر، توجه خوانندگان شعر فارسی را جلب کرده است.
او میگوید که سعی و همتش بر این است که رویکردش به شعر، رویکردی ضد محافظهکارانه باشد؛ رویکردی که هیچ جریان مسلط و غیر مسلطی را تمامقد نمیپذیرد، ضمن آنکه به هیچکدام از آنها بیاعتنا هم نیست.
«ضمایر متناوب» شامل ۵۸ قطعه از سرودههای سالهای ۸۸ تا ۹۱ این شاعر است.
خانم شکراللهی میگوید در این مجموعه هیچ فرم و محتوایی را از خود دریغ نکرده و سعی کرده هیچ مؤلفه خاصی بر ذهنیتش غالب نشود.
این گفتوگو به مناسبت انتشار مجموعه شعر «ضمایر متناوب» انجام شده است:
خانم شکرالهی! با تورق در دفتر شعر «ضمایر متناوب» اولین چیزی که به ذهن خواننده میرسد شکل خاص و نامتعارف نامگذاری شعرهاست. شعر اول تا چهل و ششم با شماره نامگذاری شدهاند و شعرهای پس از چهل و شش به بعد اسم دارند.
من اگر از هر دو شکل استفاده کردهام خواستهام تا حد ممکن توجهی به این مسئله نکنم و اجازه بدهم ضرورتی از جنس ضرورتهای خود شعر تعیین کند که شعری نام داشته باشد یا نه.
ویژگی کتاب ضمایر متناوب نسبت به «فراوان کلمه است» یا بهتر است بگویم وجه تفاوتشان در چیست؟ آیا نگاهتان به شعر بالغتر شده است؟
من «فراوان کلمه است» را دوست دارم. اتفاقاً چون مشمول مرور زمان شده، بیشتر و مطمئنتر. درباره تفاوتش با مجموعه فعلی فکر میکنم کلماتم در مجموعه دوم دلالتهایشان آزادترست که لابد امکان تولید متن بیشتر شده.
شما در «فراوان کلمه است» عنایت و توجه ویژهای به اشیا دارید.
برای فرار از دادن ارجاعات بیرونی در شعر، پناه بردن به فضاهای صرفاً انتزاعی آسانترین و کم هزینهترین راه ممکن است. اما من دوست دارم تا میتوانم هزینه بدهم. انگار شرط کافی برای من سلب کردن ارجاعات بیرونی از عینیات و اشیاست. مطمئناً با حذف یکسره دنیای بیرون از این دنیا خلاص که نمیشویم هیچ، آن را همانطور دستنخورده بیرون باقی خواهیم گذاشت. باید بدانید من هم مثل هر شاعر دیگری جهان اطراف را میبینم اما آن طور میبینم که دلخواه من است و نه آن طور که تا به حال به من القاء شده.
اساساً شما به نگاه زنانه و تفاوتش با نگاه مردانه در شعر اعتقاد دارید؟
البته که جنسیت متن، ربطی به جنسیت مولف (من) ندارد. اگر مؤلفههای متن زنانه، مؤلفههایی جدی و حقیقی باشند در متنها به طور مطلق قابل پیگیریاند و گرنه رویکرد کلیشهای و وارونهای است که بخواهیم نگاه زنانه زنی را کشف کنیم چون به نظر میرسد تنها پشتوانه تحقیق ما، جنسیت صاحب اثر است و نه هیچ چیز دیگر. من یک چیز دیگر را هم نمیفهمم. اینکه چرا همیشه کنکاش در مورد مسئله جنسیت متن بدون توجیهی مناسب در جهت کارکرد و فایدهاش انجام میشود؟ چرا صرف اینکه مثلاً ثابت کنیم فلان متن یک زن با مؤلفههای زنانه نوشته شده است برای آن متن امتیاز محسوب میشود؟ آیا زمان این جور امتیازدهی به متنها نگذشته است؟ شاید صد سال پیش طرح این موضوع به معنی آن بود که زن صاحب اثر از اقتدار ادبیات مردانه عبور کرده، اما حالا من دوست دارم این رویکرد غالب و اتفاقاً مقتدر در ادبیات زنان را بگذارم در پرانتز و به کار خودم برسم.
شما پیش از این در یک اظهار نظر گفتهاید که بعضی قالبهای شعری مثل غزل عمرشان دیگر سر آمده است. ولی ما در حوزه همین قالب شعری هم شاعران آوانگاردی را داریم که موفقاند و مخاطبان خودشان را دارند واز ظرفیتهای غزل با نگاه و دریچه امروزی بهره میبرند. نظرتان در اینباره چیست؟
سلین در جواب به سؤال کسی که از او پرسیده بود که چرا سعی میکند از زبان کلاسیک در نوشتههایش فاصله بگیرد؟ گفته بود: «زبان زود میمیرد، باید بمیرد، واقعیتی است که باید به آن رضا داد. زبان کتابهای من هم میمیرد. به زودی. بدون شک، اما این برتری را نسبت به خیلیهای دیگر دارد که یک سالی، یک ماهی، یک روزی زندگی کرده». البته این را بگویم زبان کتابهای سلین میمیرد اما کتابهایش نه. چون زبان را وقتی زنده بوده به کار گرفته. به نظرم یک جور رستگاری است؛ رمز نجات است برای آثار هنری. وقتی به زبانی زنده حرف میزنید – گسترهاش را بگیرید همه آثار هنری -، حرفهای شما جعلی نیستند که امکان به کارگرفتن زبان را پیدا کردهاید. میشود و بهتر است که به آن به طریقه معکوس نگاه کنیم. وقتی شما جاعل نباشید و مؤلف باشید، زبان خودش را به شما در حالیکه هنوز زنده است و حیات دارد میرساند. این اتفاق درکش برای من خود به خودی و بسیار بدیهی است. شما فرض کنید که کسی به هوشیاری حافظ، حالا ظهور کند. شما فکر میکنید چطور شعر خواهد نوشت؟ مطمئناً به شیوهای که من حالا نمیتوانم حدس بزنم. بهترین شاهد مدعای من رجوع به خود این دسته از کارها و دقت در ذهنیت مسطح و رقیقی است که در پس آنهاست همه از قبل، ساخته و حدس زده شدهاند. البته قبول دارم تولید یک چنین آثاری در حوزه سرگرمی هنوز هم میتواند به حیات خودش ادامه بدهد که دارد میدهد و شما هم به آن اشاره کردید، اما وارد شدن آنها به حوزه شعر، ابداً.
منتقدین شعر شما بر این باورند که شعر شما از تشبیه و کنایه و صنایع مجازی فاصله میگیرد. شما این باور را میپذیرید؟
کنایه یا تشبیه اگر قرار باشد در مختصات تازهای تولید بشوند، حتماً دیگر نامشان تشبیه یا کنایه نخواهد بود. صنایع مجازی ابزار نیستند برای من، اما کارمایه چرا؛ هستند. برخورد بدون فاصله و بیواسطه با زبان شاید که به طور کامل میسر نشود اما خب، سعی من این بوده که هر چقدر که میتوانم به مرزهای این اتفاق نزدیک بشوم. بنابراین ابزار قرار دادن صنایعی که دیگر به بافت مرده زبان تبدیل شدهاند، جز تراشیدن واسطههای بیشتر حاصلی ندارد. اما اگر بشود از مناسبات شعری قدیم شده در زبان فارسی گذشت، حتماً میتوان به فضای دست اولی در زبان رسید یا حداقل امید داشت به رسیدن به چنین فضایی. و دقیقاً برای همین است که میگویم این جور مناسبات و صنایع کارمایه خوبی هستند. منظورم این است که آنها انگیزهها و دلایلی هستند که شما عزمتان را جزم میکنید تا از آنها دور بمانید و این خواست دوری کردن سبب میشود که کنش و واکنشی زبانی روی بدهد. یعنی این صنایع قدیم شده هم تا جایی که بتوانند در زبان و نگرش من اثر میکنند. در زبان فارسی از این دست ظرایف و پیشینهها بسیار است که میتوانند چالش درست کنند و به پیرایش و تقویت زبان شعر کمک کنند. گاهی فکر میکنم اگر زبان من فارسی نبود چه زندگی بیحاصل و خاموشی میداشتم. برای من زبان فارسی محیطی است که بیشترین و منحصر به فردترین امکانها را برای وجود داشتن و زندگی فراهم میکند. و راستش را بخواهید اعتقاد محکمی دارم به استعدادهای زبان فارسی. زبان فارسی، هر لحظه آماده شعر شدن و ادامه پیدا کردن بوده و هست. و آن قدر مهیای اتفاقات تازه است که من احساس میکنم تا همیشه فرصت دارم شعر بنویسم و این نهایت خوشبختیست.
تا چه حد با شعر جهان آشنایید و فکر میکنید که جایگاه شعر ایران در ادبیات جهان کجاست؟
شعر جهان؟ البته! راه دیگری وجود ندارد. غیر از این راه، که شعر را در همه زمانها و مکانها دنبال کنم و میدانید که شعر با بسیاری از حوزههای دیگر هم در ارتباط است که گریزی از وارد شدن به آن حوزههای دیگر هم نیست. ماهیت شعر اصلاً چیزی مجرد و تکافتاده نیست. چیزی خود به خودی هم نیست. بیش از هر کار دیگری جدیست و نیاز دارد در معرض سختترین و حتی زشتترین چیزها قرار بگیرد. یعنی آن شور و ندای درونی که از شاعر انتظار میرود جز از همین طریق به وجود نمیآید. باید به ملکه شعر خوراک رساند و تغذیهاش کرد. اگر ملکه گرسنه بماند از شعر خبری نیست.